تفسیر خطبه 36

وَمِن خُطبَةٍ لَهَ عَلَيهِ السَّلامُ
فِي تَخْوِيفِ أَهْلِ النَّهْرَوانِ
فَأَنَا نَذِيرٌ لَکُمْ أَنْ تُصْبِحُوا صَرْعَى بِأَثْنَاءِ هذَا النَّهْرِ، وَبِأَهْضَامِ هذَا الْغَائِطِ، عَلَى غَيْرِ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ، وَلاَسُلْطَانٍ مُبِينٍ مَعَکُمْ: قَدْ طَوَّحَتْ بِکُمُ الدَّارُ، وَاحْتَبَلَکُمُ الْمِقْدَارُ.
وَقَدْ کُنْتُ نَهَيْتُکُمْ عَنْ هذِهِ الْحُکُومَةِ فَأَبَيْتُمْ عَلَيَّ إِبَاءَ الْمُنَابِذِينَ، حَتَّى صَرَفْتُ رَأْيِي إِلَى هَوَاکُمْ، وَأَنْتُمْ مَعَاشِرُ أَخِفَّاءُ الْهَامِ، سُفَهَاءُ الْأَحْلاَمِ؛ وَلَمْ آتِ ـ لاَأَبَا لَکُمْ! ـ بُجْرآ وَلاَأَرَدْتُ لَکُمْ ضُرّآ.

ترجمه
از خطبه هاى امام (عليه السلام) است
که در تهديد خوارج نهروان بيان فرموده است (تا بيدار شوند و به حق گردن نهند)
من شما را از اين برحذر مى دارم که بدون دليل روشنى ازسوى پروردگارتان و با دستى تهى از مدرک، اجساد بى جانتان در کنار اين نهر و در اين گودال بيفتد. دنيا (و دنياپرستى)، شما را در اين پرتگاهِ (بدبختى) پرتاب کرده و افکار نادرستتان شما را گرفتار اين دام خطرناک کرده است.
من شما را از اين حکميت نهى مى کردم، ولى شما با سرسختى مخالفت کرديد و فرمان مرا دور افکنديد تا آن جا که ناچار به پذيرش شدم و به دلخواه شما تن دردادم. اين ها همه به اين دليل است که شما گروهى سبک سر هستيد وکوتاه فکر.
خداوند شما را خوار و ذليل کند! من کار خلافى انجام ندادم و نمى خواستم به شما زيانى برسانم (اين شما بوديد که مرا در تنگنا قرار داديد و مجبور به پذيرش حکميّت کرديد).
شرح و تفسیر
خطبه در يک نگاه
معلوم است که امام (عليه السلام) اين خطبه را در روز جنگ با خوارج، در کنار نهروان ايراد کرده است؛ اين جنگ در سال 37 هجرى واقع شد. در اين خطبه، امام (عليه السلام) روى سه نکته پافشارى مى کند:
نخست اين که مراقب باشند تا بدون دليل شرعى که در پيشگاه خدا پذيرفته باشد، وارد اين ميدان نشوند که در اين صورت، جان آنان بيهوده بر باد رفته است.
دوم: به آنان يادآور مى شود که شما مسئله حکميت را بهانه کرده ايد، در حالى که من از ابتدا با آن مخالف بوده ام.
سوم اين که مى فرمايد: شما به جنگ با من برخاسته ايد، در حالى که کارِ خلافى از من سر نزده است، اگر خلافى بوده، ازسوى شما و ديگران است، ولى شما افرادکم عقل، عاملان اصلى را رها کرده و به سراغ من آمده ايد! و به اين ترتيب امام (عليه السلام) بااتمام حجّت مى کند.

* * * اتمام حجّت بر خوارج نهروان
همان گونه که اشاره شد، اين خطبه را ازسوى امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) قبل از شروع جنگ نهروان ايراد فرموده است و مى دانيم که جنگ نهروان يکى از پيامدهاى داستان حکمين است.
گروه نادان و خيره سرى که نتيجه نامطلوب حکمين را مشاهده کردند، دربرابر امام (عليه السلام) سر به طغيان برداشته و او را مسئول جريان حکميّت و پيامدهاى آن دانستند، حال آن که امام (عليه السلام)، هم با اصل مسئله حکميّت مخالف بود و هم با شخصى که به عنوان حَکَم انتخاب کردند.
اين خطبه درواقع اتمام حجّتى است براى کسانى که آگاهى کافى از ماجرا نداشتند و يا مى دانستند و عملا آن را به فراموشى سپرده بودند.
در بعضى از روايات، در آغاز خطبه جمله هايى ديده مى شود که در آن، امام (عليه السلام) نخست به معرفى خود پرداخته، مى فرمايد:
«نَحْنُ أهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَمَوْضِعُ الرِّسالَةِ وَمُخْتَلَفُ الْمَلائکَةِ وَعُنْصُرُ الرَّحْمَةِ وَمَعْدِنُ الْعِلْمِ وَالْحِکْمَةِ، نَحْنُ أُفُقُ الْحِجَازِ، بِنا يَلْحَقُ الْبَطِيءُ وَاِلَيْنا يَرْجِعُ التَّائِبُ؛ ما خاندان نبوّت و جايگاه رسالت و محل آمد و شد ملائکه و عنصر رحمت ومعدن دانش و حکمت هستيم. ما افق تابناک حجازيم و کُندروها به ما مى پيوندند و تندروهاى توبه کار به سوى ما بازمى گردند».
اين درواقع اشاره به افراط و تفريط هايى بود که گروه هاى نادان، در مسئله حکميت داشتند. حضرت سپس آن ها را مخاطب ساخته، مى فرمايد: «من شما را از اين برحذر مى دارم که بدون دليل روشنى ازسوى پروردگارتان و با دستى تهى از مدرک، اجساد بى جانتان در کنار اين نهر و در اين گودال بيفتد» ؛ (فَأَنَا نَذِيرٌ لَکُمْ أَنْ تُصْبِحُوا صَرْعَى بِأَثْنَاءِ هذَا النَّهْرِ، وَبِأَهْضَامِ هذَا الْغَائِطِ، عَلَى غَيْرِ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ، وَلاَسُلْطَانٍ مُبِينٍ مَعَکُمْ).
امام (عليه السلام) درواقع در اين سخن خود پيشگويى صريحى درباره پايان جنگ نهروان مى کند و به آنان خبر مى دهد که در همين مکان، همه بر روى خاک خواهيد افتاد، ولى مشکل مهم اين است که پرونده شما در روز قيامت سياه وتاريک است؛ چراکه انگيزه اى براى اين جنگ جز لجاجت و خيره سرى نداشته ايد و هيچ مدرک الهى و قابل قبولى در دست شما نيست. به اين ترتيب، هم دنياى شما بر باد مى رود و هم آخرت شما.
حضرت سپس مى افزايد: «دنيا و (دنياپرستى)، شما را در اين پرتگاه (بدبختى) پرتاب کرده و افکار نادرستتان شما را گرفتار اين دام خطرناک کرده است»؛ (قَدْ طَوَّحَتْ بِکُمُ الدَّارُ، وَاحْتَبَلَکُمُ الْمِقْدَارُ).
واژه «دار» در اين جا اشاره به دار دنيا يا به تعبير ديگر، دنياپرستى است و«احتبل» از ريشه «حبل»، به معناى «دام» است و منظور از «مقدار» به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه، همان تفکرات نادرست و تحليل هاى بيهوده از حوادث مختلف است و به گفته بعضى ديگر «مقدار»، اشاره به مقدّرات الهى است که بر طبق لياقت ها ازسوى خداوند تعيين مى شود.
هنگامى که تاريخ اين ماجرا را به دقّت مطالعه کنيم، آثار سخنان امام (عليه السلام) کاملا در زندگى اين گروه نمايان است. آن ها گروهى لجوج و متعصّب و کم فکر ودنياپرست و سست عنصر بودند.
سپس امام (عليه السلام) به داستان حکمين پرداخته و با صراحت مى فرمايد:
«من شما را از اين حکميت نهى مى کردم، ولى شما با سرسختى مخالفت کرديد و فرمان مرا دور افکنديد تا آن جا که ناچار به پذيرش شدم و به دلخواه شما تن دردادم»؛ (وَقَدْ کُنْتُ نَهَيْتُکُمْ عَنْ هذِهِ الْحُکُومَةِ فَأَبَيْتُمْ عَلَيَّ إِبَاءَ الْمُنَابِذِينَ، حَتَّى صَرَفْتُ رَأْيِي إِلَى هَوَاکُمْ).
درواقع شما چيزى را بر من خرده مى گيريد که بنيان گذارش خودتان بوديد وبر من تحميل کرديد و حتّى مرا به قتل تهديد کرديد. حال که آثار شوم حکميت را ديده ايد، مى خواهيد گناهتان را به گردن ديگرى بيندازيد!
حضرت، سپس مى فرمايد: «اين ها همه به اين دليل است که شما گروهى سبک سر هستيد و کوتاه فکر»؛ (وَأَنْتُمْ مَعَاشِرُ أَخِفَّاءُ الْهَامِ، سُفَهَاءُ الْأَحْلاَمِ).
ممکن است اين دو جمله، تأکيد بر سفاهت و نادانى جمعيّت نهروانيان باشد و ممکن است که جمله نخست ـ همان گونه که بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند ـ اشاره به سبک سرى آن ها باشد که با کمترين چيزى، تغيير فکر و تغيير مسير مى دادند و يک روز، طرفدار شديد حکميت بودند و روز ديگر، دشمن سرسخت آن؛ و جمله دوم اشاره به کم فکرى آنان است؛ چراکه توطئه هاى دشمن را که يکى بعد از ديگرى صورت مى گرفت و قرائن آن براى همه هوشمندان آشکار بود، نمى ديدند و درک نمى کردند و همين سبب شد که بارها فريب لشکر معاويه و اطرافيان او را بخورند و در مسيرى گام بگذارند که سبب بدبختى آن ها و مصيبت براى جهان اسلام بود.
حضرت در پايان اين سخن، بار ديگر بر اين حقيقت تأکيد مى فرمايد که اين بلاهايى که دامنگير شما شده است ازسوى خود شماست و من هيچ گونه دخالتى در آن نداشتم که به مبارزه با من برخاسته ايد و شمشيرها را برکشيده، راهى اين ميدان گشته ايد! مى فرمايد:
«خداوند شما را خوار و ذليل کند! من کار خلافى انجام ندادم و نمى خواستم به شما زيانى برسانم (اين شما بوديد که مرا در تنگنا قرار داديد و مجبور به پذيرش حکميّت کرديد)»؛ (وَلَمْ آتِ ـ لاَأَبَا لَکُمْ! ـ بُجْرآ، وَلاَأَرَدْتُ لَکُمْ ضُرّآ).
جمله «لا أَبَا لَکُمْ!؛ پدرى براى شما نباشد» ممکن است از قبيل دشنام باشد که مفهوم آن در فارسى «اى بى پدران» مى شود و اشاره به اين است که شما افرادى هستيد که تربيتِ خانوادگى صحيح اسلامى و انسانى نداريد؛ به همين دليل کار خلافى را انجام مى دهيد، بعد که آثار سوء آن را مى بينيد به ديگرى نسبت مى دهيد. و نيز ممکن است از قبيل نفرين باشد؛ يعنى «خداوند پدرانتان را از ميان بردارد» که درواقع کنايه از خوار گشتن و ذليل شدن است؛ زيرا از دست دادن پدر، به خصوص در کودکى و آغاز جوانى، سبب خوارى و ذلّت است.
آرى همان گونه که گفتيم امام (عليه السلام) در آغاز، با اصل مسئله حکميت مخالف بود و دستور ادامه جنگ را که به مراحل حسّاس و سرنوشت ساز رسيده بود صادر کرد، ولى اين سبک سران سفيه، امام على (عليه السلام) را تهديد به مرگ و وادار به رها ساختن جنگ کردند و در مرحله بعد که امام7 به ناچار تسليم حکميت شد، درباره شخص حَکَم نظرى داشت که اگر عمل مى شد، ماجراى رسواى ابوموسى اشعرى سفيه واقع نمى شد.
بنابراين در هر مرحله امام (عليه السلام) وظيفه خود را در مسير پيروزى وسربلندى آن ها انجام داد و آن ها در هر مرحله با آن مخالفت کردند.
هنگامى که نتايج دردناک حکميت آشکار گشت به جاى آن که خود را ملامت کنند و به پيشگاه امام (عليه السلام) بيايند و عرض توبه کنند، گناه خود را به گردن امام (عليه السلام) افکندند که «چرا قبول کردى؟» و به دنبال آن، آتش جنگ نهروان را برپا ساختند! و اين است طريقه افراد سبک سر و طرز کار سفيهان کم عقل. نکته
داستان عبرت انگيز خوارج
همان گونه که در جلد اوّل، در شرح خطبه شقشقيه گفتيم، خوارج، گروهى متعصّب و لجوج و نادان و قشرى بودند که از درون جنگ صفين و داستان حکميت آشکار شدند.
آنها در آغاز، مسئله حکميّت (عمروعاص و ابوموسى اشعرى) را پذيرفته وامام (عليه السلام) را مجبور به پذيرش آن کردند و هر اندازه که امام (عليه السلام) فرمود اين ها همه خدعه و نيرنگ است و تا پيروزى بر دشمن و خاموش کردن آتش فتنه شاميان وپيروان معاويه راه چندانى باقى نمانده، گوش ندادند، ولى بعد که نتيجه حکميت را ديدند از کار خود پشيمان شده و به اصطلاح توبه کردند، اما اين بار در طرف تفريط قرار گرفتند و گفتند: قبول حکميت کفر بود، چون حکم فقط از آنِ خداست. ما از کفر خود توبه کرديم و بايد على بن ابى طالب (عليه السلام) نيز توبه کند.
امام (عليه السلام) به آن ها فرمود: حکميّت کفر نيست. قرآن در دو مورد اشاره به مسئله حکميّت دارد: يکى در اختلافات خانوادگى و دوم درمورد کفارات احرام، ولى حکميّت به اين شکل که شما عمل کرديد، سر تا پا اشتباه بود.
به هر حال اين گروه نادان و فراموشکار که در ميان آنان افرادِ به ظاهر بسيار متعبّد و مقيّد به واجبات و مستحبات شرع نيز ديده مى شدند، از اسلام تنها به پوستى قناعت کرده و مغز آن را رها کرده بودند و دربرابر اميرمؤمنان على (عليه السلام) در منطقه اى نزديک کوفه به نام حرورا و در کنار نهروان صف آرايى کردند. امام (عليه السلام) با حوصله و بردبارىِ بى حساب با آن ها روبرو شد و با آن ها اتمام حجّت کرد و بسيار اندرز داد.
نصايح امام (عليه السلام) مؤثّر واقع شد و اکثريت آن ها توبه کردند و از لشکر خوارج جدا شدند و حدود چهار هزار نفر سرسختانه ايستادگى کردند و در يک درگيرى محدود با لشکر امام (عليه السلام) اجساد همگى، جز چند نفر، در کنار همان نهر بر روى زمين افتاد، همان گونه که امام (عليه السلام) قبلا با صراحت پيش بينى کرده بود.
در زندگى خوارج تضادهاى عجيب و نکات عبرت انگيزى ديده مى شود که مانند آن درباره گروه هاى ديگر بسيار کم ديده شده است ازجمله:
1. عبد الله بن خبّاب، که فرزند خبّاب بن اَرت، صحابى معروف پيامبر (صلي الله عليه و آله) بود در حالى که قرآنى بر گردن خود آويخته و همراه همسرش ـ که باردار بود ـ سوار بر مرکبى از نزديکى مرکز خوارج مى گذشت، خوارج، جلوى او را گرفتند و گفتند: «همين قرآنى که بر گردن توست ما را به کشتن تو فرمان مى دهد». عبدالله به آنان گفت: «آنچه را قرآن زنده کرده است، زنده کنيد و آنچه را قرآن از بين برده است، بميرانيد». خوارج کمترين اعتنايى به گفتار حکيمانه او نکردند. در اين هنگام يکى از خوارج دانه خرمايى را که از درخت نخلى بر زمين افتاده بود برداشت و بر دهان گذاشت. دوستانش بر سرش فرياد کشيدند که «چرا به حق ديگران تجاوز کردى و مال غصبى خوردى؟» و او خرما را از دهان بيرون افکند!
يکى ديگر از آن ها خوکى را که راه را بر او بسته بود کشت، ديگران به او اعتراض کردند که اين عمل نادرستى بود و اين درواقع مصداق فساد در ارض است!
سپس رو به عبدالله بن خبّاب کرده، گفتند: «براى ما حديثى از قول پدرت نقل کن!» او گفت: «از پدرم شنيدم که از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل کرد: به زودى بعد از من فتنه اى خواهد بود که در آن دل مردم مى ميرد، آن گونه که بدن مى ميرد. بعضى روز، مؤمن اند و شب کافر».
سپس گفت وگوهاى زيادى با او کردند، تا به اين جا رسيدند که به او گفتند: «درباره على (عليه السلام) پس از پذيرش حکميت چه مى گويى؟» او گفت: «على (عليه السلام) به (حکم) خدا داناتر است و درباره حفظ دين خود از همه استوارتر و آگاه تر».
خوارج گفتند: «تو پيرو هدايت نيستى». او را به کنار نهر آوردند و خواباندند و (همانند گوسفند) سرش را بريدند! سپس رو به سوى زنش کردند، او هرچه فرياد زد که من زنى (باردار) هستم، گوش ندادند و شکمش را پاره کردند وخودش و جنينش را کشتند.
2. على (عليه السلام) اصحاب و ياران خود را به خويشتن دارى دربرابر خوارج دعوت مى کرد و درگير شدن با آن افراد فريب خورده لجوج و به ظاهر مسلمان را صلاح نمى دانست. حبّه عُرنى مى گويد: هنگامى که به مقابل خوارج رسيديم، آن ها بدون مقدّمه ما را تيرباران کردند. ما از على (عليه السلام) اجازه مقابله خواستيم، فرمود: «خويشتن دار باشيد!» بار دوم، شروع به تيراندازى کردند، باز امام (عليه السلام) ما را به خويشتن دارى دعوت کرد.
بار سوم که تيرباران را آغاز کردند و از امام (عليه السلام) دستور خواستيم، فرمود: «اينک جنگ گواراست، به آن ها حمله کنيد!» لشکر امام (عليه السلام) حمله کردند و آن ها را تارومار ساختند.
قيس بن سعدبن عباده مى گويد: هنگامى که امام (عليه السلام) در مقابل خوارج قرار گرفت، فرمود: «آن کس که عبدالله بن خبّاب را کشته است، معرفى کنيد تا قصاص شود!» (آن بى شرمان خيره سر) گفتند: «همه ما قاتل او هستيم».
امام (عليه السلام) فرمود: «به خدا سوگند! اين اعترافى که آن ها کردند، اگر همه اهل دنيا به قتل يک نفر اين چنين اعتراف کنند، درخور اعدام اند!».
3. هنگامى که خوارج به لشکر امام (عليه السلام) حمله ور شدند، آن حضرت به ياران خود فرمود: «به آن ها حمله بريد! به خدا سوگند از شما حتى ده تن نيز کشته نمى شوند و از آنان ده تن نيز به سلامت نخواهند ماند».
جالب اين که همين گونه شد و از ياران امام (عليه السلام) فقط نُه تن کشته شدند و از خوارج تنها هشت يا نُه تن توانستند فرار کنند.
4. از آن جا که داستان خوارج، در روح پاک و ملکوتى امام (عليه السلام) بسيار اثر گذاشت و محيط کشور اسلامى را نيز به شدت آلوده ساخت، امام (عليه السلام) بارها وبارها در همين خطبه هاى نهج البلاغه از آن ها سخن مى گويد و با منطق گويا وپرمغز خود، خطوط انحرافى آن ها را روشن مى سازد، مبادا ديگران در آن زمان يا اعصار ديگر گرفتار چنين تفکّراتى بشوند؛ چراکه اين طرز تفکّرِ قشرىِ آميخته با جهل ولجاجت، در هر عصر و زمانى، طرفدارانى، هر چند اندک دارد. ازجمله خطبه هايى که درباره خوارج سخن مى گويد، عبارت است از خطبه هاى: 40 و 59 و 60 و 61 و 121 و 122 و 127 و 184 و نامه 77 و 78 که به خواست خدا، در ذيل آن ها بحث هاى مناسبى خواهد آمد.
اين سخن را با ذکر اين نکته پايان مى دهيم که خط خوارج ـ همان گونه که اشاره شد ـ خطّى است که به صورت يک جريان در طول تاريخ ديده مى شود ومنحصر به زمان مولا اميرمؤمنان (عليه السلام) نبوده است. آن ها گروهى هستند که از دين ومذهب جز ظواهرى ناچيز نمى دانند و به اعمال ظاهرى خود مغرور و از تحليل حوادث اجتماعى ناتوان و به افکار خود سخت دل بسته و دل باخته اند وهرکسى غير از خود را تکفير مى کنند و در لجاجت و خيره سرى حدّى نمى شناسند. وزندگى آن ها پر از تضادها و کارهاى ضدّونقيض است. آن ها بلاى بزرگى براى خودشان و براى جوامعى که در آن زندگى مى کنند محسوب مى شوند.
جالب اين که امام (عليه السلام) شخصاً به اين حقيقت اشاره کرده و درباره آينده خوارج در خطبه 60 چنين پيشگويى مى کند.
هنگامى که تقريبآ همه آن ها از ميان رفتند، يکى از ياران امام (عليه السلام) از قلع و قمع اين مادّه فساد اظهار خوشحالى مى کند، امام7 مى فرمايد: «کَلاَّ! وَاللهِ! اِنَّهُمْ نُطَفٌ فِي أَصْلابِ الرِّجَالِ وَقَراراتِ النِّسَاءِ کُلَّما نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ حَتّى يَکُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصآ سَلّابِينَ؛ نه، به خدا سوگند! آن ها نطفه هايى در صلب پدران و رَحِمِ مادران خواهند بود که هر زمان شاخى از آن ها سر برمى آورد و آشکار مى شود وقطع مى گردد تا اين که آخرشان دزدها و راهزنان خواهند بود».
* * *
پاورقی ها
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 283.
«صرعى» جمع «صريع» از ريشه «صرع» در اصل به معناى «افکندن چيزى بر زمين» است، و صريع جنازه يا کشته اى است که بر زمين افتاده است. و نيز به کسى که در کشتى گرفتن بر زمين مى افتد، صريع گفته مى شود. بيمارى صرع را از اين جهت به اين نام ناميده اند که انسان غش مى کند و بر روى زمين مى افتد. «اهضام» جمع «هضم» به معناى «وسط درّه» است و در اصل به معناى «شکستن و فشار دادن و در هم کوبيدن» است. «غائط» به معناى «زمين پست» است، و در اصل از «غوط» به معناى «حفر کردن» گرفته شده است. و از آنجا که افراد بيابان گرد و مسافر، در زمان هاى گذشته براى قضاى حاجت نقطه اى را انتخاب مى کردند که گود و از نظرها دور باشد، به همين مناسبت به چنين محلى غائط و به مدفوع انسان نيز غائط گفته اند. «طوّحت» از ريشه «طوح» به معناى «سقوط و هلاکت» است و هنگامى که در باب تفعيل قرار مى گيرد (مانند خطبه بالا) به معناى «پرتاب کردن در پرتگاه» مى آيد که در معرض هلاکت واقع مى شود. «هام» جمع «هامة» به معناى سر انسان يا ساير موجودات ذى روح است و با توجه به اين که اَخفّاء، جمع خفيف است، تعبير به «اخفّاء الهامِ» به معناى «افراد سبک سر و نادان و غافل» است. «بُجر» به معناى «کار مهم يا حادثه زشت و دردناک» است. (فَابْعَثُوا حَکَمآ مِنْ أَهْلِهِ وَحَکَمآ مِنْ أهْلِها)، (نساء، آيه 35). (يَحْکُمْ بِهِ ذَوا عَدلٍ مِنْکُمْ)، (مائده، آيه 95). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 281؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 60 و 61، حوادث سال 37. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 271 ـ 282.