تفسیر حکمت 102
وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ
يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لا يُقَرَّبُ فِيهِ إِلاَّ الْمَاحِلُ، وَلا يُظَرَّفُ فِيهِ إِلاَّ الْفَاجِرُ، وَلايُضَعَّفُ فِيهِ إِلاَّ الْمُنْصِفُ، يَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فِيهِ غُرْماً، وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنّاً، وَالْعِبَادَةَ اسْتِطَالَةً عَلَى النَّاسِ! فَعِنْدَ ذَلِکَ يَکُونُ السُّلْطَانُ بِمَشُورَةِ النِّسَاءِ، وَإِمَارَةِ الصِّبْيَانِ، وَتَدْبِيرِ الْخِصْيَانِ!.
ترجمه
زمانى بر مردم فرامى رسد که تنها حيله گرانِ سخن چين، مقرّب اند و تنها فاجرانِ بدکار، ظريف و لطيف شمرده مى شوند و افراد باانصاف، ضعيف و ناتوان محسوب خواهند شد. در آن زمان کمک به نيازمندان خسارت و ضرر، و صله رحم (که حق مسلم خويشاوندان است) منت، و عبادت (که وظيفه هر انسانى در پيشگاه خداست) وسيله برترى جويى بر مردم خواهد بود. در آن زمان حکومت با مشورت زنان و فرمانروايى کودکان و تدبير خواجه هاست.
شرح و تفسیر
اين کلام حکمت آميز و پرمحتوا يکى از خبرهاى غيبى است که امام (عليه السلام) درباره زمان هاى آينده بيان مى کند و هشدارى است به اصحاب و ياران و پيروانش. امام (عليه السلام) زمانى را پيش گويى مى کند که سه گروه پست و بى ارزش، باارزش و سه کار نيک و گران بها، زشت و بد شمرده مى شوند و سه گروه نالايق زمام حکومت را به دست مى گيرند.
نخست مى فرمايد: «زمانى بر مردم فرامى رسد که تنها حيله گرانِ سخن چين، مقرب مى گردند و تنها فاجرانِ بدکار، ظريف و لطيف شمرده مى شوند و افراد باانصاف، ضعيف و ناتوان محسوب خواهند شد»؛ (يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لايُقَرَّبُ فِيهِ إِلاَّ الْمَاحِلُ، وَلا يُظَرَّفُ فِيهِ إِلاَّ الْفَاجِرُ، وَلا يُضَعَّفُ فِيهِ إِلاَّ الْمُنْصِفُ).
اشاره به اين که در آن زمان نظام ارزشى اسلام و احکام الهى و کتاب و سنت وارونه مى شود، افراد زشت سيرت و گنه کار و فاسد بر سر کار مى آيند و نيکان را از صحنه اجتماع به عقب مى رانند. در چنين شرايطى منکر، معروف و معروف، منکر مى گردد. «ماحِل» از ماده «مَحْل» (بر وزن جهل) به معناى مکر و حيله و در اصل به معناى خشک و بى حاصل بودن زمين است. افراد حيله گر و سخن چين و مکّار را به همين سبب ماحل گفته اند.
«فاجِر» اشاره به افراد بى بند و بارى است که هرچه بر زبانشان آمد مى گويند و از شوخى هاى رکيک و زشت ابا ندارند و آن را نوعى شوخ طبعى و ظرافت و لطافت مى شمرند.
«مُنْصِف» کسى است که حق مردم را به خوبى ادا مى کند؛ ولى در محيط زشت کاران، چنين کسى، ضعيف و ناتوان و بى دست و پا شمرده مى شود و به عکس، افرادى که اموال و ثروت فراوانى از راه حرام و غصب حقوق مردم گردآورى مى کنند، انسان هاى زرنگ و لايقى محسوب مى شوند.
سپس مى افزايد: «(سه کار بسيار خوب، بد شمرده مى شود) در آن زمان کمک به نيازمندان خسارت و ضرر، و صله رحم (که حق مسلم خويشاوندان است) منّت، و عبادت (که وظيفه هر انسانى در پيشگاه خداست) وسيله برترى جويى بر مردم خواهد بود»؛ (يَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فِيهِ غُرْماً، وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنّاً، وَالْعِبَادَةَ اسْتِطَالَةً عَلَى النَّاسِ).
آرى، در زمانى که ايمان و اخلاق از جامعه برچيده شود، مردم دليلى نمى بينند که به نيازمندان کمک کنند و طبق محاسبه هاى ظاهرى مى گويند: فلان مقدار به فلان نيازمند داديم و به همان اندازه از سرمايه ما کم شد و اين خسارت است و نيز هنگامى که به ديدار بستگان خود مى روند آن را دِين شرعى و اخلاقى و انسانى به شمار نمى آورند، بلکه گويى نعمت بزرگى به آنان داده اند و بر آنان منت مى نهند، و هنگامى که وظيفه عبادى خود را انجام مى دهند به جاى اين که خضوع و تواضعشان بيشتر شود خود را از ديگران برتر و بلندمقام تر مى شمرند. کوتاه سخن اين که از اعمال به ظاهر نيک خود نتيجه هاى وارونه مى گيرند. جمله «يَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فيهِ غُرْماً» شبيه چيزى است که در قرآن مجيد آمده است که درباره عرب جاهلى مى فرمايد: (وَمِنَ الاْعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً)؛ «بعضى از عرب هاى باديه نشين (که از تعاليم اسلام دورند) آنچه را که در راه خدا انفاق مى کنند غرامت و خسران براى خود مى پندارند».
و جمله «صِلَةُ الرَّحِمِ مَنّاً» شبيه چيزى است که در آيه 17 سوره حجرات آمده است: (يَمُنُّونَ عَلَيْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لّاَ تَمُنُّوا عَلَىَّ إِسْلامَکُمْ بَلِ اللهُ يَمُنُّ عَلَيْکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلْإِيمَانِ إِنْ کُنتُمْ صَادِقِينَ)؛ «آن ها بر تو منت مى نهند که اسلام آوردند بگو: اسلام آوردن خود را بر من منت ننهيد خداوند بر شما منت مى نهد که شما را به سوى ايمان هدايت کرده است اگر (در ادعاى ايمان) صادق هستيد».
روشن است که ايمان آوردن به پيامبرالهى وظيفه، بلکه برنامه سعادت و تکامل و افتخار است. اين چيزى نيست که سبب منت بر پيامبر گردد. همچنين صله رحم همان گونه که اشاره کرديم وظيفه دينى و انسانى است که هرکس موفق به انجام آن شود بايد خدا را شکر گويد و مفتخر باشد نه اين که آن را وسيله منّت کند.
همچنين عبادت، مکتب عالى تربيت انسان است و بايد وسيله تواضع و خضوع انسان در پيشگاه خدا گردد نه اين که وسيله برترى جويى بر مردم شود.
آن گاه امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن به سه عامل فساد در چنين جامعه اى اشاره مى کند که سرچشمه آن اعمال نادرست است، مى فرمايد: «در آن زمان حکومت با مشورت زنان و فرمانروايى کودکان و تدبير خواجه ها خواهد بود»؛ (فَعِنْدَ ذلِکَ يَکُونُ السُّلْطَانُ بِمَشُورَةِ النِّسَاءِ، وَإِمَارَةِ الصِّبْيَانِ، وَتَدْبِيرِ الْخِصْيَانِ).
بى شک، زنان در اسلام در بسيارى از حقوق با مردان برابرند، بلکه گاهى از آنان پيشى مى گيرند؛ ولى با توجه به ساختمان عاطفى آن ها اداره بعضى از امور از توان آن ها خارج است. به همين دليل در تمام دنيا حتى در زمان ما که شعار مساوات زن و مرد در غرب همه جا را پر کرده ابتکار تمام حکومت ها و پست هاى مهم سياسى و اقتصادى و جنگى ـ جز در موارد بسيار معدودى ـ در دست مردان است چراکه آن ها آمادگى بيشترى براى اين کار دارند. حال اگر حکومت با مشورت زنان باشد مشکلات غير قابل انکارى به وجود خواهد آمد.
در بعضى از نسخه ها و حتى نسخه مرحوم سيّد رضى در خصائص الائمه به جاى نساء «إماء» آمده است که اشاره به کنيزانى است که در دربار خلفا بودند و مورد علاقه شديد آن ها قرار داشتند. آن ها نيز از اين علاقه استفاده کرده و در مسائل حکومت دخالت مى کردند و حتى افرادى که مى خواستند در امور حکومت تأثير بگذارند گاهى از طريق آن ها در خليفه يا پادشاه نفوذ مى کردند.
بعضى از روان شناسان امروز معتقدند که زنان در مسائل جزئى دقيق تر از مردان اند؛ ولى در تصميم هاى کلان مشکل دارند و به همين دليل امر حکومت که نياز به کلان نگرى دارد براى آن ها مشکل است.
منظور از «امارة الصبيان» (حکومت کودکان) ممکن است مفهوم ظاهرى آن باشد که در طول تاريخ بارها کودکان کم سن و سالى به حکومت رسيده اند و امر حکومت به دست مادر يا بستگان نزديک آن ها انجام مى شد و يا ممکن است معناى کنايى آن مراد باشد؛ يعنى کسانى که افکار بچه گانه دارند و دورنگر نيستند و افکار عميق ندارند.
نيز «تدبير الخصيان» (تدبير خواجه ها) ممکن است همان معناى ظاهرى آن مراد باشد که در بعضى از دوران هاى تاريخى وجود داشته و خلفا يا پادشاهان حرمسراى گسترده اى داشتند و مردانى را بر آن ها مى گماردند که خواجه باشند تا بتوانند به آن ها اعتماد کنند. آنان با کمک همسران پرنفوذ شاهان و خلفا منويات خود را در حکومت اجرا مى کردند و کسانى که در حاشيه بودند از نفوذشان استفاده مى کردند و به اين ترتيب نظام جامعه در مسيرهاى غلط و در طريق منافع اشخاص خاصى قرار مى گرفت.
اين احتمال نيز وجود دارد که منظور، معناى کنايى آن باشد، زيرا خواجه ها به علت از دست دادن مردانگى ظاهرى خود، بسيارى از صفات مردان را نيز از دست مى دادند و تدبير آن ها تدبير ضعيفى مى شد تا آن جا که بعضى گفته اند: در ميان خواجگان در طول تاريخ کمتر نابغه اى پيدا شده است. نکته
ارزش هاى واقعى
همه انسان ها طالب اشياى گران بها و مقامات عالى و شخصيت و احترام اند ولى ارزش ها را چه کسى تعريف يا تعيين مى کند؟ پاسخ اين است که کسانى که زمام حکومت يا رشته فکرى مردم را در دست دارند، يعنى امرا و علما ارزش ها را تعيين مى کنند. حال اگر آن ها از مسير منحرف شوند و به جاى ارزش هاى واقعى ارزش هاى کاذبى را عرضه کنند، نظام ارزشى جامعه دگرگون مى شود ومردم ارزش هاى واقعى را رها کرده، به دنبال ارزش هاى کاذب مى روند.
مثلاً در دوران جاهليت که ارزش انسان ها را ثروت و فزونى فرزندانشان تعيين مى کرد هنگامى که قرآن بر مردى تهى دست و فاقد پشتيبان هاى انسانى نازل شد، تعجب کردند و گفتند: (لَوْلا نُزِّلَ هذا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٌ)؛ چرا اين قرآن بر يکى از ثروتمندان باشخصيت مکه و طائف نازل نشده است؟ يا فرعون هنگامى که موسى (عليه السلام) را در لباس چوپانى ديد تعجب کرد
و گفت: (فَلَوْلا أُلْقِىَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِّنْ ذَهَبٍ)؛ «چرا موسى دستبندهاى طلا ندارد؟».
بر اين اساس مهم ترين کارى که پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله) انجام داد همان انقلاب ارزشى بود؛ ثروت را تحقير کرد و تقوا را نشانه ارزش انسانى شمرد، و شعار (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ) جاى شعارهاى جاهلى را گرفت و همين امر همه چيز را منقلب و دگرگون ساخت و انسان ها را از بيراهه ها به مسيرهاى واقعى هدايت کرد.
* * *
.