تفسیر حکمت 120
وَسُئِلَ عَنْ قُرَيْشٍ
فَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ
أَمَّا بَنُو مَخْزُومٍ فَرَيْحَانَةُ قُرَيْشٍ، نُحِبُّ حَدِيثَ رِجَالِهِمْ، وَالنِّکَاحَ فِي نِسَائِهِمْ. وَأَمَّا بَنُو عَبْدِ شَمْسٍ فَأَبْعَدُهَا رَأْياً، وَأَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا.
وَأَمَّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِمَا فِي أَيْدِينَا، وَأَسْمَحُ عِنْدَ الْمَوْتِ بِنُـفُوسِنَا، هُـمْ أَکْثـَرُ وَأَمْکَرُ وَأَنْکَرُ، وَنَحْنُ أَفْصَحُ وَأَنْصَحُ وَأَصْبَحُ.
ترجمه
از امام (عليه السلام) درمورد قريش سؤال شد.
امام (عليه السلام) فرمود:
اما بنى مخزوم، گل هاى قبيله قريش اند که ما دوست داريم با مردانشان هم سخن شويم و با زنانشان ازدواج کنيم، اما طايفه بنى عبد شمس، از همه بدانديش تر و بخيل ترند، اما ما (طايفه بنى هاشم) از همه آن ها نسبت به آنچه در دست داريم بخشنده تريم و به هنگام بذل جان از همه سخاوتمندتر؛ جمعيت آن ها بيشتر و مکرشان فزون تر و زشت ترند و ما فصيح تر و دلسوزتر و زيباتريم.
امام (عليه السلام) فرمود:
اما بنى مخزوم، گل هاى قبيله قريش اند که ما دوست داريم با مردانشان هم سخن شويم و با زنانشان ازدواج کنيم، اما طايفه بنى عبد شمس، از همه بدانديش تر و بخيل ترند، اما ما (طايفه بنى هاشم) از همه آن ها نسبت به آنچه در دست داريم بخشنده تريم و به هنگام بذل جان از همه سخاوتمندتر؛ جمعيت آن ها بيشتر و مکرشان فزون تر و زشت ترند و ما فصيح تر و دلسوزتر و زيباتريم.
شرح و تفسیر
ويژگى هاى قبايل قريش
اين کلام حکيمانه در پاسخ کسى بيان شد که از امام (عليه السلام) درباره ويژگى هاى قبايل قريش سؤال کرد. امام (عليه السلام) نيز به سه قبيله معروف آن ها (بنو مخزوم، بنو عبد شمس و بنو هاشم) اشاره کرد و ويژگى هاى روحى و جسمى آن ها را برشمرد ودرواقع به عنوان يک روان شناس ماهر در عبارات کوتاهى سجاياى آن ها را بررسى کرد؛ (وَ سُئِلَ (عليه السلام) عَنْ قُرَيْشٍ).
نخست درباره قبيله «بنى مخزوم» مى فرمايد: «اما بنى مخزوم، گل هاى قبيله قريش اند که ما دوست داريم با مردانشان هم سخن شويم و با زنانشان ازدواج کنيم»؛ (فَقَالَ أَمَّا بَنُو مَخْزُومٍ فَرَيْحَانَةُ قُرَيْشٍ، نُحِبُّ حَدِيثَ رِجَالِهِمْ، وَالنِّکَاحَ فِي نِسَائِهِمْ).
«مخزوم» جد اين قبيله، فرزند «يقظة بن مرة» بود. و اين طايفه به پاکيزگى و برخورد خوب و حسن معاشرت معروف بودند. امام (عليه السلام) نيز همين اوصافشان را ستود نه اوصاف معنوى و اخلاقى ديگر را و مى دانيم که «ابوجهل» معروف، «وليد» و دودمان «مغيره» از دشمنان سرسخت اسلام از اين قبيله بودند که شأن نزول بعضى از آيات قرآن، مسائل مربوط به آن ها را تشکيل مى دهد؛ ازجمله در شأن نزول آيات (ذَرْنِى وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِيدآ * وَجَعَلْتُ لَهُ مَالا مَّمْدُودآ ...) گفته اند که اين آيات درباره «وليد بن مغيره» ى معروف است که تصميم داشت با قرآن معارضه کند، و آيه شريفه (ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْکَرِيمُ) درباره «ابوجهل» نازل شده که در اين آيات مذمت شديدى از هر دو به چشم مى خورد.
سپس امام (عليه السلام) به سراغ معرفى طايفه «بنى عبد شمس» مى رود که «ابوسفيان»، «معاويه» و «بنى اميه» از اين قبيله اند، مى فرمايد: «اما طائفه بنى عبد شمس از همه بدانديش تر و بخيل ترند»؛ (وَأَمَّا بَنُو عَبْدِ شَمْسٍ فَأَبْعَدُهَا رَأْياً، وَأَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا).
جمله هاى «أَبْعَدُهَا رَأْياً» و «أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا» گاه به شکل مدح، تفسير شده، اين گونه که آن ها داراى افکارى عميق و دورنگرند و از آنچه در اختيار دارند شجاعانه دفاع مى کنند و گاه به صورت دو وصف مذموم تفسير شده، به اين صورت که جمله «أَبْعَدُهَا رَأْياً» يعنى دورترين قبايل قريش از حق اند و «أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا» يعنى آن ها درباره چيزهايى که در اختيار دارند بخيل ترين افرادند. با توجه به شواهد و قرائن تاريخى و وجود بنى اميه و افرادى همچون ابوسفيان و معاويه در ميان آن ها، تفسير دوم مناسب تر به نظر مى رسد و کلمات «امکر» و «انکر» نيز که بعداً خواهد آمد شاهد اين مدعاست.
آن گاه امام (عليه السلام) از بنى هاشم ياد کرده، مى فرمايد: «اما ما (طايفه بنى هاشم) از همه آن ها نسبت به آنچه در دست داريم بخشنده تر و به هنگام بذل جان از همه سخاوتمندتريم، جمعيت آن ها بيشتر و مکرشان فزون تر و زشت ترند و ما فصيح تر و دلسوزتر و زيباتريم»؛ (وَأَمَّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِمَا فِي أَيْدِينَا، وَأَسْمَحُ عِنْدَ الْمَوْتِ بِنُفُوسِنَا، وَهُمْ أَکْثَرُ وَأَمْکَرُ وَأَنْکَرُ، وَنَحْنُ أَفْصَحُ وَأَنْصَحُ وَأَصْبَحُ).
نمونه بارز فصاحت بنى هاشم در پيغمبر اکرم و اميرمؤمنان (عليهما السلام) و خطبه هاى نهج البلاغه و نامه ها و کلمات قصار آن کاملاً نمودار است. دعاى عرفه امام حسين (عليه السلام) و دعاهاى صحيفه سجاديه نيز نمونه هاى ديگرى از اين فصاحت بى بديل است.
خيرخواهى آن ها درباره اسلام تا آن جا بود که تا پاى جان ايستادند و همه چيز را براى حفظ اسلام در صحنه هايى همچون کربلا و غير آن فدا کردند. زيبايى صورت آن ها در تواريخ کاملاً منعکس است. بذل و بخشش آنان در زندگى اميرمؤمنان (عليه السلام) که هزار برده را با دسترنج خود آزاد کرد و در رکوع نماز انگشتر گران قيمتى را به سائل داد و آيه در مدح او نازل شد و در زندگى بانوى اسلام فاطمه زهرا (عليها السلام) که پيراهن شب زفافش را به سائل تقديم کرد و در زندگى امام حسن (عليه السلام) که در طول عمر خود چند بار تمام اموالش را ميان خود و نيازمندان تنصيف کرد و همچنين در زندگى امام صادق (عليه السلام) که بخشى از اموال خود را به دست يکى از شيعيان سپرده بود تا اگر در ميان شيعيان اختلافى در مسائل مالى ببيند مبلغ مورد اختلاف را از اموال او بپردازد و ميان آن ها صلح و صفا برقرار سازد معروف است.
کوتاه سخن اين که تاريخ اسلام که به دست دوست و دشمن نوشته شده شاهد گوياى سخنان فشرده و پرمعنايى است که امام (عليه السلام) در اين کلام حکمت آميز خود بيان فرموده است.
در اين جا اين سؤال مطرح مى شود که چگونه امام (عليه السلام) قبيله اى را به طور عموم زير سؤال مى برد و آن ها را آشکارا مذمت و نکوهش مى کند در حالى که از نظر شرع اسلام چنين کارى مناسب به نظر نمى رسد؟
پاسخ اين سؤال روشن است. اولاً اين گونه حکم هاى عام ناظر به عموم نيست، بلکه ناظر به غالب افراد است. مثلاً وقتى مى گوييم: جوانان، جسور و سرکش اند مفهومش اين نيست که همه بدون استثنا چنين اند و يا اين سخن که پيران پخته و پرتجربه اند دليل وجود اين صفت در تمام افراد کهن سال نيست. ثانياً ابراز صفات مخفى و پنهان اشکال دارد اما بيان صفات آشکار که افراد نمونه هاى آن را در اين قبايل آشکارا ديده بودند، بى اشکال است؛ مثلاً در طايفه بنى عبد شمس چهره هايى را همچون ابوسفيان و فرزندانش و همسر آلوده و زشت کارش «هند» مى ديدند.
سؤال ديگر اين که در عصر جاهليت، عرب به افراد قبيله خود افتخار مى کردند و حتى کثرت جمعيت خود را به رخ ديگرى مى کشيدند؛ ولى با ظهور اسلام اين تفاخر به انساب جاهلى از ميان رفت. چگونه اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين جا ويژگى هاى قبايل قريش و برترى بنى هاشم را بيان مى کند؟
پاسخ اين است که عرب جاهلى بر ارزش هاى اخلاقى تکيه نمى کرد، بلکه روى تعداد و کثرت و پاره اى از صفات زشت مانند غارتگر بودن تکيه داشت و اصولاً دفاع از قبيله، دفاعى بى چون و چرا و بى قيد و شرط و تعصب آميز بود نه براى ارزش هاى اخلاقى آن ها. امام (عليه السلام) در اين جا تکيه بر ويژگى هاى اخلاقى مى کند.
* * *
اين کلام حکيمانه در پاسخ کسى بيان شد که از امام (عليه السلام) درباره ويژگى هاى قبايل قريش سؤال کرد. امام (عليه السلام) نيز به سه قبيله معروف آن ها (بنو مخزوم، بنو عبد شمس و بنو هاشم) اشاره کرد و ويژگى هاى روحى و جسمى آن ها را برشمرد ودرواقع به عنوان يک روان شناس ماهر در عبارات کوتاهى سجاياى آن ها را بررسى کرد؛ (وَ سُئِلَ (عليه السلام) عَنْ قُرَيْشٍ).
نخست درباره قبيله «بنى مخزوم» مى فرمايد: «اما بنى مخزوم، گل هاى قبيله قريش اند که ما دوست داريم با مردانشان هم سخن شويم و با زنانشان ازدواج کنيم»؛ (فَقَالَ أَمَّا بَنُو مَخْزُومٍ فَرَيْحَانَةُ قُرَيْشٍ، نُحِبُّ حَدِيثَ رِجَالِهِمْ، وَالنِّکَاحَ فِي نِسَائِهِمْ).
«مخزوم» جد اين قبيله، فرزند «يقظة بن مرة» بود. و اين طايفه به پاکيزگى و برخورد خوب و حسن معاشرت معروف بودند. امام (عليه السلام) نيز همين اوصافشان را ستود نه اوصاف معنوى و اخلاقى ديگر را و مى دانيم که «ابوجهل» معروف، «وليد» و دودمان «مغيره» از دشمنان سرسخت اسلام از اين قبيله بودند که شأن نزول بعضى از آيات قرآن، مسائل مربوط به آن ها را تشکيل مى دهد؛ ازجمله در شأن نزول آيات (ذَرْنِى وَمَنْ خَلَقْتُ وَحِيدآ * وَجَعَلْتُ لَهُ مَالا مَّمْدُودآ ...) گفته اند که اين آيات درباره «وليد بن مغيره» ى معروف است که تصميم داشت با قرآن معارضه کند، و آيه شريفه (ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْکَرِيمُ) درباره «ابوجهل» نازل شده که در اين آيات مذمت شديدى از هر دو به چشم مى خورد.
سپس امام (عليه السلام) به سراغ معرفى طايفه «بنى عبد شمس» مى رود که «ابوسفيان»، «معاويه» و «بنى اميه» از اين قبيله اند، مى فرمايد: «اما طائفه بنى عبد شمس از همه بدانديش تر و بخيل ترند»؛ (وَأَمَّا بَنُو عَبْدِ شَمْسٍ فَأَبْعَدُهَا رَأْياً، وَأَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا).
جمله هاى «أَبْعَدُهَا رَأْياً» و «أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا» گاه به شکل مدح، تفسير شده، اين گونه که آن ها داراى افکارى عميق و دورنگرند و از آنچه در اختيار دارند شجاعانه دفاع مى کنند و گاه به صورت دو وصف مذموم تفسير شده، به اين صورت که جمله «أَبْعَدُهَا رَأْياً» يعنى دورترين قبايل قريش از حق اند و «أَمْنَعُهَا لِمَا وَرَاءَ ظُهُورِهَا» يعنى آن ها درباره چيزهايى که در اختيار دارند بخيل ترين افرادند. با توجه به شواهد و قرائن تاريخى و وجود بنى اميه و افرادى همچون ابوسفيان و معاويه در ميان آن ها، تفسير دوم مناسب تر به نظر مى رسد و کلمات «امکر» و «انکر» نيز که بعداً خواهد آمد شاهد اين مدعاست.
آن گاه امام (عليه السلام) از بنى هاشم ياد کرده، مى فرمايد: «اما ما (طايفه بنى هاشم) از همه آن ها نسبت به آنچه در دست داريم بخشنده تر و به هنگام بذل جان از همه سخاوتمندتريم، جمعيت آن ها بيشتر و مکرشان فزون تر و زشت ترند و ما فصيح تر و دلسوزتر و زيباتريم»؛ (وَأَمَّا نَحْنُ فَأَبْذَلُ لِمَا فِي أَيْدِينَا، وَأَسْمَحُ عِنْدَ الْمَوْتِ بِنُفُوسِنَا، وَهُمْ أَکْثَرُ وَأَمْکَرُ وَأَنْکَرُ، وَنَحْنُ أَفْصَحُ وَأَنْصَحُ وَأَصْبَحُ).
نمونه بارز فصاحت بنى هاشم در پيغمبر اکرم و اميرمؤمنان (عليهما السلام) و خطبه هاى نهج البلاغه و نامه ها و کلمات قصار آن کاملاً نمودار است. دعاى عرفه امام حسين (عليه السلام) و دعاهاى صحيفه سجاديه نيز نمونه هاى ديگرى از اين فصاحت بى بديل است.
خيرخواهى آن ها درباره اسلام تا آن جا بود که تا پاى جان ايستادند و همه چيز را براى حفظ اسلام در صحنه هايى همچون کربلا و غير آن فدا کردند. زيبايى صورت آن ها در تواريخ کاملاً منعکس است. بذل و بخشش آنان در زندگى اميرمؤمنان (عليه السلام) که هزار برده را با دسترنج خود آزاد کرد و در رکوع نماز انگشتر گران قيمتى را به سائل داد و آيه در مدح او نازل شد و در زندگى بانوى اسلام فاطمه زهرا (عليها السلام) که پيراهن شب زفافش را به سائل تقديم کرد و در زندگى امام حسن (عليه السلام) که در طول عمر خود چند بار تمام اموالش را ميان خود و نيازمندان تنصيف کرد و همچنين در زندگى امام صادق (عليه السلام) که بخشى از اموال خود را به دست يکى از شيعيان سپرده بود تا اگر در ميان شيعيان اختلافى در مسائل مالى ببيند مبلغ مورد اختلاف را از اموال او بپردازد و ميان آن ها صلح و صفا برقرار سازد معروف است.
کوتاه سخن اين که تاريخ اسلام که به دست دوست و دشمن نوشته شده شاهد گوياى سخنان فشرده و پرمعنايى است که امام (عليه السلام) در اين کلام حکمت آميز خود بيان فرموده است.
در اين جا اين سؤال مطرح مى شود که چگونه امام (عليه السلام) قبيله اى را به طور عموم زير سؤال مى برد و آن ها را آشکارا مذمت و نکوهش مى کند در حالى که از نظر شرع اسلام چنين کارى مناسب به نظر نمى رسد؟
پاسخ اين سؤال روشن است. اولاً اين گونه حکم هاى عام ناظر به عموم نيست، بلکه ناظر به غالب افراد است. مثلاً وقتى مى گوييم: جوانان، جسور و سرکش اند مفهومش اين نيست که همه بدون استثنا چنين اند و يا اين سخن که پيران پخته و پرتجربه اند دليل وجود اين صفت در تمام افراد کهن سال نيست. ثانياً ابراز صفات مخفى و پنهان اشکال دارد اما بيان صفات آشکار که افراد نمونه هاى آن را در اين قبايل آشکارا ديده بودند، بى اشکال است؛ مثلاً در طايفه بنى عبد شمس چهره هايى را همچون ابوسفيان و فرزندانش و همسر آلوده و زشت کارش «هند» مى ديدند.
سؤال ديگر اين که در عصر جاهليت، عرب به افراد قبيله خود افتخار مى کردند و حتى کثرت جمعيت خود را به رخ ديگرى مى کشيدند؛ ولى با ظهور اسلام اين تفاخر به انساب جاهلى از ميان رفت. چگونه اميرمؤمنان على (عليه السلام) در اين جا ويژگى هاى قبايل قريش و برترى بنى هاشم را بيان مى کند؟
پاسخ اين است که عرب جاهلى بر ارزش هاى اخلاقى تکيه نمى کرد، بلکه روى تعداد و کثرت و پاره اى از صفات زشت مانند غارتگر بودن تکيه داشت و اصولاً دفاع از قبيله، دفاعى بى چون و چرا و بى قيد و شرط و تعصب آميز بود نه براى ارزش هاى اخلاقى آن ها. امام (عليه السلام) در اين جا تکيه بر ويژگى هاى اخلاقى مى کند.
* * *