تفسیر حکمت 82
وَ قَالَ عَلَيهِ السِّلَامُ
أُوصِيکُمْ بِخَمْسٍ لَوْ ضَرَبْتُمْ إِلَيْهَا آبَاطَ الأِبِلِ لَکَانَتْ لِذَلِکَ أَهْلاً: لا يَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِلاَّ رَبَّهُ، وَ لا يَخَافَنَّ إِلاَّ ذَنْبَهُ، وَ لا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لا يَعْلَمُ أَنْ يَقُولَ: لا أَعْلَمُ، وَ لا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ يَعْلَمِ الشَّيْءَ أَنْ يَتَعَلَّمَهُ، وَ عَلَيْکُمْ بِالصَّبْرِ، فَإِنَّ الصَّبْرَ، مِنَ الإِيمَانِ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ، وَ لا خَيْرَ فِي جَسَدٍ لارَأْسَ مَعَهُ، وَ لا فِي إِيمَانٍ لا صَبْرَ مَعَهُ.
ترجمه
امام (عليه السلام) فرمود:
شما را به پنج چيز سفارش مى کنم که اگر براى تحصيل آن شتران راهوار را به سرعت حرکت دهيد (و به همه جا برويد) سزاوار است:
هيچ يک از شما جز به پروردگارش اميدوار نباشد (و دل نبندد).
هيچ کس جز از گناه خود نترسد.
هيچ کس از شما اگر چيزى را از او پرسيدند که نمى داند، حيا نکند و (صريحآ) بگويد: نمى دانم.
و اگر کسى از شما چيزى را نمى دانست از فرا گرفتن آن خجالت نکشد.
و بر شما باد که صبر و استقامت پيشه کنيد، زيرا صبر و استقامت، براى ايمان همچون سر است براى تن. تن بى سر فايده اى ندارد همچنين ايمان بدون صبر و استقامت.
شما را به پنج چيز سفارش مى کنم که اگر براى تحصيل آن شتران راهوار را به سرعت حرکت دهيد (و به همه جا برويد) سزاوار است:
هيچ يک از شما جز به پروردگارش اميدوار نباشد (و دل نبندد).
هيچ کس جز از گناه خود نترسد.
هيچ کس از شما اگر چيزى را از او پرسيدند که نمى داند، حيا نکند و (صريحآ) بگويد: نمى دانم.
و اگر کسى از شما چيزى را نمى دانست از فرا گرفتن آن خجالت نکشد.
و بر شما باد که صبر و استقامت پيشه کنيد، زيرا صبر و استقامت، براى ايمان همچون سر است براى تن. تن بى سر فايده اى ندارد همچنين ايمان بدون صبر و استقامت.
شرح و تفسیر
پنج اصل مهم
امام (عليه السلام) در اين حکمت پربار به پنج موضوع از مهم ترين مسائلى که در زندگى انسان سرنوشت ساز است و اهميت فوق العاده اى دارد با تأکيد اشاره مى کند. نخست مى فرمايد: «شما را به پنج چيز سفارش مى کنم که اگر براى تحصيل آن شتران راهوار را به سرعت حرکت دهيد (و به همه جا برويد) سزاوار است»؛ (أُوصِيکُمْ بِخَمْسٍ لَوْ ضَرَبْتُمْ إِلَيْهَا آبَاطَ الإِبِلِ لَکَانَتْ لِذلِکَ أَهْلاً).
«ضَرَبْتُمْ إلَيْها آباطَ الاْبِلِ؛ زير بغل شتران را بزنيد» کنايه از نهايت تلاش و کوشش در اين راه است، زيرا هنگامى که مى خواستند شتر را با سرعت به سوى مقصد حرکت دهند به يکى از نقاط حساس بدن او از جمله زير بغل ضربه مى زدند تا با سرعت حرکت کند.
آن گاه به بيان آن پنج مورد يکى پس از ديگرى پرداخته، مى فرمايد: «هيچ يک از شما جز به پروردگارش اميدوار نباشد (و دل نبندد)»؛ (لا يَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِلاَّ رَبَّهُ).
زيرا اولاً: مسبب الاسباب خداست و بر اساس توحيد افعالى معتقديم: لا مؤثر فى الوجود الا الله؛ همه چيز به فرمان او و رشته تمام امور در قبضه قدرت اوست، بنابراين چه بهتر که انسان آب را از سرچشمه بگيرد و هر چه مى خواهد از او بخواهد و سرنوشت خود را در تفکرى شرک آلود در دست ديگرى نبيند. ثانيآ به فرض که ديگران هم سرنوشت ساز باشند، خضوع و تواضع در برابر غير خدا ذلت است و در برابر پروردگار عزت.
در روايتى آمده است: هنگامى که برادران يوسف مى خواستند او را به چاه بيفکنند و بر اثر حسادت او را مى زدند ناگهان يوسف شروع به خنديدن کرد. برادران سخت در تعجب فرو رفتند که اين جا جاى خنده نيست گويى برادر ما مسئله به چاه افکندن را شوخى مى انگارد؛ ولى يوسف پرده از اين راز برداشت و درس بزرگى به آن ها و به همه ما آموخت. گفت: به خاطر دارم روزى به شما برادران نيرومند با آن بازوان قوى و قدرت فوق العاده نظر انداختم و با خود گفتم: کسى که اين همه يار و ياور نيرومند دارد چه غمى دارد؟ آن روز بر شما تکيه کردم و به بازوان نيرومندتان دل بستم ولى امروز خود را در چنگال شما گرفتار مى بينم و از شما به شما پناه مى برم ولى به من پناه نمى دهيد. خدا از اين طريق به من آموخت که من بر غير او تکيه نکنم.
البته اين مسئله منافاتى با استفاده از عالم اسباب و نيروهاى ديگران براى رسيدن به اهداف مادى و معنوى ندارد؛ مهم آن است که انسان بداند هر سببى که تأثيرى دارد آن هم از ناحيه خداست و اگر لحظه اى چشم الطاف الهى بر جهان اسباب بسته شود همه آن ها از کار بازمى مانند. آرى، بايد در پشت پرده اسباب، مسبب الاسباب را ديد.
سپس امام (عليه السلام) دومين توصيه را بيان مى دارد: «هيچ کس جز از گناه خود نترسد»؛ (وَ لا يَخَافَنَّ إِلاَّ ذَنْبَهُ).
دليل آن روشن است چيزى که دشمن واقعى انسان است گناه اوست که او را در دنيا و آخرت به درد و رنج گرفتار مى کند. در حالى که اسباب هولناک اين جهان حتى بمب اتم، آخرين کارى که با انسان مى کند اين است که حيات او را مى گيرد. اگر اين مسئله در راه رضاى خدا باشد به افتخار شهادت مى رسد که بزرگ ترين افتخار است.
آن گاه به سومين دستور پرداخته، مى افزايد: «هيچ کس از شما اگر چيزى را از او پرسيدند که نمى داند حيا نکند و (صريحآ) بگويد: نمى دانم»؛ (وَ لا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لا يَعْلَمُ أَنْ يَقُولَ: لا أَعْلَمُ).
گفتنِ «نمى دانم» عيب نيست، عيب آن است که انسان جواب خطايى بدهد و ديگران را به گمراهى بيفکند و عقلاً و شرعاً در برابر آن ها مسئول شود. به خصوص اگر قول بدون علم در مقام قضاوت يا فتوا باشد که مسئوليت بسيار عظيمى دارد.
در کتاب شريف کافى در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدًى لَعَنَتْهُ مَلائِکَةُ الرَّحْمَةِ وَمَلائِکَةُ الْعَذَابِ وَ لَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِل بِفُتْيَاهُ؛ کسى که بدون علم و هدايت فتوا بدهد فرشتگان رحمت و عذاب، او را لعنت مى کنند و گناه کسانى که به فتواى او عمل کرده اند بر دوش او خواهد بود».
لعن فرشتگان عذاب درباره چنين کسى روشن است؛ اما چرا ملائکه رحمت او را لعن مى کنند؟ ظاهراً به اين دليل است که از گفتن نمى دانم در جواب، که مايه رحمت الهى است خوددارى کرده است.
افراد مغرور به علم، خود بايد بدانند که به قول معروف «همه چيز را همگان مى دانند و همگان از مادر نزاده اند» بلکه مى توان گفت: همگان نيز همه چيز را نمى دانند. پس چه عيبى دارد که انسان جمله نمى دانم را در اين گونه موارد به فراموشى نسپارد؟
آن گاه درچهارمين دستور مى افزايد: «اگر کسى از شما چيزى را نمى دانست از فرا گرفتن آن خجالت نکشد»؛ (وَ لا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ يَعْلَمِ الشَّيْءَ أَنْ يَتَعَلَّمَهُ). هنگامى که انسان از مادر متولد مى شود چيزى نمى داند و با گذشت زمان با سؤالات پى درپى از اين و آن حقايق بسيارى را فرامى گيرد. بزرگ ترين دانشمندان جهان يکى از دلايل پيشرفتشان در علم و دانش، سؤال بوده است. آرى سؤال، کليد علم و دانش است.
همان گونه که در حديثى از امام باقر (عليه السلام) آمده است: «الْعِلْمُ خَزَائِنُ وَ الْمَفَاتِيحُ السُّوَالُ فَاسْأَلُوا يَرْحَمُکُمُ اللَّهُ فَإِنَّهُ يُوْجَرُ فِي الْعِلْمِ أَرْبَعَةٌ: السَّائِلُ وَ الْمُتَکَلِّمُ وَ الْمُسْتَمِعُ وَ الْمُحِبُّ لَهُمْ؛ علم و دانش به منزله خزائنى است و کليد آن سؤال و پرسش است، بنابراين (هر چه را نمى دانيد) سؤال کنيد، زيرا در آموزش علم چهار کس پاداش مى گيرند: سؤال کننده، گوينده، شنونده (زيرا ممکن است در مجلس، شنوندگانى غير از سؤال کننده وجود داشته باشند) و آن کس که آن ها را دوست دارد».
در پايان به پنجمين و مهم ترين دستور مى پردازد، مى فرمايد: «بر شما باد که صبر و استقامت را پيشه کنيد، زيرا صبر و استقامت، براى ايمان همچون سر است براى تن. تن بى سر فايده اى ندارد همچنين ايمان بدون صبر و استقامت»؛ (وَ عَلَيْکُمْ بِالصَّبْرِ، فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الإِيمَانِ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ، وَ لا خَيْرَ فِي جَسَدٍ لارَأْسَ مَعَهُ، وَ لا فِي إِيمَانٍ لا صَبْرَ مَعَهُ).
مى دانيم که مهم ترين حواس انسان در سر اوست: بينايى، شنوايى، چشايى و بويايى و نيز مهم ترين ابزار ارتباط انسان با ديگران که زبان است در سر قرار دارد. دروازه ورود غذا به بدن؛ يعنى دهان نيز جزء اين پيکر است. از همه مهم تر، فرمانده تمام اعضا که مغز است در وسط جمجمه قرار دارد که اگر کمترين آسيبى به آن برسد بخشى از فعاليت هاى بدن تعطيل مى شود. در سکته مغزى که گاه نيمى از بدن انسان فلج مى گردد عامل اصلى، خون ريزى بعضى از رگ هاى مغز است که آن بخش را از کار انداخته است. امروز در بسيارى از شهرهاى صنعتى اتاق کنترلى وجود دارد که از آن جا به تمام بخش ها فرمان لازم داده مى شود و يا دستور توقف مى دهند. مغز انسان درواقع اتاق کنترل تمام بدن است.
همه اين ها در سر قرار دارد؛ اگر سر از بدن جدا شود، انسان دست و پاى مذبوحانه اى مى زند و پس از چند دقيقه تمام دستگاه ها تعطيل مى شود. صبر و استقامت نيز نسبت به ايمان چنين است؛ اگر از ايمان جدا شود ايمان دوام و بقايى نخواهد داشت، زيرا نه در برابر گناه تحمل ترک دارد، نه در برابر مشکلاتِ اطاعت توانى در خود مى بيند و نه در مصائب صبر مى کند.
به همين دليل هنگامى که فرشتگان رحمت به استقبال بهشتيان مى آيند به آن ها مى گويند: «اين همه نعمت در برابر صبر و استقامتى است که به خرج داديد»: (وَ الْمَلائِکَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ * سَلامٌ عَلَيْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ)؛ «مؤمنان وارد باغ هاى جاويدان بهشتى مى شوند و همچنين پدران، همسران و فرزندان صالح آن ها، و فرشتگان از هر درى بر آنان وارد مى شوند و به آن ها مى گويند: سلام بر شما به دليل صبر و استقامتتان چه نيکوست سرانجام آن سراى جاويدان».
اين سخن را با حديث پرمعنايى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) پايان مى دهيم؛ فرمود: «الصَّبْرُ خَيْرُ مَرْکَبٍ، ما رَزَقَ اللّهُ عَبْداً خَيْراً لَهُ وَ لا أوْسَعَ مِنَ الصَّبْرِ؛ صبر بهترين مرکب راهوار است و خداوند به هيچ بنده اى چيزى بهتر و گسترده تر از صبر (و استقامت) نداده است. .
امام (عليه السلام) در اين حکمت پربار به پنج موضوع از مهم ترين مسائلى که در زندگى انسان سرنوشت ساز است و اهميت فوق العاده اى دارد با تأکيد اشاره مى کند. نخست مى فرمايد: «شما را به پنج چيز سفارش مى کنم که اگر براى تحصيل آن شتران راهوار را به سرعت حرکت دهيد (و به همه جا برويد) سزاوار است»؛ (أُوصِيکُمْ بِخَمْسٍ لَوْ ضَرَبْتُمْ إِلَيْهَا آبَاطَ الإِبِلِ لَکَانَتْ لِذلِکَ أَهْلاً).
«ضَرَبْتُمْ إلَيْها آباطَ الاْبِلِ؛ زير بغل شتران را بزنيد» کنايه از نهايت تلاش و کوشش در اين راه است، زيرا هنگامى که مى خواستند شتر را با سرعت به سوى مقصد حرکت دهند به يکى از نقاط حساس بدن او از جمله زير بغل ضربه مى زدند تا با سرعت حرکت کند.
آن گاه به بيان آن پنج مورد يکى پس از ديگرى پرداخته، مى فرمايد: «هيچ يک از شما جز به پروردگارش اميدوار نباشد (و دل نبندد)»؛ (لا يَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِلاَّ رَبَّهُ).
زيرا اولاً: مسبب الاسباب خداست و بر اساس توحيد افعالى معتقديم: لا مؤثر فى الوجود الا الله؛ همه چيز به فرمان او و رشته تمام امور در قبضه قدرت اوست، بنابراين چه بهتر که انسان آب را از سرچشمه بگيرد و هر چه مى خواهد از او بخواهد و سرنوشت خود را در تفکرى شرک آلود در دست ديگرى نبيند. ثانيآ به فرض که ديگران هم سرنوشت ساز باشند، خضوع و تواضع در برابر غير خدا ذلت است و در برابر پروردگار عزت.
در روايتى آمده است: هنگامى که برادران يوسف مى خواستند او را به چاه بيفکنند و بر اثر حسادت او را مى زدند ناگهان يوسف شروع به خنديدن کرد. برادران سخت در تعجب فرو رفتند که اين جا جاى خنده نيست گويى برادر ما مسئله به چاه افکندن را شوخى مى انگارد؛ ولى يوسف پرده از اين راز برداشت و درس بزرگى به آن ها و به همه ما آموخت. گفت: به خاطر دارم روزى به شما برادران نيرومند با آن بازوان قوى و قدرت فوق العاده نظر انداختم و با خود گفتم: کسى که اين همه يار و ياور نيرومند دارد چه غمى دارد؟ آن روز بر شما تکيه کردم و به بازوان نيرومندتان دل بستم ولى امروز خود را در چنگال شما گرفتار مى بينم و از شما به شما پناه مى برم ولى به من پناه نمى دهيد. خدا از اين طريق به من آموخت که من بر غير او تکيه نکنم.
البته اين مسئله منافاتى با استفاده از عالم اسباب و نيروهاى ديگران براى رسيدن به اهداف مادى و معنوى ندارد؛ مهم آن است که انسان بداند هر سببى که تأثيرى دارد آن هم از ناحيه خداست و اگر لحظه اى چشم الطاف الهى بر جهان اسباب بسته شود همه آن ها از کار بازمى مانند. آرى، بايد در پشت پرده اسباب، مسبب الاسباب را ديد.
سپس امام (عليه السلام) دومين توصيه را بيان مى دارد: «هيچ کس جز از گناه خود نترسد»؛ (وَ لا يَخَافَنَّ إِلاَّ ذَنْبَهُ).
دليل آن روشن است چيزى که دشمن واقعى انسان است گناه اوست که او را در دنيا و آخرت به درد و رنج گرفتار مى کند. در حالى که اسباب هولناک اين جهان حتى بمب اتم، آخرين کارى که با انسان مى کند اين است که حيات او را مى گيرد. اگر اين مسئله در راه رضاى خدا باشد به افتخار شهادت مى رسد که بزرگ ترين افتخار است.
آن گاه به سومين دستور پرداخته، مى افزايد: «هيچ کس از شما اگر چيزى را از او پرسيدند که نمى داند حيا نکند و (صريحآ) بگويد: نمى دانم»؛ (وَ لا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لا يَعْلَمُ أَنْ يَقُولَ: لا أَعْلَمُ).
گفتنِ «نمى دانم» عيب نيست، عيب آن است که انسان جواب خطايى بدهد و ديگران را به گمراهى بيفکند و عقلاً و شرعاً در برابر آن ها مسئول شود. به خصوص اگر قول بدون علم در مقام قضاوت يا فتوا باشد که مسئوليت بسيار عظيمى دارد.
در کتاب شريف کافى در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدًى لَعَنَتْهُ مَلائِکَةُ الرَّحْمَةِ وَمَلائِکَةُ الْعَذَابِ وَ لَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِل بِفُتْيَاهُ؛ کسى که بدون علم و هدايت فتوا بدهد فرشتگان رحمت و عذاب، او را لعنت مى کنند و گناه کسانى که به فتواى او عمل کرده اند بر دوش او خواهد بود».
لعن فرشتگان عذاب درباره چنين کسى روشن است؛ اما چرا ملائکه رحمت او را لعن مى کنند؟ ظاهراً به اين دليل است که از گفتن نمى دانم در جواب، که مايه رحمت الهى است خوددارى کرده است.
افراد مغرور به علم، خود بايد بدانند که به قول معروف «همه چيز را همگان مى دانند و همگان از مادر نزاده اند» بلکه مى توان گفت: همگان نيز همه چيز را نمى دانند. پس چه عيبى دارد که انسان جمله نمى دانم را در اين گونه موارد به فراموشى نسپارد؟
آن گاه درچهارمين دستور مى افزايد: «اگر کسى از شما چيزى را نمى دانست از فرا گرفتن آن خجالت نکشد»؛ (وَ لا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ يَعْلَمِ الشَّيْءَ أَنْ يَتَعَلَّمَهُ). هنگامى که انسان از مادر متولد مى شود چيزى نمى داند و با گذشت زمان با سؤالات پى درپى از اين و آن حقايق بسيارى را فرامى گيرد. بزرگ ترين دانشمندان جهان يکى از دلايل پيشرفتشان در علم و دانش، سؤال بوده است. آرى سؤال، کليد علم و دانش است.
همان گونه که در حديثى از امام باقر (عليه السلام) آمده است: «الْعِلْمُ خَزَائِنُ وَ الْمَفَاتِيحُ السُّوَالُ فَاسْأَلُوا يَرْحَمُکُمُ اللَّهُ فَإِنَّهُ يُوْجَرُ فِي الْعِلْمِ أَرْبَعَةٌ: السَّائِلُ وَ الْمُتَکَلِّمُ وَ الْمُسْتَمِعُ وَ الْمُحِبُّ لَهُمْ؛ علم و دانش به منزله خزائنى است و کليد آن سؤال و پرسش است، بنابراين (هر چه را نمى دانيد) سؤال کنيد، زيرا در آموزش علم چهار کس پاداش مى گيرند: سؤال کننده، گوينده، شنونده (زيرا ممکن است در مجلس، شنوندگانى غير از سؤال کننده وجود داشته باشند) و آن کس که آن ها را دوست دارد».
در پايان به پنجمين و مهم ترين دستور مى پردازد، مى فرمايد: «بر شما باد که صبر و استقامت را پيشه کنيد، زيرا صبر و استقامت، براى ايمان همچون سر است براى تن. تن بى سر فايده اى ندارد همچنين ايمان بدون صبر و استقامت»؛ (وَ عَلَيْکُمْ بِالصَّبْرِ، فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الإِيمَانِ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ، وَ لا خَيْرَ فِي جَسَدٍ لارَأْسَ مَعَهُ، وَ لا فِي إِيمَانٍ لا صَبْرَ مَعَهُ).
مى دانيم که مهم ترين حواس انسان در سر اوست: بينايى، شنوايى، چشايى و بويايى و نيز مهم ترين ابزار ارتباط انسان با ديگران که زبان است در سر قرار دارد. دروازه ورود غذا به بدن؛ يعنى دهان نيز جزء اين پيکر است. از همه مهم تر، فرمانده تمام اعضا که مغز است در وسط جمجمه قرار دارد که اگر کمترين آسيبى به آن برسد بخشى از فعاليت هاى بدن تعطيل مى شود. در سکته مغزى که گاه نيمى از بدن انسان فلج مى گردد عامل اصلى، خون ريزى بعضى از رگ هاى مغز است که آن بخش را از کار انداخته است. امروز در بسيارى از شهرهاى صنعتى اتاق کنترلى وجود دارد که از آن جا به تمام بخش ها فرمان لازم داده مى شود و يا دستور توقف مى دهند. مغز انسان درواقع اتاق کنترل تمام بدن است.
همه اين ها در سر قرار دارد؛ اگر سر از بدن جدا شود، انسان دست و پاى مذبوحانه اى مى زند و پس از چند دقيقه تمام دستگاه ها تعطيل مى شود. صبر و استقامت نيز نسبت به ايمان چنين است؛ اگر از ايمان جدا شود ايمان دوام و بقايى نخواهد داشت، زيرا نه در برابر گناه تحمل ترک دارد، نه در برابر مشکلاتِ اطاعت توانى در خود مى بيند و نه در مصائب صبر مى کند.
به همين دليل هنگامى که فرشتگان رحمت به استقبال بهشتيان مى آيند به آن ها مى گويند: «اين همه نعمت در برابر صبر و استقامتى است که به خرج داديد»: (وَ الْمَلائِکَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ * سَلامٌ عَلَيْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ)؛ «مؤمنان وارد باغ هاى جاويدان بهشتى مى شوند و همچنين پدران، همسران و فرزندان صالح آن ها، و فرشتگان از هر درى بر آنان وارد مى شوند و به آن ها مى گويند: سلام بر شما به دليل صبر و استقامتتان چه نيکوست سرانجام آن سراى جاويدان».
اين سخن را با حديث پرمعنايى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) پايان مى دهيم؛ فرمود: «الصَّبْرُ خَيْرُ مَرْکَبٍ، ما رَزَقَ اللّهُ عَبْداً خَيْراً لَهُ وَ لا أوْسَعَ مِنَ الصَّبْرِ؛ صبر بهترين مرکب راهوار است و خداوند به هيچ بنده اى چيزى بهتر و گسترده تر از صبر (و استقامت) نداده است. .