تفسیر بخش دوم

وَالدُّنْيَا دَارٌ مُنِيَ لَهَا آلْفَنَاءُ، وَلِأَهْلِهَا مِنْهَا الْجَلاَءُ، وَهِيَ حُلْوَةٌ خَضْرَاءُ، وَقَدْ عَجِلَتْ لِلطَّالِبِ، وَآلْتَبَسَتْ بِقَلْبِ النَّاظِرِ؛ فَارْتَحِلُوا مِنْهَا بِأَحْسَنِ مَا بِحَضْرَتِکُمْ مِنَ الزَّادِ، وَلاَتَسْأَلُوا فِيها فَوْقَ آلْکَفَافِ، وَلاَتَطْلُبُوا مِنْهَا أَکْثَرَ مِنَ الْبَلاَغِ.

ترجمه
دنيا سرايى است که فنا بر پيشانى اش نوشته شده و ترک وطن براى اهل آن مقدّر گرديده است، دنيا (ظاهرآ) شيرين و سرسبز (و دل انگيز و وسوسه آميز) است، اما به سرعت در علاقه مندانش نفوذ مى کند، و با قلب و روح آن کس که به آن نظر افکند مى آميزد؛ بنابراين سعى کنيد با بهترين زاد و توشه اى که در اختيار شماست از آن کوچ کنيد، و بيش از نياز و کفاف از آن نخواهيد، و زائد بر آنچه حاجت داريد از آن نطلبيد.
شرح و تفسیر
دنيا سراى آرزوها!
از آن جا که هميشه حبّ دنيا بزرگ ترين مانع راه سعادت انسان ها بوده و شيفتگى نسبت به زرق و برق آن سرچشمه انواع گناهان است امام (عليه السلام) در بخش دوم اين خطبه به نکوهش دنيا پرداخته و با شش ويژگى آن را وصف مى کند. نخست مى فرمايد: «دنيا سرايى است که فنا بر پيشانى اش نوشته شده است!»؛ (وَالدُّنْيَا دَارٌ مُنِيَ لَهَا آلْفَنَاءُ).
آرى، آثار فنا و زوال از در و ديوار جهان نمايان است، درختانى که در بهار شکوفه مى آورند و برگ هاى زيبا بر شاخسار آن ها ظاهر مى شود چند ماه بعد به هنگام پاييز، پژمرده و خشک شده و با تندباد به هر سو پراکنده مى شوند، گويى نه بهارى در کار بوده و نه برگ و نه شکوفه اى! جوانان نيرومند و پرنشاط ديروز، پيران ناتوان و خسته امروزند، و پيران خسته امروز استخوان هاى پوسيده فردا!
عجبا که قانون فرسودگى و پيرى در مجموعه جهان آفرينش و عالم خلقت نيز حاکم است و دانشمندان از آن تعبير به «آنتروپى» مى کنند، اتم هاى موجودات به تدريج متلاشى مى شود و انرژى ها به سوى يکنواختى پيش مى رود و منظومه ها و کهکشان ها رو به زوال مى گذارد.
سپس امام (عليه السلام) به بُعد ديگرى از اين معنا پرداخته، مى فرمايد: «و ترک وطن براى اهل آن مقدر شده است»؛ (وَلِأَهْلِهَا مِنْهَا الْجَلاَءُ).
همه انسان ها بدون استثنا دير يا زود اين سراى فانى را وداع مى گويند وبه سوى زندگى جاويدان سراى ديگر مى شتابند، اين يک تقدير حتمى الهى است که هيچ کس نمى تواند آن را انکار کند، و به همين دليل در آيات قرآن از مرگ به عنوان «يقين» ياد شده، چراکه حتّى منکران مبدأ و معاد نيز به آن يقين دارند! در سومين و چهارمين وصف به پاره اى از جهات فريبنده دنيا که گروهى را به سوى خود جذب مى کند اشاره کرده، مى فرمايد: «اين دنيا (ظاهرآ) شيرين وسرسبز (و دل انگيز و وسوسه آميز) است»؛ (وَهِيَ حُلْوَةٌ خَضْرَاءُ).
شيرينى، مربوط به ذائقه و خرمى و طراوت، مربوط به باصره و بينايى است، آرى، زيبايى خيره کننده و زرق وبرق دنيا انسان هاى غافل را به سوى خود مى کشاند، و حلاوت و شيرينى اش انسان ها را آلوده مى سازد، بديهى است که جهات فريبنده دنيا تنها مربوط به اين دو حسّ نيست، بلکه از طريق تمام حواس، انسان را جذب مى کند درواقع ذکر اين دو واژه (حُلْوَةٌ خَضْراءُ) کنايه از تمام جهاتى است که ايجاد جاذبه مى کند.
در پنجمين و ششمين وصف مى فرمايد: «به سرعت در علاقه مندانش نفوذ مى کند، و با قلب و روح آن کس که به آن نظر افکند مى آميزد»؛ (وَقَدْ عَجِلَتْ لِلطَّالِبِ وَآلْتَبَسَتْ بِقَلْبِ النَّاظِرِ).
آرى، طبيعت دنيا اين است که ظاهرآ «خير عاجل» و منفعت زودرسى دارد، وهنگامى که به سراغ انسان مى آيد چنان نفوذ مى کند که گاهى جزئى از روح وجان او را تشکيل مى دهد، زيرا در ديده ها زيبا و سرسبز است، و در ذائقه ها شيرين و گواراست و به همين دليل رهايى از عشق آن آسان نيست، آرى آنچه ديده مى بيند دل از آن ياد مى کند، تا آن جا که شاعر را وادار مى سازد که از دست ديده و دل فرياد بکشد و خنجرى از فولاد بسازد و بر ديده بزند تا دل را آزاد سازد!
امام (عليه السلام) بعد از بيان اين ويژگى هاى شش گانه و آماده شدن دل ها براى پذيرش فرمان الهى، مى فرمايد: «بنابراين سعى کنيد با بهترين زاد و توشه اى که در اختيار شماست از آن کوچ کنيد، و بيش از نياز و کفاف از آن نخواهيد، و زائد بر آنچه حاجت داريد از آن نطلبيد»؛ (فَارْتَحِلُوا مِنْهَا بِأَحْسَنِ مَا بِحَضْرَتِکُمْ مِنَ الزَّادِ وَلاَتَسْأَلُوا فِيهَا فَوْقَ آلْکَفَافِ، وَلاَتَطْلُبُوا مِنْهَا أَکْثَرَ مِنَ الْبَلاَغِ).
فراموش نکنيد که شما مسافرانى هستيد که موقّتآ در اين منزلگاه اقامت کرده ايد، مسافران آگاه و بيدار، در چنين منزلگاه هايى به تهيه زاد و توشه مى پردازند، و از بهترين و مفيدترين زاد و توشه ها براى خود فراهم مى کنند، هرگز بار خود را با اشياى بيهوده سنگين نمى کنند، و به گردنه هاى صعب العبور که در مسير خود پيش رو دارند مى انديشند!
آنها از اين فرمان الهى الهام مى گيرند: (وَتَزَوَّدُوا فَاِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى وَاتَّقُونِ يَا اُولِى الْأَلْبَابِ)؛ «زاد و توشه تهيه کنيد که بهترين زاد و توشه پرهيزکارى است، و از (مخالفت فرمان) من بپرهيزيد اى خردمندان.»، در نتيجه به تهيه اين زاد و توشه الهى يعنى تقوا مى پردازند و هرگز به خواب غفلت فرو نمى روند. نکته
کفاف و عفاف، برتر از هرچيز است
در اين خطبه به جنبه هاى مختلف زندگى دنيا در عبارات کوتاه و گويايى اشاره شده است:
نخست اين که طبيعت زندگى دنيا فناپذيرى است، و تمام اهل دنيا بدون استثنا چه بخواهند و چه نخواهند بايد از آن کوچ کنند. دوم اين که ظاهرى زيبا و فريبنده و شيرين و جذّاب دارد، و به همين دليل ظاهربينان به سرعت مجذوب آن مى شوند و آگاهان در امان اند.
سوم: عشق به دنيا به طور تدريجى در درون جان انسان نفوذ مى کند، به گونه اى که جزئى از وجود او مى شود و به همين دليل رهايى از آن در اين حالت بسيار مشکل است.
چهارم: امام (عليه السلام) براى نجات از خطرات دنيا دستور مؤثّرى در اين جا بيان فرموده، و آن قناعت به «کفاف» و «عفاف» است.
منظور از «کفاف» و «عفاف» (يا عفاف و کفاف) اين است که انسان در دنيا نيازش قانع باشد و زياده طلبى را کنار بگذارد و از اموال حرام چشم بپوشد که در اين صورت هم قرين آرامش در زندگى دنيا خواهد بود، و هم بار او براى آخرت سبک مى شود چراکه بيشترين بدبختى انسان به دليل حرص و ولع و افزون طلبى است.
البتّه اگر اضافات را براى خدمت به محرومان بخواهد نه تنها با کفاف و عفاف منافات ندارد، بلکه در طريق تقويت برنامه کفاف و عفاف ديگران است.
قرآن مجيد الگويى در اين زمينه براى همه انسان ها بيان کرده است، مى فرمايد: (يَا اَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَتُحَرِّمُوا طَيِّباتِ مَا اَحَلَّ اللهُ لَکُمْ وَلاَتَعْتَدُوا اِنَّ اللهَ لاَيُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد! چيزهاى پاکيزه را که خداوند براى شما حلال کرده، حرام نشمريد و از حد تجاوز نکيد زيرا که خداوند متجاوزان را دوست نمى دارد». اين معنا در احاديث اسلامى نيز بازتاب وسيعى دارد، امام صادق (عليه السلام) اين دعاى کوتاه و پرمعنا را از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل مى کند که عرضه مى داشت: «اَللّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّدَآ وَآلَ مُحَمَّدٍ وَمَنْ أَحَبَّ مُحَمَّدَآ وَآلَ مُحَمَّدٍ الْعِفَافَ وَالْکَفَافَ!؛ خداوندا! به محمّد و آل محمّد و کسانى که محمّد و آل محمّد را دوست دارند عفاف و کفاف مرحمت فرما».
در حديث ديگرى از امام اميرالمؤمنين على (عليه السلام) مى خوانيم: «قَلِيلٌ يَکْفِي خَيْرٌ مِنْ کَثيرٍ يُرْدِي؛ زندگى مختصرى که براى انسان کافى باشد بهتر است از اموال زياد و گسترده اى که انسان را به هلاکت افکند».
اصولا کسى که به حدّ لازمِ زندگى قانع باشد به پرهيزکارى و عفاف و پاکى از گناه آراسته خواهد شد، در غير اين صورت غالبآ آلوده گناه مى شود. على (عليه السلام) مى فرمايد: «مَنِ اقْتَنَعَ بِالْکَفَافِ اَدّاهُ اِلَى الْعَفَافِ؛ کسى که به مقدار کفايت قانع شود، اين قناعت، او را به سوى عفّت و پاکى هدايت مى کند!».
اضافه بر اين، قناعت به مقدار لازم براى زندگى، علاوه بر جنبه هاى معنوى واخلاقى، سبب آرامش روح و جان آدمى در همين دنياست، در يکى از کلمات قصار مولا على (عليه السلام) در نهج البلاغه آمده است: «وَمَنِ اقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ الْکَفَافِ فَقَدِ انْتَظَمَ الرَّاحَةَ وَتَبُوَّأَ خَفْضَ الدَّعَةِ؛ آن کس که به مقدار نياز اکتفا کند به آسايش وراحتى دست يافته و در آرامش، مسکن مى گزيند!».
افراد حريص و افزون طلب به انسان هاى بسيار فربهى مى مانند که در هر وعده غذا چندين برابر ديگران مى خورند، و اين نتيجه اى جز اين که بار سنگينى از گوشت هاى اضافى بر آن ها تحميل شود که قدرت حرکت را از آن ها بگيرد ندارد حتى براى چند قدم راه رفتن به نفس نفس مى افتند، نه از سلامت برخوردارند و نه از آسايش و آرامش!
اين مقال را با حديثى از امام زين العابدين (عليه السلام) پايان مى دهيم؛ مى فرمايد: «پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در بيابانى از کنار ساربانى که مشغول چراى شترهايش بود گذشت. از او مقدارى آب (يا شير) خواست. آن مرد که مى خواست طفره برود گفت: آنچه در پستان هاى اين شترهاست صبحانه قبيله است، و آنچه در ظرف هاست شام قبيله! پيغمبر (صلي الله عليه و آله) عرض کرد: خداوندا! مال و فرزندانش را افزون کن! از آن جا گذشت و به چوپانى رسيد؛ همين درخواست را از او کرد، چوپان آنچه در پستان گوسفندان بود دوشيد، و آنچه در ظرف داشت نيز بر آن ريخت و (با خوشحالى) خدمت رسول الله (صلي الله عليه و آله) فرستاد و گوسفندى هم به عنوان هديه بر آن افزود و عرضه داشت: اين چيزى است که نزد ما حاضر بود و اگر دوست داشته باشى باز بر آن بيفزايم! پيغمبر (صلي الله عليه و آله) در حق او دعا کرد و عرضه داشت: «اَلْلّهُمَّ ارْزُقْهُ الْکَفافَ!؛ خداوندا! به اندازه کفايت به او روزى ده!».
بعضى از ياران عرض کردند: اى رسول خدا! آن کس را که دست رد بر سينه تو گذاشت و بخل کرد مشمول دعايى ساختى که همه ما به آن علاقه داريم، و براى آن کس که سخاوتمندانه نياز شما را برآورد، دعايى کرديد که همه ما از آن کراهت داريم! پيغمبر (صلي الله عليه و آله) در پاسخ آن ها اين جمله بسيار پرمعنا را فرمود: «اِنَّ مَا قَلَّ و کَفَى خَيْرٌ مِمَّا اَکْثَرُ وَأَلْهى؛ اَللّهُمَّ ارْزُقْ مُحَمَّدآ وَآلَ مُحَمَّدٍ الْکَفَافَ؛ مقدار کم که براى زندگى انسان کافى باشد بهتر است از مقدار زيادى که انسان را از خدا غافل کند، خداوندا! محمّد و آل محمّد را به اندازه کفايت روزى بده»!.
* * * .
پاورقی ها
«مُنِىَ» از ريشه «منى» بر وزن «نفى» به معناى برنامه ريزى کردن است، و به آرزوهايى که انسان براى آن طراحى مى کند اطلاق مى گردد، و مفهوم جمله بالا اين است که در طبيعت دنيا، فنا مقدر شده است.
«جلاء» در اصل به معناى ظاهر کردن و آشکار ساختن است و از آن جا که خروج از شهر و وطن افراد را در صحنه بيابان ظاهر و آشکار مى سازد گويى انسان در شهر مخفى است و با خروج آشکار مى شود به اين معنا نيز جلا اطلاق شده است و جلاى وطن به معناى ترک وطن است. ريشه «التباس» اگر به وسيله باء متعدى شود به معناى ملحق شدن و آميختن است و اگر به وسيله «على» متعدى شود به معناى مشتبه شدن است و از اين جا روشن مى شود که سخن آن ها که التباس را در جمله بالا اشتباه گرفته اند صحيح به نظر نمى رسد. «بلاغ» در اصل به معناى رسيدن به چيزى است، و بلوغ را از اين جهت بلوغ مى گويند که انسان به مرحله خاصى از زندگى مى رسد، و به همين جهت «بلاغ» به معناى «کافى بودن» به کار رفته است. بقره، آيه 197. «کفاف» از ريشه «کف» به معناى کف دست گرفته شده، و از آن جا که انسان با کف دست چيزى را از خود دور مى سازد اين واژه به معناى منع کردن و بازداشتن آمده است، و شخص نابينا را «مکفوف» مى گويند به دليل اين که بينايى او گرفته شده، و به جماعت و گروه «کافّه» گفته مى شود چون حالت بازدارنده در مقابل دشمنان و مخالفان دارند، و از آن جا که مقدار کافى براى زندگى مى تواند انسان را از نياز به مردم و آلودگى ها بازدارد به آن کفاف و گاه همراه با عفاف اطلاق کرده اند. مائده، آيه 87. کافى، ج 2، باب الکاف، ص 140، ح 3. غررالحکم، ص 366، ح 8259. غررالحکم، ص 393، ح 9071. نهج البلاغه، حکمت 371. منهاج البراعة (خوئى)، ج 4، ص 249.