تفسیر حکمت 289

وَ قَالَ عَليهِ السَّلامُ
کَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ وَ کَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلا يَشْتَهِي مَا لا يَجِدُ وَلا يُکْثِرُ إِذَا وَجَدَ وَ کَانَ أَکْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِينَ وَ نَقَعَ غَلِيلَ السَّائِلِينَ وَ کَانَ ضَعِيفاً مُسْتَضْعَفاً فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَيْثُ غَابٍ وَ صِلُّ وَادٍ لا يُدْلِي بِحُجَّةٍ حَتَّى يَأْتِيَ قَاضِياً وَ کَانَ لا يَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا يَجِدُ الْعُذْرَ فِي مِثْلِهِ حَتَّى يَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ وَ کَانَ لا يَشْکُو وَجَعاً إِلاَّ عِنْدَ بُرْئِهِ وَ کَانَ يَقُولُ مَا يَفْعَلُ وَ لا يَقُولُ مَا لا يَفْعَلُ وَ کَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْکَلامِ لَمْ يُغْلَبْ عَلَى السُّکُوتِ وَ کَانَ عَلَى مَا يَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ يَتَکَلَّمَ وَ کَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ يَنْظُرُ أَيُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى فَيُخَالِفُهُ فَعَلَيْکُمْ بِهَذِهِ الْخَلائِقِ فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِيهَا فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْکِ الْکَثِيرِ.

ترجمه
امام (عليه السلام) فرمود:
در گذشته برادرى الهى و دينى داشتم (که وصفش چنين بود): آنچه او را در نظرم بزرگ جلوه مى داد کوچکى دنيا در نظر او بود. او از تحت حکومت شکم خارج بود، از اين رو آنچه نمى يافت اشتهايش را نداشت (و به دنبال آن نمى رفت) و آنچه را که مى يافت زياد مصرف نمى کرد. بيشتر اوقات زندگانى اش ساکت بود و (در عين حال) اگر سخنى مى گفت بر گويندگان چيره مى شد و عطش سؤال کنندگان را فرو مى نشاند. (به دليل نهايت تواضع، بر حسب ظاهر) انسان ضعيفى بود و مردم نيز او را ضعيف مى شمردند؛ ولى هرگاه کار مهم و جدى به ميان مى آمد همچون شير بيشه مى خروشيد و مانند مار بيابانى به حرکت درمى آمد. پيش از حضور در مجلس داورى، دليلى اقامه نمى کرد. هيچ کس را براى کارى که انجام داده، در آن جا که امکان داشت عذرى داشته باشد ملامت نمى کرد تا عذر او را بشنود. او هرگز از درد خود جز هنگام بهبودى شکايت نمى کرد. همواره سخنى مى گفت که خود انجام مى داد وچيزى را که انجام نمى داد نمى گفت. اگر در سخن گفتن مغلوب مى شد هرگز در سکوت، کسى بر او غلبه نمى يافت. او به شنيدن حريص تر بود تا گفتن. او چنان بود که هرگاه دو کار برايش پيش مى آمد انديشه مى کرد که کدام به هوا و هوس نزديک تر است، با آن مخالفت مى ورزيد (و آن را که خلاف هواى نفس بود مقدم مى شمرد، اگر مى خواهيد راه سعادت و نجات را پيدا کنيد) بر شما باد که اين صفات را تحصيل کنيد، پيوسته با آن باشيد و از يکديگر در داشتن آن ها سبقت بگيريد و اگر نمى توانيد همه آن ها را انجام دهيد (به مقدار توان انجام دهيد و) بدانيد که انجام دادن مقدار کم بهتر از ترک بسيار است.
شرح و تفسیر
برادرى با تمام صفات انسانى
در اين گفتار نورانى امام (عليه السلام)، سخن از برادرى است که داراى يازده صفت برجسته از فضايل مهم انسانى است؛ فضائلى که در قرآن مجيد و روايات اسلامى، با اهميت فراوان ذکر شده است. درباره اين که آيا اين برادر دينى يک شخص معين حقيقى بوده و يا از قبيل تمثيل است سخنان مختلفى گفته شده است. گروهى از شارحان نهج البلاغه معتقدند که کلام امام (عليه السلام) اشاره به شخص خاصى است؛ اما در اين که اين شخص چه کسى بوده اختلاف نظر دارند. بعضى او را ابوذر غفارى و برخى عثمان بن مظعون، عدّه اى مقداد و گروهى حتى رسول خدا پيغمبر گرامى اسلام (صلي الله عليه و آله) ذکر کرده اند.
جمعى ديگر معتقدند که اين شخص از قبيل تمثيل است. امام (عليه السلام) براى اين که الگو و اسوه اى جهت شناخت انسان هاى بافضيلت و والامقام ارائه دهد، شخصى را فرض کرده که واجد اين صفات عالى است. و قرائنى در کار است که نظر دوم را تأييد مى کند که بعدآ به آن اشاره مى کنيم.
ولى هر کدام از اين دو نظر که واقعيت داشته باشد، در اهميت گفتار حکيمانه مزبور تفاوتى ايجاد نمى کند و انسانى بافضيلت و واقعى در اين کلام ترسيم شده است تا طالبان فضيلت و پويندگان راه قربِ پروردگار از او سرمشق بگيرند.
نخست مى فرمايد: «در گذشته برادرى الهى و دينى داشتم (که وصفش چنين بود)»؛ (کَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ).
آن گاه امام (عليه السلام) يازده صفت بسيار ممتاز براى اين برادر دينى الهى بيان مى کند:
نخست مى فرمايد: «آنچه او را در نظرم بزرگ جلوه مى داد کوچکى دنيا در نظر او بود»؛ (وَ کَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ).
اين مسئله اى مهم است که دنيا در نظر انسان کوچک باشد و خداوند، بزرگ. اين کوچکى سبب مى شود که براى رسيدن به مال و مقام و ثروت و شهوت به سراغ گناه نرود و براى رسيدن به آن زياد دست و پا نزند. حرص و طمع و حسادت و صفاتى از اين قبيل را که زاييده حب دنياست از خود دور سازد.
امام (عليه السلام) در خطبه «همام» درباره صفات پرهيزکاران نيز به همين معنا با عبارت زيباى ديگرى اشاره کرده، مى فرمايد: «عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ؛ خداوند، با عظمت در نظر آن ها جلوه کرده از اين رو ما سِوَى الله در نظر آن ها کوچک است».
در حکمت 129 باز همين معنا به تعبير ديگرى آمده است، مى فرمايد: «عِظَمُ الْخَالِقِ عِنْدَکَ يُصَغِّرُ الْمَخْلُوقَ فِي عَيْنِکَ؛ بزرگى خالق نزد تو، مخلوق را در چشمت کوچک مى کند». تا انسان به اين مقام نرسد پيوسته دين و ايمان او در خطر است.
در تعبير ديگرى از امام سجاد (عليه السلام) مى خوانيم که از آن حضرت پرسيدند: والامقام ترين انسان ها کيست؟ (مَنْ أَعْظَمُ النَّاسِ خَطَراً) فرمود: «کسى که دنيا را براى خود بزرگ نشمرد»؛ (مَنْ لَمْ يَرَ لِلدُّنْيَا خَطَراً لِنَفْسِهِ).
در دومين وصف مى فرمايد: «او از تحت حکومت شکم خارج بود از اين رو آنچه نمى يافت اشتهايش را نداشت (و به دنبال آن نمى رفت) و آنچه را که مى يافت زياد مصرف نمى کرد»؛ (وَ کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلا يَشْتَهِي مَا لا يَجِدُ وَ لا يُکْثِرُ إِذَا وَجَدَ).
در حديثى که در کتاب شريف کافى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نقل شده مى خوانيم: «أَکْثَرُ مَا تَلِجُ بِهِ أُمَّتِي النَّارَ الأَجْوَفَانِ: الْبَطْنُ وَ الْفَرْجُ؛ بيشترين چيزى که امت من به وسيله آن وارد آتش دوزخ مى شوند دو چيز ميان تهى است: شکم و فرج».
در حديث ديگرى از همان حضرت و در همان کتاب آمده است: «ثَلاثٌ أَخَافُهُنَّ عَلَى أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي: الضَّلالَةُ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ وَ مَضَلاَّتُ الْفِتَنِ وَ شَهْوَةُ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ؛ سه چيز است که بعد از خودم بر امتم از آن بيمناکم: گمراهى بعد از معرفت و آزمايش هاى گمراه کننده، و شهوت شکم و شهوت جنسى».
در حديث ديگرى نيز در همان باب از امام باقر (عليه السلام) آمده است که فرمود: «هيچ عبادتى برتر از خويشتن دارى در مورد شکم و شهوت جنسى نيست»؛ (مَا مِنْ عِبَادَةٍ أَفْضَلَ مِنْ عِفَّةِ بَطْنٍ وَ فَرْجٍ).
در سومين وصف مى فرمايد: «بيشتر اوقات زندگانى اش ساکت بود و (در عين حال) اگر سخنى مى گفت بر گويندگان چيره مى شد و عطش سؤال کنندگان را فرو مى نشاند»؛ (وَ کَانَ أَکْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِينَ وَ نَقَعَ غَلِيلَ السَّائِلِينَ). «بَذَّ» به معناى غلبه و پيشى گرفتن است و «نَقَعَ» به معناى سيراب کردن و «غليل» به معناى تشنگى.
اشاره به اين که هرگاه سخن مى گفت گزيده و حساب شده مى گفت به گونه اى که از همه پيشى مى گرفت و مستمعين را بهره مند مى ساخت و عطش آن ها را فرو مى نشاند.
آن گاه در چهارمين وصف مى فرمايد: «(به دليل نهايت تواضع، بر حسب ظاهر) انسان ضعيفى بود و مردم نيز او را ضعيف مى شمردند ولى هرگاه کار مهم وجدى به ميان مى آمد همچون شير بيشه مى خروشيد و مانند مار بيابانى به حرکت درمى آمد»؛ (وَ کَانَ ضَعِيفاً مُسْتَضْعَفاً فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَيْثُ غَابٍ وَ صِلُّ وَادٍ).
آرى، آن ها اظهار قدرت و توانايى نمى کنند و متکبر و خودبزرگ بين نيستند ولى مرد عملند؛ به هنگام بروز مشکلات يا در ميدان جهاد در مقابل دشمن، توانايى خويش را آشکار مى سازند و دشمن را دَرهم مى کوبند.
سپس در پنجمين وصف مى فرمايد: «پيش از حضور در مجلس داورى، دليلى اقامه نمى کرد»؛ (لا يُدْلِي بِحُجَّةٍ حَتَّى يَأْتِيَ قَاضِياً).
«يُدْلِى» از ريشه «ادلاء» در اصل به معناى فرستادن دلو به درون چاه براى کشيدن آب است و گاه به معناى رشوه دادن نيز استعمال شده و به اقامه دليل در نزد قاضى يا جز او نيز «ادلاء» گفته مى شود.
اشاره به اين که اگر حقى را مى خواست از ديگرى بگيرد، جار و جنجال به راه نمى انداخت و زمين و آسمان را از فرياد خود پر نمى ساخت فقط بعد از حضور در محضر قاضى، دليل خود را ارائه مى کرد.
به تعبير ديگر، او پيوسته تابع قانون شرع بود و چيزى ماوراى قانون خدا از کسى نمى طلبيد.
اضافه بر اين، اين کار باعث آبرومندى اوست زيرا چه بسا قبل از رفتن به محکمه قاضى جار و جنجال زيادى راه بيندازد که حق من پايمال شده؛ ولى هنگامى که قاضى به قضاوت مى نشيند حکم به بى حقى او کند و اين باعث سرافکندگى اوست.
آن گاه امام (عليه السلام) در ششمين وصف اين برادر الهى مى فرمايد: «هيچ کس را براى کارى که انجام داده، در آن جا که امکان داشت عذرى داشته باشد ملامت نمى کرد تا عذر او را بشنود»؛ (وَ کَانَ لا يَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا يَجِدُ الْعُذْرَ فِي مِثْلِهِ حَتَّى يَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ).
به يقين شتاب کردن در ملامت افراد کار عاقلانه اى نيست. چه بسا براى کار خلافى که انجام داده اند عذرى داشته باشند که اگر انسان آن عذر را بشنود آن ها را معذور دارد و از ملامتى که قبلاً کرده پشيمان شود و ناچار از عذرخواهى مى گردد، بنابراين چرا عجله کند و پيش از شنيدن عذر طرف، زبان به ملامت و سرزنش او بگشايد؟
به خصوص اگر اين گونه مسائل در مورد افراد عالم و عاقل و فهميده باشد که احتياط کردن بسيار سزاوارتر است.
قرآن مجيد در داستان حضرت خضر و موسى (عليهما السلام) در سوره کهف، صحنه هايى از اين مطلب را نشان داده که موسى (عليه السلام) در قضاوت عجله مى کرد و خضر (عليه السلام) را به سبب کارش سرزنش مى نمود اما هنگامى که عذر او را شنيد دانست که آنچه انجام داده، حق و به فرمان خدا بوده است.
آن گاه در هفتمين وصف مى فرمايد: «او هرگز از درد خود جز هنگام بهبودى شکايت نمى کرد»؛ (وَ کَانَ لا يَشْکُو وَجَعاً إِلاَّ عِنْدَ بُرْئِهِ).
روشن است، اگر انسان هنگام ابتلا به درد شکايت کند، چنانچه براى دوستان باشد سبب آزردگى خاطر آن ها مى شود و اگر براى دشمنان باشد سبب شادى و شماتت آن ها مى گردد؛ اما اگر به هنگام بهبودى باشد توأم با نوعى شکرگزارى است و به بيان ديگر، حکايت است نه شکايت. کلينى؛ در کتاب شريف کافى از امام صادق (عليه السلام) چنين نقل مى کند: «مَنِ اشْتَکَى لَيْلَةً فَقَبِلَهَا بِقَبُولِهَا وَ أَدَّى إِلَى اللَّهِ شُکْرَهَا کَانَتْ کَعِبَادَةِ سِتِّينَ سَنَةً، قَالَ أَبِي: فَقُلْتُ لَهُ: مَا قَبُولُهَا؛ هر کسى شبى بيمار شود و آن گونه که شايسته است بيمارى را قبول و تحمّل کند و شکر آن را به پيشگاه خداوند به جا آورد، مانند عبادت شصت سال است. راوى مى گويد: پرسيدم: قبول آن به طور شايسته يعنى چه؟ امام (عليه السلام) فرمود: «يَصْبِرُ عَلَيْهَا وَ لا يُخْبِرُ بِمَا کَانَ فِيهَا فَإِذَا أَصْبَحَ حَمِدَ اللَّهَ عَلَى مَا کَانَ؛ بر آن صبر مى کند و از آن به کسى خبر نمى دهد؛ ولى هنگامى که صبح شد (وعافيت يافت) خدا را بر آنچه واقع شده است شکر مى گويد».
در همين باب، روايات فراوان ديگرى در اين زمينه وارد شده است. البته روشن است که حکايت کردن از بيمارى براى طبيب و امثال آن ارتباطى به شکايت ندارد.
شاهد اين سخن حديثى است که کلينى؛ در باب بعد، تحت عنوان «حد الشکاية» از امام صادق (عليه السلام) نقل مى کند که از آن حضرت درباره شکايت مريض سؤال کردند، فرمود: اگر کسى بگويد ديشب بيمار بودم و براثر بيمارى خوابم نبرد اين (حکايت است و) شکايت نيست. شکايت اين است که بگويد به چيزى مبتلا شدم که احدى به آن مبتلا نشده بود.
سپس در هشتمين وصف مى فرمايد: «همواره سخنى مى گفت که خود انجام مى داد و چيزى را که انجام نمى داد نمى گفت»؛ (وَ کَانَ يَقُولُ مَا يَفْعَلُ وَ لا يَقُولُ مَا لا يَفْعَلُ).
اين جمله شبيه چيزى است که از امام (عليه السلام) در جاى ديگر نقل شده و فرموده است: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي وَاللَّهِ مَا أَحُثُّکُمْ عَلَى طَاعَةٍ إِلاَّ وَ أَسْبِقُکُمْ إِلَيْهَا وَ لا أَنْهَاکُمْ عَنْ مَعْصِيَةٍ إِلاَّ وَ أَتَنَاهَى قَبْلَکُمْ عَنْهَا؛ اى مردم! به خدا سوگند! من شما را دعوت به اطاعتى (درباره اوامر الهى) نمى کنم جز اين که خودم پيش از شما آن را انجام مى دهم و شما را از معصيتى نهى نمى کنم جز اين که خودم قبلاً آن را ترک مى گويم».
قرآن مجيد نيز شاهد اين مدعاست آن جا که به زبان سرزنش و توبيخ مى گويد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ * کَبُرَ مَقْتآ عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد! چرا سخنى مى گوييد که عمل نمى کنيد؟! اين کار مايه خشم عظيم خداوند است که سخنى بگوييد و عمل نکنيد».
بعضى از شارحان نهج البلاغه تفسير ديگرى براى اين جمله امام (عليه السلام) کرده اند و مى گويند: منظور اين است که همواره قولى مى دهد که به آن قول عمل مى کند نه اين که به مردم قول دهد و بعدآ عمل نکند؛ ولى تفسير اوّل مناسب تر به نظر مى رسد.
در نهمين وصف مى فرمايد: «اگر در سخن گفتن مغلوب مى شد هرگز در سکوت کسى بر او غلبه نمى يافت»؛ (وَ کَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْکَلامِ لَمْ يُغْلَبْ عَلَى السُّکُوتِ).
اشاره به اين که او کمتر سخن مى گفت و بيشتر سکوت مى کرد به گونه اى که ديگران در سخن گفتن بر او پيشى مى گرفتند؛ ولى هيچ کس در سکوت بر او پيشى نمى گرفت و اين در واقع نکوهش و مذمتى است از پرگويى، و مدح و ستايشى است درباره سکوت، زيرا مى دانيم که سخن گفتن خطرات زيادى دارد؛ بسيارى از گناهان کبيره با سخن انجام مى شود و پرهيز از آنان به وسيله سکوت حاصل مى گردد. سالکان طريق الى الله يکى از مهم ترين مواد برنامه خود را صمت و سکوت مى دانند و هرگز حضور قلب و نيروهاى خود را با سخن گفتن بسيار به هدر نمى دهند و در حال سکوت مى توانند بيشتر درباره عظمت خدا بينديشند و به اصلاح خويش بپردازند. به همين دليل افرادى که سکوت فراوان دارند، افرادى فکور و آگاه اند.
در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) مى خوانيم: «مِنْ عَلامَاتِ الْفِقْهِ الْحِلْمُ وَ الْعِلْمُ وَ الصَّمْتُ إِنَّ الصَّمْتَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْحِکْمَةِ إِنَّ الصَّمْتَ يُکْسِبُ الْمَحَبَّةَ إِنَّهُ دَلِيلٌ عَلَى کُلِّ خَيْرٍ؛ از نشانه هاى فهم و شعور، بردبارى و علم و سکوت است. به يقين سکوت، درى از درهاى دانش است. سکوت، محبت مردم را به انسان جلب مى کند و راهنما به سوى هر خير است.
از رواياتى که کلينى؛ در باب پيش گفته (الصُّمْتُ وَ حِفْظُ اللِّسانِ) نقل کرده معلوم مى شود که در عصر ائمه (عليهم السلام) بعضى از اصحاب، زبان خود را در مدح آن حضرات و اسرار اهل بيت (عليهم السلام) باز مى گذاشتند و سبب مشکلاتى براى شيعيان مى شدند. در آن زمان، ائمه هدى (عليهم السلام) پيروان خود را به سکوت مضاعف دعوت مى کردند، از اين رو در حديثى مى خوانيم که امام صادق (عليه السلام) به يکى از ياران خود به نام «سالم» فرمود: «يَا سَالِمُ احْفَظْ لِسَانَکَ تَسْلَمْ وَ لا تَحْمِلِ النَّاسَ عَلَى رِقَابِنَا؛ اى سالم! زبانت را حفظ کن تا سالم بمانى و مردم را بر گردن ما سوار نکن».
البته روشن است که سخنان سنجيده و حساب شده در باب تعليم و تعلم، امر به معروف و نهى از منکر و امثال آن مستثني است. در ذيل کلام حکمت آميز 182 بحث فراوانى در اين زمينه کرديم.
سپس در دهمين وصف او که در واقع تأييدى بر وصف گذشته است، مى فرمايد: «او به شنيدن حريص تر بود تا گفتن»؛ (وَ کَانَ عَلَى مَا يَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ يَتَکَلَّمَ).
روشن است که بسيارى از علوم و دانش هايى که عايد انسان مى شود از طريق شنوايى است. انسان تمام دروس را از استادش با شنيدن فرامى گيرد و حل مشکلات را از اين طريق انجام مى دهد. درست است که سخن گفتن اگر به صورت تعليم به ديگران باشد آن هم داراى فضيلت بسيار است؛ ولى فراموش نکنيم که اين سخن گفتن در صورتى مفيد است که طرف، سکوت کند و سخنان را بشنود.
به خصوص اگر انسان در محضر عالمى حضور پيدا کند، هر چه سکوت و استماعش بيشتر باشد بهره او بيشتر خواهد بود و به عکس اگر در محضر او پرحرفى کند از فوايد مهمى محروم خواهد شد.
بعضى از شعرا در اين جا نکته اى را بيان مى کنند، مى گويند: اگر خداوند دو گوش به انسان داده و يک زبان، معنايش اين است که شنيدن تو بايد دو برابر گفتن تو باشد.
دادند دو گوش و يک زبانت ز آغاز *** يعنى که دو بشنو و يکى بيش مگو
آن گاه در يازدهمين و آخرين وصف مى فرمايد: «او چنان بود که هرگاه دو کار برايش پيش مى آمد انديشه مى کرد که کدام به هوا و هوس نزديک تر است، با آن مخالفت مى ورزيد (و آن را که خلاف هواى نفس بود مقدم مى شمرد)»؛ (وَ کَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ يَنْظُرُ أَيُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى فَيُخَالِفُهُ).
بسيار مى شود که انسان در زندگى خود بر سر دو راهى قرار مى گيرد که کارى را انجام دهد يا نه و گاه به ترديد مى افتد که کدام يک از فعل و ترک يا کدام يک از دو کار متضاد، به رضاى خدا نزديک تر است. امام (عليه السلام) در بيان اين وصف برادر الهى معيارى بيان فرموده و آن اين که بنگرد کدام طرف موافق هواى نفس است، آن را رها سازد و به سراغ طرفى برود که برخلاف هواى نفس اوست و اين معيارى است براى شناخت حق از باطل در موارد شک و ترديد و قرار گرفتن بر سر دوراهى هاى زندگى.
در پايان، امام (عليه السلام) در مقام نتيجه گيرى کلى از مجموع اين صفات برجسته انسانى که اين برادر الهى واجد همه آن ها بود مى فرمايد: «(اگر مى خواهيد راه سعادت و نجات را پيدا کنيد) بر شما باد که اين صفات را تحصيل کنيد، پيوسته با آن باشيد و از يکديگر در داشتن آن ها سبقت بگيريد و اگر نمى توانيد همه آن ها را انجام دهيد (به مقدار توان انجام دهيد و) بدانيد که انجام مقدار کم بهتر از ترک بسيار است»؛ (فَعَلَيْکُمْ بِهَذِهِ الْخَلائِقِ فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِيهَا فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْکِ الْکَثِيرِ). نکته ها
1. مجموعه اى از صفات برجسته انسانى
آنچه امام (عليه السلام) در اين کلام نورانى آورده مجموعه اى است از صفات برجسته انسانى که هم جنبه هاى فکرى را دربر مى گيرد و هم مسائل اخلاقى و عملى را.
تقريبآ نيمى از اين مجموعه، نفى رذائل است و نيمى از آن کسب فضايل.
نخست امام (عليه السلام) از مسئله وسعت فکر و علو همت و جهان بينى صحيح سخن مى گويد و سپس به مسائل مثبتى مانند تواضع و شجاعت و سکوت و تسلط بر نفس و نيز پرهيز از رذائلى همچون سلطان بطن و پرخورى و پيش داورى هاى بى مورد و گفتار بدون عمل و سرزنش عذرخواهان و ناله و شکايت از دردها اشاره مى کند. در بعضى جنبه مثبت و منفى هر دو با هم آمده است: در يک مورد، نخست از سکوت سخن مى گويد و سپس از سخن گفتن نيکو و مفيد و سازنده و در مورد ديگر نخست از تواضع و ضعف ظاهرى دم مى زند و آن گاه از شجاعت و دلاورى. در ديگرى، از قول توأم با عمل به ضميمه ترک قول بدون عمل.
به يقين، اين مجموعه مى تواند سعادت دنيا و آخرت و فرد و اجتماع را تضمين کند و انسان را در طريق سير و سلوک الى الله يارى دهد تا از نيکان و پاکان شود و در صف اولياءالله قرار گيرد.

2. اين برادر که بود؟
همان گونه که در ابتدا گفتيم، شارحان نهج البلاغه اختلاف نظر دارند که آيا اين سخن اشاره به شخص معينى است که امام (عليه السلام) به عنوان يک برادر الهى از او ياد کرده است؟ اين شخص کيست؟ به يقين پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نمى تواند باشد، زيرا بعضى از صفاتى که در اين بيان آمده در شأن پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نيست.
آيااين شخص ابوذر يا مالک اشتر و يا عثمان بن مظعون و يا ديگرى است؟ آن نيز محل گفت وگوست. يا اين که اساسآ اين سخن به عنوان تمثيل ذکر شده است؟
شايد نخستين کسى از شارحان نهج البلاغه که اين احتمال را مطرح کرده و آن را به گروهى نسبت داده است ابن ابى الحديد باشد. او مى گويد: در نظم و نثر، چنين کارى عادت عرب بوده. و اين احتمال را قوى تر مى شمرد.
مرحوم کمره اى در بخش تکميلى اى که براى منهاج البراعة نگاشته به اين جا که مى رسد مى گويد: بنابر آنچه ابن ابى الحديد آن را مناسب ترين وجه شمرده امام (عليه السلام) در اين گفتار خود مبتکر فن مهمى در ادب عربى است که فن انشاء تمثيلات است و شبيه چيزى است که در عصر اخير به عنوان فن رمان نويسى يا روايات تمثيليه شايع شده است و اساس آن بر اين است که داستانى را ابداع مى کنند که تصويرى از هدفى آموزشى يا انتقادى و جز آن دارد و هنگامى که به قرن چهارم هجرى بازگرديم مشاهده مى کنيم که اين روش در آن قرن شايع شده بود. از کسانى که در آن مهارت داشتند «بديع الزمان همدانى» است که از او نقل شده چهارصد داستان (براى اهداف مختلف) ابداع کرد که پنجاه بخش از آن چاپ و منتشر شده است.
سپس مى افزايد: «هريرى، ابو محمد قاسم بن على» نيز از کسانى است که در اين فن مهارت داشت.
در پايان مى افزايد: (اگر احتمال مذکور را درباره اين کلام حکيمانه بپذيريم) استاد اين فن در رشته هاى ادبيات عرب، اميرمؤمنان على (عليه السلام) بوده است، همان گونه که استاد ساير فنون ادبى مانند نحو و بلاغت نيز وى است.
از جمله امورى که اين تفسير را تقويت مى کند اين است که شبيه همين تعبير در کلام امام حسن (عليه السلام) نيز آمده است که مى فرمايد: «کان لى اخ...».
پاورقی ها
سند گفتار حکيمانه:
اين گفتار حکيمانه در کتاب هاى فراوانى قبل و بعد از سيّد رضى (رحمه الله) آمده است؛ ولى جمعى آن را از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل کرده اند و جمع ديگرى از حسن بن على (عليه السلام) . مرحوم کلينى در اصول کافى آن را امام حسن (عليه السلام) نقل مى کند (به صورتى مبسوط تر) همچنين ابن شعبه حرانى در تحف العقول و نيز ابن قتيبه در عيون الاخبار و همه اين ها پيش از مرحوم سيّد رضى مى زيستند. نيز خطيب بغدادى پيش از آن ها در کتاب تاريخ بغداد از امام حسن (عليه السلام) نقل کرده است. و زمخشرى در ربيع الابرار آن را از اميرمؤمنان (عليه السلام) آورده است و از کلام ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه چنين برمى آيد که نسبت اين سخن به اميرمؤمنان (عليه السلام) مشهور و معروف بوده است. (در غررالحکم نيز از امام اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل شده است).(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 227).
اين کلام خواه از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل شده باشد يا از امام مجتبى (عليه السلام) از يک سرچشمه زلال نشأت گرفته و قاعدتآ امام مجتبى آن را از پدرش اميرمؤمنان (عليهما السلام) شنيده است. شاهد اين سخن کلامى است که مرحوم طبرسى نويسنده کتاب مشکاة الانوار آورده است او مى گويد: اين سخنى است از اميرمؤمنان که امام حسن (عليهما السلام) در يکى از خطبه هايش آن را بيان فرمود. (مشکاة الانوار، ص 421). از آنچه در بالا آمد روشن مى شود که سخن مرحوم شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (ج 12، ص 467) که مى گويد: تمام علماى شيعه و اهل سنت متفقند که اين کلام از امام حسن مجتبى (عليه السلام) است، سخن صحيحى به نظر نمى رسد و اين گفتار از مرد محققى مانند ايشان که احاطه وسيعى به کلمات داشته غير منتظره است.