تفسیر بخش دوم

وَلَقَدْ ضَرَبْتُ أَنْفَ هذاَ آلاَْمْرِ وَعَيْنَهُ، وَقَلَّبْتُ ظَهْرَهُ وَبَطْنَهُ، فَلَمْ أَرَ لِي فِيهِ إِلاَّ آلْقِتَالَ أَوِ آلْکُفْرَ بِمَا جَاءَ مُحَمّدٌ صَلّى اللّهُ عَلَيْهِ. إِنَّهُ قَدْ کَانَ عَلَى الاُْمَّةِ وَالٍ أَحْدَثَ أَحْدَاثآ، وَأَوْجَدَ النَّاسَ مَقَالا، فَقَالوُا، ثُمَّ نَقَمُوا فَغَيَّرُوا.

ترجمه
من بارها اين مسئله را بررسى و پشت و روى آن را مطالعه کرده ام، ديدم راهى جز جنگ (با خودکامگان بى منطق شام) يا کافر شدن به آنچه پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) آورده است ندارم. کسى قبل از اين بر مردم حکومت مى کرد (اشاره به عثمان است) که بدعت هايى گذاشت و حوادث نامطلوبى به بار آورد و موجب سروصداى زيادى در ميان مردم شد، انتقادهايى از او کردند، سپس از او انتقام گرفتند و تغييرش دادند.
شرح و تفسیر
چاره اى جز شدت عمل نديدم!
فراز دوم اين خطبه که در اين جا موضوع بحث است دقيقآ در نقطه مقابل فراز اوّل قرار دارد، يا به تعبير ديگر، مرحله دوم مبارزه است.
در فراز اوّل، امام (عليه السلام) مکرّر تأکيد بر خويشتن دارى و پرهيز از درگيرى، و توسّل به منطق و دليل، و صبر و تحمّل مى فرمود، در حالى که در اين فراز به گونه اى بسيار قاطعانه سخن از توسّل به زور و جنگ به ميان آورده است. اين به دليل آن است که امام (عليه السلام) آخرين راه هاى مختلف مسالمت جويانه را در طى مدتى نسبتآ طولانى امتحان فرمود، ولى هيچ کدام سودى نبخشيد و نشان داد که معاويه دربرابر هيچ منطق و دليلى تسليم نيست، او فقط به مقصود خودش که رسيدن به حکومت است مى انديشد و همه چيز را در پاى آن قربانى مى کند!
بديهى است که دربرابر چنين شخصى دو راه بيشتر وجود ندارد: يا تسليم شدن و سپردن مقدّرات جامعه اسلامى به دست فردى خودخواه و خودکامه و خطرناک، و يا دست بردن به سلاح و پاک سازى جامعه از وجود او!
به همين دليل امام (عليه السلام) مى فرمايد: «من بارها اين مسئله را بررسى وپشت وروى آن را مطالعه کرده ام، ديدم راهى جز جنگ (با خودکامگان بى منطق شام) يا کافر شدن به آنچه پيامبر اسلام (عليه السلام) آورده است ندارم»؛ (وَلَقَدْ ضَرَبْتُ أَنْفَ هذاَ آلْأَمْرِ وَعَيْنَهُ، وَقَلَّبْتُ ظَهْرَهُ وَبَطْنَهُ، فَلَمْ أَرَ لِي إِلاَّ آلْقِتَالَ أَوِ آلْکُفْرَ بِمَا جَاءَ مُحَمّدٌ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ).
جمله «ضَرَبْتُ أَنْفَ هذاَ آلْأَمْرِ وَعَيْنَهُ» (من چشم و بينى اين کار را زده ام) کنايه از بررسى کردن دقيق چيزى است، و زدن در اين جا به معناى هدف گيرى، وچشم و بينى به معناى حسّاس ترين نقطه يک مطلب است، چراکه در بدن انسان از همه جا حسّاس تر سر انسان است، و حسّاس ترين عضو در سر، چشم وبينى است. آدمى با چشم، همه چيز را مى بيند و با بينى تنفّس مى کند وزنده است.
به هر حال اين جمله در ادبيات عرب به عنوان ضرب المثلى براى تحقيق عميق و دقيق ذکر مى شود.
جمله «وَقَلَّبْتُ ظَهْرَهُ وَبَطنَهُ» (آن را پشت و رو کردم) نيز کنايه ديگرى از بررسى همه جانبه و دقيق چيزى است، زيرا هنگامى که انسان مى خواهد متاعى را خريدارى کند آن را پشت و رو يا زير و رو مى کند تا با تمام ويژگى هاى آن آشنا شود. اما اين که مى فرمايد: دو راه بيشتر در مقابل من وجود ندارد: يا جنگ با اين گروه منحرف، يا کفر به آيين محمّد (صلي الله عليه و آله) به اين دليل است که اگر امام (عليه السلام) سکوت مى کرد و مردم را به حال خويش وامى گذاشت سبب انحراف مردم از اسلام و پا گرفتن يک حکومت جاهلى «اموى» و «ابوسفيانى» و زنده شدن ارزش هاى عصر بت پرستى مى شد، و اين به معناى پشت پا زدن به تمام ارزش هايى بود که پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله) به خاطر آن، بيست و سه سال سخت ترين درد و رنج را تحمل کرد، واميرمؤمنان على (عليه السلام) بيست و پنج سال خانه نشين شد، بنابراين براى على (عليه السلام) به عنوان فرزند رشيد اسلام راهى جز جنگ و پيکار باقى نمانده بود. واين پاسخ گويايى است به تمام کسانى که جنگ با معاويه را بر آن حضرت خرده مى گرفتند.
سپس به داستان قتل عثمان که بهانه اى براى معاويه و اطرافيان او شده بود تا به اميال و هوس ها و خواسته هايشان برسند اشاره کرده، مى فرمايد: «کسى قبل از اين بر مردم حکومت مى کرد (اشاره به عثمان است) که بدعت هايى گذاشت وحوادث نامطلوبى به بار آورد و موجب سروصداى زيادى در ميان مردم شد، انتقادهايى از او کردند سپس از او انتقام گرفتند و تغييرش دادند»؛ (إِنَّهُ قَدْ کَانَ عَلَى الاُْمَّةِ وَالٍ أَحْدَثَ أَحْدَاثآ، وَأَوْجَدَ النَّاسَ مَقَالا، فَقَالُوا، ثُمَّ نَقَمُوا فَغَيَّرُوا).
منظور امام (عليه السلام) از اين سخن اين است که عامل اصلى قتل عثمان خود او بود که اعمالى برخلاف عدالت اسلامى و سنّت پيامبر (صلي الله عليه و آله) انجام داد که موجب اعتراض و خشم عمومى شد، در درجه بعد، مردم از طريق يک اعتراض عمومى سبب قتل و تغيير او شدند، به همين دليل صحابه پيامبر9 غالبآ در اين ماجرا تماشاچى بودند و با سکوت آميخته با رضاى خود بر قيام مردم صحّه نهادند، تا آنجا که بدن عثمان بعد از کشته شدن سه روز دربرابر چشم مردم بر زمين مانده بود. و کسى اقدام به دفن او نمى کرد. اين خود نشان مى دهد که تا چه حد صحابه و توده مردم از او خشمگين و ناراضى بودند!
بنابراين کشتن عثمان چيزى نبود که بهانه قيام بر ضد اميرمؤمنان على (عليه السلام) شود، بديهى است که بهانه جويان، اين واقعيت را به خوبى مى دانستند، ولى براى بسيج توده هاى ناآگاه شام بر ضدّ اميرمؤمنان على (عليه السلام) راهى بهتر از اين نداشتند. نکته
عثمان چه کارهايى کرد که موجب خشم عمومى شد؟
غالب شارحان نهج البلاغه در ذيل اين خطبه، اشاره به بخش هاى وسيعى از کارهاى عثمان کرده اند که اعتراض مردم را برانگيخت و نطفه قيام خونين بر ضد او را پرورش داد.
مهم ترين اين اعمال که غالبآ به آن اشاره کرده اند امور زير بود:
1. عثمان پست هاى حسّاس کشور اسلامى را در ميان اطرافيان وخويشاوندان خود که بسيارى از آنان نالايق، فاسد و دور از تعاليم اسلام بودند تقسيم کرد، ازجمله وليد را که مردى فاسق و شراب خوار بود، بر مسند فرماندارى کوفه نشانيد، کوفه اى که مرکز بسيارى از پيشگامان اسلام بود.
و «حکم بن ابى العاص» را که عموى او بود و ازسوى پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مطرود و تبعيد شده بود مقرّب خود ساخت، به گرمى از او استقبال کرد، جبّه خز براو پوشاند و جمع آورى زکات طايفه «قضاعه» را در اختيار او گذاشت؛ هنگامى که آن ها را جمع کرد که بالغ بر سيصد هزار درهم شد و نزد او آورد، همه را به او بخشيد. ابن قتيبه و ابن عبدربّه و ذهبى که همه از معاريف اهل سنّت هستند مى گويند: ازجمله انتقادهايى که مردم از عثمان داشتند اين بود که حَکَم ابن ابى العاص را نزد خود جاى داد در حالى که ابوبکر و عمر حاضر به اين کار نشدند. و نيز مروان بن حکم را که پسرعمو و دامادش بود به عنوان معاون و مشاور خود انتخاب کرد و خمس غنائم «افريقا» را که پانصد هزار دينار بود به او بخشيد!
2. به عکس، شخصيت هاى بسيار بزرگوار و برجسته اى همچون ابوذر را اذيت و آزار کرد و به محل بسيار بد آب وهوايى به نام «ربذه» تبعيد کرد. ابوذر تا آخر عمرش در آن جا ماند و همان جا بدرود حيات گفت، و گناهش اين بود که به کارهاى خلاف عثمان خرده مى گرفت و امر به معروف و نهى از منکر مى کرد!
درمورد عمار ياسر نيز که از پيشگامان اسلام و مورد علاقه شديد پيامبر (صلي الله عليه و آله) بود بدرفتارى شديدى داشت و او را به قدرى با چوب زد که گرفتار فتق گرديد. گناه او اين بود که گروهى از صحابه اعتراضات خود به عثمان را به طور کتبى ذکر کرده و او را از کارهايش برحذر داشته بودند، عمار ياسر نامه را به عثمان رساند و براى او قرائت کرد. عثمان خشمگين شد و به غلامانش دستور داد دست و پاى عمار را محکم گرفتند و سپس خودش او را آن قدر زد که بيهوش شد.
و نيز با عبدالله بن مسعود همين گونه رفتار کرد، يکى از جلّادانش را فرستاد تا او را به در مسجد بياورد، سپس او را بر زمين کوبيد که يکى از دنده هايش شکست. گناهش اين بود که به او اعتراض کرده بود که چرا اموال بيت المال را در ميان تبهکاران بنى اميّه تقسيم کرده است.
از «زيد بن ارقم» که يکى از معاريف صحابه بود سؤال کردند که به چه دليل، عثمان را تکفير کرديد؟ گفت: به سه دليل: اموال بيت المال را در ميان اغنيا تقسيم کرد، و مهاجران، از ياران رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را همچون دشمنان و محاربان پيغمبر (صلي الله عليه و آله) قرار داد، و به غير «کتاب الله» عمل کرد.
3. اموال بيت المال را بدون حساب و کتاب در ميان اقوام و بستگانش تقسيم کرد در حالى که مستمندان باايمان در آتش فقر مى سوختند، که نمونه هايى از آن ذکر شد.
مورّخان و محدّثان درباره اين نقاط ضعف سه گانه بحث هاى مشروحى دارند، که اگر همه آن ها جمع آورى شود کتاب بزرگى را تشکيل مى دهد، آرى، اين امور و امور ديگرى همانند آن، سبب شد که مردم «مدينه» و ازجمله مهاجران وانصار و به ويژه صحابه پيامبر (صلي الله عليه و آله) بر ضدّ عثمان شورش کنند، و او را شايسته مقام خلافت پيامبر (صلي الله عليه و آله) ندانند. در اين ميان، معترضانى از مصر و کوفه و بصره آمدند وزبان به اعتراض گشودند و چون عثمان اعتنا نکرد او را به قتل رساندند، در حالى که کسى از مسلمانان مدينه به يارى او برنخاست! و اين نشان مى دهد که عموم مسلمين مدينه از دست او ناراضى بودند.
با اين حال معاويه که کاملا از عوامل قيام عمومى بر ضدّ عثمان آگاه بود براى اينکه ناآگاهان شام را بر ضدّ اميرمؤمنان على (عليه السلام) بشوراند مسئله قتل عثمان را بهانه کرد و به اصطلاح، به خونخواهى عثمان برخاست!