تفسیر حکمت 286
وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ
مَا قَالَ النَّاسُ لِشَيْءٍ «طُوبَى لَهُ» إِلاَّ وَ قَدْ خَبَأَ لَهُ آلدَّهْرُ يَوْمَ سُوءٍ.
ترجمه
امام (عليه السلام) فرمود:
هرگز مردم درباره چيزى نگفتند: «خوشا به حال آن»؛ جز اين که روزگار روز بدى را براى او پنهان (و فراهم) کرد.
هرگز مردم درباره چيزى نگفتند: «خوشا به حال آن»؛ جز اين که روزگار روز بدى را براى او پنهان (و فراهم) کرد.
شرح و تفسیر
همه چيز دنيا در حال دگرگونى است
امام على (عليه السلام) مى فرمايد: «هيچ گاه مردم درباره چيزى نگفتند: «خوشا به حال آن» مگر اين که روزگار روز بدى را براى آن پنهان و فراهم ساخت»؛ (مَا قَالَ النَّاسُ لِشَيْءٍ «طُوبَى لَهُ» إِلاَّ وَقَدْ خَبَأَ لَهُ آلدَّهْرُ يَوْمَ سُوءٍ).
معادل «طُوبى لَه» در فارسى «خوشا به حال او» ست، «طُوبى» مؤنث «أطْيَب» به معناى بهتر و پاکيزه تر است.
براى اين جمله کوتاه و پرمعنا دو تفسير وجود دارد:
نخست اين که چون مردم چيزى را بستايند، حسودان، حسادتشان تحريک مى شود و براى زوال آن کوشش مى کنند. به همين دليل جمعى معتقدند که بايد نعمت هاى چشمگير را از نظر حسودان مخفى داشت تا در مقام دشمنى با آن برنيايند. درست است که بايد انسان به مقتضاى (وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ)
نعمت هاى الهى را آشکار سازد؛ ولى در برابر حسودان، استثنايى وجود دارد. به همين دليل حضرت يعقوب (عليه السلام) به فرزندش يوسف (عليه السلام) سفارش کرد که خواب خود را که نشانه اوج عظمت او در آينده است از برادران حسود پنهان کند.
تفسير ديگر اين که همه چيز دنيا در حال دگرگونى و زوال است؛ امروز ممکن است همه از شخص معينى تعريف و تمجيد کنند و نعمت هاى الهى را براى او کامل بدانند و بگويند: خوشا به حال او که مشمول چنين نعمت هايى است؛ اما چيزى نگذرد که دگرگونى هاى طبيعت دنيا، دامان او را بگيرد، ثروت از ميان برود، قدرت رو به افول گذارد و جوانى و سلامت به پيرى و بيمارى منتهى شود و اين جاست که ستايش کنندگان سابق انگشت حيرت به دندان مى گزند.
نمونه اين مطلب همان است که در داستان قارون، اواخر سوره قصص در قرآن مجيد آمده است. قرآن مى گويد: (فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِى زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِىَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ)؛ «(روزى قارون) با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد، آن ها که خواهان زندگى دنيا بودند گفتند: «اى کاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم! به راستى که او بهره عظيمى دارد!».
اما هنگامى که عذاب الهى آن مغرورِ خودخواهِ خودبرتربين را فراگرفت و قصرهايش در درون خاک مدفون شدند، آن ها که ديروز آرزوى زندگى او را مى کردند به کلى دگرگون شدند و به فرموده قرآن (وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَکَانَهُ بِالأَمْسِ يَقُولُونَ وَ يْکَأَنَّ اللهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْلاَ أَنْ مَّنَّ اللهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَ يْکَأَنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْکَافِرُونَ)؛ «و آن ها که ديروز آرزو مى کردند به جاى او باشند (هنگامى که اين صحنه را ديدند) گفتند: «واى بر ما! گويا خدا روزى را بر هر کس از بندگانش بخواهد گسترش مى دهد يا تنگ مى گيرد! اگر خدا بر ما منت ننهاده بود، ما را نيز به قعر زمين فرو مى برد! اى واى گويى کافران هرگز رستگار نمى شوند!». احتمال سومى نيز در تفسير اين جمله داده شده است که ما آن را چندان مناسب نمى دانيم و آن اين که هرگاه مردم شخص يا چيزى را بستايند ممکن است، افراد شور چشم آن شخص يا آن چيز را چشم بزنند و سبب زوالش شوند، از اين رو علامه مجلسى (رحمه الله) در جلد 60 بحارالانوار در تفسير اين جمله امام (عليه السلام) مى گويد: «گاه به ذهن انسان چنين خطور مى کند که ممکن است در اين معنا اشاره اى به تأثير چشم باشد، هرچند از بعضى از آيات و اخبار دور است».
در اشعار منسوب به على (عليه السلام) نيز معناى مورد بحث آمده است آن جا که مى فرمايد:
أَحْسَنْتَ ظَنَّکَ بِالأَيّامِ إذْ حَسُنَتْ *** وَ لَمْ تَخَفْ سُوءَ ما يَأْتي بِهِ الْقَدَرُ
وَ سالَمَتْکَ اللَّيالي فَاغْتَرَرْتَ بِها *** وَ عِنْدَ صَفْوِ اللَّيالي يَحْدُثُ الْکَدَرُ
هنگامى که دنيا به تو رو کرد به روزگار خوش بين شدى ـ و از عواقب سوء مقدرات نترسيدى.
شب ها را با سلامت گذراندى و مغرور شدى ـ در حالى که در شب هاى صاف و آرام ناگهان کدورت ها و ناراحتى ها حادث مى شود.
مرحوم محدث قمى داستان عبرت انگيزى در کتاب الکنى و الالقاب از شعبى در اين زمينه نقل مى کند، مى گويد: من نزد «عبدالملک بن مروان» در قصر کوفه بودم در زمانى که سر «مصعب بن زبير» را براى او آوردند و پيش روى او گذاشتند. بدن من شروع کرد به لرزيدن. عبدالملک گفت: چرا چنين شدى؟ گفتم: به خدا پناه مى برم، من در همين قصر و در همين جا با «عبيدالله بن زياد» بودم که ديدم سر حسين بن على (عليه السلام) را در برابر او گذاشته بودند. پس از مدتى در همين جا نزد «مختار» بودم که ديدم سر عبيدالله بن زياد را پيش روى او گذاشتند. سپس در همين جا با مصعب بن زبير بودم که ديدم سر مختار را پيش روى او گذاشتند و اکنون سر مصعب بن زبير در برابر توست (اشاره به اين که فکر کن سرنوشت تو چه خواهد شد؟). عبدالملک از جا برخاست و دستور داد آن کاخ را که در آن بوديم ويران کنند (به گمان اين که شوم است و همه اين شومى ها از آن کاخ برمى خيزد).
سپس مرحوم محدث قمى مى گويد: يکى از شعراى فارسى زبان اين داستان را در ضمن شعر زيبايى آورده است:
نادر مردى ز عرب هوشمند *** گفت به عبدالملک از روى پند
روى همين مسند و اين تکيه گاه *** زير همين قبّه و اين بارگاه
بودم و ديدم برِ ابن زياد *** آه چه ديدم که دو چشمم مباد
تازه سرى چون سپر آسمان *** طلعت خورشيد ز رويش نهان
بعد ز چندى سر آن خيره سر *** بُد برِ مختار به روى سپر
بعد که مصعب سر و سردار شد *** دست خوش او سرِ مختار شد
اين سرِ مصعب به تقاضاى کار *** تا چه کند با تو دگر روزگار! .
امام على (عليه السلام) مى فرمايد: «هيچ گاه مردم درباره چيزى نگفتند: «خوشا به حال آن» مگر اين که روزگار روز بدى را براى آن پنهان و فراهم ساخت»؛ (مَا قَالَ النَّاسُ لِشَيْءٍ «طُوبَى لَهُ» إِلاَّ وَقَدْ خَبَأَ لَهُ آلدَّهْرُ يَوْمَ سُوءٍ).
معادل «طُوبى لَه» در فارسى «خوشا به حال او» ست، «طُوبى» مؤنث «أطْيَب» به معناى بهتر و پاکيزه تر است.
براى اين جمله کوتاه و پرمعنا دو تفسير وجود دارد:
نخست اين که چون مردم چيزى را بستايند، حسودان، حسادتشان تحريک مى شود و براى زوال آن کوشش مى کنند. به همين دليل جمعى معتقدند که بايد نعمت هاى چشمگير را از نظر حسودان مخفى داشت تا در مقام دشمنى با آن برنيايند. درست است که بايد انسان به مقتضاى (وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ)
نعمت هاى الهى را آشکار سازد؛ ولى در برابر حسودان، استثنايى وجود دارد. به همين دليل حضرت يعقوب (عليه السلام) به فرزندش يوسف (عليه السلام) سفارش کرد که خواب خود را که نشانه اوج عظمت او در آينده است از برادران حسود پنهان کند.
تفسير ديگر اين که همه چيز دنيا در حال دگرگونى و زوال است؛ امروز ممکن است همه از شخص معينى تعريف و تمجيد کنند و نعمت هاى الهى را براى او کامل بدانند و بگويند: خوشا به حال او که مشمول چنين نعمت هايى است؛ اما چيزى نگذرد که دگرگونى هاى طبيعت دنيا، دامان او را بگيرد، ثروت از ميان برود، قدرت رو به افول گذارد و جوانى و سلامت به پيرى و بيمارى منتهى شود و اين جاست که ستايش کنندگان سابق انگشت حيرت به دندان مى گزند.
نمونه اين مطلب همان است که در داستان قارون، اواخر سوره قصص در قرآن مجيد آمده است. قرآن مى گويد: (فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِى زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِىَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ)؛ «(روزى قارون) با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد، آن ها که خواهان زندگى دنيا بودند گفتند: «اى کاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم! به راستى که او بهره عظيمى دارد!».
اما هنگامى که عذاب الهى آن مغرورِ خودخواهِ خودبرتربين را فراگرفت و قصرهايش در درون خاک مدفون شدند، آن ها که ديروز آرزوى زندگى او را مى کردند به کلى دگرگون شدند و به فرموده قرآن (وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَکَانَهُ بِالأَمْسِ يَقُولُونَ وَ يْکَأَنَّ اللهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْلاَ أَنْ مَّنَّ اللهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَ يْکَأَنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْکَافِرُونَ)؛ «و آن ها که ديروز آرزو مى کردند به جاى او باشند (هنگامى که اين صحنه را ديدند) گفتند: «واى بر ما! گويا خدا روزى را بر هر کس از بندگانش بخواهد گسترش مى دهد يا تنگ مى گيرد! اگر خدا بر ما منت ننهاده بود، ما را نيز به قعر زمين فرو مى برد! اى واى گويى کافران هرگز رستگار نمى شوند!». احتمال سومى نيز در تفسير اين جمله داده شده است که ما آن را چندان مناسب نمى دانيم و آن اين که هرگاه مردم شخص يا چيزى را بستايند ممکن است، افراد شور چشم آن شخص يا آن چيز را چشم بزنند و سبب زوالش شوند، از اين رو علامه مجلسى (رحمه الله) در جلد 60 بحارالانوار در تفسير اين جمله امام (عليه السلام) مى گويد: «گاه به ذهن انسان چنين خطور مى کند که ممکن است در اين معنا اشاره اى به تأثير چشم باشد، هرچند از بعضى از آيات و اخبار دور است».
در اشعار منسوب به على (عليه السلام) نيز معناى مورد بحث آمده است آن جا که مى فرمايد:
أَحْسَنْتَ ظَنَّکَ بِالأَيّامِ إذْ حَسُنَتْ *** وَ لَمْ تَخَفْ سُوءَ ما يَأْتي بِهِ الْقَدَرُ
وَ سالَمَتْکَ اللَّيالي فَاغْتَرَرْتَ بِها *** وَ عِنْدَ صَفْوِ اللَّيالي يَحْدُثُ الْکَدَرُ
هنگامى که دنيا به تو رو کرد به روزگار خوش بين شدى ـ و از عواقب سوء مقدرات نترسيدى.
شب ها را با سلامت گذراندى و مغرور شدى ـ در حالى که در شب هاى صاف و آرام ناگهان کدورت ها و ناراحتى ها حادث مى شود.
مرحوم محدث قمى داستان عبرت انگيزى در کتاب الکنى و الالقاب از شعبى در اين زمينه نقل مى کند، مى گويد: من نزد «عبدالملک بن مروان» در قصر کوفه بودم در زمانى که سر «مصعب بن زبير» را براى او آوردند و پيش روى او گذاشتند. بدن من شروع کرد به لرزيدن. عبدالملک گفت: چرا چنين شدى؟ گفتم: به خدا پناه مى برم، من در همين قصر و در همين جا با «عبيدالله بن زياد» بودم که ديدم سر حسين بن على (عليه السلام) را در برابر او گذاشته بودند. پس از مدتى در همين جا نزد «مختار» بودم که ديدم سر عبيدالله بن زياد را پيش روى او گذاشتند. سپس در همين جا با مصعب بن زبير بودم که ديدم سر مختار را پيش روى او گذاشتند و اکنون سر مصعب بن زبير در برابر توست (اشاره به اين که فکر کن سرنوشت تو چه خواهد شد؟). عبدالملک از جا برخاست و دستور داد آن کاخ را که در آن بوديم ويران کنند (به گمان اين که شوم است و همه اين شومى ها از آن کاخ برمى خيزد).
سپس مرحوم محدث قمى مى گويد: يکى از شعراى فارسى زبان اين داستان را در ضمن شعر زيبايى آورده است:
نادر مردى ز عرب هوشمند *** گفت به عبدالملک از روى پند
روى همين مسند و اين تکيه گاه *** زير همين قبّه و اين بارگاه
بودم و ديدم برِ ابن زياد *** آه چه ديدم که دو چشمم مباد
تازه سرى چون سپر آسمان *** طلعت خورشيد ز رويش نهان
بعد ز چندى سر آن خيره سر *** بُد برِ مختار به روى سپر
بعد که مصعب سر و سردار شد *** دست خوش او سرِ مختار شد
اين سرِ مصعب به تقاضاى کار *** تا چه کند با تو دگر روزگار! .