تفسیر حکمت 166

166
وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ
لا يُعَابُ الْمَرْءُ بِتَأْخِيرِ حَقِّهِ، إِنَّمَا يُعَابُ مَنْ أَخَذَ مَا لَيْسَ لَهُ.

ترجمه
امام (عليه السلام) فرمود:
براى انسان عيب نيست که حقش به تأخير افتد. عيب آن است که چيزى را که حقش نيست بگيرد.
شرح و تفسیر
عيب واقعى اين است!
همان گونه که در سند اشاره شد ـ و در بعضى از روايات آمده است ـ امام (عليه السلام) اين سخن حکمت آميز را در پاسخ کسى مى گويد که از آن حضرت پرسيد: چرا شما در امر امامت در گرفتن حق خود شتاب نکرديد؟ امام (عليه السلام) در پاسخ مى فرمايد: «براى انسان عيب نيست که حقش به تأخير افتد. عيب آن است که چيزى را که حقش نيست بگيرد»؛ (لا يُعَابُ الْمَرْءُ بِتَأْخِيرِ حَقِّهِ، إِنَّمَا يُعَابُ مَنْ أَخَذَ مَا لَيْسَ لَهُ).
البته شک نيست که تأخير امام (عليه السلام) در مسئله امامت ـ که از يک سو نص رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) درباره خلافت آن حضرت در داستان غدير و غير آن بود و از سوى ديگر افضليت امام (عليه السلام) نسبت به تمام صحابه که جاى انکار براى هيچ فرد منصفى ندارد ايجاب مى کرد که آن حضرت خليفه بلافصل پيامبر (صلي الله عليه و آله) باشد ـ بدين علت بود که آن حضرت در مسئله امامت، حق خود را که در واقع حق مسلمانان است مطالبه کرد؛ اما مخالفان دست به دست هم دادند و او را از رسيدن به آن حق محروم کردند، بنابراين ايراد کسانى که مى گويند: «امامت حق شخصى نبود که حضرت از آن چشم بپوشد، بلکه حق مردم بود و تأخير در مطالبه چنين حقى روا نيست» پاسخش روشن است و آن اين که تأخير مزبور در واقع از ناحيه امام (عليه السلام) نبود، بلکه از ناحيه کسانى بود که سال ها براى رسيدن به آن نقشه ها کشيده بودند و حتى زمانى که رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خواست در آستانه وداع با دار دنيا نامه اى بنگارد و اين حق را تثبيت کند آن ها مانع شده و نسبت هاى بسيار ناروايى به ساحت قدس پيامبر (صلي الله عليه و آله) دادند که داستان اسف انگيزش در تمام کتاب هاى اهل سنت و شيعه آمده است.
مقايسه اين دو با يکديگر (تأخير حق و گرفتن ناحق) و ترجيح اولى بر دومى کاملاً روشن است، زيرا گرفتن ناحق گناه قطعى است در حالى که تأخير حق چه شخصى باشد و توسط خود انسان تأخير بيفتد و چه حق مردم باشد و توسط دشمنان به تأخير افتد، چيزى نيست که عيب به شمار آيد.
در نامه 28 از نامه هاى امام (عليه السلام) نيز جمله اى شبيه اين جمله حکيمانه گذشت، حضرت در پاسخ معاويه که گفت: تو را همچون شترى که افسار زده بودند و مى کشيدند براى بيعت بردند، فرمود: «به خدا سوگند! تو مى خواستى با اين گفتارت مرا نکوهش کنى؛ اما ناخودآگاه مدح کردى و ثنا گفتى. مى خواستى رسوا کنى اما خودت رسوا شدى «وَ ما عَلَى الْمُسْلِمِ مِنْ غَضاضَةٍ في أنْ يَکُونَ مَظْلُوماً مَالَمْ يَکُنْ شاکّاً في دينِهِ، وَ لا مُرْتاباً بِيَقِينِهِ؛ براى يک مسلمان عيب نيست که مظلوم واقع شود مادام که در دين خود ترديد نداشته باشد و يقينش آميخته با شک نگردد».
سيد بن طاووس؛ در کتاب کشف المحجة از رسائل مرحوم کلينى نقل مى کند که اميرمؤمنان على (عليه السلام) به درخواست جمعى از مردم نامه اى درباره مسائل مربوط به خلافت پس از پيامبر (صلي الله عليه و آله) مرقوم داشت؛ نامه اى بسيار طولانى و پرمعنا و روشن و شفاف و دستور داد براى رفع هرگونه ابهام در اين مسئله، آن را در هر روز جمعه در برابر مردم بخوانند و ده نفر از ياران سرشناس و معروف و باشخصيت بر آن گواهى دهند، و در ضمنِ آن نامه همين جمله مورد بحث آمده است. سزاوار است کسانى که مى خواهند به اعماق مسئله خلافت برسند و پى به کارهاى ناروايى ببرند که در اين زمينه پس از پيامبر (صلي الله عليه و آله) انجام شد و مظلوميت على (عليه السلام) را دريابند اين نامه را به دقت بخوانند تا بدانند چگونه گروهى هماهنگ حق را از مسيرش منحرف ساختند و مسلمانان را به چه شکلى گرفتار کردند.