تفسیر حکمت 126
وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ
عَجِبْتُ لِلْبَخِيلِ يَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِي مِنْهُ هَرَبَ، وَيَفُوتُهُ الْغِنَى الَّذِي إِيَّاهُ طَلَبَ، فَيَعِيشُ فِي الدُّنْيَا عَيْشَ الْفُقَرَاءِ؛ وَيُحَاسَبُ فِي الاْخِرَةِ حِسَابَ الْأَغْنِيَاءِ؛ وَعَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الَّذِي کَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً، وَيَکُونُ غَداً جِيفَةً؛ وَعَجِبْتُ لِمَنْ شَکَّ فِي اللَّهِ، وَهُوَ يَرَى خَلْقَ اللَّهِ؛ وَعَجِبْتُ لِمَنْ نَسِيَ الْمَوْتَ، وَهُوَ يَرَى الْمَوْتَى؛ وَعَجِبْتُ لِمَنْ أَنْکَرَ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى وَهُوَ يَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى وَعَجِبْتُ لِعَامِرٍ دَارَ الْفَنَاءِ وَتَارِکٍ دَارَ الْبَقَاءِ.
ترجمه
امام (عليه السلام) فرمود:
از بخيل تعجب مى کنم که به استقبال فقرى مى رود که از آن گريخته و غنايى را از دست مى دهد که طالب آن است، در دنيا همچون فقيران زندگى مى کند ولى در آخرت بايد همچون اغنيا حساب پس دهد. و تعجب مى کنم از متکبرى که ديروز نطفه اى بى ارزش بوده و فردا مردار گنديده اى است، و از کسى که در خدا شک مى کند در شگفتم در حالى که خلق او را مى بيند (و مى تواند از هر مخلوق کوچک و بزرگ، ساده و پيچيده به ذات پاک آفريدگار پى برد). و تعجب مى کنم از کسى که مرگ را فراموش مى کند با اين که مردگان را با چشم خود مى بيند. و تعجب مى کنم از کسى که جهان ديگر را انکار مى کند در حالى که اين جهان را مى بيند. و تعجب مى کنم از کسى که دار فانى را آباد مى کند ولى دار باقى را به فراموشى مى سپارد.
از بخيل تعجب مى کنم که به استقبال فقرى مى رود که از آن گريخته و غنايى را از دست مى دهد که طالب آن است، در دنيا همچون فقيران زندگى مى کند ولى در آخرت بايد همچون اغنيا حساب پس دهد. و تعجب مى کنم از متکبرى که ديروز نطفه اى بى ارزش بوده و فردا مردار گنديده اى است، و از کسى که در خدا شک مى کند در شگفتم در حالى که خلق او را مى بيند (و مى تواند از هر مخلوق کوچک و بزرگ، ساده و پيچيده به ذات پاک آفريدگار پى برد). و تعجب مى کنم از کسى که مرگ را فراموش مى کند با اين که مردگان را با چشم خود مى بيند. و تعجب مى کنم از کسى که جهان ديگر را انکار مى کند در حالى که اين جهان را مى بيند. و تعجب مى کنم از کسى که دار فانى را آباد مى کند ولى دار باقى را به فراموشى مى سپارد.
شرح و تفسیر
از اين شش گروه در شگفتم!
اين کلام حکمت آميز امام (عليه السلام) به شش رذيله اخلاقى اشاره مى کند که سرچشمه غالب بدبختى هاى انسان است که اگر بتواند از آن ها فاصله بگيرد دنيا وآخرت خود را آباد کرده و سامان بخشيده است.
نخست به مسئله «بخل» و آثار شوم آن اشاره مى کند و مى فرمايد: «از بخيل تعجب مى کنم که به استقبال فقرى مى رود که از آن گريخته و غنايى را از دست مى دهد که طالب آن است. در دنيا همچون فقيران زندگى مى کند ولى در آخرت بايد همچون اغنيا حساب پس دهد»؛ (عَجِبْتُ لِلْبَخِيلِ يَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِي مِنْهُ هَرَبَ، وَيَفُوتُهُ الْغِنَى الَّذِي إِيَّاهُ طَلَبَ، فَيَعِيشُ فِي الدُّنْيَا عَيْشَ الْفُقَرَاءِ؛ وَيُحَاسَبُ فِي الاْخِرَةِ حِسَابَ الْأَغْنِيَاءِ).
اميرمؤمنان (عليه السلام) چه تعبير زيبا و دلنشينى در اينجا فرموده است؛ افراد بخيل تنها درباره ديگران بخيل نيستند، بسيار مى شود که درباره خويشتن هم بخيل اند با اين که داراى ثروت اند زندگى سخت و فقيرانه اى براى خود فراهم مى کنند وهمان گونه که امام (عليه السلام) فرموده است براى فرار از فقر آينده فقر امروز را براى خود ترتيب مى دهند.
آنها همچنين به دنبال غنا و ثروت بيشتر در آينده اند در حالى که غناى امروز را از دست مى دهند، چرا که از ثروت خود بهره اى نمى برند. از سويى ديگر در روز قيامت بايد در صف اغنيا بايستند و حساب اموال خود را پس دهند در حالى که در دنيا از نظر زندگى در صف فقيران بودند؛ يعنى مشکلات غنا را دارند؛ ولى از مواهب آن بى بهره اند. آيا زندگى چنين اشخاصى شگفت آور و تعجب برانگيز نيست؟ آيا مى شود اين گونه افراد را در زمره عاقلان دانست؟ نه تنها امام7 که عقل کل است از زندگى آنان تعجب مى کند، بلکه هر انسان عاقلى متعجب مى شود.
ممکن است کسانى بگويند: اين درباره بخيلانى است که حتى درباره خود بخل مى ورزند؛ اما بخيلانى که بخلشان تنها متوجه ديگران است و خودشان زندگى مرفهى دارند مشمول اين سخن نيستند؛ ولى تجربه نشان داده که غالب بخيلان درباره خويشتن نيز بخيل اند.
بخل، از صفات بسيار زشتى است که در آيات و روايات اسلام نکوهش فوق العاده اى شده از جمله در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «اَلْبَخيلُ بَعيدٌ مِنَ اللهِ، بَعيدٌ مِنَ النّاسِ، قَريبٌ مِنَ النّارِ؛ بخيل از خدا دور است و از مردم دور و به آتش دوزخ نزديک».
در کتاب فقه الرضا آمده است: «إيّاکُمْ وَالْبُخْلُ فَإِنَّهُ عاهَةٌ لا يَکُونُ فى حُرٍّ وَلا مُؤمِنٍ إنَّهُ خِلافُ الاْيمانِ؛ از بخل بپرهيزيد که نوعى آفت است که نه در افراد آزاده وجود دارد و نه در صاحبان ايمان زيرا بخل مخالف ايمان است (شخص بخيل ايمان محکمى به جود و سخا و عطاى خداوند ندارد)».
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ بَرِءَ مِنَ الْبُخْلِ نالَ الشَّرَفَ؛ کسى که از بخل دورى کند به شرافت و بزرگى نائل مى شود». امام (عليه السلام) در دومين مورد شگفتى مى فرمايد: «از متکبرى که ديروز نطفه اى بى ارزش بوده و فردا مردار گنديده اى است (به راستى) تعجب مى کنم»؛ (وَعَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الَّذِي کَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً، وَيَکُونُ غَداً جِيفَةً).
تکبر که همان خودبزرگ بينى است نشانه روشنى از غفلت از مبدأ و منتهاى وجود انسان در اين دنياست و اگر انسان به مبدأ و منتهاى خويش بنگرد اين خودبزرگ بينى از او زايل مى شود. اگر امروز در اوج قوت و قدرت است نبايد فراموش کند که ديروز نطفه بى ارزشى بود و نبايد از ياد ببرد که چند روزى مى گذرد و مبدل به جيفه گنديده اى مى شود که مردم از نزديک شدن به او تنفر دارند و مى گويند: هرچه زودتر او را دفن کنيد تا فضاى خانه يا کوچه و بازار آلوده نشود.
در واقع امام (عليه السلام) با اين سخن، درمان کبر را نيز نشان داده است که هرگاه حالت کبر و غرور به شما دست داد براى زايل کردن آن به گذشته و آينده خويش بنگريد. سرى به قبرستان هاى خاموش بزنيد که گاه بعضى از آنها شکاف برداشته و بوى آزار دهنده جيفه از آن بيرون مى آيد، آن را تماشا کنيد و در آينده خويش نيز بينديشيد.
در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «إيّاکُمْ وَالْکِبْرَ فإنَّ إبْليسَ حَمَلَهُ الْکِبْرُ عَلى أنْ لا يَسْجُدَ لاِدَمَ؛ از تکبر بپرهيزيد که تکبر ابليس را وادار به سرپيچى از فرمان خدا درباره سجده براى آدم کرد».
امير مؤمنان على (عليه السلام) نيز در خطبه «قاصعه» (خطبه 192) در همين باره فرموده بود: «فَاعْتَبِرُوا بِما کانَ مِنْ فِعْلِ اللهِ بِإبْليسَ إذ أهْبَطَ عَمَلَهُ الطَّويلَ، وَجَهْدَهُ الْجَهيدَ ... عَنْ کِبْرِ ساعَةٍ واحِدَةٍ؛ از کارى که خداوند با ابليس انجام داد عبرت بگيريد آن گاه که خداوند عبادات طولانى و تلاش فوق العاده او را (در عبادت) هبط و نابود کرد به علت ساعتى تکبر». و به دنبال آن مى افزايد: «فَمَنْ ذا بَعْدَ إبْليسَ يَسْلَمُ عَلَى اللهِ بِمِثْلِ مَعْصِيَتِهِ؛ بنابراين چه کسى بعد از ابليس به سبب معصيتى همانند او مى تواند سالم بماند؟».
قرآن مجيد نيز تکبر را سرچشمه کفر و مجادله در آيات پروردگار معرفى کرده، مى فرمايد: (إِنَّ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِى آيَاتِ اللهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِنْ فِى صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ مَّا هُمْ بِبَالِغِيهِ)؛ «کسانى که در آيات خداوند بدون دليلى که براى آنها آمده باشد ستيزه جويى مى کنند، در سينه هايشان فقط تکبّر (و غرور) است و هرگز به خواسته خود نخواهند رسيد».
همچنين، تکبر سرچشمه گناهان زياد ديگرى مى شود که بحث درباره آن به درازا مى کشد. و شبيه همين فراز از کلام حکمت آميز در کلام 454 نيز خواهد آمد.
سپس امام (عليه السلام) درباره سومين موضوعى که از آن در شگفتى فرو رفته مى فرمايد: «از کسى که در خدا شک مى کند در شگفتم در حالى که خلق او را مى بيند (ومى تواند از هر مخلوق کوچک و بزرگ، و ساده و پيچيده به ذات پاک آفريدگار پى ببرد)»؛ (وَعَجِبْتُ لِمَنْ شَکَّ فِي اللَّهِ، وَهُوَ يَرَى خَلْقَ اللَّهِ).
آرى عالم هستى سراسر آيينه وجود حق است و مخلوقات بديع و عجيب و اسرارآميز و جالب هر کدام به تنهايى براى پى بردن به وجود آن مبدأ عالم وقادر کافى است. به ويژه در عصر و زمان ما که علوم گسترش پيدا کرده و شگفتى هاى بسيار بيشترى ازعالم خلقت نمايان گشته، خداشناسى از هر زمانى آسان تر است.
در هر گوشه و کنار از جهان، در گياهان، حيوانات وحش، پرندگان، ماهيان درياها، ساختمان بدن انسان و گياهان ذره بينى آثار عظمت او به روشنى ديده مى شود و راه براى خداشناسى هموار است. گاه در گوشه و کنار جهان موجودى به چشم مى خورد که اگر انسان روزها وماه ها درباره آن بينديشد و از آن پى به عظمت آفريننده اش ببرد به جاست. مناسب است در اينجا چند نمونه از آن را طبق نقل بعضى از دايرة المعارف هاى معروف جهان ذکر کنيم:
در دايرة المعارفى به نام فرهنگ نامه مى خوانيم: «هيچ گلى در گل فروشى ها زيبايى «گل ثعلبى» را ندارد و کمتر گلى است که پس از چيده شدن به اندازه گل ثعلبى دوام داشته باشد. اين گل در زمين نمى رويد بلکه روى شاخه هاى درختان و قارچ ها پرورش پيدا مى کند و آب و غذاى خود را از آنها مى گيرد. جالب اين که دانه گل ثعلبى به قدرى کوچک است که تنها با ميکروسکوپ ديده مى شود. باد اين دانه ها را در هوا پراکنده مى سازد؛ هر گاه روى قارچ ها بنشينند مى توانند از آنها آب و غذا جذب کرده و رشد کنند. گل فروشى ها ثعلبى ها را در گرم خانه روى قارچ هاى کمک کننده پرورش مى دهند و اگر تعجب نکنيد چهار تا هشت سال طول مى کشد تا دانه ثعلبى به ثمر بنشيند».
در همان کتاب مى خوانيم: «آگاو» گياهى است که در ايالت هاى مکزيک و ايالت هاى جنوبى آمريکا مى رويد و برگ هاى بسيار ضخيمى دارد. بعضى آن را گياه صد ساله مى نامند. وقتى اين گياه آماده گل دادن مى شود ساقه بلندى پيدا مى کند به قطر سى سانتى متر و طول شش متر و صدها گل بر آن ظاهر مى شود. اين گياه بعد از پژمرده شدنِ گل ها مى ميرد و در عمرش فقط يک بار گل مى دهد. در بيابان هاى مکزيک ده سال طول مى کشد تا گل دهد ولى در گرم خانه ها گهگاه ممکن است صد سال طول بکشد! اين عمر طولانى براى آن است که در اين مدت گياه آب و غذاى کافى در خود ذخيره مى کند تا بتواند آن ميله بلند و قطور و آن همه گل را ظاهر سازد. در همان کتاب و دايرة المعارف ديگرى آمده است که در روى زمين درختان عظيمى وجود دارد که طول بعضى از آنها به پنجاه متر مى رسد و قطرشان به دوازده متر! اگر بخواهند از چوب آنها خانه چوبى بسازند فقط با يکى از آن ها مى توانند براى يک دهکده خانه سازى کنند!
فراموش نکنيم که اين درخت عظيم روزى يک دانه کوچکى بوده اما دست قدرت پروردگار نيرويى در آن ذخيره کرده که مى تواند اين گونه رشد کند و به اين عظمت برسد.
کوتاه سخن اين که در اطراف ما و همه جهان، آثار عظمت و قدرت او نمايان است؛ چشم بينا و گوش شنوا مى خواهد تا آثار توحيد را در جبين آنها ببيند وپيام تسبيح آنها را بشنود.
سپس امام (عليه السلام) در چهارمين جمله مى فرمايد: «تعجب مى کنم از کسى که مرگ را فراموش مى کند با اين که مردگان را با چشم خود مى بيند»؛ (وَعَجِبْتُ لِمَنْ نَسِيَ الْمَوْتَ وَهُوَ يَرَى الْمَوْتَى).
مرگ يعنى پايان همه چيز در دنيا و جدا شدن از تمام مقام ها و اموال وثروت ها و تعلقات دنيوى و از همه مهم تر بسته شدن پرونده عمل انسان به گونه اى که نمى تواند حسنه اى بر حسنات يا سيئه اى بر سيئات خود بيفزايد. در يک عبارت کوتاه، مرگ مهم ترين حادثه زندگى انسان است؛ ولى عجب اين که بسيارى از افراد آن را به دست فراموشى مى سپارند در حالى که بستگان و عزيزان و دوستان و همشهريان خود را بارها مى بينند که آنها را به سوى ديار اموات مى برند. اين غفلت و فراموش کارى، راستى حيرت انگيز است، به خصوص اين که بسيارى از مردگان کسانى هستند که از ما جوان تر يا قوى تر و سالم تر بودند و گاه حتى بدون سابقه يک لحظه بيمارى راه ديار فنا را پيش گرفتند و به سوى بقاى آخرت رفتند. به همين دليل در يکى از خطبه هاى پيغمبر گرامى اسلام (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «يا أيُّهَا النّاسُ إنَّ أکْيَسَکُمْ أکْثَرُکُمْ ذِکْرآ لِلْمَوْتِ؛ اى مردم! باهوش ترين شما کسى است که بيش از همه به ياد مرگ و پايان زندگى باشد».
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «ما خَلَقَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ يَقيناً لا شَکَّ فيهِ أشْبَهُ بِشَکٍّ لا يَقينَ فيهِ مِنَ الْمَوْتِ؛ خداوند عزّوجلّ هيچ چيزى را مانند مرگ نيافريده است که در عين اين که يقينى است و شکى در آن نيست، همچون شکى است که در آن يقين نيست».
اين حديث از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نيز با کمى تفاوت نقل شده است.
سپس در پنجمين جمله حکيمانه اش مى فرمايد: «تعجب مى کنم از کسى که جهان ديگر را انکار مى کند در حالى که اين جهان را مى بيند»؛ (وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَنْکَرَ فالنَّشْأَةَ الْأُخْرَى وَهُوَ يَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى).
قرآن مجيد نيز مى فرمايد: (وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَى فَلَوْلا تَذکَّرُونَ)؛ «شما عالَم نخستين را دانستيد، پس چرا متذکّر نمى شويد (که جهانى بعد از آن است)؟!».
در اين دنيا صحنه هاى معاد و زندگى پس از مرگ پيوسته ديده مى شود؛ درختان در فصل زمستان مى ميرند يا حالتى شبيه به مرگ دارند، هنگامى که باد بهارى مى وزد و قطرات حيات بخش بارانِ بهار فرو مى افتد تولد تازه اى پيدا مى کنند و آثار حيات همه جا نمايان مى شود. بعد از شش ماه فصل پاييز که شبيه خزان عمر است فرامى رسد و بار ديگر دوران مرگ و سپس حيات تکرار مى شود. اين صحنه را بارها و بارها در عمر خود ديده ايم و بازگشت به زندگى پس از مرگ را آزموده ايم، چرا بيدار نمى شويم؟ در مرحله جنينى انسان، پيوسته تطورات زندگى يکى پس از ديگرى نمايان مى گردد که شبيه حيات پس از مرگ است. وانگهى خدايى که در آغاز، جهان را آفريد بازگرداندن حيات پس از مرگ براى او سختى دارد؟ از همه اينها گذشته خداوند را حکيم مى دانيم و از سويى نه نيکوکاران در اين دنيا غالبآ به جزاى خود مى رسند و نه بدکاران. چگونه ممکن است خداوند حکيم و عادل، در جهان ديگرى نتيجه اعمالشان را به آنها ندهد؟
در ششمين و آخرين جمله حکيمانه مى فرمايد: «تعجب مى کنم از کسى که دار فانى را آباد مى کند ولى دار باقى را ترک مى نمايد و به فراموشى مى سپارد»؛ (وَعَجِبْتُ لِعَامِرٍ دَارَ الْفَنَاءِ وَتَارِکٍ دَارَ الْبَقَاءِ).
همه با چشم خود مى بينيم که اين جهان دار فانى است؛ همه روز گروهى مى ميرند و گروهى به دنيا مى آيند و جاى آنها را مى گيرند. سپس همين گروه جاى خود را به گروه هاى ديگر مى دهند. کاخ هاى زيبا بر اثر گذشت زمان به ويرانه اى مبدل مى شوند و باغ هاى پر از گل و گياه روزى پژمرده خواهند شد. همه چيز در گذر است و همه چيز رو به فنا مى رود. آيا عقل اجازه مى دهد که انسان در آبادى اين دار فانى بکوشد؛ اما سراى آخرت را که در آن حيات جاويدان است فراموش کند و گامى در طريق عمران و آبادى آن از طريق ايمان و اعمال صالح برندارد؟
اين موارد شش گانه اى که امام (عليه السلام) از همه آنها در شگفتى فرو مى رود بخشى از تناقض هايى است که انسان در زندگى گرفتار آن است و گاه زندگى يک انسان را مجموعه اى از اين تناقض ها و تضادها تشکيل مى دهد که عامل اصلى آن پيروى از هواى نفس و گوش فراندادن به فرمان عقل است. قرآن مجيد درباره دنيا و آخرت تعبيرات بسيار پر معنايى دارد از جمله در آيه 64 سوره عنکبوت مى خوانيم: (وَمَا هَذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الاْخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوَانُ لَوْ کَانُوا يَعْلَمُونَ)؛ «اين زندگى دنيا چيزى جز سرگرمى و بازى نيست و فقط سراى آخرت، سراى زندگى (واقعى) است، اگر مى دانستيد».
در حديثى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم: «الدُّنْيا مُنْتَقَلَةُ فانِيَةٌ إنْ بَقِيَتْ لَکَ لَمْ تَبْقَ لَها؛ دنيا منتقل مى شود و فانى مى گردد اگر (به فرض) براى تو باقى بماند تو براى آن باقى نمى مانى».
* * * .
اين کلام حکمت آميز امام (عليه السلام) به شش رذيله اخلاقى اشاره مى کند که سرچشمه غالب بدبختى هاى انسان است که اگر بتواند از آن ها فاصله بگيرد دنيا وآخرت خود را آباد کرده و سامان بخشيده است.
نخست به مسئله «بخل» و آثار شوم آن اشاره مى کند و مى فرمايد: «از بخيل تعجب مى کنم که به استقبال فقرى مى رود که از آن گريخته و غنايى را از دست مى دهد که طالب آن است. در دنيا همچون فقيران زندگى مى کند ولى در آخرت بايد همچون اغنيا حساب پس دهد»؛ (عَجِبْتُ لِلْبَخِيلِ يَسْتَعْجِلُ الْفَقْرَ الَّذِي مِنْهُ هَرَبَ، وَيَفُوتُهُ الْغِنَى الَّذِي إِيَّاهُ طَلَبَ، فَيَعِيشُ فِي الدُّنْيَا عَيْشَ الْفُقَرَاءِ؛ وَيُحَاسَبُ فِي الاْخِرَةِ حِسَابَ الْأَغْنِيَاءِ).
اميرمؤمنان (عليه السلام) چه تعبير زيبا و دلنشينى در اينجا فرموده است؛ افراد بخيل تنها درباره ديگران بخيل نيستند، بسيار مى شود که درباره خويشتن هم بخيل اند با اين که داراى ثروت اند زندگى سخت و فقيرانه اى براى خود فراهم مى کنند وهمان گونه که امام (عليه السلام) فرموده است براى فرار از فقر آينده فقر امروز را براى خود ترتيب مى دهند.
آنها همچنين به دنبال غنا و ثروت بيشتر در آينده اند در حالى که غناى امروز را از دست مى دهند، چرا که از ثروت خود بهره اى نمى برند. از سويى ديگر در روز قيامت بايد در صف اغنيا بايستند و حساب اموال خود را پس دهند در حالى که در دنيا از نظر زندگى در صف فقيران بودند؛ يعنى مشکلات غنا را دارند؛ ولى از مواهب آن بى بهره اند. آيا زندگى چنين اشخاصى شگفت آور و تعجب برانگيز نيست؟ آيا مى شود اين گونه افراد را در زمره عاقلان دانست؟ نه تنها امام7 که عقل کل است از زندگى آنان تعجب مى کند، بلکه هر انسان عاقلى متعجب مى شود.
ممکن است کسانى بگويند: اين درباره بخيلانى است که حتى درباره خود بخل مى ورزند؛ اما بخيلانى که بخلشان تنها متوجه ديگران است و خودشان زندگى مرفهى دارند مشمول اين سخن نيستند؛ ولى تجربه نشان داده که غالب بخيلان درباره خويشتن نيز بخيل اند.
بخل، از صفات بسيار زشتى است که در آيات و روايات اسلام نکوهش فوق العاده اى شده از جمله در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «اَلْبَخيلُ بَعيدٌ مِنَ اللهِ، بَعيدٌ مِنَ النّاسِ، قَريبٌ مِنَ النّارِ؛ بخيل از خدا دور است و از مردم دور و به آتش دوزخ نزديک».
در کتاب فقه الرضا آمده است: «إيّاکُمْ وَالْبُخْلُ فَإِنَّهُ عاهَةٌ لا يَکُونُ فى حُرٍّ وَلا مُؤمِنٍ إنَّهُ خِلافُ الاْيمانِ؛ از بخل بپرهيزيد که نوعى آفت است که نه در افراد آزاده وجود دارد و نه در صاحبان ايمان زيرا بخل مخالف ايمان است (شخص بخيل ايمان محکمى به جود و سخا و عطاى خداوند ندارد)».
در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ بَرِءَ مِنَ الْبُخْلِ نالَ الشَّرَفَ؛ کسى که از بخل دورى کند به شرافت و بزرگى نائل مى شود». امام (عليه السلام) در دومين مورد شگفتى مى فرمايد: «از متکبرى که ديروز نطفه اى بى ارزش بوده و فردا مردار گنديده اى است (به راستى) تعجب مى کنم»؛ (وَعَجِبْتُ لِلْمُتَکَبِّرِ الَّذِي کَانَ بِالْأَمْسِ نُطْفَةً، وَيَکُونُ غَداً جِيفَةً).
تکبر که همان خودبزرگ بينى است نشانه روشنى از غفلت از مبدأ و منتهاى وجود انسان در اين دنياست و اگر انسان به مبدأ و منتهاى خويش بنگرد اين خودبزرگ بينى از او زايل مى شود. اگر امروز در اوج قوت و قدرت است نبايد فراموش کند که ديروز نطفه بى ارزشى بود و نبايد از ياد ببرد که چند روزى مى گذرد و مبدل به جيفه گنديده اى مى شود که مردم از نزديک شدن به او تنفر دارند و مى گويند: هرچه زودتر او را دفن کنيد تا فضاى خانه يا کوچه و بازار آلوده نشود.
در واقع امام (عليه السلام) با اين سخن، درمان کبر را نيز نشان داده است که هرگاه حالت کبر و غرور به شما دست داد براى زايل کردن آن به گذشته و آينده خويش بنگريد. سرى به قبرستان هاى خاموش بزنيد که گاه بعضى از آنها شکاف برداشته و بوى آزار دهنده جيفه از آن بيرون مى آيد، آن را تماشا کنيد و در آينده خويش نيز بينديشيد.
در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «إيّاکُمْ وَالْکِبْرَ فإنَّ إبْليسَ حَمَلَهُ الْکِبْرُ عَلى أنْ لا يَسْجُدَ لاِدَمَ؛ از تکبر بپرهيزيد که تکبر ابليس را وادار به سرپيچى از فرمان خدا درباره سجده براى آدم کرد».
امير مؤمنان على (عليه السلام) نيز در خطبه «قاصعه» (خطبه 192) در همين باره فرموده بود: «فَاعْتَبِرُوا بِما کانَ مِنْ فِعْلِ اللهِ بِإبْليسَ إذ أهْبَطَ عَمَلَهُ الطَّويلَ، وَجَهْدَهُ الْجَهيدَ ... عَنْ کِبْرِ ساعَةٍ واحِدَةٍ؛ از کارى که خداوند با ابليس انجام داد عبرت بگيريد آن گاه که خداوند عبادات طولانى و تلاش فوق العاده او را (در عبادت) هبط و نابود کرد به علت ساعتى تکبر». و به دنبال آن مى افزايد: «فَمَنْ ذا بَعْدَ إبْليسَ يَسْلَمُ عَلَى اللهِ بِمِثْلِ مَعْصِيَتِهِ؛ بنابراين چه کسى بعد از ابليس به سبب معصيتى همانند او مى تواند سالم بماند؟».
قرآن مجيد نيز تکبر را سرچشمه کفر و مجادله در آيات پروردگار معرفى کرده، مى فرمايد: (إِنَّ الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِى آيَاتِ اللهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِنْ فِى صُدُورِهِمْ إِلاَّ کِبْرٌ مَّا هُمْ بِبَالِغِيهِ)؛ «کسانى که در آيات خداوند بدون دليلى که براى آنها آمده باشد ستيزه جويى مى کنند، در سينه هايشان فقط تکبّر (و غرور) است و هرگز به خواسته خود نخواهند رسيد».
همچنين، تکبر سرچشمه گناهان زياد ديگرى مى شود که بحث درباره آن به درازا مى کشد. و شبيه همين فراز از کلام حکمت آميز در کلام 454 نيز خواهد آمد.
سپس امام (عليه السلام) درباره سومين موضوعى که از آن در شگفتى فرو رفته مى فرمايد: «از کسى که در خدا شک مى کند در شگفتم در حالى که خلق او را مى بيند (ومى تواند از هر مخلوق کوچک و بزرگ، و ساده و پيچيده به ذات پاک آفريدگار پى ببرد)»؛ (وَعَجِبْتُ لِمَنْ شَکَّ فِي اللَّهِ، وَهُوَ يَرَى خَلْقَ اللَّهِ).
آرى عالم هستى سراسر آيينه وجود حق است و مخلوقات بديع و عجيب و اسرارآميز و جالب هر کدام به تنهايى براى پى بردن به وجود آن مبدأ عالم وقادر کافى است. به ويژه در عصر و زمان ما که علوم گسترش پيدا کرده و شگفتى هاى بسيار بيشترى ازعالم خلقت نمايان گشته، خداشناسى از هر زمانى آسان تر است.
در هر گوشه و کنار از جهان، در گياهان، حيوانات وحش، پرندگان، ماهيان درياها، ساختمان بدن انسان و گياهان ذره بينى آثار عظمت او به روشنى ديده مى شود و راه براى خداشناسى هموار است. گاه در گوشه و کنار جهان موجودى به چشم مى خورد که اگر انسان روزها وماه ها درباره آن بينديشد و از آن پى به عظمت آفريننده اش ببرد به جاست. مناسب است در اينجا چند نمونه از آن را طبق نقل بعضى از دايرة المعارف هاى معروف جهان ذکر کنيم:
در دايرة المعارفى به نام فرهنگ نامه مى خوانيم: «هيچ گلى در گل فروشى ها زيبايى «گل ثعلبى» را ندارد و کمتر گلى است که پس از چيده شدن به اندازه گل ثعلبى دوام داشته باشد. اين گل در زمين نمى رويد بلکه روى شاخه هاى درختان و قارچ ها پرورش پيدا مى کند و آب و غذاى خود را از آنها مى گيرد. جالب اين که دانه گل ثعلبى به قدرى کوچک است که تنها با ميکروسکوپ ديده مى شود. باد اين دانه ها را در هوا پراکنده مى سازد؛ هر گاه روى قارچ ها بنشينند مى توانند از آنها آب و غذا جذب کرده و رشد کنند. گل فروشى ها ثعلبى ها را در گرم خانه روى قارچ هاى کمک کننده پرورش مى دهند و اگر تعجب نکنيد چهار تا هشت سال طول مى کشد تا دانه ثعلبى به ثمر بنشيند».
در همان کتاب مى خوانيم: «آگاو» گياهى است که در ايالت هاى مکزيک و ايالت هاى جنوبى آمريکا مى رويد و برگ هاى بسيار ضخيمى دارد. بعضى آن را گياه صد ساله مى نامند. وقتى اين گياه آماده گل دادن مى شود ساقه بلندى پيدا مى کند به قطر سى سانتى متر و طول شش متر و صدها گل بر آن ظاهر مى شود. اين گياه بعد از پژمرده شدنِ گل ها مى ميرد و در عمرش فقط يک بار گل مى دهد. در بيابان هاى مکزيک ده سال طول مى کشد تا گل دهد ولى در گرم خانه ها گهگاه ممکن است صد سال طول بکشد! اين عمر طولانى براى آن است که در اين مدت گياه آب و غذاى کافى در خود ذخيره مى کند تا بتواند آن ميله بلند و قطور و آن همه گل را ظاهر سازد. در همان کتاب و دايرة المعارف ديگرى آمده است که در روى زمين درختان عظيمى وجود دارد که طول بعضى از آنها به پنجاه متر مى رسد و قطرشان به دوازده متر! اگر بخواهند از چوب آنها خانه چوبى بسازند فقط با يکى از آن ها مى توانند براى يک دهکده خانه سازى کنند!
فراموش نکنيم که اين درخت عظيم روزى يک دانه کوچکى بوده اما دست قدرت پروردگار نيرويى در آن ذخيره کرده که مى تواند اين گونه رشد کند و به اين عظمت برسد.
کوتاه سخن اين که در اطراف ما و همه جهان، آثار عظمت و قدرت او نمايان است؛ چشم بينا و گوش شنوا مى خواهد تا آثار توحيد را در جبين آنها ببيند وپيام تسبيح آنها را بشنود.
سپس امام (عليه السلام) در چهارمين جمله مى فرمايد: «تعجب مى کنم از کسى که مرگ را فراموش مى کند با اين که مردگان را با چشم خود مى بيند»؛ (وَعَجِبْتُ لِمَنْ نَسِيَ الْمَوْتَ وَهُوَ يَرَى الْمَوْتَى).
مرگ يعنى پايان همه چيز در دنيا و جدا شدن از تمام مقام ها و اموال وثروت ها و تعلقات دنيوى و از همه مهم تر بسته شدن پرونده عمل انسان به گونه اى که نمى تواند حسنه اى بر حسنات يا سيئه اى بر سيئات خود بيفزايد. در يک عبارت کوتاه، مرگ مهم ترين حادثه زندگى انسان است؛ ولى عجب اين که بسيارى از افراد آن را به دست فراموشى مى سپارند در حالى که بستگان و عزيزان و دوستان و همشهريان خود را بارها مى بينند که آنها را به سوى ديار اموات مى برند. اين غفلت و فراموش کارى، راستى حيرت انگيز است، به خصوص اين که بسيارى از مردگان کسانى هستند که از ما جوان تر يا قوى تر و سالم تر بودند و گاه حتى بدون سابقه يک لحظه بيمارى راه ديار فنا را پيش گرفتند و به سوى بقاى آخرت رفتند. به همين دليل در يکى از خطبه هاى پيغمبر گرامى اسلام (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «يا أيُّهَا النّاسُ إنَّ أکْيَسَکُمْ أکْثَرُکُمْ ذِکْرآ لِلْمَوْتِ؛ اى مردم! باهوش ترين شما کسى است که بيش از همه به ياد مرگ و پايان زندگى باشد».
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) آمده است: «ما خَلَقَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ يَقيناً لا شَکَّ فيهِ أشْبَهُ بِشَکٍّ لا يَقينَ فيهِ مِنَ الْمَوْتِ؛ خداوند عزّوجلّ هيچ چيزى را مانند مرگ نيافريده است که در عين اين که يقينى است و شکى در آن نيست، همچون شکى است که در آن يقين نيست».
اين حديث از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نيز با کمى تفاوت نقل شده است.
سپس در پنجمين جمله حکيمانه اش مى فرمايد: «تعجب مى کنم از کسى که جهان ديگر را انکار مى کند در حالى که اين جهان را مى بيند»؛ (وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَنْکَرَ فالنَّشْأَةَ الْأُخْرَى وَهُوَ يَرَى النَّشْأَةَ الْأُولَى).
قرآن مجيد نيز مى فرمايد: (وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَى فَلَوْلا تَذکَّرُونَ)؛ «شما عالَم نخستين را دانستيد، پس چرا متذکّر نمى شويد (که جهانى بعد از آن است)؟!».
در اين دنيا صحنه هاى معاد و زندگى پس از مرگ پيوسته ديده مى شود؛ درختان در فصل زمستان مى ميرند يا حالتى شبيه به مرگ دارند، هنگامى که باد بهارى مى وزد و قطرات حيات بخش بارانِ بهار فرو مى افتد تولد تازه اى پيدا مى کنند و آثار حيات همه جا نمايان مى شود. بعد از شش ماه فصل پاييز که شبيه خزان عمر است فرامى رسد و بار ديگر دوران مرگ و سپس حيات تکرار مى شود. اين صحنه را بارها و بارها در عمر خود ديده ايم و بازگشت به زندگى پس از مرگ را آزموده ايم، چرا بيدار نمى شويم؟ در مرحله جنينى انسان، پيوسته تطورات زندگى يکى پس از ديگرى نمايان مى گردد که شبيه حيات پس از مرگ است. وانگهى خدايى که در آغاز، جهان را آفريد بازگرداندن حيات پس از مرگ براى او سختى دارد؟ از همه اينها گذشته خداوند را حکيم مى دانيم و از سويى نه نيکوکاران در اين دنيا غالبآ به جزاى خود مى رسند و نه بدکاران. چگونه ممکن است خداوند حکيم و عادل، در جهان ديگرى نتيجه اعمالشان را به آنها ندهد؟
در ششمين و آخرين جمله حکيمانه مى فرمايد: «تعجب مى کنم از کسى که دار فانى را آباد مى کند ولى دار باقى را ترک مى نمايد و به فراموشى مى سپارد»؛ (وَعَجِبْتُ لِعَامِرٍ دَارَ الْفَنَاءِ وَتَارِکٍ دَارَ الْبَقَاءِ).
همه با چشم خود مى بينيم که اين جهان دار فانى است؛ همه روز گروهى مى ميرند و گروهى به دنيا مى آيند و جاى آنها را مى گيرند. سپس همين گروه جاى خود را به گروه هاى ديگر مى دهند. کاخ هاى زيبا بر اثر گذشت زمان به ويرانه اى مبدل مى شوند و باغ هاى پر از گل و گياه روزى پژمرده خواهند شد. همه چيز در گذر است و همه چيز رو به فنا مى رود. آيا عقل اجازه مى دهد که انسان در آبادى اين دار فانى بکوشد؛ اما سراى آخرت را که در آن حيات جاويدان است فراموش کند و گامى در طريق عمران و آبادى آن از طريق ايمان و اعمال صالح برندارد؟
اين موارد شش گانه اى که امام (عليه السلام) از همه آنها در شگفتى فرو مى رود بخشى از تناقض هايى است که انسان در زندگى گرفتار آن است و گاه زندگى يک انسان را مجموعه اى از اين تناقض ها و تضادها تشکيل مى دهد که عامل اصلى آن پيروى از هواى نفس و گوش فراندادن به فرمان عقل است. قرآن مجيد درباره دنيا و آخرت تعبيرات بسيار پر معنايى دارد از جمله در آيه 64 سوره عنکبوت مى خوانيم: (وَمَا هَذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الاْخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوَانُ لَوْ کَانُوا يَعْلَمُونَ)؛ «اين زندگى دنيا چيزى جز سرگرمى و بازى نيست و فقط سراى آخرت، سراى زندگى (واقعى) است، اگر مى دانستيد».
در حديثى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم: «الدُّنْيا مُنْتَقَلَةُ فانِيَةٌ إنْ بَقِيَتْ لَکَ لَمْ تَبْقَ لَها؛ دنيا منتقل مى شود و فانى مى گردد اگر (به فرض) براى تو باقى بماند تو براى آن باقى نمى مانى».
* * * .
پاورقی ها
بحارالانوار، ج 70، ص 308، ح 37.
فقه الرضا، ص 338؛ بحارالانوار، ج 75، ص 346. همان، ص 229، ح 107. کنزالعمّال، ح 7734. مؤمن (غافر)، آيه 56. براى توضيح بيشتر به کتاب اخلاق در قرآن، ج 2، ص 20 به بعد مراجعه کنيد. فرهنگ نامه، واژه «ث». فرهنگ نامه، واژه «الف». بحارالانوار، ج 74، ص 176. من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 194. مفتاح السعادة، ج 5، ص 28. واقعه، آيه 62. براى پى بردن به دلايل شش گانه معاد بر گرفته از قرآن مجيد، به کتاب ما پيام قرآن، ج 5 بحث معاد مراجعه کنيد. غررالحکم، ح 2287. درباره حقيقت دنيا و جلوه هاى فريبنده و ناپايدار آن ذيل حکمت 103 بحثى آورديم. ذيل خطبه 203 بحث ديگرى درباره دنيا آمد و در ذيل حکمت 133 نيز بحث بيشترى خواهيم کرد.
فقه الرضا، ص 338؛ بحارالانوار، ج 75، ص 346. همان، ص 229، ح 107. کنزالعمّال، ح 7734. مؤمن (غافر)، آيه 56. براى توضيح بيشتر به کتاب اخلاق در قرآن، ج 2، ص 20 به بعد مراجعه کنيد. فرهنگ نامه، واژه «ث». فرهنگ نامه، واژه «الف». بحارالانوار، ج 74، ص 176. من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 194. مفتاح السعادة، ج 5، ص 28. واقعه، آيه 62. براى پى بردن به دلايل شش گانه معاد بر گرفته از قرآن مجيد، به کتاب ما پيام قرآن، ج 5 بحث معاد مراجعه کنيد. غررالحکم، ح 2287. درباره حقيقت دنيا و جلوه هاى فريبنده و ناپايدار آن ذيل حکمت 103 بحثى آورديم. ذيل خطبه 203 بحث ديگرى درباره دنيا آمد و در ذيل حکمت 133 نيز بحث بيشترى خواهيم کرد.