تفسیر حکمت 375

وَعَنْ أَبِي جُحَيْفَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَمِيرَالْمُوْمِنِينَ (عليه السلام) يَقُولُ:

أَوَّلُ مَا تُغْلَبُونَ عَلَيْهِ مِنَ آلْجِهَادِ آلْجِهَادُ بِأَيْدِيکُمْ، ثُمَّ بِأَلْسِنَتِکُمْ ثُمَّ بِقُلُوبِکُمْ؛ فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً، وَ لَمْ يُنْکِرْ مُنْکَراً، قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلاَهُ أَسْفَلَهُ وَأَسْفَلُهُ أَعْلاَهُ.

ترجمه
ابوجحيفه مى گويد: از اميرمؤمنان (عليه السلام) شنيدم که مى فرمود:
نخستين مرحله اى از جهاد که از شما مى گيرند و در آن مغلوب مى شويد جهاد با دست (جهاد عملى) است سپس جهاد با زبان و بعد جهاد با قلب. آن کس که حتى با قلبش به طرفدارى معروف و مبارزه با منکر برنخيزد قلبش واژگونه مى شود! بالاى آن پايين و پايين آن بالا مى رود (و حس تشخيص نيک و بد را از دست مى دهد).
شرح و تفسیر
قلب هاى واژگونه!
اين کلام نورانى درواقع تکميل بر دو گفتار حکيمانه اى است که قبلا تحت شماره 373 و 374 آمد و ناظر به مراحل سه گانه امر به معروف و نهى از منکر است و درواقع هرکدام از زاويه اى به اين مسئله مهم مى نگرد.
«در اين جا ابوجحيفه مى گويد: من از اميرمؤمنان (عليه السلام) شنيدم که مى فرمود: نخستين مرحله اى از جهاد که از شما مى گيرند ودر آن مغلوب مى شويد جهاد با دست (جهاد عملى) است سپس جهاد با زبان و بعد جهاد با قلب»؛ (وَ عَنْ أَبِي جُحَيْفَةَ قَالَ: سَمِعْتُ أَمِيرَالْمُوْمِنِينَ (عليه السلام) يَقُولُ: أَوَّلُ مَا تُغْلَبُونَ عَلَيْهِ مِنَ آلْجِهَادِ آلْجِهَادُ بِأَيْدِيکُمْ، ثُمَّ بِأَلْسِنَتِکُمْ ثُمَّ بِقُلُوبِکُمْ). روشن است که ظالمان ودشمنان اسلام نخست تلاش مى کنند چراغ پرفروغ امر به معروف و نهى از منکر عملى را از مسلمانان بگيرند و اجازه ندهند کسى عملاً امر به معروف يا نهى از منکر کند مبادا موقعيت آن ها به خطر بيفتد.
هنگامى که جهاد عملى را خاموش کردند به سراغ جهاد زبانى مى روند و اجازه نمى دهند کسى بر فراز منابر يا در مجامع ديگر امر به معروف و نهى از منکر کند و کسانى را که اقدام به اين کار کنند تحت تعقيب قرار مى دهند و حتى در تاريخ مى خوانيم که گاه زبان بعضى از آن ها را قطع مى کردند تا نتوانند امر به معروف و نهى از منکر کنند و بساط ظالمان را متزلزل سازند مانند آنچه درباره ميثم تمار، آن يار باوفا و دوست مخلص على (عليه السلام) نقل شده که حتى هنگامى که او را به چوبه دار آويزان کردند (معمول بود طناب را زير بغل شخصى که مى خواستند به دار بياويزند قرار مى دادند) باز بر فراز چوبه دار فضايل على (عليه السلام) را بيان مى کرد. ابن زياد دستور داد زبانش را قطع کردند.
يا اين که همچون ابوذر به نقطه دور افتاده اى تبعيد مى شدند تا کسى پيام زبان حق گويشان را نشنود آن گونه که در زمان معاويه و خليفه سوم روى داد.
و هنگامى که اين مرحله از جهاد را گرفتند تبليغات منفى را آغاز مى کنند به گونه اى که آن حالت تنفر قلبى را به تدريج از مردم بگيرند تا شعله جهاد با قلب نيز خاموش شود و يا اين که وقتى جهاد عملى و جهاد با زبان گرفته شد و مدتى گذشت به تدريج انسان ها زشتى منکرات را فراموش مى کنند همان گونه که انسان ماهر در انجام يک کار اگر مدتى آن را ترک کند مهارت خود را به کلى از دست خواهد داد.
بعضى از شارحان نهج البلاغه احتمال ديگرى در تفسير اين کلام داده اند و آن اين که وقتى حاکميت ظالمان ادامه پيدا کند نسل هايى که بعدآ روى کار مى آيند زشتى منکرات را فراموش مى کنند و به اين ترتيب جهاد با قلب نيز ترک مى شود. آنگاه امام (عليه السلام) در يک نتيجه گيرى پرمعنا مى فرمايد: «کسى که حتى با قلبش از نيکى ها طرفدارى و با منکرات مبارزه نکند قلبش واژگونه مى شود، بالاى آن پايين و پايين آن بالا قرار مى گيرد»؛ (فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً، وَ لَمْ يُنْکِرْ مُنْکَراً، قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلاَهُ أَسْفَلَهُ وَ أَسْفَلُهُ أَعْلاَهُ).
معلوم است که منظور از «قلب» در اين جا آن عضو صنوبرى که وسيله رسانيدن خون به تمام اعضاى بدن است نمى باشد بلکه قلب در اين جا به معناى عقل و حس تشخيص است زيرا يکى از معانى قلب در لغت، همان عقل است.
اشاره به اين که انسان حس تشخيص نيک و بد را در چنان محيطى از دست مى دهد و به تدريج نيکى ها در نظرش زشت و زشتى ها در نظرش زيبا خواهد شد.
در حديثى پرمعنا و پيشگويانه از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) چنين مى خوانيم: «کَيفَ بِکُمْ إِذَا فَسَدَتْ نِسَاوُکُمْ وَ فَسَقَ شَبَابُکُمْ وَ لَمْ تَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ لَمْ تَنْهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ فَقِيلَ لَهُ وَ يکُونُ ذَلِکَ يا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ کَيفَ بِکُمْ إِذَا أَمَرْتُمْ بِالْمُنْکَرِ وَ نَهَيتُمْ عَنِ الْمَعْرُوفِ فَقِيلَ لَهُ يا رَسُولَ اللَّهِ وَ يکُونُ ذَلِکَ قَالَ نَعَمْ وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ کَيفَ بِکُمْ إِذَا رَأَيتُمُ الْمَعْرُوفَ مُنْکَراً وَ الْمُنْکَرَ مَعْرُوفاً؛ چگونه خواهيد بود هنگامى که زنان شما فاسد شوند و جوانان شما فاسق و امر به معروف و نهى از منکر را ترک کنيد؟ کسى عرض کرد: اى رسول خدا (صلي الله عليه و آله)! آيا چنين امرى واقع مى شود؟ پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: آرى و بدتر از اين واقع خواهد شد. چگونه خواهيد بود هنگامى که امر به منکر مى کنيد و نهى از معروف؟ عرض کردند: اى رسول خدا (صلي الله عليه و آله)! آيا چنين چيزى واقع خواهد شد؟ فرمود: آرى و بدتر از اين روى مى دهد. چگونه خواهيد بود هنگامى که معروف را منکر و منکر را معروف (و زيبايى ها را زشت و زشتى ها را زيبا) خواهيد ديد؟». در قرآن مجيد نيز آمده است که يکى از کارهاى شيطان اين است که زشتى ها را در نظر انسان زيبا نشان مى دهد: (وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لاَ يَهْتَدُونَ)؛ «و شيطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده، و آن ها را از راه بازداشته؛ و از اين رو هدايت نمى شوند!».
اين کار مخصوص شياطين جن نيست بلکه شيطان هاى انسان نما نيز اين کار را انجام مى دهند.
* * * .
پاورقی ها
سند گفتار حکيمانه:
در مصادر چنين آمده است که اين کلام نورانى را قبل از سيد رضى على بن ابراهيم قمى در تفسيرش و قاضى قضاعى در کتاب دستور معالم الحکم با تفاوتى آورده اند. همچنين سيد ابوطالب يحيى بن الحسين الحسنى (متوفاى 424) در امالى خود آن را به صورت مسند ذکر کرده و (بعد از سيد رضى) ابو حامد غزالى در احياء العلوم آن را با تفاوتى آورده است و نيز روايت آمدى در غررالحکم تفاوتى با روايت سيد رضى و روايت ديگران دارد و نشان مى دهد هرکدام آن را از منبع خاص خود گرفته اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 277).
نام او وهب بن وهب و بعضى گفته اند وهب بن عبد الله سوائى است که در خردسالى پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) را درک کرد و جزء جوان ترين صحابه محسوب مى شود با اين حال احاديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) شنيده و روايت کرده است. در حديثى آمده است که ابو جحيفه غذاى فراوانى خورده بود و خدمت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) رسيد و در حضور آن حضرت آروغى زد. پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: ابو جحيفه چنين مکن. کسى که در دنيا بيش از همه سير شود در قيامت بيش از همه گرسنه خواهد بود. ابو جحيفه که اين سخن را شنيد ديگر هرگز شکم خود را پر از غذا نمى کرد حتى فرداى شبى که شام مى خورد، صبحانه نمى خورد و آن روز که صبحانه مى خورد شام نمى خورد (و گفتار پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) را به طور کامل اطاعت کرد) ابو جحيفه بعدآ به کوفه آمد و در تمام جنگ هاى اميرمؤمنان على (عليه السلام) در رکاب آن حضرت بود. على (عليه السلام) او را دوست مى داشت و به او اعتماد مى کرد و او را وهب الخير مى ناميد و (به سبب اعتمادى که به او داشت) او را مأمور بيت المال کوفه کرد. وى در سال 72 هجرى قمرى دنيا را وداع گفت. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 276).
کافى، ج 5، ص 59، ح 14. نمل، آيه 24.