تفسیر حکمت 113
وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ
لا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ، وَلا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ، وَلا عَقْلَ کَالتَّدْبِيرِ، وَلاکَرَمَ کَالتَّقْوَى، وَلا قَرِينَ کَحُسْنِ الْخُلُقِ، وَلا مِيرَاثَ کَالْأَدَبِ، وَلا قَائِدَ کَالتَّوْفِيقِ، وَلا تِجَارَةَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ، وَلا رِبْحَ کَالثَّوَابِ، وَلا وَرَعَ کَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ، وَلا زُهْدَ کَالزُّهْدِ فِي الْحَرَامِ، وَلا عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ، وَلا عِبَادَةَ کَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ، وَلا إِيمَانَ کَالْحَيَاءِ وَالصَّبْرِ، وَلا حَسَبَ کَالتَّوَاضُعِ، وَلا شَرَفَ کَالْعِلْمِ، وَلا عِزَّ کَالْحِلْمِ، وَلا مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ.
ترجمه
امام (عليه السلام) فرمود:
هيچ مال و سرمايه اى پردرآمدتر از عقل نيست، و نه هيچ تنهايى وحشتناک تر از عُجب و خودبينى، هيچ عقلى همچون عاقبت انديشى نيست و نه هيچ بزرگوارى و شخصيتى همچون تقوا، هيچ همنشينى همچون حُسن خلق نيست و هيچ ميراثى به پاى ادب نمى رسد، هيچ راهبرى همچون توفيق نيست و نه هيچ تجارتى مانند عمل صالح، (سودآور،) هيچ سودى همچون ثواب الهى و هيچ پرهيزکارى اى همچون پرهيز از شبهات نيست، هيچ زهدى همچون بى اعتنايى به حرام نيست و نه هيچ علم و دانشى همچون تفکر، هيچ عبادتى همچون اداى فرائض و واجبات نيست و نه هيچ ايمانى مانند حيا و صبر، هيچ ارزش و اعتبارى (براى انسان) همچون فروتنى و هيچ شرافتى چون علم و دانش نيست، هيچ عزتى چون حلم نيست و هيچ پشتيبانى مطمئن تر از مشورت نخواهد بود.
هيچ مال و سرمايه اى پردرآمدتر از عقل نيست، و نه هيچ تنهايى وحشتناک تر از عُجب و خودبينى، هيچ عقلى همچون عاقبت انديشى نيست و نه هيچ بزرگوارى و شخصيتى همچون تقوا، هيچ همنشينى همچون حُسن خلق نيست و هيچ ميراثى به پاى ادب نمى رسد، هيچ راهبرى همچون توفيق نيست و نه هيچ تجارتى مانند عمل صالح، (سودآور،) هيچ سودى همچون ثواب الهى و هيچ پرهيزکارى اى همچون پرهيز از شبهات نيست، هيچ زهدى همچون بى اعتنايى به حرام نيست و نه هيچ علم و دانشى همچون تفکر، هيچ عبادتى همچون اداى فرائض و واجبات نيست و نه هيچ ايمانى مانند حيا و صبر، هيچ ارزش و اعتبارى (براى انسان) همچون فروتنى و هيچ شرافتى چون علم و دانش نيست، هيچ عزتى چون حلم نيست و هيچ پشتيبانى مطمئن تر از مشورت نخواهد بود.
شرح و تفسیر
هجده اندرز مهم
از آنچه در سند اين کلمات حکمت آميز آورديم استفاده مى شود که آنچه مرحوم سيّد رضى در اين جا آورده به صورت پراکنده در خطبه يا خطبه هايى بوده است در حالى که از روايات کافى و آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده برمى آيد که اين ها در کنار هم بوده است؛ ولى در هر صورت به نظر مى رسد اين ها مواعظ مختلفى و هر يک درباره موضوع جداگانه اى است و جمع آن ها در يک عبارت دليل بر آن نيست که همه پيوند نزديک با يکديگر دارند.
در هر حال نمى توان انکار کرد که هر جمله اى از اين جمله هاى هجده گانه در عبارت کوتاهى درس بزرگى درباره زندگى سعادت بخش به ما مى دهد وسزاوار است انسان بارها و بارها در طول زندگى آن ها را مرور کند و پيام آن ها را با گوش جان بشنود.
ازاين رو براى پى بردن به عمق کلام امام (عليه السلام) ما هر يک را جداگانه با شرح کوتاهى همراه مى سازيم.
نخست مى فرمايد: «هيچ مال و سرمايه اى پردرآمدتر از عقل نيست»؛ (لا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ).
«أعْوَد» يعنى پردرآمدتر و نافع تر.
مى دانيم که امتياز انسان بر حيوانات، عقل است که مى تواند سرمايه هاى معنوى و مادى را به سوى او سوق دهد. چه بسيارند کسانى که ثروت هنگفتى از پدر به آن ها رسيده، اما براثر ضعف عقل در مدت کوتاهى آن را دست داده اند، و در مقابل، کسانى که زندگى مادى خود را از صفر شروع کرده اند، اما با کمک عقل و درايت پس از مدت کوتاهى سرمايه فراوانى از طريق حلال گردآورى کرده اند. درمورد سرمايه علم و دانش و اخلاق نيز چنين است.
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «لَيْسَ بَيْنَ الاْيمانِ وَالْکُفْرِ إلاَّ قِلَّةُ الْعَقْلِ، قيلَ: وَکَيْفَ ذاکَ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ؟ قالَ: إنَّ الْعَبْدَ يَرْفَعُ رَغْبَتَهُ إلى مَخْلُوقٍ فَلَوْ أخْلَصَ نيَّتَهُ لِلّهِ لاَتاهُ الَّذي يُريدُ في أسْرَعَ مِنْ ذلِکَ؛ فاصله ميان ايمان و کفر همان کم عقلى است. عرض کردند: اى فرزند رسول خدا (صلي الله عليه و آله)! اين امر چگونه است؟ فرمود: گاهى انسان خواسته خود را از مخلوقى مى طلبد در حالى که اگر نيتش براى خدا خالص بود همان خواسته در مدتى کوتاه تر به سراغش مى آمد».
در دومين گفتار حکيمانه مى فرمايد: «هيچ تنهايى وحشتناک تر از عُجب وخودبينى نيست»؛ (وَلا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ).
چراکه از يک سو مردم از افراد خودبين و خودخواه متنفرند و از آن ها فاصله مى گيرند و ازسوى ديگر افراد خودبين مردم را در حد لياقت دوستى خود نمى بينند و برترى خيالى و وهمى، آن ها را از مردم جدا مى سازد، درنتيجه گرفتار تنهايى وحشتناکى مى شوند.
ازاين رو در حديثى که در کتاب شريف کافى از امام صادق (عليه السلام) آمده مى خوانيم: «مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَکَ؛ کسى که گرفتار خودبينى شود هلاک مى شود».
در سومين نکته مى فرمايد: «هيچ عقلى همچون عاقبت انديشى نيست»؛ (وَلا عَقْلَ کَالتَّدْبِيرِ).
منظور از عقل همان قوه ادراک است که انسان به وسيله آن کارهاى دنيا و آخرت خويش را نظام مى بخشد و به يقين، نتيجه هر کارى در پايان آن روشن مى شود؛ آن ها که در فکر عاقبت کارها و نتيجه نهايى آن هستند، به يقين از همه عاقل ترند.
در حديثى مى خوانيم که شخصى نزد پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) تقاضاى اندرزى کرد. حضرت فرمود: اگر بگويم عمل خواهى کرد؟ عرض کرد: آرى! اين سخن ميان او و پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) سه بار تکرار شد و در پايان، پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: «إنّي أُوْصِيکَ إذا أنْتَ هَمَمْتَ بِأمْرٍ فَتَدَبَّرْ عاقِبَتَهُ فَإنْ يَکُ رُشْداً فَأمْضِهِ وَإنْ يَکُ غَيّاً فَانْتَهِ عَنْهُ؛ من به تو توصيه مى کنم هنگامى که تصميم گرفتى کارى را انجام دهى در عاقبت آن بينديش. اگر عاقبت نيکى دارد به دنبال آن کار برو و اگر گمراهى وضلالت است از آن صرف نظر کن».
در چهارمين نکته مى فرمايد: «هيچ بزرگوارى و شخصيتى همچون تقوا نيست»؛ (وَلا کَرَمَ کَالتَّقْوَى).
اين سخن برگرفته از قرآن مجيد است که مى فرمايد: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ)؛ «گرامى ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست».
شخص باتقوا نه تنها نزد خداوند، که نزد خلق خدا نيز گرامى و باشخصيت است، زيرا از انجام کارهاى زشتى که شخصيت انسان را درهم مى شکند خوددارى مى کند.
اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود: «مِفْتاحُ الْکَرَمِ التَّقْوى؛ پرهيزکارى کليد شخصيت است».
در پنجمين نکته مى فرمايد: «هيچ همنشينى همچون حسن خلق نيست»؛ (وَلاقَرِينَ کَحُسْنِ الْخُلُقِ).
زيرا حسن خلق جاذبه عجيبى دارد که همه را به سوى خود جلب و جذب مى کند. انسان هاى بداخلاق، از داشتن دوستان صميمى محروم اند در حالى که همه به دوستى با افراد خوش برخورد و صاحب حُسن خلق افتخار مى کنند.
در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) که در ذيل کلام حکمت آميز 38 آمد خوانديم: «حُسْنُ الْخُلْقِ يُثْبِتُ الْمَوَدَّةَ؛ حسن خلق، دوستى و محبت را ريشه دار مى کند ورشته دوستى را استوار مى دارد».
درباره حسن خلق در احاديث اسلامى تعبيرات بسيار بلندى آمده که نشان مى دهد گشاده رويى و حسن خلق از مهم ترين امورى است که اسلام بر آن تأکيد دارد.
سپس امام (عليه السلام) در ششمين نکته مى فرمايد: «هيچ ميراثى همچون ادب نيست»؛ (وَ لا مِيرَاثَ کَالاَْدَبِ).
همان گونه که در شرح گفتار حکمت آميز 54 که عين اين عبارت در آن گفتار حکيمانه تکرار شده بود آورديم، «ادب» در اصل به معناى دعوت کردن است وازاين رو به سفره اى که غذا در آن آماده مى سازند و افراد را به آن دعوت مى کنند «مأدبة» گفته مى شود و از آن جا که رعايت احترام افراد در گفتار و رفتار و تواضع و استفاده از کلمات توأم با احترام سبب دعوت مردم به سوى انسان مى شود، مجموعه اين امور را «ادب» مى نامند. دربرابر آن، بى ادبان کسانى هستند که نه احترام اشخاص و نه احترام مجالس را رعايت مى کنند و نه سخنان مناسبى در برخورد با اشخاص به کار مى برند. به همين مناسبت «تأديب» به تعليم و تربيت وياد دادن آداب اطلاق مى شود. در اصطلاح امروز، «ادب» و «ادبيات» به مسائل مربوط به قواعد الفاظ گفته مى شود، اين اصطلاح که جديد است و قطعآ بعد از زمان امام اميرمؤمنان على (عليه السلام) به وجود آمده و هرچند بعضى از شارحان نهج البلاغه ادب را در کلام امام (عليه السلام) به همين معنا تفسير کرده اند؛ ولى قطعآ اشتباه است. گرچه آداب سخن گفتن گوشه اى از حقيقت ادب را دربر مى گيرد. در اهميت ادب همين بس که امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «لايَزالُ الْمُؤمِنُ يُورِّثُ أهْلَ بَيْتِهِ الْعِلْمَ وَالاْدَبَ الصّالِحَ حَتّى يَدْخِلَهُمْ الْجَنَّةَ... وَ لا يَزالُ الْعَبْدُ الْعاصي يُورِثُ أهْلَ بَيْتِهِ الاْدَبَ السَّىِّء حَتّى يُدْخِلَهُمُ النّارَ جَميعاً؛ انسان باايمان به خانواده خود علم وادب مى آموزد تا آن جا که همه را وارد بهشت مى کند و بنده گنهکار به خانواده خود بى ادبى مى آموزد تا آن جا که همه را به دوزخ مى فرستد».
در حديثى از اميرمؤمنان (عليه السلام) در غررالحکم مى خوانيم: «إنَّکُمْ إلى اِکْتِسابِ الاْدَبِ أحْوَجَ مِنْکُمْ إلى الاْکْتِسابِ الْفِضَّةِ وَالذَّهَبِ؛ شما به کسب ادب نيازمندتر از به دست آوردن طلا و نقره هستيد».
در هفتمين نکته حکمت آميز مى فرمايد: «هيچ راهبرى همچون توفيق نيست»؛ (وَلا قَائِدَ کَالتَّوْفِيقِ).
«توفيق» در لغت به معناى موافق ساختن و هماهنگ کردن است که با معناى عرفى آن کاملاً سازگار است. منظور از توفيق در اين جا آماده بودن اسباب براى انجام دادن کارى است مثلاً اگر انسان حال خوبى براى دعا پيدا کند و مجلس مناسبى تشکيل شود و خطيب دانشمند و باصفايى آن مجلس را اداره کند، گفته مى شود: توفيق براى دعا حاصل شد. همچنين فراهم شدن اسباب مثلاً براى زيارت بيت الله يا کمک به محرومان يا فراگرفتن علم و دانش، تمام اين ها توفيق ناميده مى شود و اگر امام (عليه السلام) مى فرمايد: بهترين رهبر توفيق است، براى اين است که توفيق، انسان را به راه حق و مسير اطاعت پروردگار مى کشاند و راهنماى خوبى براى نيکى ها و خوبى هاست.
به هر حال شک نيست که سرچشمه اصلى توفيق براى کارهاى خير، ذات پاک پروردگار است، ازاين رو در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم: «لا نِعْمَةَ کَالْعافِيَةِ وَلا عافِيَةِ کَمُساعِدَةِ التُّوفيقِ؛ هيچ نعمتى مانند سلامت و عافيت نيست و هيچ عافيتى همچون فراهم شدن توفيق».
قرآن مجيد نيز از زبان پيغمبر الهى حضرت شعيب (عليه السلام) مى فرمايد: (وَما تَوْفيقى إلّا بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إلَيْهِ أُنيبُ)؛ توفيق من جز به (يارى) خدا نيست، بر او توکل کردم و به سوى او بازمى گردم».
توفيق و بى توفيقى اسباب زيادى دارد؛ هرقدر انسان در راه خدا گام بردارد، به بندگان خدا خدمت کند و براى همه خيرخواه باشد خداوند توفيق او را براى انجام کارهاى نيک بيشتر مى کند و به عکس، گناهان و معاصى و ظلم و ستم به افراد و عدم رعايت حقوق والدين و استاد و دوستان، توفيق را از انسان سلب مى کند. در حديثى که در غررالحکم از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل شده مى خوانيم: «کَما أنَّ الْجِسْمَ وَ الظَّلَّ لا يَفْتَرِقانِ کَذلِکَ الدّينُ وَ التَّوْفيقُ لا يَفْتَرِقانِ؛ همان گونه که سايه از جسم جدا نمى شود توفيق نيز از دين جدايى پيدا نمى کند».
در هشتمين نکته مى فرمايد: «هيچ تجارتى مانند عمل صالح، (سودآور) نيست»؛ (وَ لا تِجَارَةَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ).
همه تاجران براى سود تجارت مى کنند. سودهاى مادى و دنيوى ناپايدار و در معرض زوال و فانى شدنى است ولى عمل صالح که سرچشمه ثواب ابدى اخروى است از هر تجارتى پرسودتر است. قرآن مجيد مى فرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيکُمْ مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسِکُمْ ذَلِکُمْ خَيْرٌ لَّکُمْ إِنْ کُنتُمْ تَعْلَمُونَ * يَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَيُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ وَمَسَاکِنَ طَيِّبَةً فِى جَنَّاتِ عَدْنٍ ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد آيا شما را به تجارتى راهنمايى کنم که شما را از عذاب دردناک رهايى مى بخشد؟ به خدا و رسولش ايمان بياوريد و با اموال و جان هايتان در راه خدا جهاد کنيد اين براى شما (از هرچيز) بهتر است اگر بدانيد * (اگر چنين کنيد) گناهانتان را مى بخشد و شما را در باغ هايى از بهشت داخل مى کند که نهرها از زير درختانش جارى است و در مسکن هاى پاکيزه در بهشت جاويدان جاى مى دهد و اين پيروزى عظيم است».
در نهمين نکته حکمت آميز که درواقع تکميل کننده نکته قبل است مى فرمايد : «هيچ سودى همچون ثواب الهى نيست»؛ (وَلا رِبْحَ کَالثَّوَابِ).
سودهاى مادى همه از بين مى روند ولى ثواب الهى همواره باقى و برقرار است همان گونه که در قرآن کريم مى خوانيم: (مَا عِنْدَکُمْ يَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ).
درواقع ارباح مادى همچون خواب و خيال است ولى سود معنوى واقعيتى است انکارناپذير.
اضافه بر اين، سود مادى حدى دارد؛ دو يا چند برابر و حتى ممکن است گاهى ده برابر شود در حالى که ثواب الهى به مقتضاى آيه شريفه (مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ...). گاه هفتصد برابر و گاه افزون بر آن مى شود؛ سودى که در هيچ تجارتى پيدا نمى شود.
در دهمين نکته مى فرمايد: «هيچ پرهيزکارى اى همچون پرهيز از شبهات نيست»؛ (وَلا وَرَعَ کَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ).
«ورع» در اصل به معناى پرهيز يا شدت پرهيز است و در لسان روايات به حد اعلاى تقوا اطلاق مى شود که با وجود آن نه تنها انسان از گناهان مسلّم پرهيز مى کند بلکه از شبهات نيز دورى مى جويد. در روايات اسلامى نيز در حديث معروف پيغمبر اکرم9 تمام موضوعات به سه بخش تقسيم شده اند: «حَلالٌ بَيِّنٌ وَ حَرامٌ بَيِّنٌ وَشُبَهاتُ بَيْنَ ذلِکَ فَمَنْ تَرَکَ الشُّبَهاتَ نَجا مِنَ الْمُحَرَّماتِ وَمَنْ أخَذَ بِالشُّبَهَاتِ إرْتَکَبَ الْمُحَرَّماتَ وَهَلَکَ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُ؛ امورى که درستى آن آشکار است که بايد از آن پيروى کرد و امورى که گمراهى آن آشکار است و بايد از آن اجتناب نمود و امور مشکوک و مشتبه در ميان اين دو؛ کسى که شبهات را ترک کند از محرمات آشکار رهايى مى يابد وکسى که به سراغ شبهات برود (تدريجآ) مرتکب محرمات مى شود و از آن جا که نمى داند هلاک خواهد شد».
درواقع شبهات، حريم محرمات و همانند لبه پرتگاه است که بيم لغزش در آن و سقوط در پرتگاه مى رود.
بعضى از بزرگان، «ورع» را به چهار قسم تقسيم کرده اند که يکى از ديگرى برتر است: نخست ورع به معناى پرهيز از گناهان آشکار است که انسان را از فسق خارج کرده و موجب عدالت و قبول شهادت اوست و آن، «ورع تائبين» ناميده مى شود. قسم ديگرى از آن، همان حالت پرهيزکارى است که انسان را از شبهات دور مى سازد که به آن «ورع صالحان» مى گويند و قسم سوم آن، حالت پرهيزکارى است که حتى از امور حلالى که مى ترسد روزى او را به حرام بکشاند پرهيز مى کند و نام «ورع متقين» بر آن گذاشته شده است. قسم چهارم، ورع به معناى صرف نظر کردن از غير خداست براى ترس از ضايع شدن ساعتى از عمر در امرى بيهوده (که درجه اعلاى ورع است) و به آن «ورع صديقين» مى گويند» همان گونه که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى فرمايد: «لا يَکُونُ الرَّجُلُ مِنَ الْمُتَّقينَ حَتّى يَدَعَ ما لا بَأسَ بِهِ مُخافَةَ أنْ يَکُونَ فِيهِ بَأسٌ؛ کسى، از متقين محسوب نمى شود مگر اين که امورى را که ذاتآ اشکالى ندارد ترک کند به سبب ترس از افتادن در امورى که حرام است».
در يازدهمين نکته حکيمانه امام (عليه السلام) مى فرمايد: «هيچ زهدى همچون بى اعتنايى به حرام نيست»؛ (وَلا زُهْدَ کَالزُّهْدِ فِي الْحَرَامِ)
گرچه بسيارى از افراد، زهد را تنها در ساده زيستن و قناعت کردن به لباس وغذا و مسکن و بى اعتنايى به مقامات دنيوى مى دانند؛ ولى از نظر مبارک امام (عليه السلام) مهم ترين زهد پرهيز از حرام است، هرچند زندگى انسان زياد هم ساده نباشد؛ اگر همان زندگى از حلال باشد دارنده آن فرد زاهدى است و آن کس که زندگى بسيار ساده اى دارد و در همان زندگىِ ساده اموال مشتبه و مشکوکى هست زاهد واقعى نيست.
در اين که زندگىِ ساده به ويژه هنگامى که از هرگونه اموال شبهه ناک دور باشد مايه نجات از گناهان بسيارى و سبب توجه به ذات پاک پروردگار است شکى نيست و به همين دليل، هم در آيات قرآن و هم در روايات اسلامى به طور گسترده اهميت زهد و سپس ماهيت و حقيقت آن و نتايج پربارى که بر آن مترتب مى شود بيان شده است.
بعضى از شارحان نهج البلاغه در اين جا نوشته اند که زهد اگر به اين معنا باشد که انسان اضافه درآمد خود را به ديگران بدهد و به زندگى ساده اى قناعت کند يک فضيلت است ولى هرگاه اضافه درآمد خود را ذخيره کند و فايده آن به کسى نرسد چنين زهدى کاملاً بى ارزش خواهد بود.
در ذيل خطبه 81 در جلد سوم به اندازه کافى درمورد «زهد» سخن گفتيم، ازاين رو ضرورتى براى تکرار آن نمى بينيم و تنها به يک روايت از امام صادق (عليه السلام) بسنده مى کنيم: «جُعِلَ الْخَيْرُ کُلُّهُ فِي بَيْتٍ وَجُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِي الدُّنْيَا؛ تمام نيکى ها در خانه اى قرار داده شده و کليد آن زهد در دنياست».
حضرت در دوازدهمين نکته حکيمانه مى فرمايد: «هيچ علم و دانشى همچون تفکر نيست»؛ (وَلا عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ).
کسانى که تنها به حفظ عبارات ديگران و آنچه در روايات آمده بسنده مى کنند و درباره آن نمى انديشند علمشان چندان ثمرى ندارد و درواقع همچون دستگاه ضبط صوتى هستند که مى تواند علوم زيادى را در خود جاى دهد؛ ولى آنان که اهل انديشه اند از جاى جاى آيات قرآن و روايات اسلام و کلمات بزرگان حقايقى کشف مى کنند که راهنماى زندگى مادى و معنوى آن هاست و اگر تفکر نباشد و تنها به نقل علوم ديگران قناعت شود هرگز علوم، پيشرفت و نمو وبالندگى پيدا نمى کند.
به همين دليل در بعضى از احاديث که هم از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و هم از اميرمؤمنان على (عليه السلام) رسيده، تفکر، برترين عبادت شمرده شده است: «لا عِبادَةَ کَالتَّفَکُرَ».
در سيزدهمين نکته حکمت آميز مى فرمايد: «هيچ عبادتى همچون اداى فرائض و واجبات نيست»؛ (وَلا عِبَادَةَ کَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ).
در حديث ديگر از امام سجاد (عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ عَمِلَ بِما أفْتَرَضَ اللّهُ عَلَيْهِ فَهُوَ مِنْ أعْبَدَ النّاسِ؛ کسى که به واجبات خود عمل کند از عابدترين مردم است». در حديث ديگرى رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى فرمايد: «أعْبَدُ النّاسِ مَنْ أقامَ الْفَرايِضَ؛ عابدترين مردم کسى است که واجبات را ادا کند».
تمام اين روايات اشاره به اين مى کند که عبادت، تنها رفتن به سراغ مستحبات و نيايش هاى طولانى و پرسوزوگداز نيست؛ عبادت در درجه نخست آن است که انسان واجبات خود را ادا کند؛ اعم از پرداختن حقوق مردم و اداى حقوق مالى دينى و از همه مهم تر اداى حق الهى.
در چهاردهمين نکته مى فرمايد: «هيچ ايمانى مانند حيا و صبر نيست»؛ (وَلا إِيمَانَ کَالْحَيَاءِ وَالصَّبْرِ).
«حيا» به معناى حالت بازدارنده اى است که انسان را از رفتن به سراغ کارهاى زشت بازمى دارد. به بيان ديگر، حيا انقباض نفس دربرابر زشتى هاست و «صبر» به معناى استقامت دربرابر مشکلات است؛ خواه مشکلات اطاعت باشد يا ترک معصيت و يا مشکلات مصائب و سختى ها.
به يقين اگر حالت حيا نباشد، ايمان بر باد مى رود و اگر صبر و استقامت دربرابر مشکلات نباشد ايمان ثبات و قرارى نخواهد داشت.
در حديثى از امام صادق يا امام باقر (عليهما السلام) مى خوانيم: «اَلْحَياءُ وَ الاْيمانُ مَقْرُونانِ فى قَرَنٍ فَإذا ذَهَبَ أحَدُهُما تَبِعَهُ صاحِبُهُ؛ حيا و ايمان با يک ريسمان بسته شده اند هرجا يکى از آن ها برود ديگرى به دنبال آن خواهد رفت».
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آمده است: «أرْبَعٌ مَنْ کُنَّ فيهِ وَکانَ مَنْ قَرْنِهِ إلى قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَهَا اللّهُ حَسَناتٍ: الصِّدْقُ وَ الْحَياءُ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ وَالشُّکْرُ؛ چهار صفت است که در هر کسى باشد هرچند از فرق تا قدمش گناه باشد خداوند آن را تبديل به حسنات مى کند: صدق و حيا و حسن خلق و شکر».
بديهى است که راستگويى انسان را از بسيارى از گناهان بازمى دارد و حيا از قبايح و زشتى ها و حسن خلق از درگيرى با مردم و شکر، انسان را به قدردانى از نعمت ها تشويق مى کند و همين امور است که سيئات را به حسنات مبدل مى کند؛ يعنى در پرتو اين صفات در ادامه راه، گناهان تبديل به حسنات مى شوند.
در پانزدهمين نکته حکيمانه مى فرمايد: «هيچ ارزش و اعتبارى (براى انسان) همچون فروتنى نيست»؛ (وَلا حَسَبَ کَالتَّوَاضُعِ).
بسيارندکسانى که از نظر شرافت خانوادگى در حد مطلوبى هستند و خودشان نيز صفات برجسته اى دارند؛ ولى براثر تکبر و خودبرتربينى، در جامعه منفورند درحالى که متواضعان هرچند حسب و نسب عالى نداشته باشند محبوب مردم اند.
در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده که به يارانش فرمود: «إنَّ التَّواضُعَ يَزيüدُ صاحِبَهُ رَفْعَةً فَتَواضَعُوا يَرْفَعْکُمُ اللّهُ؛ تواضع و فروتنى صاحبش را به مقام بالا مى رساند، بنابراين فروتنى کنيد تا خدا شما را بالا ببرد».
در شانزدهمين نکته حکمت آميز مى فرمايد: «هيچ شرافتى چون علم و دانش نيست»؛ (وَ لا شَرَفَ کَالْعِلْمِ).
«شرف» به معناى شايستگى و عظمت و افتخار و نيک نامى است و به يقين، اين امور از طريق علم و دانش به دست مى آيد زيرا علم و آگاهى کليد همه افتخارات و ارزش هاى انسانى است و براى افراد نادان و جاهل جايى در جامعه انسانى وجود ندارد.
قرآن مجيد و روايات اسلامى پر است از آيات و رواياتى که در مدح و ستايش علم آمده است تا آن جا که مُرکّب هاى نوک قلم دانشمندان از خون شهيدان برتر شمرده شده است.
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «طَلَبْتُ الشَّرَفَ فَوَجَدْتُهُ فِى الْعِلْمِ؛ من به سراغ ارزش و شخصيت و شرف رفتم، آن را در علم و دانش يافتم». بديهى است که منظور از «علم» علوم و دانش هايى است که يا جنبه معنوى دارد و يا دنياى انسان ها را سامان مى بخشد.
در هفدهمين نکته حکيمانه مى فرمايد: «هيچ عزتى چون حلم نيست»؛ (وَ لا عِزَّ کَالْحِلْمِ).
حليم به کسى گفته مى شود که دربرابر افراد نادان و جاهل و بى ادب عکس العمل نشان نمى دهد همچنين مشکلات زندگى را تحمل مى کند و براثر سعه صدر و فکر بلند، آن ها را در خود حل مى نمايد و در مقابل حوادث سخت، دست پاچه نمى شود و همين ها باعث عزت اوست و بسيار ديده شده که مردم به حمايت افراد حليم در مقابل نادان برمى خيزند.
افراد بردبار در نظر مردم عزيزند، زيرا سکوتشان دربرابر افراد نادان و سبک سر و بى ادب، بر عزت و شخصيتشان مى افزايد؛ ولى نابردباران در کوچک ترين مسائل درگير مى شوند و همين امر از عزت و احترامشان مى کاهد.
در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «ما أعَزَّ اللّهُ بِجِهْلٍ قَطُّ وَ لا أذَلَّ بِحِلْمٍ قَطُّ؛ خدا هرگز کسى را به سبب جهل و نادانى عزت نداد و هرگز کسى را به موجب حلم و بردبارى ذليل نساخت».
آن گاه در هجدهمين و آخرين نکته حکيمانه مى فرمايد: «هيچ پشتيبانى مطمئن تر از مشورت نيست»؛ (وَ لا مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ).
ناگفته پيداست که هر انسانى فکرى و عقل و تشخيصى دارد؛ هنگامى که عقول و افکار به يکديگر ضميمه شوند بسيار قوى تر عمل مى کنند، مسيرها روشن، موانع برطرف و نزديک ترين راه به مقصد غالبآ معلوم مى شود و از اين طريق پشتيبانى مهمى براى هر فردى حاصل مى گردد. همان گونه که در نيروهاى جسمانى چنين است که نيروى يک فرد همچون ريسمان باريکى است که گسستن آن آسان است؛ ولى هنگامى که نيروها به يکديگر ضميمه شد و طناب محکمى از آن تشکيل گرديد، به گفته شاعر: «چون به هم برتافتى اسفنديارش نگسلد»، اين حکم در نيروهاى فکرى نيز کاملاً جارى است.
بر اين اساس يکى از صفات برجسته مؤمنان در قرآن مجيد انجام امور با مشورت ذکر شده است و مى فرمايد: (وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ) حتى شخص پيغمبر (صلي الله عليه و آله) به مقتضاى (وَشَاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ) مأمور به مشورت با مؤمنان بوده است.
در ذيل حکمت 54 که امام (عليه السلام) فرموده بود: «وَلا ظَهيرَ کَالْمُشاوَرَةِ» شرح مبسوطى درباره اهميت مشورت و آثار پربار آن و در جلد دوم، ضمن خطبه 35 نيز بحثى تحت عنوان «بهره گيرى از آراى اهل نظر» آورديم.
در تفسير نمونه نيز ذيل آيات مذکور بحث هاى قابل ملاحظه اى آمده است. در پايان اين گفتار حکيمانه و پربار که مشتمل بر هجده توصيه اخلاقى مهم بود ذکر اين نکته لازم است که اين سخنان گرچه در اين جا به صورت يک جا جمع شده ولى قسمت هايى از آن در احاديث مختلف با شأن ورودهاى گوناگون آمده است و بعيد نيست که امام (عليه السلام) بسيارى از آن ها را به طور مکرّر به مناسبت هاى گوناگون بيان کرده باشد.
به يقين کافى است که انسان به همين يک گفتار حکيمانه در زندگى عمل کند تا خوشبخت و سعادتمند و در جنبه هاى مادى و معنوى پيروز گردد.
از آنچه در سند اين کلمات حکمت آميز آورديم استفاده مى شود که آنچه مرحوم سيّد رضى در اين جا آورده به صورت پراکنده در خطبه يا خطبه هايى بوده است در حالى که از روايات کافى و آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده برمى آيد که اين ها در کنار هم بوده است؛ ولى در هر صورت به نظر مى رسد اين ها مواعظ مختلفى و هر يک درباره موضوع جداگانه اى است و جمع آن ها در يک عبارت دليل بر آن نيست که همه پيوند نزديک با يکديگر دارند.
در هر حال نمى توان انکار کرد که هر جمله اى از اين جمله هاى هجده گانه در عبارت کوتاهى درس بزرگى درباره زندگى سعادت بخش به ما مى دهد وسزاوار است انسان بارها و بارها در طول زندگى آن ها را مرور کند و پيام آن ها را با گوش جان بشنود.
ازاين رو براى پى بردن به عمق کلام امام (عليه السلام) ما هر يک را جداگانه با شرح کوتاهى همراه مى سازيم.
نخست مى فرمايد: «هيچ مال و سرمايه اى پردرآمدتر از عقل نيست»؛ (لا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ).
«أعْوَد» يعنى پردرآمدتر و نافع تر.
مى دانيم که امتياز انسان بر حيوانات، عقل است که مى تواند سرمايه هاى معنوى و مادى را به سوى او سوق دهد. چه بسيارند کسانى که ثروت هنگفتى از پدر به آن ها رسيده، اما براثر ضعف عقل در مدت کوتاهى آن را دست داده اند، و در مقابل، کسانى که زندگى مادى خود را از صفر شروع کرده اند، اما با کمک عقل و درايت پس از مدت کوتاهى سرمايه فراوانى از طريق حلال گردآورى کرده اند. درمورد سرمايه علم و دانش و اخلاق نيز چنين است.
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «لَيْسَ بَيْنَ الاْيمانِ وَالْکُفْرِ إلاَّ قِلَّةُ الْعَقْلِ، قيلَ: وَکَيْفَ ذاکَ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ؟ قالَ: إنَّ الْعَبْدَ يَرْفَعُ رَغْبَتَهُ إلى مَخْلُوقٍ فَلَوْ أخْلَصَ نيَّتَهُ لِلّهِ لاَتاهُ الَّذي يُريدُ في أسْرَعَ مِنْ ذلِکَ؛ فاصله ميان ايمان و کفر همان کم عقلى است. عرض کردند: اى فرزند رسول خدا (صلي الله عليه و آله)! اين امر چگونه است؟ فرمود: گاهى انسان خواسته خود را از مخلوقى مى طلبد در حالى که اگر نيتش براى خدا خالص بود همان خواسته در مدتى کوتاه تر به سراغش مى آمد».
در دومين گفتار حکيمانه مى فرمايد: «هيچ تنهايى وحشتناک تر از عُجب وخودبينى نيست»؛ (وَلا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ).
چراکه از يک سو مردم از افراد خودبين و خودخواه متنفرند و از آن ها فاصله مى گيرند و ازسوى ديگر افراد خودبين مردم را در حد لياقت دوستى خود نمى بينند و برترى خيالى و وهمى، آن ها را از مردم جدا مى سازد، درنتيجه گرفتار تنهايى وحشتناکى مى شوند.
ازاين رو در حديثى که در کتاب شريف کافى از امام صادق (عليه السلام) آمده مى خوانيم: «مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَکَ؛ کسى که گرفتار خودبينى شود هلاک مى شود».
در سومين نکته مى فرمايد: «هيچ عقلى همچون عاقبت انديشى نيست»؛ (وَلا عَقْلَ کَالتَّدْبِيرِ).
منظور از عقل همان قوه ادراک است که انسان به وسيله آن کارهاى دنيا و آخرت خويش را نظام مى بخشد و به يقين، نتيجه هر کارى در پايان آن روشن مى شود؛ آن ها که در فکر عاقبت کارها و نتيجه نهايى آن هستند، به يقين از همه عاقل ترند.
در حديثى مى خوانيم که شخصى نزد پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) تقاضاى اندرزى کرد. حضرت فرمود: اگر بگويم عمل خواهى کرد؟ عرض کرد: آرى! اين سخن ميان او و پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) سه بار تکرار شد و در پايان، پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: «إنّي أُوْصِيکَ إذا أنْتَ هَمَمْتَ بِأمْرٍ فَتَدَبَّرْ عاقِبَتَهُ فَإنْ يَکُ رُشْداً فَأمْضِهِ وَإنْ يَکُ غَيّاً فَانْتَهِ عَنْهُ؛ من به تو توصيه مى کنم هنگامى که تصميم گرفتى کارى را انجام دهى در عاقبت آن بينديش. اگر عاقبت نيکى دارد به دنبال آن کار برو و اگر گمراهى وضلالت است از آن صرف نظر کن».
در چهارمين نکته مى فرمايد: «هيچ بزرگوارى و شخصيتى همچون تقوا نيست»؛ (وَلا کَرَمَ کَالتَّقْوَى).
اين سخن برگرفته از قرآن مجيد است که مى فرمايد: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکُمْ)؛ «گرامى ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست».
شخص باتقوا نه تنها نزد خداوند، که نزد خلق خدا نيز گرامى و باشخصيت است، زيرا از انجام کارهاى زشتى که شخصيت انسان را درهم مى شکند خوددارى مى کند.
اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود: «مِفْتاحُ الْکَرَمِ التَّقْوى؛ پرهيزکارى کليد شخصيت است».
در پنجمين نکته مى فرمايد: «هيچ همنشينى همچون حسن خلق نيست»؛ (وَلاقَرِينَ کَحُسْنِ الْخُلُقِ).
زيرا حسن خلق جاذبه عجيبى دارد که همه را به سوى خود جلب و جذب مى کند. انسان هاى بداخلاق، از داشتن دوستان صميمى محروم اند در حالى که همه به دوستى با افراد خوش برخورد و صاحب حُسن خلق افتخار مى کنند.
در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) که در ذيل کلام حکمت آميز 38 آمد خوانديم: «حُسْنُ الْخُلْقِ يُثْبِتُ الْمَوَدَّةَ؛ حسن خلق، دوستى و محبت را ريشه دار مى کند ورشته دوستى را استوار مى دارد».
درباره حسن خلق در احاديث اسلامى تعبيرات بسيار بلندى آمده که نشان مى دهد گشاده رويى و حسن خلق از مهم ترين امورى است که اسلام بر آن تأکيد دارد.
سپس امام (عليه السلام) در ششمين نکته مى فرمايد: «هيچ ميراثى همچون ادب نيست»؛ (وَ لا مِيرَاثَ کَالاَْدَبِ).
همان گونه که در شرح گفتار حکمت آميز 54 که عين اين عبارت در آن گفتار حکيمانه تکرار شده بود آورديم، «ادب» در اصل به معناى دعوت کردن است وازاين رو به سفره اى که غذا در آن آماده مى سازند و افراد را به آن دعوت مى کنند «مأدبة» گفته مى شود و از آن جا که رعايت احترام افراد در گفتار و رفتار و تواضع و استفاده از کلمات توأم با احترام سبب دعوت مردم به سوى انسان مى شود، مجموعه اين امور را «ادب» مى نامند. دربرابر آن، بى ادبان کسانى هستند که نه احترام اشخاص و نه احترام مجالس را رعايت مى کنند و نه سخنان مناسبى در برخورد با اشخاص به کار مى برند. به همين مناسبت «تأديب» به تعليم و تربيت وياد دادن آداب اطلاق مى شود. در اصطلاح امروز، «ادب» و «ادبيات» به مسائل مربوط به قواعد الفاظ گفته مى شود، اين اصطلاح که جديد است و قطعآ بعد از زمان امام اميرمؤمنان على (عليه السلام) به وجود آمده و هرچند بعضى از شارحان نهج البلاغه ادب را در کلام امام (عليه السلام) به همين معنا تفسير کرده اند؛ ولى قطعآ اشتباه است. گرچه آداب سخن گفتن گوشه اى از حقيقت ادب را دربر مى گيرد. در اهميت ادب همين بس که امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «لايَزالُ الْمُؤمِنُ يُورِّثُ أهْلَ بَيْتِهِ الْعِلْمَ وَالاْدَبَ الصّالِحَ حَتّى يَدْخِلَهُمْ الْجَنَّةَ... وَ لا يَزالُ الْعَبْدُ الْعاصي يُورِثُ أهْلَ بَيْتِهِ الاْدَبَ السَّىِّء حَتّى يُدْخِلَهُمُ النّارَ جَميعاً؛ انسان باايمان به خانواده خود علم وادب مى آموزد تا آن جا که همه را وارد بهشت مى کند و بنده گنهکار به خانواده خود بى ادبى مى آموزد تا آن جا که همه را به دوزخ مى فرستد».
در حديثى از اميرمؤمنان (عليه السلام) در غررالحکم مى خوانيم: «إنَّکُمْ إلى اِکْتِسابِ الاْدَبِ أحْوَجَ مِنْکُمْ إلى الاْکْتِسابِ الْفِضَّةِ وَالذَّهَبِ؛ شما به کسب ادب نيازمندتر از به دست آوردن طلا و نقره هستيد».
در هفتمين نکته حکمت آميز مى فرمايد: «هيچ راهبرى همچون توفيق نيست»؛ (وَلا قَائِدَ کَالتَّوْفِيقِ).
«توفيق» در لغت به معناى موافق ساختن و هماهنگ کردن است که با معناى عرفى آن کاملاً سازگار است. منظور از توفيق در اين جا آماده بودن اسباب براى انجام دادن کارى است مثلاً اگر انسان حال خوبى براى دعا پيدا کند و مجلس مناسبى تشکيل شود و خطيب دانشمند و باصفايى آن مجلس را اداره کند، گفته مى شود: توفيق براى دعا حاصل شد. همچنين فراهم شدن اسباب مثلاً براى زيارت بيت الله يا کمک به محرومان يا فراگرفتن علم و دانش، تمام اين ها توفيق ناميده مى شود و اگر امام (عليه السلام) مى فرمايد: بهترين رهبر توفيق است، براى اين است که توفيق، انسان را به راه حق و مسير اطاعت پروردگار مى کشاند و راهنماى خوبى براى نيکى ها و خوبى هاست.
به هر حال شک نيست که سرچشمه اصلى توفيق براى کارهاى خير، ذات پاک پروردگار است، ازاين رو در حديثى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم: «لا نِعْمَةَ کَالْعافِيَةِ وَلا عافِيَةِ کَمُساعِدَةِ التُّوفيقِ؛ هيچ نعمتى مانند سلامت و عافيت نيست و هيچ عافيتى همچون فراهم شدن توفيق».
قرآن مجيد نيز از زبان پيغمبر الهى حضرت شعيب (عليه السلام) مى فرمايد: (وَما تَوْفيقى إلّا بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إلَيْهِ أُنيبُ)؛ توفيق من جز به (يارى) خدا نيست، بر او توکل کردم و به سوى او بازمى گردم».
توفيق و بى توفيقى اسباب زيادى دارد؛ هرقدر انسان در راه خدا گام بردارد، به بندگان خدا خدمت کند و براى همه خيرخواه باشد خداوند توفيق او را براى انجام کارهاى نيک بيشتر مى کند و به عکس، گناهان و معاصى و ظلم و ستم به افراد و عدم رعايت حقوق والدين و استاد و دوستان، توفيق را از انسان سلب مى کند. در حديثى که در غررالحکم از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل شده مى خوانيم: «کَما أنَّ الْجِسْمَ وَ الظَّلَّ لا يَفْتَرِقانِ کَذلِکَ الدّينُ وَ التَّوْفيقُ لا يَفْتَرِقانِ؛ همان گونه که سايه از جسم جدا نمى شود توفيق نيز از دين جدايى پيدا نمى کند».
در هشتمين نکته مى فرمايد: «هيچ تجارتى مانند عمل صالح، (سودآور) نيست»؛ (وَ لا تِجَارَةَ کَالْعَمَلِ الصَّالِحِ).
همه تاجران براى سود تجارت مى کنند. سودهاى مادى و دنيوى ناپايدار و در معرض زوال و فانى شدنى است ولى عمل صالح که سرچشمه ثواب ابدى اخروى است از هر تجارتى پرسودتر است. قرآن مجيد مى فرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيکُمْ مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنفُسِکُمْ ذَلِکُمْ خَيْرٌ لَّکُمْ إِنْ کُنتُمْ تَعْلَمُونَ * يَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَيُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ وَمَسَاکِنَ طَيِّبَةً فِى جَنَّاتِ عَدْنٍ ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد آيا شما را به تجارتى راهنمايى کنم که شما را از عذاب دردناک رهايى مى بخشد؟ به خدا و رسولش ايمان بياوريد و با اموال و جان هايتان در راه خدا جهاد کنيد اين براى شما (از هرچيز) بهتر است اگر بدانيد * (اگر چنين کنيد) گناهانتان را مى بخشد و شما را در باغ هايى از بهشت داخل مى کند که نهرها از زير درختانش جارى است و در مسکن هاى پاکيزه در بهشت جاويدان جاى مى دهد و اين پيروزى عظيم است».
در نهمين نکته حکمت آميز که درواقع تکميل کننده نکته قبل است مى فرمايد : «هيچ سودى همچون ثواب الهى نيست»؛ (وَلا رِبْحَ کَالثَّوَابِ).
سودهاى مادى همه از بين مى روند ولى ثواب الهى همواره باقى و برقرار است همان گونه که در قرآن کريم مى خوانيم: (مَا عِنْدَکُمْ يَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ).
درواقع ارباح مادى همچون خواب و خيال است ولى سود معنوى واقعيتى است انکارناپذير.
اضافه بر اين، سود مادى حدى دارد؛ دو يا چند برابر و حتى ممکن است گاهى ده برابر شود در حالى که ثواب الهى به مقتضاى آيه شريفه (مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ...). گاه هفتصد برابر و گاه افزون بر آن مى شود؛ سودى که در هيچ تجارتى پيدا نمى شود.
در دهمين نکته مى فرمايد: «هيچ پرهيزکارى اى همچون پرهيز از شبهات نيست»؛ (وَلا وَرَعَ کَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ).
«ورع» در اصل به معناى پرهيز يا شدت پرهيز است و در لسان روايات به حد اعلاى تقوا اطلاق مى شود که با وجود آن نه تنها انسان از گناهان مسلّم پرهيز مى کند بلکه از شبهات نيز دورى مى جويد. در روايات اسلامى نيز در حديث معروف پيغمبر اکرم9 تمام موضوعات به سه بخش تقسيم شده اند: «حَلالٌ بَيِّنٌ وَ حَرامٌ بَيِّنٌ وَشُبَهاتُ بَيْنَ ذلِکَ فَمَنْ تَرَکَ الشُّبَهاتَ نَجا مِنَ الْمُحَرَّماتِ وَمَنْ أخَذَ بِالشُّبَهَاتِ إرْتَکَبَ الْمُحَرَّماتَ وَهَلَکَ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُ؛ امورى که درستى آن آشکار است که بايد از آن پيروى کرد و امورى که گمراهى آن آشکار است و بايد از آن اجتناب نمود و امور مشکوک و مشتبه در ميان اين دو؛ کسى که شبهات را ترک کند از محرمات آشکار رهايى مى يابد وکسى که به سراغ شبهات برود (تدريجآ) مرتکب محرمات مى شود و از آن جا که نمى داند هلاک خواهد شد».
درواقع شبهات، حريم محرمات و همانند لبه پرتگاه است که بيم لغزش در آن و سقوط در پرتگاه مى رود.
بعضى از بزرگان، «ورع» را به چهار قسم تقسيم کرده اند که يکى از ديگرى برتر است: نخست ورع به معناى پرهيز از گناهان آشکار است که انسان را از فسق خارج کرده و موجب عدالت و قبول شهادت اوست و آن، «ورع تائبين» ناميده مى شود. قسم ديگرى از آن، همان حالت پرهيزکارى است که انسان را از شبهات دور مى سازد که به آن «ورع صالحان» مى گويند و قسم سوم آن، حالت پرهيزکارى است که حتى از امور حلالى که مى ترسد روزى او را به حرام بکشاند پرهيز مى کند و نام «ورع متقين» بر آن گذاشته شده است. قسم چهارم، ورع به معناى صرف نظر کردن از غير خداست براى ترس از ضايع شدن ساعتى از عمر در امرى بيهوده (که درجه اعلاى ورع است) و به آن «ورع صديقين» مى گويند» همان گونه که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى فرمايد: «لا يَکُونُ الرَّجُلُ مِنَ الْمُتَّقينَ حَتّى يَدَعَ ما لا بَأسَ بِهِ مُخافَةَ أنْ يَکُونَ فِيهِ بَأسٌ؛ کسى، از متقين محسوب نمى شود مگر اين که امورى را که ذاتآ اشکالى ندارد ترک کند به سبب ترس از افتادن در امورى که حرام است».
در يازدهمين نکته حکيمانه امام (عليه السلام) مى فرمايد: «هيچ زهدى همچون بى اعتنايى به حرام نيست»؛ (وَلا زُهْدَ کَالزُّهْدِ فِي الْحَرَامِ)
گرچه بسيارى از افراد، زهد را تنها در ساده زيستن و قناعت کردن به لباس وغذا و مسکن و بى اعتنايى به مقامات دنيوى مى دانند؛ ولى از نظر مبارک امام (عليه السلام) مهم ترين زهد پرهيز از حرام است، هرچند زندگى انسان زياد هم ساده نباشد؛ اگر همان زندگى از حلال باشد دارنده آن فرد زاهدى است و آن کس که زندگى بسيار ساده اى دارد و در همان زندگىِ ساده اموال مشتبه و مشکوکى هست زاهد واقعى نيست.
در اين که زندگىِ ساده به ويژه هنگامى که از هرگونه اموال شبهه ناک دور باشد مايه نجات از گناهان بسيارى و سبب توجه به ذات پاک پروردگار است شکى نيست و به همين دليل، هم در آيات قرآن و هم در روايات اسلامى به طور گسترده اهميت زهد و سپس ماهيت و حقيقت آن و نتايج پربارى که بر آن مترتب مى شود بيان شده است.
بعضى از شارحان نهج البلاغه در اين جا نوشته اند که زهد اگر به اين معنا باشد که انسان اضافه درآمد خود را به ديگران بدهد و به زندگى ساده اى قناعت کند يک فضيلت است ولى هرگاه اضافه درآمد خود را ذخيره کند و فايده آن به کسى نرسد چنين زهدى کاملاً بى ارزش خواهد بود.
در ذيل خطبه 81 در جلد سوم به اندازه کافى درمورد «زهد» سخن گفتيم، ازاين رو ضرورتى براى تکرار آن نمى بينيم و تنها به يک روايت از امام صادق (عليه السلام) بسنده مى کنيم: «جُعِلَ الْخَيْرُ کُلُّهُ فِي بَيْتٍ وَجُعِلَ مِفْتَاحُهُ الزُّهْدَ فِي الدُّنْيَا؛ تمام نيکى ها در خانه اى قرار داده شده و کليد آن زهد در دنياست».
حضرت در دوازدهمين نکته حکيمانه مى فرمايد: «هيچ علم و دانشى همچون تفکر نيست»؛ (وَلا عِلْمَ کَالتَّفَکُّرِ).
کسانى که تنها به حفظ عبارات ديگران و آنچه در روايات آمده بسنده مى کنند و درباره آن نمى انديشند علمشان چندان ثمرى ندارد و درواقع همچون دستگاه ضبط صوتى هستند که مى تواند علوم زيادى را در خود جاى دهد؛ ولى آنان که اهل انديشه اند از جاى جاى آيات قرآن و روايات اسلام و کلمات بزرگان حقايقى کشف مى کنند که راهنماى زندگى مادى و معنوى آن هاست و اگر تفکر نباشد و تنها به نقل علوم ديگران قناعت شود هرگز علوم، پيشرفت و نمو وبالندگى پيدا نمى کند.
به همين دليل در بعضى از احاديث که هم از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و هم از اميرمؤمنان على (عليه السلام) رسيده، تفکر، برترين عبادت شمرده شده است: «لا عِبادَةَ کَالتَّفَکُرَ».
در سيزدهمين نکته حکمت آميز مى فرمايد: «هيچ عبادتى همچون اداى فرائض و واجبات نيست»؛ (وَلا عِبَادَةَ کَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ).
در حديث ديگر از امام سجاد (عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ عَمِلَ بِما أفْتَرَضَ اللّهُ عَلَيْهِ فَهُوَ مِنْ أعْبَدَ النّاسِ؛ کسى که به واجبات خود عمل کند از عابدترين مردم است». در حديث ديگرى رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى فرمايد: «أعْبَدُ النّاسِ مَنْ أقامَ الْفَرايِضَ؛ عابدترين مردم کسى است که واجبات را ادا کند».
تمام اين روايات اشاره به اين مى کند که عبادت، تنها رفتن به سراغ مستحبات و نيايش هاى طولانى و پرسوزوگداز نيست؛ عبادت در درجه نخست آن است که انسان واجبات خود را ادا کند؛ اعم از پرداختن حقوق مردم و اداى حقوق مالى دينى و از همه مهم تر اداى حق الهى.
در چهاردهمين نکته مى فرمايد: «هيچ ايمانى مانند حيا و صبر نيست»؛ (وَلا إِيمَانَ کَالْحَيَاءِ وَالصَّبْرِ).
«حيا» به معناى حالت بازدارنده اى است که انسان را از رفتن به سراغ کارهاى زشت بازمى دارد. به بيان ديگر، حيا انقباض نفس دربرابر زشتى هاست و «صبر» به معناى استقامت دربرابر مشکلات است؛ خواه مشکلات اطاعت باشد يا ترک معصيت و يا مشکلات مصائب و سختى ها.
به يقين اگر حالت حيا نباشد، ايمان بر باد مى رود و اگر صبر و استقامت دربرابر مشکلات نباشد ايمان ثبات و قرارى نخواهد داشت.
در حديثى از امام صادق يا امام باقر (عليهما السلام) مى خوانيم: «اَلْحَياءُ وَ الاْيمانُ مَقْرُونانِ فى قَرَنٍ فَإذا ذَهَبَ أحَدُهُما تَبِعَهُ صاحِبُهُ؛ حيا و ايمان با يک ريسمان بسته شده اند هرجا يکى از آن ها برود ديگرى به دنبال آن خواهد رفت».
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آمده است: «أرْبَعٌ مَنْ کُنَّ فيهِ وَکانَ مَنْ قَرْنِهِ إلى قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَهَا اللّهُ حَسَناتٍ: الصِّدْقُ وَ الْحَياءُ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ وَالشُّکْرُ؛ چهار صفت است که در هر کسى باشد هرچند از فرق تا قدمش گناه باشد خداوند آن را تبديل به حسنات مى کند: صدق و حيا و حسن خلق و شکر».
بديهى است که راستگويى انسان را از بسيارى از گناهان بازمى دارد و حيا از قبايح و زشتى ها و حسن خلق از درگيرى با مردم و شکر، انسان را به قدردانى از نعمت ها تشويق مى کند و همين امور است که سيئات را به حسنات مبدل مى کند؛ يعنى در پرتو اين صفات در ادامه راه، گناهان تبديل به حسنات مى شوند.
در پانزدهمين نکته حکيمانه مى فرمايد: «هيچ ارزش و اعتبارى (براى انسان) همچون فروتنى نيست»؛ (وَلا حَسَبَ کَالتَّوَاضُعِ).
بسيارندکسانى که از نظر شرافت خانوادگى در حد مطلوبى هستند و خودشان نيز صفات برجسته اى دارند؛ ولى براثر تکبر و خودبرتربينى، در جامعه منفورند درحالى که متواضعان هرچند حسب و نسب عالى نداشته باشند محبوب مردم اند.
در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل شده که به يارانش فرمود: «إنَّ التَّواضُعَ يَزيüدُ صاحِبَهُ رَفْعَةً فَتَواضَعُوا يَرْفَعْکُمُ اللّهُ؛ تواضع و فروتنى صاحبش را به مقام بالا مى رساند، بنابراين فروتنى کنيد تا خدا شما را بالا ببرد».
در شانزدهمين نکته حکمت آميز مى فرمايد: «هيچ شرافتى چون علم و دانش نيست»؛ (وَ لا شَرَفَ کَالْعِلْمِ).
«شرف» به معناى شايستگى و عظمت و افتخار و نيک نامى است و به يقين، اين امور از طريق علم و دانش به دست مى آيد زيرا علم و آگاهى کليد همه افتخارات و ارزش هاى انسانى است و براى افراد نادان و جاهل جايى در جامعه انسانى وجود ندارد.
قرآن مجيد و روايات اسلامى پر است از آيات و رواياتى که در مدح و ستايش علم آمده است تا آن جا که مُرکّب هاى نوک قلم دانشمندان از خون شهيدان برتر شمرده شده است.
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «طَلَبْتُ الشَّرَفَ فَوَجَدْتُهُ فِى الْعِلْمِ؛ من به سراغ ارزش و شخصيت و شرف رفتم، آن را در علم و دانش يافتم». بديهى است که منظور از «علم» علوم و دانش هايى است که يا جنبه معنوى دارد و يا دنياى انسان ها را سامان مى بخشد.
در هفدهمين نکته حکيمانه مى فرمايد: «هيچ عزتى چون حلم نيست»؛ (وَ لا عِزَّ کَالْحِلْمِ).
حليم به کسى گفته مى شود که دربرابر افراد نادان و جاهل و بى ادب عکس العمل نشان نمى دهد همچنين مشکلات زندگى را تحمل مى کند و براثر سعه صدر و فکر بلند، آن ها را در خود حل مى نمايد و در مقابل حوادث سخت، دست پاچه نمى شود و همين ها باعث عزت اوست و بسيار ديده شده که مردم به حمايت افراد حليم در مقابل نادان برمى خيزند.
افراد بردبار در نظر مردم عزيزند، زيرا سکوتشان دربرابر افراد نادان و سبک سر و بى ادب، بر عزت و شخصيتشان مى افزايد؛ ولى نابردباران در کوچک ترين مسائل درگير مى شوند و همين امر از عزت و احترامشان مى کاهد.
در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «ما أعَزَّ اللّهُ بِجِهْلٍ قَطُّ وَ لا أذَلَّ بِحِلْمٍ قَطُّ؛ خدا هرگز کسى را به سبب جهل و نادانى عزت نداد و هرگز کسى را به موجب حلم و بردبارى ذليل نساخت».
آن گاه در هجدهمين و آخرين نکته حکيمانه مى فرمايد: «هيچ پشتيبانى مطمئن تر از مشورت نيست»؛ (وَ لا مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ).
ناگفته پيداست که هر انسانى فکرى و عقل و تشخيصى دارد؛ هنگامى که عقول و افکار به يکديگر ضميمه شوند بسيار قوى تر عمل مى کنند، مسيرها روشن، موانع برطرف و نزديک ترين راه به مقصد غالبآ معلوم مى شود و از اين طريق پشتيبانى مهمى براى هر فردى حاصل مى گردد. همان گونه که در نيروهاى جسمانى چنين است که نيروى يک فرد همچون ريسمان باريکى است که گسستن آن آسان است؛ ولى هنگامى که نيروها به يکديگر ضميمه شد و طناب محکمى از آن تشکيل گرديد، به گفته شاعر: «چون به هم برتافتى اسفنديارش نگسلد»، اين حکم در نيروهاى فکرى نيز کاملاً جارى است.
بر اين اساس يکى از صفات برجسته مؤمنان در قرآن مجيد انجام امور با مشورت ذکر شده است و مى فرمايد: (وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ) حتى شخص پيغمبر (صلي الله عليه و آله) به مقتضاى (وَشَاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ) مأمور به مشورت با مؤمنان بوده است.
در ذيل حکمت 54 که امام (عليه السلام) فرموده بود: «وَلا ظَهيرَ کَالْمُشاوَرَةِ» شرح مبسوطى درباره اهميت مشورت و آثار پربار آن و در جلد دوم، ضمن خطبه 35 نيز بحثى تحت عنوان «بهره گيرى از آراى اهل نظر» آورديم.
در تفسير نمونه نيز ذيل آيات مذکور بحث هاى قابل ملاحظه اى آمده است. در پايان اين گفتار حکيمانه و پربار که مشتمل بر هجده توصيه اخلاقى مهم بود ذکر اين نکته لازم است که اين سخنان گرچه در اين جا به صورت يک جا جمع شده ولى قسمت هايى از آن در احاديث مختلف با شأن ورودهاى گوناگون آمده است و بعيد نيست که امام (عليه السلام) بسيارى از آن ها را به طور مکرّر به مناسبت هاى گوناگون بيان کرده باشد.
به يقين کافى است که انسان به همين يک گفتار حکيمانه در زندگى عمل کند تا خوشبخت و سعادتمند و در جنبه هاى مادى و معنوى پيروز گردد.
پاورقی ها
کافى، ج 1، ص 28، ح 33.
کافى، ج 8، ص 150، ح 130. بحارالانوار، ج 75، ص 9، ح 65. مستدرک الوسائل، ج 12، ص 201، ح 4. غررالحکم، ح 5081. ميزان الحکمة، ح 22236. صف، آيات 10-12. نحل، آيه 96. بقره، آيه 261. کافى، ج 1، ص 68، ح 10. مجمع البحرين، ماده «ورع». کافى، ج 2، ص 128، ح 2. بحارالانوار، ج 74، ص 63، ح 4 و کافى، ج 8، ص 20، خطبة الوسيلة. کافى، ج 2، ص 106، ح 4. کافى، ج 2، ص 107، ح 7. (در تحف العقول، ص 369، به جاى عبارت «ذنوبآ»، «ذنوب» آمده است که صحيح تر به نظر مى رسد). کافى، ج 2، ص121، ح 1. مستدرک الوسائل، ج 12، ص 174، ح 13810. کافى، ج 2، ص 112، ح 5. شورى، آيه 38. آل عمران، آيه 159. به جلد 3 و 20 تفسير نمونه مراجعه فرماييد.
کافى، ج 8، ص 150، ح 130. بحارالانوار، ج 75، ص 9، ح 65. مستدرک الوسائل، ج 12، ص 201، ح 4. غررالحکم، ح 5081. ميزان الحکمة، ح 22236. صف، آيات 10-12. نحل، آيه 96. بقره، آيه 261. کافى، ج 1، ص 68، ح 10. مجمع البحرين، ماده «ورع». کافى، ج 2، ص 128، ح 2. بحارالانوار، ج 74، ص 63، ح 4 و کافى، ج 8، ص 20، خطبة الوسيلة. کافى، ج 2، ص 106، ح 4. کافى، ج 2، ص 107، ح 7. (در تحف العقول، ص 369، به جاى عبارت «ذنوبآ»، «ذنوب» آمده است که صحيح تر به نظر مى رسد). کافى، ج 2، ص121، ح 1. مستدرک الوسائل، ج 12، ص 174، ح 13810. کافى، ج 2، ص 112، ح 5. شورى، آيه 38. آل عمران، آيه 159. به جلد 3 و 20 تفسير نمونه مراجعه فرماييد.