تفسیر حکمت 160
وَقَالَ عَلَيهِ السَّلامُ
مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ.
ترجمه
شرح و تفسیر
قدرت و استبداد
امام (عليه السلام) در اين گفتار گهربار بسيار فشرده و پرمعنا مى فرمايد: «آن هايى که به حکومت مى رسند (غالباً) مستبد مى شوند»؛ (مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ).
«اسْتَأْثَرَ» از ريشه «اسْتئْثار»به معناى استبداد و خودکامگى و انحصارطلبى است.
تاريخ نيز گواه روشنى بر اين معناست؛ بسيار بودند کسانى که چون دستشان به حکومت نرسيده بود دم از حق و عدالت و مشورت و واگذارى کار مردم به مردم مى زدند؛ اما هنگامى که بر مرکب مراد سوار شدند و حکومت را در اختيار گرفتند بناى استبداد گذاشتند؛ نه به نصيحت کسى گوش دادند و نه به دوست و دشمن رحم کردند و خودکامگى را در حد اعلا دربرابر رعايا انجام دادند. اين مطلب به قدرى شايع بوده و هست که به صورت ضرب المثلى درآمده است: «مَنْ غَلَبَ سَلَبَ وَمَنْ عَزَّ بَزَّ؛ کسى که غالب شود مى دزدد و کسى که پيروز گردد سرمايه هاى ديگران را مى ربايد».
ابن ابى الحديد در شرح اين سخن، شعرى از ابوالطيب (متنبّىء) نقل مى کند:
وَالظُّلْمُ مِن شِيَمِ النُّفوسِ فَإنْ *** تَجِدْ ذا عِفَّةٍ فلِعلّةٍ لا يَظْلِمُ
«ظلم و ستم عادت انسان هاست و اگر شخص عفيف و عادلى يافتى حتماً دليلى دارد که ظلم نمى کند». قرآن مجيد نيز اشاره اى به اين معنا مى کند؛ در آيه 34 سوره نمل از زبان ملکه سبأ که زنى باهوش و پرتجربه بود نقل مى کند: (قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَکَذَلِکَ يَفْعَلُونَ)؛ «گفت: پادشاهان هنگامى که وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و تباهى مى کشند و عزيزان آن جا را ذليل مى کنند؛ (آرى) روش آنان همواره اين گونه است».
در تاريخ اسلام نيز نمونه هاى فراوانى از کسانى وجود دارد که پيش از دست يابى به حکومت، به ظاهر در سلک افراد متدين بودند؛ اما همين که به مقام و حکومتى رسيدند راه خودکامگى را پيش گرفتند.
در داستان معروفى از عبدالملک بن مروان، خليفه ستمگر اموى مى خوانيم: قبل از آن که به مقام خلافت برسد از عابدان و زاهدانى بود که در گوشه مسجد همواره مشغول عبادت بود تا آن جا که او را «حمامة المسجد» (کبوتر مسجد) ناميدند؛ زيرا پيوسته قرآن تلاوت مى کرد. هنگامى که خبر مرگ پدرش و بشارت خلافت را به او دادند، قرآن را بر هم نهاد و گفت: «هذا فِراقُ بَيْنى وَبَيْنِک» (براى هميشه از تو جدا شدم، و بعد به خودکامگى هاى حکومت پرداخت).
يکى از صفحات سياه کارنامه عبدالملک، نصب «حجاج» به ولايت کوفه بود. به يقين اخبار جنايات «حجاج» و کشت و کشتار بى رحمانه و شکنجه زندانيان بى گناه به صورت گسترده به عبدالملک مى رسيد؛ ولى خم به ابرو نمى آورد، چراکه حکومت، چشم و گوش اين انسان پست و بى ظرفيت و بى شخصيت را کور و کر کرده بود. امثال عبدالملک مروان در تاريخ بسيار بودند.
يکى ديگر از رسوايى هاى عبدالملک بن مروان همان چيزى است که در کتاب انساب الاشراف از او نقل شده که بعد از رسيدن به خلافت، بر منبر رفت وبا عصبانيت به مردم گفت: شما مرا امر به پرهيزکارى و نيکى ها مى کنيد، اما خودتان را فراموش مى کنيد. به خدا سوگند! از امروز به بعد اگر کسى مرا به تقوا امر کند گردنش را مى زنم (وَاللهِ لا يَأْمُرُني أحَدٌ بَعْدَ يَوْمي هذا بِتَقْوَى اللهِ عَزَّوَجَلَّ إلّا ضَرَبْتُ عُنُقَهُ).
اين سخن را با حديثى از امام باقر (عليه السلام) که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوارنقل کرده پايان مى دهيم، حضرت فرمود: «فِي التَّوْرَاةِ أَرْبَعَةُ أَسْطُرٍ: مَنْ لا يَسْتَشِيرُ يَنْدَمُ وَالْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَکْبَرُ وَکَمَا تَدِينُ تُدَانُ وَمَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ؛ در تورات چهار جمله (ى پرارزش) آمده است: کسى که مشورت نکند پشيمان مى شود، وفقر، مرگ بزرگ است، و آن گونه که به ديگران جزا مى دهى به تو جزا داده خواهد شد، وکسى که به حکومت دست يابد استبداد پيشه مى کند».
پيامى که اين جمله نورانى دارد اين است که امام (عليه السلام) به پيروان خود توصيه مى کند مراقب باشيد، حکومت و مقام، معمولاً انسان را به استبداد مى کشاند، شما چنين نباشيد.
* * *
امام (عليه السلام) در اين گفتار گهربار بسيار فشرده و پرمعنا مى فرمايد: «آن هايى که به حکومت مى رسند (غالباً) مستبد مى شوند»؛ (مَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ).
«اسْتَأْثَرَ» از ريشه «اسْتئْثار»به معناى استبداد و خودکامگى و انحصارطلبى است.
تاريخ نيز گواه روشنى بر اين معناست؛ بسيار بودند کسانى که چون دستشان به حکومت نرسيده بود دم از حق و عدالت و مشورت و واگذارى کار مردم به مردم مى زدند؛ اما هنگامى که بر مرکب مراد سوار شدند و حکومت را در اختيار گرفتند بناى استبداد گذاشتند؛ نه به نصيحت کسى گوش دادند و نه به دوست و دشمن رحم کردند و خودکامگى را در حد اعلا دربرابر رعايا انجام دادند. اين مطلب به قدرى شايع بوده و هست که به صورت ضرب المثلى درآمده است: «مَنْ غَلَبَ سَلَبَ وَمَنْ عَزَّ بَزَّ؛ کسى که غالب شود مى دزدد و کسى که پيروز گردد سرمايه هاى ديگران را مى ربايد».
ابن ابى الحديد در شرح اين سخن، شعرى از ابوالطيب (متنبّىء) نقل مى کند:
وَالظُّلْمُ مِن شِيَمِ النُّفوسِ فَإنْ *** تَجِدْ ذا عِفَّةٍ فلِعلّةٍ لا يَظْلِمُ
«ظلم و ستم عادت انسان هاست و اگر شخص عفيف و عادلى يافتى حتماً دليلى دارد که ظلم نمى کند». قرآن مجيد نيز اشاره اى به اين معنا مى کند؛ در آيه 34 سوره نمل از زبان ملکه سبأ که زنى باهوش و پرتجربه بود نقل مى کند: (قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَکَذَلِکَ يَفْعَلُونَ)؛ «گفت: پادشاهان هنگامى که وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و تباهى مى کشند و عزيزان آن جا را ذليل مى کنند؛ (آرى) روش آنان همواره اين گونه است».
در تاريخ اسلام نيز نمونه هاى فراوانى از کسانى وجود دارد که پيش از دست يابى به حکومت، به ظاهر در سلک افراد متدين بودند؛ اما همين که به مقام و حکومتى رسيدند راه خودکامگى را پيش گرفتند.
در داستان معروفى از عبدالملک بن مروان، خليفه ستمگر اموى مى خوانيم: قبل از آن که به مقام خلافت برسد از عابدان و زاهدانى بود که در گوشه مسجد همواره مشغول عبادت بود تا آن جا که او را «حمامة المسجد» (کبوتر مسجد) ناميدند؛ زيرا پيوسته قرآن تلاوت مى کرد. هنگامى که خبر مرگ پدرش و بشارت خلافت را به او دادند، قرآن را بر هم نهاد و گفت: «هذا فِراقُ بَيْنى وَبَيْنِک» (براى هميشه از تو جدا شدم، و بعد به خودکامگى هاى حکومت پرداخت).
يکى از صفحات سياه کارنامه عبدالملک، نصب «حجاج» به ولايت کوفه بود. به يقين اخبار جنايات «حجاج» و کشت و کشتار بى رحمانه و شکنجه زندانيان بى گناه به صورت گسترده به عبدالملک مى رسيد؛ ولى خم به ابرو نمى آورد، چراکه حکومت، چشم و گوش اين انسان پست و بى ظرفيت و بى شخصيت را کور و کر کرده بود. امثال عبدالملک مروان در تاريخ بسيار بودند.
يکى ديگر از رسوايى هاى عبدالملک بن مروان همان چيزى است که در کتاب انساب الاشراف از او نقل شده که بعد از رسيدن به خلافت، بر منبر رفت وبا عصبانيت به مردم گفت: شما مرا امر به پرهيزکارى و نيکى ها مى کنيد، اما خودتان را فراموش مى کنيد. به خدا سوگند! از امروز به بعد اگر کسى مرا به تقوا امر کند گردنش را مى زنم (وَاللهِ لا يَأْمُرُني أحَدٌ بَعْدَ يَوْمي هذا بِتَقْوَى اللهِ عَزَّوَجَلَّ إلّا ضَرَبْتُ عُنُقَهُ).
اين سخن را با حديثى از امام باقر (عليه السلام) که مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوارنقل کرده پايان مى دهيم، حضرت فرمود: «فِي التَّوْرَاةِ أَرْبَعَةُ أَسْطُرٍ: مَنْ لا يَسْتَشِيرُ يَنْدَمُ وَالْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَکْبَرُ وَکَمَا تَدِينُ تُدَانُ وَمَنْ مَلَکَ اسْتَأْثَرَ؛ در تورات چهار جمله (ى پرارزش) آمده است: کسى که مشورت نکند پشيمان مى شود، وفقر، مرگ بزرگ است، و آن گونه که به ديگران جزا مى دهى به تو جزا داده خواهد شد، وکسى که به حکومت دست يابد استبداد پيشه مى کند».
پيامى که اين جمله نورانى دارد اين است که امام (عليه السلام) به پيروان خود توصيه مى کند مراقب باشيد، حکومت و مقام، معمولاً انسان را به استبداد مى کشاند، شما چنين نباشيد.
* * *