تفسیر خطبه 51

وَمِن خُطبَةٍ لَهَ عَلَيهِ السَّلامُ
لَمّا غَلَبَ أصْحَابُ مُعاوِيَةَ أصْحَابَهُ (عليه السلام) عَلى شَرِيعَةِ الْفُرَاتِ بِصِفِّينَ وَمَنَعُوهُمُ الْمَاءَ
قَدِ آسْتَطْعَمُوکُمُ آلْقِتَالَ فَأَقِرُّوا عَلَى مَذَلَّةٍ، وَتَأْخِيرِ مَحَلَّةٍ، أَوْ رَوُّوا السُّيُوفَ مِنَ الدِّمَاءِ تَرْوَوْا مِنَ آلْمَاءِ؛ فَالْمَوْتُ فِي حَيَاتِکُمْ مَقْهُورِينَ، وَآلْحَيَاةُ فِي مَوْتِکُمْ قَاهِرِينَ. أَلاَ وَإِنَّ مُعَاوِيَةَ قَادَ لُمَةً مِنَ آلْغُوَاةِ، وَعَمَّسَ عَلَيْهِمُ آلْخَبَرَ، حَتَّى جَعَلُوا نُحُورَهُمْ أَغْرَاضَ آلْمَنِيَّةِ.

ترجمه
از خطبه هاى امام (عليه السلام) است
آن را زمانى ايراد فرمود که ياران معاويه بر اصحاب امام (عليه السلام) غلبه کرده، شريعه فرات را در صفّين به تصرّف خود درآورده و آب را از آن ها دريغ کرده بودند. (اين خطبه اصحاب امام (عليه السلام) را به خروش آورد، به گونه اى که با يک حمله شريعه فرات را از دست آن ها باز پس گرفتند و آزاد کردند!)
آنها (سپاه معاويه، با بستن آب به روى شما) از شما جنگ طلبيده اند، بنابراين (دربرابر اين عمل ناجوانمردانه دو راه در پيش داريد:) يا بايد تن به ذلّت وانحطاط منزلت خويش بدهيد، يا شمشيرهايتان را از خون (اين بى رحمان) سيراب کنيد، تا بتوانيد از آب سيراب شويد. (بدانيد) مرگ، در زندگىِ توأم با شکست شماست، و حيات، در مرگِ پيروزمندانه شما، آگاه باشيد که معاويه گروهى از بى خبران گمراه را همراه خود آورده و حق را با نيرنگ و تزوير از آن ها پنهان کرده، تا آن جا که گلوهاى خويش را آماج تيرها و شمشيرهاى مرگ آور ساخته اند!
شرح و تفسیر
خطبه در يک نگاه
ابن ابى الحديد در بيان محتوا و شأن ورود خطبه از «نصربن مزاحم» چنين نقل مى کند: فرمانده مقدم لشکر معاويه «ابوالاعور سَلْمى» با مقدمه لشکر على (عليه السلام) به فرماندهى «اشتر» درگيرى مختصرى پيدا کرد. ابوالاعور کوتاه آمد و خود را کنار کشيد، و بعد خود را به شريعه فرات يعنى محلى که به آب نزديک بود رساند و آن جا را در اختيار گرفت و ياران على (عليه السلام) را از آب منع کرد و اين در محلى به نام «قِنَّسْريüن» در کنار صفّين واقع شد.
هنگامى که خبر به اميرمؤمنان على (عليه السلام) رسيد «صعصعة بن صوحان» را فراخواند و فرمود: نزد معاويه برو و بگو که ما اين مسير را براى رسيدن به تو پيموده ايم، و پيش از اتمام حجّت مايل نيستيم با شما جنگ را آغاز کنيم، اما تو لشکر خود را فرستاده اى و جنگ را (در کنار شريعه فرات) آغاز کرده اى و ميان مردم و آب حائل شده اى. شريعه را رها کن و آب را آزاد بگذار تا درباره مشکلى که ميان ما و شماست بينديشيم، و اگر دوست دارى هدف اصلى را رها کنى ومردم بر سر آب با يکديگر بجنگند تا هرکس پيروز شد آب را در اختيار بگيرد، چنان کنيم!
«صعصعه» اين پيام را براى معاويه برد، معاويه با يارانش به مشورت پرداخت، بعضى به او توصيه کردند که شريعه را همچنان در اختيار بگير و آن ها را از آب بازدار، ولى «عمروبن عاص» به او گفت: آب را آزاد بگذار، چراکه من مى دانم لشکر على هرگز اجازه نخواهند داد تو سيراب باشى و آن ها تشنه بمانند. ولى معاويه نظر موافقان نگه داشتن شريعه را ترجيح داد.
هنگامى که امام (عليه السلام) از اين ماجرا باخبر شد اين خطبه پرشور را که پر از نکات زيباى ادبى، و در نهايت فصاحت و بلاغت است ايراد کرد و ياران خود را براى بازپس گرفتن شريعه فرات به حرکت درآورد. آن ها با يک حمله شجاعانه لشکر معاويه را عقب راندند و شريعه فرات را براى همه آزاد کردند!
بخش اوّل اين خطبه به اين حقيقت اشاره مى کند که اگر انسان، با شجاعت به ميدان حوادث نرود و حق خود را نگيرد بايد تن به ذلّت تسليم شدن دربرابر ظلم بدهد. و در بخش دوم به اين نکته اشاره مى کند که چگونه معاويه با تزوير وحيله گروهى از بى خبران را به صحنه آورده که حاضرند جان خود را در طريق باطل او فدا کنند!
* * * . به اين حرکت ناجوانمردانه پايان دهيد!
همان گونه که در شأن ورود خطبه اشاره شد اين خطبه در لحظاتى بسيار حساس و سرنوشت ساز از امام (عليه السلام) صادر شد و او که کانونى از فصاحت وبلاغت و دريايى از تدبير و مديريّت بود، چنان جمله هاى کوبنده و مهيّج براى اداى مقصود خود انتخاب کرد که يارانش با شنيدن آن يک باره به حرکت درآمدند و دست ستمگران شام را از شريعه فرات کوتاه کرده، آن را براى دوست ودشمن مباح ساختند!
جمله هايى است که امروز با گذشتن قرن ها، قوّت و قدرت خود را همچنان حفظ کرده و براى هر جمعيتى که عزّت و شرفشان با حملات ناجوانمردانه دشمن به مخاطره افتاده، کارساز و الهام بخش است.
نخست مى فرمايد: «آنها (سپاه معاويه، با بستن آب به روى شما) از شما جنگ طلبيده اند!»؛ (قَدِاسْتَطْعَمُوکُمُ الْقِتَالَ).
جمله «اِسْتَطْعَمُوکُم» در جايى به کار گرفته مى شود که شخصى از ديگرى تقاضاى طعام مى کند، گويى جنگ و پيکار طعامى است که اين ها با عمل خود آن را از ياران امام (عليه السلام) طلب کرده اند، اين شبيه تعبيرى است که در عبارات روزمرّه، فارسى زبانان مى گويند: «فلان کس تنش مى خارد» يا مى گويند: «دلش هواى شلّاق کرده». اشاره به اين که عمل او يک نوع ماجراجويى و جنگ طلبى است، واين رساترين تعبيرى است که در جريان بستن آب به روى لشکر امام (عليه السلام) ممکن بود به کار گرفته شود!
سپس مى افزايد: «(دربرابر اين عمل ناجوانمردانه دو راه در پيش داريد:) يا بايد تن به ذلّت و انحطاط منزلت خويش بدهيد، يا شمشيرهايتان را از خون (اين بى رحمان) سيراب کنيد، تا بتوانيد از آب سيراب شويد!»؛ (فَأَقِرُّوا عَلَى مَذَلَّةٍ، وَتَأْخِيرِ مَحَلَّةٍ، أَوْ رَوُّوا السُّيُوفَ مِنَ الدِّمَاءِ تَرْوَوْا مِنَ آلْمَاءِ!). آن زمان که فرمود: «لاوَاللهِ لا أُعْطِيکُمْ بِيَدِي إعْطاءَ الذَّلِيلِ وَلا أُقِرُّ لَکُم اِقْرارَ الْعَبيدِ؛ نه، به خدا سوگند دست ذلّت در دست شما نمى گذارم، و همچون بردگان تسليم نمى شوم؛ (بلکه مى جنگم و سربلند شربت شهادت را مى نوشم!)».
وهنگامى که در اثناى راه کربلا با لشکر حر روبرو شد و آن ها را تشنه يافت ومطابق راه و رسم جوانمردان، دشمن را سيراب کرد، حرّبن يزيد رياحى به گمان خودش از سر خيرخواهى و نصيحت عرض کرد: «با يزيد پنجه درنيفکن که جان نازنينت به خطر خواهد افتاد!» امام (عليه السلام) در جواب فرمود: «أَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنىü؟؛ آيا مرا از مرگ و شهادت مى ترسانى؟!».
من همان را مى گويم که شاعر قبيله اوس در حالى که تصميم به يارى پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) گرفته بود و پسر عمويش او را از اين کار برحذر داشت گفت :
سَأَمِضي فَما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَى الْفَتى******اِذا ما نَوى حَقّآ وَجاهَدَ مُسْلِمآ!
وَ آسَى الرِّجَالَ الصّالِحينَ بِنَفْسِهِ******وَفَارَقَ مَثْبُورآ وَبَاعَدَ مُجْرِمآ
فَاِنْ عِشْتُ لَمْ اُنْدَمْ وَاِنْ مِتُّ لَمْ أُلَمْ******کَفى بِکَ ذُلاَّ اَنْ تَعِيشَ وَتُرْغَما
من از اين راه مى روم و مرگ بر جوانمردان عار نيست!
جوانمردى که نيّتش حق است، و مسلمان است و جهاد مى کند؛
و با مردان صالح در فدا کردن جان همراهى و مواسات دارد؛
و از افراد بى ايمان و گنهکار فاصله گرفته است؛
من اگر زنده بمانم پشيمان نيستم، و اگر در اين راه بميرم ملامت نخواهم شد!
ذلّت براى تو (و امثال تو) است که زنده بمانى و سرافکنده باشى!
اين شعار حيات آفرين اسلامى با تعبير ديگرى در قرآن مجيد آمده است، آنجا که مى فرمايد: (قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنآ اِلاَّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِکُمْ اَنْ آرى آن ها راه سومى در اين ماجرا نداشتند، اگر در مقابل اين حرکت دشمن سستى به خرج مى دادند و لشکر از تشنگى به زحمت مى افتاد يا گروهى از تشنگى مى مردند بدترين داغ ذلت بر پيشانى آن ها مى خورد و مقام و منزلت خود را نزد دوست و دشمن از دست مى دادند، ولى هنگامى که به پا خاستند و به دشمن حمله کردند، هم در جايگاه شايسته خويش در نظر دوست و دشمن قرار گرفتند، و هم سربلند و عزيز شدند، و با جوانمردى مولا على (عليه السلام) که پيشنهاد بستن آب را به روى آن ها نپذيرفت و براى همه آزاد کرد، عظمت خود را حتى در دل دشمنان نيز تثبيت کردند، به گونه اى که آن ها از عمل خود شرمنده شدند واحساس حقارت کردند، و با توجه به اين که اين ماجرا در آغاز جنگ صفّين بود سبب قوّت روحيه ياران مولا (عليه السلام) و ضعف روحيه لشکر معاويه شد.
سپس امام (عليه السلام) به يک اصل کلّى و جاودانى که رمز پيروزى و عزّت وسربلندى هر قوم و ملّتى است اشاره کرده، خطاب به لشکريانش مى فرمايد: «(بدانيد) مرگ، در زندگىِ توأم با شکست شماست، و حيات، در مرگِ پيروزمندانه شما!»؛ (فَالْمَوْتُ فِي حَيَاتِکُمْ مَقْهُورِينَ، وَآلْحَيَاةُ فِي مَوْتِکُمْ قَاهِرِينَ).
آرى، در نظام زندگى انسان هاى شايسته و باشخصيت، زندگى مادّى وظاهرى، برترين ارزش نيست، همان گونه که مرگ مادى، ضدّ ارزش نيست، بلکه ارزش والا در نظر آزادمردان باايمان، در زندگىِ توأم با عزّت است؛ به همين دليل هرگاه بر سر دو راهى قرار گيرند، شهادتِ توأم با عزّت و سربلندى را بر زندگى ذليلانه ترجيح مى دهند، و همين نظام ارزشى بود که مسلمانان را در عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله) و حتى بعد از آن در پيکارهاى نابرابر پيروز مى کرد.
آرى، عزّت جامعه اسلامى بر هرچيز مقدّم است و هر بهايى براى آن پرداخت شود به جاست.
همين معنا در سخنان فرزندش حسين (عليه السلام) در حادثه خونين کربلا تجلّى کرد يُصِيْبَکُمُ اللهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدِيْنَا فَتَرَبَّصُوا اِنَّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ)؛ «بگو آيا درباره ما، جز يکى از دو نيکى را انتظار داريد؟! (يا پيروزى يا شهادت) ولى ما انتظار داريم که خداوند، عذابى ازسوى خود (در آن جهان) به شما برساند يا (در اين جهان) به دست ما (مجازات شويد)، اکنون شما انتظار بکشيد ما هم با شما انتظار مى کشيم!».
در پايان اين خطبه امام (عليه السلام) به نيرنگ هاى معاويه و ساده لوحى گروهى از شاميان فريب خورده اشاره کرده، مى فرمايد: «آگاه باشيد که معاويه گروهى از بى خبران گمراه را همراه خود آورده و حق را با نيرنگ و تزوير از آن ها پنهان کرده، تا آن جا که گلوهاى خويش را آماج تيرها و شمشيرهاى مرگ آور ساخته اند!»؛ (أَلاَ وَإِنَّ مُعَاوِيَةَ قَادَ لُمَةً مِنَ آلْغُوَاةِ وَعَمَّسَ عَلَيْهِمُ آلْخَبَرَ، حَتَّى جَعَلُوا نُحُورَهُمْ أَغْرَاضَ آلْمَنِيَّةِ).
امام (عليه السلام) در اين گفتار از يک سو معاويه را معرفى مى کند که بنيان حکومتش بر فريب ونيرنگ و بهره گيرى از ساده لوحان بى خبر است، و ازسوى ديگر شاميان فريب خورده لشکر او را معرفى مى کند که چنان شست وشوى مغزى شده اند که حتّى حاضرند جان خود را در طريق باطل و مقاصد شوم معاويه بر باد دهند!
شايد اين جمله پاسخ به سؤالى است که در ذهن ياران آن حضرت پيدا شده بود و آن اين که چگونه شاميان حاضرند تا سر حدّ مرگ از مطامع مادى معاويه دفاع کنند و جان خود را بر سر اين کار نهند.
امام (عليه السلام) اين حقيقت را فاش مى کند که قدرت معاويه بر فريب و نيرنگ و دگرگون نشان دادن واقعيت ها از يک سو، و دور بودن و بى خبر ماندن شاميان ازسوى ديگر، سبب شده که آن ها باور کنند به راستى در راه خدا مى جنگند و به سوى شهادت پيش مى روند!
آرى، تبليغات بسيار وسيع و گسترده توأم با شگردهاى روانى دستگاه معاويه و عمروعاص در فضاى شام اين تأثير را گذاشته بود که گروهى يقين داشتند عثمان مظلوم کشته شده و قاتلش على (عليه السلام) است و معاويه به خونخواهى او برخاسته و در مسير پاسدارى و حراست از مقام خلافت رسول الله (صلي الله عليه و آله) و حفظ اسلام و قرآن گام برمى دارد، و طبعآ کشته شدن در اين راه شهادتى است که آرزوى هر مسلمان پاک باز است!
البتّه آثار تزوير و دروغ براى مدت زيادى نمى تواند باقى بماند و سرانجام روشن مى شود، ولى چه بسا در زمانى که کار از کار گذشته و تأسّف بازماندگان بر مرگ عزيزانشان ديگر ثمرى ندارد. نکته ها
1. بايد با عزّت و سربلندى زيست
در اسلام يک سلسله شعارهاى اساسى وجود دارد که اين مکتب را از ساير مکتب ها جدا مى کند، يکى از آن ها همان است که در خطبه مورد بحث آمده که مردنِ با افتخار، بهتر از زيستن با ذلّت است، و به تعبير ديگر، همان گونه که از ظلم وستم بايدبه شدت پرهيزکردازتسليم شدن دربرابر ظلم و ستم ستمکاران نيز بايد برحذر بود. تعبير «أُباةِ الضَّيْمِ» درباره بزرگان اسلام اشاره به همين معناست.
اين اصل درواقع از آيه شريفه (وَلِلهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنينَ)؛ «عزّت مخصوص خدا و پيامبر او و مؤمنان است»، سرچشمه گرفته، و رواياتى همچون گفتار امام صادق (عليه السلام): «اِنَّ اللهَ تَبارَکَ وَتَعالى فَوَّضَ اِلَى الْمُؤْمِنِ کُلَّ شَىءٍ اِلاَّ إِذْلالَ نَفْسِهِ؛ خداوند همه چيز را در اختيار مؤمن قرار داده، جز ذليل ساختن خويشتن»، وحديث معروف امام حسين (عليه السلام): «مَوْتٌ فِي عِزٍّ خَيْرٌ مِنْ حَيَاةٍ فِي ذُلٍّ؛ مردن با عزّت بهتر است از زنده ماندن با ذلّت»، و سخن ديگر آن حضرت: «اَلا وَاِنَّ الدَّعِيَّ بْنَ الدَّعِيَّ قَدْ تَرَکَني بَيْنَ السِّلَّةِ وَالذِّلَّةِ وَهَيهاتَ لَهُ ذلِکَ، هَيْهاتَ مِنّي الذِّلَّةُ، اَبَى اللهُ ذلِکَ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَجُدُودٌ طَهُرَتْ وَحُجُورٌ طابَتْ اَنْ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الْکِرامِ؛ آگاه باشيد که اين ناپاکِ ناپاک زاده، مرا در ميان «شمشير» و «ذلّت» مخيّر ساخته، و چه دور است که او به مقصد خود برسد، و چه دور است از من که تن به ذلّت بدهم نه خدا اين را مى پسندد و نه پيامبرش و نه مؤمنان راستين ونه پدران و نياکان پاک و مادران پاک دامن، آرى آن ها هرگز اجازه نمى دهند که تسليم شدن دربرابر فرومايگان را بر قربانگاه بزرگواران (و به خون خفتن افتخارآميز آنان) ترجيح دهم»، الهام بخش اين شعار بزرگ اسلامى است. ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود چنين مى گويد: «سَيِّدُ اَهْلِ الاِباءِ الَّذِي عَلَّمَ النّاسَ الْحَمِيَّةَ وَالْمَوْتَ تَحْتَ ظِلالِ السُّيُوفِ اِخْتِيارآ لَهُ عَلَى الدَّنِيَّةِ اَبُوعَبْدِاللهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ اَبْيطالِبٍ عَلَيْهِمَاالسَّلامُ عَرَضَ عَلَيْهِ الْأَمانُ وَأَصْحابِهِ فَأَنَفَ مِنَ الذُّلِّ؛ بزرگ و پيشواى ستم ناپذيران جهان که درس غيرت و برگزيدن مرگ در سايه شمشيرها بر ذلّت و خوارى را به مردم جهان داد، حسين بن على (عليهما السلام) بود، دشمن به او و يارانش امان داد ولى آن ها تن به ذلّت ندادند».
سپس به کلام تاريخى امام حسين (عليه السلام) که در روز عاشورا بيان فرمود: «اَلا وَاِنَّ الدَّعِيَّ بْنَ الدَّعِيَّ ...» اشاره مى کند و آن را همانند سخن پدر بزرگوارش على (عليه السلام) مى شمرد که در خطبه سى و چهار نهج البلاغه مى فرمايد: «اِنَّ امْرَءً يُمَکِّنُ عَدُوَّهُ مِنْ نَفْسِهِ...؛ به خدا سوگند! کسى که دشمنى را بر جان خويش مسلّط گرداند که گوشتش را بخورد، استخوانش را بشکند و پوستش را برگيرد، بسيار عاجز وناتوان، و قلب و روح او بسيار کوچک و ضعيف است». سپس به ذکر گروه ديگرى از کسانى که اين راه پرافتخار را برگزيدند و مرگ شرافتمندانه را بر زندگى ذليلانه ترجيح دادند، مى پردازد.
ابن ابى الحديد در سخن ديگرى چنين آورده است که مردى روز عاشورا با عمرسعد بود، شخصى به او گفت: واى بر تو! آيا شما فرزندان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را کشتيد؟ او چنين جواب داد: اگر تو هم آنچه را ما ديديم مشاهده مى کردى کارى جز کار ما انجام نمى دادى! گروهى به ما يورش آوردند که قبضه هاى شمشير را محکم در دست داشتند و همچون شيران به ما حمله ور شدند، سواران را از چپ و راست به خاک مى ريختند و همگى آماده شهادت بودند، نه امان مى پذيرفتند نه علاقه اى به مال داشتند و نه چيزى ميان آن ها و شهادت مانع مى شد، اگر دير جنبيده بوديم همه ما را نابود مى کردند، حال بگو غير از اين کارى که ما کرديم چه مى توانستيم انجام دهيم؟!».

2. شست وشوى مغزى ساده انديشان
نکته مهم ديگرى که در اين خطبه به چشم مى خورد، اين است که گاه سردمداران باطل با سخنان فريبنده چنان در اعماق روح ساده لوحان نفوذ مى کنند که آن ها را به عشق شهادت در راه خدا براى پيشبرد اهداف شوم خودشان بسيج مى سازد، و اين گروه در حالى که عملا رو به سوى دوزخ پيش مى روند باورشان چنين است که به طرف بهشت در پروازند، و اين منتهاى بدبختى است.
معاويه تنها کسى نبود که ازاين روش استفاده کرد، قبل و بعد از او حتى در دنياى امروز کم نيستند کسانى که به اين روش متوسّل مى شوند، پيروان خود را شست وشوى مغزى داده و افکار و اراده آن ها را در مسير هوى و هوس خود به کار مى گيرند.
آن ها با رياکارى و دروغ و فريب و نيرنگ و استفاده از شيوه هاى روانى براى نفوذ در ديگران به مقصود خود که فريب توده هاى ناآگاه است نائل مى شوند، وآنها را آلت دست هوس هاى خود مى سازند.
عمرسعد، فرمانده لشکر دشمن در کربلا، آن جنايت کار معروف و زشت سيرت، هنگامى که مى خواست لشکر کوفه را بر ضدّ امام حسين (عليه السلام) بسيج کند صدا زد: «يا خَيلَ اللهِ ارْکِبي، وَبِالْجَنَّةِ ابْشِري!؛ اى لشکر خدا، سوار شويد، و بهشت بشارتتان باد!». دستگاه تبليغات فرعون نيز موسى و هارون (عليهما السلام) را مردانى سلطه جو که درصدد غصب سرزمين هاى مردم مصر هستند معرفى کرد و فرعون را مدافع استقلال وعزّت و شرف و آبروى مردم مصر شمرد، فرعون گفت: (اِنْ هذانِ لَساحِرانِ يُريدانِ اَنْ يُخْرِجاکُمْ مِنْ اَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِما)؛ «به يقين اين ها دو نفر ساحرند که مى خواهند با سحرشان شما را از سرزمين تان بيرون کنند!» و اين رشته چه در گذشته و چه در زمان حال سر دراز دارد.

3. راه و رسم جوانمردان
نصربن مزاحم در کتاب صفّين چنين نقل مى کند: بعد از آن که لشکر اميرمؤمنان على (عليه السلام) شريعه فرات را از لشکر معاويه بازپس گرفتند، عمروعاص به معاويه گفت: اى معاويه! اگر آن ها نيز مانند تو عمل کنند و آب را به روى تو ولشکريانت ببندند چه خواهى کرد و گمان تو چيست؟ آيا اين قدر در خود قدرت مى بينى که بتوانى ضربه اى بر آنان وارد کنى و آب را بازپس بگيرى، همان گونه که آن ها بر تو وارد کردند؟ و اين درواقع سرزنشى بود براى معاويه که پيشنهاد او را درمورد خود دارى از بستن آب به روى لشکر على (عليه السلام) رد کرده بود.
معاويه گفت: گذشته را رها کن، اکنون بگو ببينم درباره على چه عقيده اى دارى؟
عمروعاص گفت: گمان من اين است که او درباره تو مقابله به مثل نمى کند وآب را به روى تو و لشکرت نمى بندد، (يعنى او جوانمرد است و اين کار را با اصول جوانمردى هماهنگ نمى بيند). سپس افزود: چيزى که او براى آن آمده غير از اين است. مرحوم سيّد محمّد حسين شهريار دراين باره اشعار زيبايى سروده است که در ذيل از نظرتان مى گذرد:
شنيدم آب به جنگ اندرون معاويه بست******به روى شاه ولايت، چراکه بود خسى!
على به حمله گرفت آب و باز کرد سبيل******چراکه او کس هر بى کس است و دادرسى
سه بار دست به دست آمد آب و در هر بار******على چنين هنرى کرد و او چنان هوسى
فضول گفت که ارفاق تا به اين حد بس******که بى حيايى دشمن زحد گذشت بسى!
جواب داد که ما جنگ بهر آن داريم******که نان و آب نبندد کسى به روى کسى!
غلام همّت آن قهرمان کون و مکان******که بى رضاى الهى نمى زند نفسى!
شبيه همين جوانمردى، در تاريخ زندگى فرزندش حسين (عليه السلام) نيز آمده است که در بيابان خشک و سوزان لشکر دشمنش حرّبن يزيد رياحى را با آبى که در لشکر خود ذخيره کرده بود سيراب کرد، در حالى که آن ها در کنار شطّ فرات آب را از او و فرزندانش دريغ کردند!
* * * .
پاورقی ها
«محلّه» به معناى منزلگاه است و گاه به معناى جايگاه اجتماعى به کار مى رود و در خطبه فوق منظور همين معناى اخير است.
«رَوُّوا» از ريشه «ترويه» به معناى سيراب کردن است، و روز هشتم ماه ذى حجه را به اين دليل «يوم الترويه» مى گويند که در گذشته حاجيان براى رفتن به عرفات و مشعر و منى آب ذخيره مى کردند، و اين واژه، گاه در معناى کنايى آن به کار مى رود، مانند سيراب کردن شمشيرها که در خطبه بالا آمده است. بحارالانوار، ج 45، ص 7. ارشاد مفيد، ج 2، ص 81. توبه، آيه 52. «لمه» از ريشه «لَمى يَلْمُو لَمْوآ» به معناى برگرفتن چيزى به طور کامل است و «لمه» (به ضمّ لام و فتح ميم بدون تشديد) به معناى گروه و جماعتى از مردم است، و بعضى گفته اند: درمورد گروهى به کار مى رود که بين سه تا ده نفر باشند، و انتخاب اين تعبير در خطبه بالا کنايه از بى اعتنايى به لشکر معاويه و ناچيز بودن آنهاست. «غواة» به معناى گمراهان جمع «غاوى» از ريشه «غىّ» به معناى گمراه شدن است، اين واژه، گاه به معناى افراد جلف و بى سروپا نيز به کار مى رود، و در خطبه بالا تاب هر دو معنا را دارد. «عمّس» در اصل از ريشه «عَمْس» بر وزن «لمس» به معناى محو شدن و بى خبر ماندن و ناآگاه بودن درباره چيزى است، به همين دليل به شب هاى بسيار تاريک «عميس» گفته مى شود، اين تعبير در خطبه بالا اشاره به پرده پوشى معاويه، و مخفى ساختن حقايق از شاميان است. «اغراض» جمع «غَرَض» معانى مختلفى دارد، ازجمله شوق، ملالت، تنفّر، ترس، پرکردن ظرف از آب، ولى معناى اصلى و معروف آن هدفى است که به سوى آن تير مى اندازند و در خطبه بالا منظور همين معناست. «أباة» جمع «آبى» يعنى ابا کننده و «ضيم» به معناى ظلم است، و در مجموع به کسانى گفته مى شود که هرگز تن به ظلم نمى دهند (ستم ناپذيران). منافقون، آيه 8. کافى، ج 5، باب کراهة التعرض لما لا يطيق، ص 63، ح 3. بحارالانوار، ج 44، ص 192. بحارالانوار، ج 45، ص 83، ج 10. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 249. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 249. بحارالانوار، ج 44، ص 391. طه، آيه 63. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 330. کليات ديوان شهريار، ج 2، ص 1230.