تفسیر خطبه 41

وَمِن خُطبَةٍ لَهَ عَلَيهِ السَّلامُ
وَفِيها يَنْهى عَنِ الغَدْرِ وَيُحَذِّرُ مِنْهُ
اَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ الْوَفَاءَ تَوْأَمُ الصِّدْقِ، وَلاَأَعْلَمُ جُنَّةً أَوْقَى مِنْهُ، وَمَا يَغْدِرُ مَنْ عَلِمَ کَيْفَ الْمَرْجِعُ. وَلَقَدْ أَصْبَحْنا فِي زَمَانٍ قَدِ اتَّخَذَ أَکْثَرُ أَهْلِهِ الْغَدْرَ کَيْسآ، وَنَسَبَهُمْ أَهْلُ الْجَهْلِ فِيهِ إِلى حُسْنِ الْحِيلَةِ. مَا لَهُمْ! قَاتَلَهُمُ اللهُ! قَدْ يَرَى الْحُوَّلُ الْقُلَّبُ وَجْهَ الْحِيلَةِ وَدُونَهَا مَانِعٌ مِنْ أَمْرِ اللهِ وَنَهْيِهِ، فَيَدَعُهَا رَأيَ عَيْنٍ بَعْدَ الْقُدْرَةِ عَلَيْهَا، وَيَنْتَهِزُ فُرْصَتَهَا مَنْ لاَ حَرِيجَةَ لَهُ فِي الدِّينِ.

ترجمه
از خطبه هاى امام (عليه السلام) است
که در آن از پيمان شکنى نهى مى کند و مردم را از آن برحذر مى دارد
اى مردم! وفا همزاد راستگويى است (و اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند) ومن سپرى محکم تر و نگهدارنده تر از آن سراغ ندارم. آن کس که از چگونگى رستاخيز آگاه است هرگز پيمان شکنى نمى کند. ما در زمانى زندگى مى کنيم که غالب اهلش خيانت و پيمان شکنى را کياست و عقل مى دانند، و جاهلان بى خبر اين گونه افراد را مدير و مدبّر مى شمارند! آن ها را چه مى شود؟ خداوند آنان را بکشد! گاه شخصى که آگاهى و تجربه کافى دارد و طريق مکر و حليه را خوب مى داند فرمان الهى و نهى او وى را مانع مى شود، و با اين که قدرت بر انجام اين کار دارد آشکارا آن را رها مى سازد، ولى آن کس که از گناه و مخالفت فرمان دين پروا ندارد، از فرصتى که پيش آمده استفاده مى کند (و دست به کارهاى خلافى مى زند که در نظر ساده انديشان، تدبير و سياست است.)
شرح و تفسیر
خطبه در يک نگاه
درواقع امام (عليه السلام) در اين خطبه به سه نکته مهم اشاره مى کند:
نخست از اهمّيّت وفا و صدق و راستى سخن مى گويد، و پيمان شکنان را سخت مورد ملامت قرار مى دهد. ديگر اين که برخلاف آنچه پيمان شکنان نادان مى پندارند، حيله گرى و نيرنگ و خيانت و تزوير دليل بر هوش و خردمندى نيست.
خردمند و هوشمند و زيرک کسى است که در همه جا پايبند به عهد وصداقت، و طرفدار پيمان هاى خويش باشد.
و در نکته سوم به اهميّت بهره گيرى از فرصت ها در مسير اجراى اوامر الهى و وفاى به عهد و پيمان اشاره مى فرمايد.
* * * رابطه وفا و راستگويى
گرچه مفسّران نهج البلاغه تا آن جا که اطلاع داريم شأن ورودى براى اين خطبه ذکر نکرده اند، امّا ارتباط معنوى اين خطبه با خطبه 35 و قرائن ديگر نشان مى دهد که اين خطبه ناظر به جنگ «صفين» و «مسئله حکمين» است، چراکه بعد از ماجراى غم انگيز حکمين اين مسئله به طور گسترده در ميان مسلمانان مورد بحث بود، و شايد گروهى از ناآگاهان، مکر و خيانت و پيمان شکنى عمرو بن عاص را دليلى بر هوشيارى و عقل او مى پنداشتند، و ممکن بود اين تفکّر سبب گرايش به اين گونه کارهاى غيرانسانى و غيراسلامى شود، لذا امام (عليه السلام) براى پيشگيرى از اين گونه افکار انحرافى، اين خطبه را ايراد مى کند و از مکر و خدعه و نيرنگ و پيمان شکنى، سخت نکوهش مى فرمايد، و به عواقب شوم آن اشاره مى کند، و به عکس، وفا و صداقت را مى ستايد.
در بخش اوّل اين خطبه همه مردم را مخاطب قرار داده، مى فرمايد: «اى مردم! وفا همزاد راستگويى است، (و اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند)»؛ (اَيُّهَا النّاسُ، إِنَّ الْوَفَاءَ تَوْأَمُ الصِّدْقِ).
توأم به معناى «همزاد»، و «توأمان» به معناى کودکان دوقلوست، و هرگاه دو چيز رابطه بسيار نزديک و تنگاتنگ با هم داشته باشند اين تعبير درمورد آن ها به کار مى رود، و امام (عليه السلام) در اين جا دو فضيلت «وفا و صدق» را شبيه فرزندان دوقلو مى شمارد که بسيار به يکديگر شبيه اند و رابطه ظاهرى و باطنى دارند.
دقّت در مفهوم اين دو صفت و سرچشمه هاى روحى و فکرى آن، نشان مى دهد که مطلب همين گونه است. وفا، يعنى پايبند بودن به پيمان ها، در حقيقت نوعى صداقت و راستگويى است، همان گونه که صدق و راستى نوعى وفا درباره واقعيّت ها و اداى حقّ آنهاست. صداقت به معناى وسيع کلمه منحصر به راستى و درستى در گفتار نيست، بلکه معناى وسيعى دارد که راستى در عمل را نيز شامل مى شود، و در قرآن مجيد نيز آمده است: (مِنَ الْمُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَيْهِ)؛ «در ميان مؤمنان مردانى هستند که بر سر عهدى که با خدا بستند صادقانه ايستاده اند».
روشن است که منظور از «صدق عهد» در اين آيه همان صدق در عمل است، به همين دليل به دنبال آن مى فرمايد: (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ)؛ «بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه خدا شربت شهادت نوشيدند) وگروهى ديگر در انتظارند!».
درست است که معمولا صدق به راستگويى در گفتار گفته مى شود، ولى معناى وسيع آن، گفتار و عمل، هر دو را دربر مى گيرد. و به اين ترتيب رابطه ميان «وفا» و «صدق» روشن مى شود. کسى که پيمان مى بندد و مى گويد: من فلان کار را انجام مى دهم، هنگامى که پيمان شکنى کند، درواقع دروغ گفته است؛ و آدم پيمان شکنن را مى توان آدمى دروغگو به شمار آورد، و از آن جا که حسن صداقت و زشتى دروغ بر همه کس واضح است، امام (عليه السلام) وفاى به عهد وپيمان شکنى را قرين اين دو مى شمارد، تا حسن و قبح آن دو روشن تر شود.
سپس درباره آثار مثبت وفاى به عهد چنين مى فرمايد: «و من سپرى محکم تر و نگهدارنده تر از آن سراغ ندارم»؛ (وَلاَ أَعْلَمُ جُنَّةً أَوْقَى مِنْهُ).
اين درواقع يکى از مهم ترين آثار و برکات دنيوى وفاى به عهد است که آن را به عنوان محکم ترين سپر معرفى مى کند؛ زيرا اساس زندگى اجتماعى، تعاون وهمکارى و اعتماد متقابل مردم به يکديگر، و پايبندى به قراردادها و تعهدات فردى و اجتماعى است که اگر پايه هاى آن متزلزل شود چيزى جاى آن را نمى گيرد. به تعبير ديگر اگر سرمايه اعتماد وجود داشته باشد، فقدان سرمايه هاى ديگر قابل حلّ است؛ ولى اگر سرمايه اعتماد نباشد وجود ديگر سرمايه ها سودى نمى بخشد؛واصولاپايه اصلى دين راوفاى به پيمان ها و تعهدات تشکيل مى دهد.
در سايه وفاى به عهد و پيمان، باران رحمت الهى و مواهب و برکات او بر جوامع بشرى سرازير مى شود و بلاها برطرف مى گردد و در حديث نبوى آمده است: «لاَ دِيْنَ لِمَنْ لا عَهْدَ لَهُ؛ کسى که پايبند به عهد و پيمان نيست دين ندارد». و نيز آمده است: «اِذا نَقَضُوا الْعَهْدَ سَلَّطَ اللهُ عَلَيْهِمْ عَدُوَّهُمْ؛ و هنگامى که مردم پيمان شکنى کنند خداوند دشمنانشان را بر سر آن ها مسلّط مى گرداند!».
اين نکته قابل توجه است که «جُنَّة» به معناى سپر، يک وسيله دفاعى دربرابر خطرات دشمن در ميدان جنگ است. تشبيه وفا به سپر نيز اين حقيقت را بازگو مى کند که خطرات اجتماعى که معمولا ناشى از بى نظمى ها وقانون شکنى هاست، به وسيله سپر وفاى به عهد و پيمان از ميان مى رود.
سپس اشاره به جنبه هاى معنوى و اخروى آن کرده، مى فرمايد: «کسى که از چگونگى رستاخيز آگاه است هرگز پيمان شکنى نمى کند!»؛ (وَمَا يَغْدِرُ مَنْ عَلِمَ کَيْفَ الْمَرْجِعُ).
اين همان چيزى است که مولا اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در يکى از خطبه هاى نهج البلاغه به آن اشاره کرده است، مى فرمايد: «وَلَوْلا کَراهِيَةُ الْغَدْرِ لَکُنْتَ مِنْ اَدْهَى النّاسِ! وَلکِنْ کُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ، وَکُلُّ فُجَرَةٍ کُفَرَةٌ وَلِکُلِّ غادِرٍ لِواءٌ يُعْرَفُ بِهü يَوْمَ الْقِيامَةِ؛ اگر من از پيمان شکنى و خدعه و نيرنگ بيزار نبودم، از سياستمدارترين مردم بودم، ولى هر پيمان شکنن فريبکارى گنهکار است و هر گنهکارى کافر است (کفر به معناى ترک اطاعت فرمان خدا) و هر غدّار و مکّارى در قيامت پرچم خاصى دارد که به وسيله آن شناخته مى شود».
و از آن جا که گاه انحراف جامعه از اصول صحيح اخلاقى سبب دگرگون شدن ارزش ها مى شود، تا آن جا که پيمان شکنى و فريب و نيرنگ را نوعى ذکاوت وهوشيارى مى شمرند و پايبند بودن به عهد و پيمان را ساده لوحى مى انگارند، امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن چنين مى فرمايد: «ما در زمانى زندگى مى کنيم که غالب اهلش خيانت و پيمان شکنى را کياست و عقل مى دانند، و جاهلان بى خبر اين گونه افراد را مدير و مدبّر مى شمارند!»؛ (وَلَقَدْ أَصْبَحْنا فِي زَمَانٍ قَدِ اتَّخَذَ أَکْثَرُ أَهْلِهِ الْغَدْرَ کَيْسآ وَنَسَبَهُمْ أَهْلُ الْجَهْلِ فِيهِ إِلى حُسْنِ الْحِيلَةِ!).
آرى نظام ارزشى جامعه که معيارى است براى سنجش نيکى ها و بدى ها اگر واژگون گردد، ظهور چنين پديده هايى در آن جامعه دور از انتظار نيست، معروف، منکر مى شود، و منکر، معروف. ديو به صورت فرشته نمايان مى شود، وفرشتگان در نظرها به صورت ديوان!
با نهايت تأسف اين موضوع در عصر و زمان ما نيز به طور گسترده ظاهر شده، که حيله گران مکار و پيمان شکنان در عرصه سياست جهان به عنوان سياستمداران لايق شناخته مى شوند، و آن ها که پايبند به عهد و پيمان الهى وانسانى هستند افرادى ساده انديش و خام و بى تجربه. و چقدر مشکل است در چنين جهانى زيستن و نفس کشيدن! ممکن است در کوتاه مدت پيمان شکنى و حيله گرى منافعى براى صاحبش به بار آورد، و او را در سياستش موفّق سازد، ولى بى شک در درازمدّت شيرازه هاى اجتماع را از هم مى پاشد؛ اين درست به فرد متقلّبى مى ماند که با چند بار تقلب در معاملات، سرمايه اى مى اندوزد، ولى هنگامى که تقلب و نيرنگ او گسترش يافت چرخ هاى اقتصادى از کار مى افتد، و همه در گرداب ضرر و زيان فرومى روند. به همين دليل بسيارى از افراد بى ايمان و بى بندوبار براى حفظ منافع درازمدّت خود سعى مى کنند اصل امانت و احترام به قرارداد را در معاملات خود حاکم کنند، به خصوص در برنامه هاى اقتصادى در دنياى امروز ازسوى شرکت هاى مهم بيگانه اين اصل رعايت مى شود، تا با جلب اعتماد ديگران بتوانند منافع سرشار خود را تضمين کنند!
به همين دليل در روايات اسلامى آمده است: «اَلْأَمانَةُ تَجْلِبُ الْغِنى وَالْخيانَةُ تَجْلِبُ الْفَقْرَ؛ امانت، غنا و بى نيازى مى آورد و خيانت سرچشمه فقر است».
درست است که امانت و وفا دو مفهوم جداگانه اند، ولى با توجّه به رابطه نزديکى که در ميان اين دو است مى توان موقعيت يکى را از ديگرى به راحتى تشخيص داد؛ به همين دليل در حديثى از امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمده است که فرمود: «اَلْأَمانَةُ وَالْوَفاءُ صِدْقُ الْأَفْعالِ».
يکى از ياران امام صادق (عليه السلام) به نام عبدالرحمن بن سيّابه مى گويد: «هنگامى که پدرم از دنيا رفت، وضع من بسيار درهم پيچيد، بعضى از دوستان پدرم به من کمک کردند تا سروسامان مختصرى به زندگى ام بدهم، سپس به حج مشرّف شدم و به خدمت امام صادق (عليه السلام) رسيدم، فرمود: مى خواهم نصيحتى به تو کنم، عرض کردم: فدايت شوم آماده ام، فرمود: «عَلَيْکَ بِصِدْقِ الْحَديثِ وَاَداءِ الْأَمانَةِ تَشْرَکُ النّاسَ فِي اَمْوالِهِمْ هکَذا ـ وَجَمَعَ بَيْنَ اَصابِعِهِ ـ قالَ فَحَفِظْتُ ذلِکَ عَنْهُ، فَزَکَّيْتُ ثَلاثَمِأَةِ اَلْفِ دِرْهَمٍ؛ بر تو باد به راستگويى و اداى امانت تا اين گونه شريک اموال مردم شوى» (امام (عليه السلام) اين جمله را فرمود) و انگشتانش را به يکديگر جمع کرد و درهم فرو برد (اشاره به اين که به اين صورت در اموال مردم شريک خواهى بود) من اين سخن را حفظ و به آن عمل کردم چيزى نگذشت که زکات مال من سيصد هزار درهم شد».
سپس امام (عليه السلام) به پاسخ کسانى مى پردازد که آن حضرت را متهم به عدم آگاهى از اصول سياست مى کردند، مى فرمايد: «آنها را چه مى شود؟! خداوند آنان را بُکشد! گاه شخصى که آگاهى و تجربه کافى دارد و طريق مکر و حيله را خوب مى داند فرمان الهى و نهى پروردگار، او را مانع مى شود، و با اين که قدرت بر انجام اين کار دارد آشکارا آن را رها مى سازد»؛ (مَا لَهُمْ! قَاتَلَهُمُ اللهُ! قَدْ يَرَى الْحُوَّلُ الْقُلَّبُ وَجْهَ الْحِيلَةِ وَدُونَهَا مَانِعٌ مِنْ أَمْرِ اللهِ وَنَهْيِهِ، فَيَدَعُهَا رَأيَ عَيْنٍ بَعْدَ الْقُدْرَةِ عَلَيْها).
امام (عليه السلام) ادامه مى دهد: «ولى آن کس که از گناه و مخالفت فرمان دين پروا ندارد، از فرصتى که پيش آمده استفاده مى کند (و دست به کارهاى خلافى مى زند که در نظر ساده انديشان، تدبير و سياست است)»؛ (وَيَنْتَهِزُ فُرْصَتَهَا مَنْ لاَ حَرِيْجَةَ لَهُ فِي الدِّينِ).
من اگر دست به کارهايى نمى زنم که دشمن را ناجوانمردانه از پاى درآورم، وبا استفاده از وسيله نامقدّس به مقصود برسم به دليل اين نيست که از اين امور آگاهى ندارم، بلکه بدين جهت است که از خدا مى ترسم، و در مناسباتم با همه کس، حتّى با دشمن، به اصول عدالت و جوانمردى و تقوا پايبندم! من هدف را توجيه گر وسيله نمى دانم و رسيدن به پيروزى بر دشمن را به هر قيمت قبول ندارم، ولى دشمنان من به هيچ يک از اين اصول پايبند نيستند، دست به هر کارى مى زنند و هر جنايتى را جايز مى شمرند، نه به خون بى گناهان احترام مى گذارند ونه از ظلم و ستم پروا دارند و نه به پيمان و عهدشان وفادارند، آن ها تنها يک چيز را مهم مى شمرند و آن رسيدن به اهداف نامشروعشان است، از هر طريق که ميسّر شود!
هنگامى که ساده لوحان، تحرّکات آن ها و احتياطات مرا مى بينند، آن را حمل بر عدم آگاهى من از اصول سياست مى کنند، حال آن که سياست هاى آميخته با تقوا از سياست هاى تبهکاران و ظالمان و فرصت طلبان بى تقوا جداست. نکته
سياست هاى الهى و شيطانى!
تفاوت بين روش هاى سياسى، از تفاوت ديدگاه ها در مسئله حکومت ناشى مى شود. آن ها که حکومت را براى حفظ منافع شخصى يا گروهى مى طلبند، سياستى درخور آن دارند و آن ها که حکومت را براى حفظ ارزش ها مى خواهند، سياستى هماهنگ با آن دارند.
توضيح اين که در گذشته حکومت هاى ديکتاتورى بر محور افراد دور مى زد ويک فرد قلدر زورمند و خودکامه، براى تأمين منافع شخصى خويش در جهت مال و مقام، با تکيه بر زور، بر مردم يک ناحيه يا يک کشور مسلّط مى شد، افرادى را به کار مى گرفت که در حفظ قدرت او بکوشند و اصولى را محترم مى شمرد که به تقويت پايه هاى حکومت او کمک کنند.
در دنياى مادى امروز گرچه شکل حکومت ها تغيير يافته، ولى ماهيت آن ها با گذشته تفاوت چندانى ندارد، هر چند در اين راه، گروه ها مطرح اند. مثلا در کشورهاى بزرگ صنعتى دنياى امروز، احزابى تشکيل مى شود که هرکدام حافظ منافع گروه معيّنى است، سپس از هر وسيله اى براى جلب آراى بيشتر ودستيابى به حکومت بهره مى گيرند، و هنگامى که به حکومت رسيدند افرادى را به کار مى گيرند که قدرت آن ها را تحکيم کند و اصولى را به کار مى بندند که منافع مادى گروهى آن ها را تضمين کند.
اين متن کار حکومت هاست، هر چند در حاشيه آن گاهى مسائلى مانند حقوق بشر، و آزادى انسان ها، و گاه مسائل اخلاقى مطرح مى شود، ولى هم خودشان و هم ساير مردم مى دانند که اين ها هرگز جدّى نيست، و در تعارض با منافع گروهى، کم رنگ و بى رنگ مى شود.
به همين دليل هرگاه يکى از مخالفانشان کمترين تخلّفى از حقوق بشر مرتکب شود، و به اصطلاح، پاى خود را پس و پيش بگذارد داد و فرياد آن ها بلند مى شود، اما اگر دوستانشان، يعنى حاميان منافعشان، همه روز و هميشه اين حقوق را پايمال کنند مورد اعتراض قرار نمى گيرند! دربرابر اين نوع حکومت، حکومت انبيا و اولياى خداست که نه بر محور منافع فرد دور مى زند و نه منافع گروه معيّنى، بلکه اساس و پايه آن بر حفظ ارزش هاى والاى انسانى گذاشته شده است.
گروه اوّل با صراحت مى گويند که اخلاق و سياست با يکديگر جمع نمى شود، بنابراين فرمانروايى که خويشتن را ملزم به رعايت اصول اخلاقى مى داند، در حقيقت مغز سياسى ندارد؛ و هرگز حاکميتش دوام نخواهد يافت! هدف، وسيله را توجيه مى کند و هر آنچه در راه نيل به هدف دستاويز قرار گيرد نيک شمرده مى شود!
در حالى که پيشواى گروه دوم مى گويد: «اِنَّما بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الْأَخْلاقِ؛ من تنها براى تکميل ارزش هاى اخلاقى مبعوث شده ام». يا اين که: «لَوْلا ... ما أَخَذَ اللهُ عَلَى الْعُلَماءِ ألّا يُقارُّوا عَلَى کِظَّةِ ظالِمٍ وَلاسَغَبِ مَظْلُومٍ ...؛ اگر به خاطر اين نبود که خداوند از دانشمندان امّت ها پيمان گرفته که دربرابر پرخورى ستمگران وگرسنگى ستمديدگان سکوت نکنند هرگز حکومت را نمى پذيرفتم»، و در جايى ديگر مى خوانيم: «وَإِنَّما خَرَجْتُ لِطِلَبِ اِلْإِصْلاحِ فِي أُمَّةِ جَدّي (صلي الله عليه و آله)؛ قيام من براى کسب قدرت و مقام نيست، من تنها مى خواهم در ميان مردم اصلاح کنم (وآنها را به راه حقّ و عدالت و ارزش هاى والاى انسانى بازگرداندم)».
بديهى است اصولى که بر سياست گروه اوّل حاکم است، با اصول سياسى شناخته شده ازسوى گروه دوم کاملا متفاوت، بلکه در تعارض است.
گروه اوّل، به شهادت تاريخ، به آسانى همه ارزش ها را در پاى حکومت خود قربانى کردند، و گروه دوم بارها و بارها حکومت و قدرت خود را فداى حفظ ارزش ها کردند. آنچه در خطبه مورد بحث آمده درواقع تبلور همين معناست، اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد: من به خوبى از تمام ريزه کارى هاى سياست مخرّب باخبرم، وراه هاى پيروزى بر دشمن را دقيقآ مى دانم و توانايى به کار بستن آن ها را دارم، ولى مى دانم که حفظ ارزش ها هرگز اجازه بسيارى از اين چاره جويى هاى سياسى را که از اصول شيطانى سرچشمه مى گيرد نمى دهد! من چشم به اوامر ونواهى الهى دوخته ام، هرجا به من اجازه پيشروى بدهد مى روم و هرجا مانع شود بازمى ايستم.
«به خدا سوگند! معاويه از من سياستمدارتر نيست، ولى او نيرنگ مى زند ومرتکب گناه مى شود، اگر نيرنگ و پيمان شکنى ناپسند و ناشايسته نبود من از سياستمدارترين مردم بودم!»؛ (وَاللهِ ما مُعاوِيَةُ بِأَدْهى مِنّىü وَلکِنَّهُ يَغْدِرُ وَيَفْجُرُ وَلَو لا کَراهِيَةُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أدْهَى النَّاسِ).
به من مى گويند که پيروزى خود را در جور و ستم درباره کسانى که برحکومت مى کنم، جست وجو نمايم (گروهى از قدرتمندان صاحب نفوذ را بى حساب از بيت المال سير کنم در حالى که گروهى از پاک دلان، گرسنه و محروم بمانند) به خدا سوگند! تا عمر من باقى است و شب و روز برقرار است، وستارگان آسمان طلوع و غروب دارند، هرگز به چنين کارى دست نمى زنم (وبراى حفظ حکومتم ارزش هاى الهى و دينم را قربانى نمى کنم)!»؛ (أَتَأمُرُونِّي اَنْ اَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَورِ فَيمَنْ وُلِّيْتُ عَلَيْهِ؟ وَاللهِ لا أَطُورُ بِهِ، ما سَمِرَ سَمِيرٌ، وَما أَمَّ نَجْمٌ فِى السَّماءِ نَجْمآ). اختلاف اين دو ديدگاه در سياست هاى الهى و شيطانى سبب مى شود که گاه افراد ناآگاه، به حاميان سياست هاى الهى خرده بگيرند و اعمال آن ها را بر ساده انديشى و عدم آگاهى به فنون سياست حمل کنند، غافل از اين که آن ها در عالم ديگرى سير مى کنند که اصول و ضوابط حاکم بر آن جز اين روش را اجازه نمى دهد!
مثلا هنگامى که مى شنوند على (عليه السلام) در صفّين بعد از آن که دشمن آب را به روى او بست و ياران امام (عليه السلام) دشمن را عقب راندند و شريعه فرات را در اختيار گرفتند، به پيشنهاد بعضى از يارانش که مى گفتند: شما هم دستور دهيد آب را به روى لشکر دشمن ببندند تا از پاى درآيند، اعتنايى نکرد و فرمود: آبى را که خدا بر آنها حلال کرده از آن ها منع نمى کنم!
و هنگامى که مى شنوند پيش از اميرمؤمنان على (عليه السلام) پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به پيشنهاد کسانى که به هنگام محاصره قلعه هاى خيبر اصرار داشتند آب را به روى يهوديان ببندند، وقعى ننهاد، تعجّب مى کنند.
يا هنگامى که مى شنوند «مسلم بن عقيل» با اين که مى توانست ابن زياد را غافلگيرانه در خانه «هانى بن عروه» به قتل برساند، از اين کار خوددارى کرد وگفت: حديث پيامبر (صلي الله عليه و آله) به يادم آمد که از «ترور» منع فرموده است: (أنَّ أَلاْيمانَ قَيَّدَ الْفَتْکَ)، در شگفتى فرو مى روند!
و نيز هنگامى که در تاريخ مى خوانند على (عليه السلام) در جنگ صفّين از کشتن عمروعاص، موقعى که خود را کاملا برهنه کرد، صرف نظر فرمود در حالى که اگر او را مى کشت سرنوشت جنگ عوض مى شد، مى گويند: اين گونه کارها در ميدان سياست قابل قبول نيست و کسى که رفتارى اين گونه دارد، سياستمدار نيست. همچنين اصرار بر پايبندى به عهد و پيمان ها، حتى با دشمنان، که در قرآن مجيد و احاديث اسلامى آمده است و اصرار بر حفظ امانت، هر چند امانت، شمشير دشمن باشد، تمام اين امور ارزشى را با اصول سياست سازگار نمى بينند، بلکه مى گويند: سياستمدار ماهر کسى است که از پيمان ها و امانت ها تا آنجا دفاع کند که به نفع او تمام مى شود، و آن جا که به زيان اوست بايد به بهانه اى از عمل به تعهدات خود و امانت دارى سر باززند!
اين گونه افراد که در حال و هواى شرايط حاکم بر سياست هاى شيطانى زندگى مى کنند هرگز به سياست هاى الهى که حفظ ارزش ها در متن آن قرار دارد، نمى انديشند.
براى يک «سياستمدار الهى» پيروزى بر دشمن در درجه دوم اهميت است ودر درجه اوّل حفظ ارزش ها مهم است، ارزش هايى که ماندنى است، و بهترين وسيله تکامل جامعه انسانى و پرورش انسان هاى شايسته و تشکيل «حيات طيبه» است.
اين نکته نيز قابل توجه است که ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه اش هنگامى که به نمونه اى از جوانمردى «ابراهيم بن عبدالله» که از نواده هاى امام حسن مجتبى (عليه السلام) بود اشاره مى کند، مى افزايد: آل ابى طالب از اين جوانمردى ها (که بر پايه حفظ ارزش هاى اسلامى بود) بسيار داشتند، چراکه آن ها اهل دين بودند نه دنيا، و جهان مادى را تنها براى اين مى طلبيدند که ستون خيمه دين را به وسيله آن برپا کنند (نه براى خودکامگى و لذّات زودگذر که سياستمداران مادّى طالب آن هستند).
اين سخن دامنه بسيار گسترده اى دارد که باز هم در مناسبت هاى ديگر إن شاءالله به سراغ آن مى رويم. .
پاورقی ها
«توأم» به گفته بعضى از ارباب لغت از ريشه «وئام» به معناى موافقت آمده است، در حالى که بعضى ديگر مانند صاحب مقاييس «تاء» آن را اصلى مى دانند و اتئام (مصدر باب افعال) را به معناى دوقلو زاييدن ذکر کرده اند، و در هر حال معمولا به معناى وسيع کلمه که مقارنت و شباهت دو چيز به يکديگر است، به کار مى رود، و ما نيز در بالا آن را به معناى همزاد تفسير کرديم که در فارسى مفهوم خاص و مفهوم عام و گسترده اى دارد.
احزاب، آيه 23. «جُنّة» بر وزن «غُصّه» به معناى سپر است، و در اصل از ريشه «جَنّ» بر وزن «فَنّ» به معناى پوشانيدن گرفته شده، و به ديوانه مجنون مى گويند، به دليل اين که گويى عقل او زير پوشش قرار گرفته و باغ را جنّت مى نامند به دليل اين که زمينش پوشيده از درخت است و جنين را جنين مى گويند، از آن رو که در شکم مادر پوشيده و پنهان است، و اطلاق جِنّ بر گروه خاصى از موجودات به علت پنهان بودن آنان است، و سپر نيز جُنَّةَ ناميده مى شود به دليل اين که انسان را از سلاح هاى خطرناک دشمن مى پوشاند. نوادر راوندى، ص 5. بحارالانوار، ج 97، ص 46، ضمن ح 3. نهج البلاغه، خطبه 200. «کَيْس» و «کياست» به معناى زيرکى و هوشيارى است، و «کيّس» بر وزن «سيّد» به معناى عاقل و هوشيار است؛ و به گفته ابن فارس «کيس» (جيب لباس يا کيسه) را به اين نام مى نامند، زيرا اشيايى در آن گردآورى مى شود همان گونه که انسان باهوش و «کيّس» مسائل مختلف را در فکر خود جمع مى کند. بحارالانوار، ج 72، ص 114، ح 6. غررالحکم، ص 251، ح 5220. کافى، ج 5، باب اداء الامانة، ص 134، ح 9. «حُوّل» بر وزن «ذرّت» از ريشه «حول» به معناى دگرگون شدن چيزى است، و «حوّل» به کسى مى گويند که مى تواند مسائل را زير و رو کرده و از تجارب مختلف در آن بهره گيرى کند، و سال را از اين جهت «حَوْل» مى گويند، که با گذشت آن مسائل دگرگون مى شود. «قُلَّب» بر وزن «قُلَّک» از ريشه «قلب»، آن هم به معناى دگرگونى است، و «قُلَّب» به کسى مى گويند که کارهاى مختلف را زير و رو کرده و چاره جويى مى کند، و اطلاق واژه قلب براى آن عضو مخصوص بدن، از اين جهت است که دائمآ در حرکت و تغيير و دگرگونى است. «ينتهز» از ريشه «انتهاز» به معناى اقدام به انجام کارى است، و در بسيارى از موارد مانند خطبه مورد بحث با فرصت همراه است و به معناى بهره گيرى کامل از فرصت هاست. «حريجة» از ريشه «حرج» بر وزن «کرج» به معناى جمع شدن و تنگ شدن است، و بعضى اصل آن را فشار معنوى حاصل از تحمّل مشقت ها دانسته اند، اين واژه (حرج) گاه به معناى گناه نيز مى آيد، و حريجه به معناى پرهيز از گناه است. کنزالعمال، ج 3، ص 16، ح 5217. نهج البلاغه، خطبه 3. بحارالانوار، ج 44، ص 329، ضمن ح 2. نهج البلاغه، خطبه 200، و در نقل ديگرى از آن حضرت آمده است: «لَولاَ التُّقى ـ يا ـ لَوْلاَ الدّينُ وَالتُّقى لَکُنْتُ أدْهَى الْعَرَبِ؛ اگر دين و تقوا نبود، سياستمدارترين عرب بودم، (اشاره به سياست هاى شيطانى است)، (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 28). نهج البلاغه، خطبه 126. تاريخ طبرى، ج 3، ص 569، در ضمن بيان تاريخ سال 36 هجرى. يعنى ايمان، کشتن غافلگيرانه (ترور) را ممنوع کرده است، و به مؤمن اجازه اقدام به چنين کارى را نمى دهد، اين در واقع يک اصل است و هيچ مانعى ندارد که بعضى از استثناهاى محدود و معدود داشته باشد، (اين حديث را علّامه مجلسى در بحارالانوار، ج 44، ص 344، و ج 47، ص 137 نقل کرده است). به ميزان الحکمه، ج 1، ص 213، مادّه امانت مراجعه شود. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 314.