تفسیر خطبه 56

وَمِن کلامٍ لَهَ عَلَيهِ السَّلامُ
يَصِفُ أصْحَابَ رَسُولِ اللهِ
وذلِکَ يَوْمَ صِفِّينَ حِينَ أمَرَ النَّاسَ بِالصُّلْحِ
وَلَقَدْ کُنَّا مَعَ رَسُولِ آللهِ (صلي الله عليه و آله) نَقْتُلُ آبَاءَنا وَأَبْنَاءَنَا وَإخْوَانَنا وَأَعْمَامَنَا: مَا يَزِيدُنَا ذلِکَ إلاَّ إِيمَانآ وَتَسْلِيمآ، وَمُضِيّآ عَلَى اللَّقَمِ، وَصَبْرآ عَلى مَضَضِ آلاَْلَمِ، وَجِدّآ عَلَى جِهَادِ آلْعَدُوِّ؛ وَلَقَدْ کَانَ الرَّجُلُ مِنَّا وَآلاْخَرُ مِنْ عَدُوِّنَا يَتَصَاوَلاَنِ تَصَاوُلَ آلْفَحْلَيْنِ، يَتَخَالَسَانِ أَنْفُسَهُمَا: أيُّهُمَا يَسْقِي صَاحِبَهُ کَأْسَ آلْمَنُونِ، فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنَا، وَمَرَّةً لِعَدُوِّنا مِنَّا، فَلَمَّا رَأَى آللهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا آلْکَبْتَ، وَأَنْزَلَ عَلَيْنَا النَّصْرَ، حَتَّى آسْتَقَرَّ الإِسْلامُ مُلْقِياً جِرَانَهُ، وَمُتَبَوِّئاً أَوْطَانَهُ. وَلَعَمْرِي لَوْ کُنَّا نَأْتِي مَا أَتَيْتُمْ، مَا قَامَ لِلدِّينِ عَمُودٌ، وَلاَ آخْضَرَّ لِلاِْيمَانِ عُودٌ. وَأَيْمُ اللهِ لَتَحْتَلِبُنَّهَا دَماً، وَلَتُتْبِعُنَّهَا نَدَماً!

ترجمه
از سخنان امام (عليه السلام) است
که در ايام جنگ صفين، هنگامى که مردم را به صلح دعوت مى کرد درباره اصحاب رسول الله (صلي الله عليه و آله) (و اطاعت بى قيد و شرط آنان ازآن بزرگوار) بيان فرمود
ما در رکاب رسول خدا (صلي الله عليه و آله) (مخلصانه مى جنگيديم و در راه پيشبرد اهداف آن حضرت گاه) پدران و فرزندان و برادرها و عموهاى خود را از پاى درمى آورديم و اين کار (نه تنها از ايمان و استقامت ما نمى کاست بلکه) بر ايمان وتسليم ما مى افزود و ما را در شاهراه حقّ و صبر و استقامت دربرابر درد ورنج ها و در طريق جهاد پيگير در مقابل دشمن، ثابت قدم مى ساخت، گاهى يکى از ما با فرد ديگرى از دشمن به صورت دو قهرمان با هم نبرد مى کردند؛ به گونه اى که هر يک مى خواست کار ديگرى را بسازد و جام مرگ را به او بنوشاند (آرى) گاه ما بر دشمن پيروز مى شديم و گاه دشمن بر ما (ولى نه پيروزى مقطعى ما را مغرور مى کرد و نه آن شکست نوميدمان مى ساخت) و هنگامى که خداوند، صدق و اخلاص ما را ديد ذلّت و خوارى را بر دشمنان ما نازل کرد و پيروزى و نصرت را به ما عنايت فرمود، تا آن جا که اسلام در همه جا استقرار يافت و در کشور پهناور خود جاى گرفت. به جانم سوگند! اگر ما (در مبارزه با دشمنان اسلام) همانند شما بوديم هرگز ستونى از دين بر پا نمى شد و شاخه اى از درخت ايمان سبز نمى گشت (و به ثمر نمى نشست) به خدا سوگند! شما (با اين پراکندگى ونفاق و عدم اطاعت از رهبرى) سرانجام از شتر خلافت، به جاى شير، خون مى دوشيد و به زودى پشيمان مى شويد (اما در زمانى که پشيمانى سودى نخواهد داشت).
شرح و تفسیر
خطبه در يک نگاه
درباره اين که امام (عليه السلام) اين سخن را در چه زمانى و در چه ماجرايى ايراد فرموده، دو نظر وجود دارد: بعضى معتقدند که اميرمؤمنان (عليه السلام) اين سخن را در داستان «ابن حضرمى» بيان فرمود و ماجرا از اين قرار بود که پس از شهادت «محمّد ابن ابى بکر» به دست «عمروعاص» و قرار گرفتن مصر در اختيار او «معاويه» جسور شد و قصد غلبه بر بصره را داشت، نامه اى براى مردم آن سامان نوشت تا آن جا را از اختيار حضرت خارج سازد و اين کار به دست «ابن حضرمى» انجام شد و او به اتّفاق گروهى از منافقان بر قسمت هايى از بصره مسلّط شد. هنگامى که اين خبر به وسيله «ابن عباس» ـ که براى عرض تسليت به اميرمؤمنان (عليه السلام) درمورد شهادت محمّد بن ابى بکر به کوفه آمده بود ـ به امام (عليه السلام) رسيد حضرت اين خطبه را ايراد فرمود و «جارية بن قلامه سعدى» را که مرد شجاعى بود با گروهى به سوى بصره فرستاد. وى نيز با استمداد از ياران امام (عليه السلام) در بصره به مبارزه با ابن حضرمى ونيروهايش برخاست. ابن حضرمى تاب مقاومت نياورد و با هفتاد نفر از اصحابش به خانه اى در بصره پناه برد، جاريه به آن ها حمله کرد و همه را نابود ساخت.
نظر ديگر اين که امام (عليه السلام) اين خطبه را در صفّين بيان فرمود، در آن زمانى که پيشنهاد صلح به آن حضرت (عليه السلام) کردند و او را براى قبول آن تحت فشار قرار دادند.
به هر حال امام (عليه السلام) در اين خطبه براى آماده ساختن مسلمانان جهت اجراى دستوراتش، تاريخ گذشته صدر اسلام و فداکارى مسلمانان نخستين را بازگو مى کند و توضيح مى دهد که دليل اصلى پيروزى آنان انضباط کامل و تسليم دربرابر فرمان پيامبر (صلي الله عليه و آله) بود. اشاره به اين که اگر آن انضباط و اطاعت کامل واخلاص در آن ها باشد آنان نيز پيروز مى شوند و اگر راه اختلاف و عدم اطاعت فرمان را در پيش گيرند آينده بدى خواهند داشت.
* * * ما در رکاب رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مخلصانه مى جنگيديم!
«ابن ميثم بحرانى» در شرح خود نخست به قسمتى از اين خطبه اشاره مى کند که در کلام سيّد رضى (قدس سره) نيامده و توجه به آن در فهم محتواى اين خطبه بسيار مؤثّر است؛ او مى گويد: بعضى نقل کرده اند که امام (عليه السلام) اين خطبه را زمانى ايراد فرمود که مردم خواهان صلح با لشکر معاويه شدند (در حالى که امام (عليه السلام) قلبآ مخالف بود و اگر فشار شديد گروهى بى خبر نبود هرگز تن به آن نمى داد) امام (عليه السلام) در ابتداى سخنش چنين فرمود: اين گروه، هرگز به سوى حق بازنمى گردند و دعوت به سوى توحيد و عدالت را پذيرا نمى شوند تا زمانى که در ميدان نبرد آماج تيرها گردند و لشکرها پشت سر هم به آن ها هجوم برند و تا زمانى که مقدّمه لشکر و سپس دنباله آن آن ها را تيرباران کنند و تا زمانى که لشکرها پى درپى به شهرهاى آن ها حمله ور شوند و سواران از هر طرف به اراضى آنان هجوم آورند و آبگاه و چراگاه آن ها به خطر بيفتد و از درّه ها (وکوه ها) به آنان حمله کنند. (آرى، زمانى تسليم حق مى شوند که) گروهى پاک باز و پراستقامت که شهادت شهيدانشان عزم آن ها را بر طاعت خدا و علاقه آن ها را به لقاءالله و شهادت در راه او افزون کند به مقابله با آنان برخيزند.
بنابراين دست دوستى به سوى اين قوم تبهکار دراز کردن و تسليم صلح شدن جز ناکامى و شکست ثمره اى ندارد، چراکه آنان نه منطق صلح را مى فهمند و نه با واژه هاى محبّت و دوستى آشنا هستند. تنها با منطق زور و قدرت بايد با آنان سخن گفت. حوادث آينده صفين نيز نشان داد که مطلب درست همان است که امام (عليه السلام) مى فرمود، آرى آن ها هنگامى به عمق کلمات آن حضرت رسيدند و از پيشنهاد خود پشيمان شدند که کار از کار گذشته بود.
به هر حال امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن، گفتار مورد بحث را بيان کرد تا به آن ها بفهماند که رمز پيروزى مسلمانان نخستين چه بود و دليل شکست کوفيان چيست؟
فرمود: «ما در رکاب رسول خدا (صلي الله عليه و آله) (مخلصانه مى جنگيديم و در راه پيشبرد اهداف آن حضرت گاه) پدران و فرزندان و برادرها و عموهاىِ خود را از پاى درمى آورديم»؛(وَلَقَدْ کُنَّا مَعَ رَسُول ِاللهِ (صلي الله عليه و آله)؛ نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَاَبْنَاءَنَا وَاِخْوانَنَا وَاَعْمامَنَا).
اشاره به اين که در راه خدا گاه لازم مى شود عزيزترين افراد در نظر انسان که سدّ راه هستند، برداشته شوند و در اين راه فدا گردند و درواقع اشاره به اين آيه شريفه است: (قُلْ اِنْ کانَ آباءُکُمْ وَاَبْناءُکُمْ وَاِخْوانُکُمْ وَاَزْواجُکُمْ وَعَشِيرَتُکُمْ وَاَمْوالٌ آقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَةٌ تَخْشَونَ کَسادَها وَمَساکِنُ تَرْضَوْنَها اَحَبَّ اِلَيْکُمْ مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ وَجِهادٍ فِى سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى يَأْتِىَ اللهُ بِاَمْرِهِ)؛ «بگو: اگر پدران و فرزندان وبرادران و همسران و طايفه شما و اموالى که به دست آورده ايد و تجارتى که از کساد شدنش مى ترسيد و خانه هايى که به آن علاقه داريد، در نظرتان از خداوند و پيامبرش و جهاد در راه او محبوب تر است در انتظار اين باشيد که خداوند عذابش را بر شما نازل کند».
آرى، زندگى ما تجسّمى از آيه فوق بود و دربرابر فرمان الهى از همه چيز صرف نظر مى کرديم و به همين دليل نصرت و يارى خدا به سراغ ما مى آمد.
سپس مى افزايد: «اين کار (نه تنها از ايمان و استقامت ما نمى کاست، بلکه) بر ايمان و تسليم ما مى افزود و ما را در شاهراه حق و صبر و استقامت دربرابر درد ورنج ها و در طريق جهاد پيگير در مقابل دشمن، ثابت قدم مى ساخت»؛ (مَا يَزِيدُنَا ذلِکَ إلاَّ إِيمَانآ وَتَسْلِيمآ، وَمُضِيّآ عَلَى اللَّقَمِ، وَصَبْرآ عَلَى مَضَضِ آلْأَلَمِ، وَجِدّآ عَلَى جِهَادِ آلْعَدُوِّ).
البتّه آنچه امام (عليه السلام) در اين جمله به آن اشاره مى فرمايد يک واقعيت تاريخى است. در بسيارى از جنگ هاى اسلامى به خصوص جنگ بدر گروهى از اقوام وعشيره مسلمين دربرابر آن ها قرار گرفته بودند و مسلمين براى جلب رضاى خدا بى اعتنا به اين پيوندهاى قبيلگى که در نظر عرب سخت محترم بود، بر مخالفان خود تاختند و آن ها را از پاى درآوردند، اين نکته قابل توجه است که امورى که مايه سستى ديگران مى شد مايه استقامت و جدّيت بيشتر ياران رسول الله (صلي الله عليه و آله) مى گشت.
سپس به صحنه ديگرى از رويارويى ياران پيامبر (صلي الله عليه و آله) با دشمن پرداخته، مى فرمايد: «گاهى يکى از ما با فرد ديگرى از دشمن به صورت دو قهرمان با هم نبرد مى کردند به گونه اى که هر يک مى خواست کار ديگرى را بسازد و جام مرگ را به او بنوشاند (آرى) گاه ما بر دشمن پيروز مى شديم و گاه دشمن بر ما (ولى نه پيروزى مقطعى ما را مغرور مى کرد و نه آن شکست نوميدمان مى ساخت)»؛ (وَلَقَدْ کَانَ الرَّجُلُ مِنَّا وَآلاْخَرُ مِنْ عَدُوِّنا يَتَصَاوَلاَنِ تَصَاوُلَ آلْفَحْلَيْنِ، يَتَخَالَسَانِ أَنْفُسَهُمَا: أيُّهُمَا يَسْقِي صَاحِبَهُ کَأْسَ آلْمَنُونِ، فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنَا، وَمَرَّةً لِعَدُوِّنا مِنَّا).
اشاره به اين که لزومى ندارد لشکريان حق در تمام مراحل نبرد با باطل پيروز شوند، ممکن است گاهى پيروز و گاهى مغلوب گردند، ولى سرانجام طبق وعده الهى پيروزند. بنابراين انتظار نداشته باشيد که در مراحل جنگ ما با شاميان هيچ مشکلى پيش نيايد و هرگز بروز مشکلات را بهانه و دستاويز براى سرپيچى از فرمان پيشواى خود قرار ندهيد. برويد و تاريخ زندگى اصحاب محمّد (صلي الله عليه و آله) را مطالعه کنيد و از آن درس بگيريد: «هنگامى که خداوند صدق و اخلاص ما را ديد ذلّت و خوارى را بر دشمنان ما نازل کرد و پيروزى و نصرت را به ما عنايت فرمود تا آن جا که اسلام در همه جا استقرار يافت و در کشور پهناور خود جاى گرفت»؛ (فَلَمَّا رَأَى آللهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا آلْکَبْتَ وَأَنْزَلَ عَلَيْنَا النَّصْرَ، حَتَّى آسْتَقَرَّ الْإِسْلاَمُ مُلْقِياً جِرَانَهُ وَمُتَبَوِّئاً أَوْطَاَنَهُ).
در واقع امام (عليه السلام) در اين جا عامل اصلى پيروزى مسلمانان نخستين را شرح مى دهد و تلويحآ به عوامل ناکامى لشکر کوفه اشاره مى کند.
مى فرمايد: عامل اصلى پيروزى، صدق نيّت است که انگيزه پايدارى وپايمردى و استقامت دربرابر دشمن، و انضباط کامل و اطاعت بى چون وچرا دربرابر رهبرى است.
آرى، هنگامى که نيّات آلوده شد و خودخواهى و خودکامگى بر انسان چيره گشت هرکس به خود اجازه مى دهد تصميم مستقل و جداگانه اى طبق خواسته ها و هوس هايش بگيرد، همان چيزى که سبب متلاشى شدن يک لشکر بزرگ ونيرومند مى شود. بديهى است که لطف و عنايت خداوند و وعده نصرت ويارى او هرگز شامل چنين افرادى نمى شود؛ بلکه آن ها ضعيف و زبون، و در چنگال دشمن، خوار و مغلوب خواهند شد.
سپس امام (عليه السلام) در يک نتيجه گيرى نهايى و صريح و آشکار مى فرمايد: «به جانم سوگند! اگر ما (در مبارزه با دشمنان اسلام) همانند شما بوديم، هرگز ستونى از دين بر پا نمى شد و شاخه اى از درخت ايمان سبز نمى گشت (و به ثمر نمى نشست)»؛ (وَلَعَمْرِي لَوْ کُنَّا نَأْتِي مَا أَتَيْتُمْ، مَا قَامَ لِلدِّينِ عَمُودٌ، وَلاَ آخْضَرَّ لِلْإِيمَانِ عُودٌ).
در چه زمانى و در کجاى دنيا کسانى از پراکندگى و نفاق بهره برده اند که شما ببريد! اگر اصحاب محمّد (صلي الله عليه و آله) در مدت کوتاهى ستون هاى محکم اسلام را بر پا کردند و به سرعت شرق و غرب جهان را به زير اين خيمه آوردند و اگر وطن اسلامى در مدّت کوتاهى به تمام جهان متمدّن آن روز گسترش يافت در سايه ايمان و اخلاص و انضباط و اطاعت از رهبرى و جهادِ همه جانبه بود؛ شما عکس اين راه را مى پيماييد، ولى همان نتيجه را انتظار داريد و اين کار غير ممکن است.
و در آخرين سخن به آن ها هشدار مى دهد، هشدارى که هر انسانى را به لرزه درمى آورد، مى فرمايد: «به خدا سوگند! شما (با اين پراکندگى و نفاق و عدم اطاعت از رهبرى) سرانجام از شتر خلافت به جاى شير، خون مى دوشيد و به زودى پشيمان خواهيد شد (اما در زمانى که پشيمانى سودى نخواهد داشت)»؛ (وَأَيْمُ اللهِ لَتَحْتَلِبُنَّهَا دَماً، وَلَتُتْبِعُنَّهَا نَدَماً!).
در اين عبارات و عبارات قبل امام (عليه السلام) با استفاده از سه تشبيه به نکته هاى مهمى اشاره فرموده است: در يک تعبير، اسلام را به خيمه اى تشبيه مى کند که ستون هايش با جهاد مخلصانه بر پا شده است. مى دانيم که خيمه وسيله آرامش دربرابر گرما و سرما و تابش آفتاب و وزش بادهاى سوزان است. اسلام نيز براى جهان بشريت آرامش و نجات از طوفان هاى مرگبار را به ارمغان مى آورد.
و در تعبير ديگر، ايمان را به شجره طيّبه اى تشبيه مى کند که شاخه هايش با فداکارى مؤمنينِ صدر اسلام، سبز و با طراوت شد و ميوه ها بر آن ظاهر گشت. مى دانيم که درخت پرثمر، زيباترين و پر برکت ترين هديه به جامعه انسانى است. ودر تعبير سوم: حکومت را به شترى تشبيه مى کند که به دليل دوشيدن بى رويه ويا به دليل عفونت پستان، به جاى شير، خون از آن مى چکد، يعنى نتيجه معکوس مى دهد. شير يکى از بهترين و نيرو بخش ترين غذاهاى انسان است در حالى که خون نه تنها غذا نيست که مايه مسموميت و فساد است. و تاريخ نشان مى دهد که پيش بينى هاى امام (عليه السلام) درباره آ ن گروه گمراه و سرکش به وقوع پيوست. ظالمان بر آن ها مسلّط شدند و حکومت را از آن ها گرفتند و به جاى شير گوارا خون جگر به آن ها دادند. نکته ها
1. دومين فتنه در «بصره»!
بصره يکى از مراکز مهم اسلامى بود و دروازه اى به سوى جهان خارج مى گشود و به همين دليل سلطه بر بصره از اهمّيّت خاصى برخوردار بود.
به همين علت «معاويه» و شاميان از هر فرصتى براى سلطه بر اين شهر بهره گيرى مى کردند، همان گونه که در شأن ورود خطبه بيان کرديم، بعضى معتقدند که امام (عليه السلام) اين خطبه را زمانى ايراد کرد که مردم را براى خاموش کردن آتش فتنه ديگرى، در بصره آماده مى ساخت.
جريان از اين قرار بود که بعد از شهادت «محمّد بن ابى بکر» که نماينده امام (عليه السلام) در مصر بود، و سلطه «معاويه» و «عمروعاص» بر آن کشور پهناور، معاويه به طمع افتاد که بر بصره نيز مسلّط شود؛ به همين دليل نامه اى به طرفداران خود در بصره نوشت و آن را همراه «ابن حضرمى» که او را به عنوان فرماندار بصره انتخاب کرده بود، به بصره فرستاد و با زنده کردن خاطره جنگ جمل وضرباتى که بصريان از لشکر امام (عليه السلام) در آن جنگ خورده بودند، آن ها را به قيام بر ضدّ «زيادبن عبيد»، جانشين فرماندار امام (عليه السلام) در بصره تحريک کرد، گروهى از بصريان تحت تأثير واقع شدند وجمعى از خوارج نيز به آن ها پيوستند و بر بخشى از بصره مسلّط شدند و حتى به نامه ناصحانه اى که اميرمؤمنان على (عليه السلام) به آن ها نوشته بود و با مردى به نام «اعين بن صبيعه» به بصره فرستاد، وقعى ننهادند و گروهى از خوارج، «اعين» را به طور غافلگيرانه شهيد کردند. هنگامى که خبر به امام (عليه السلام) رسيد از اين ماجرا سخت برآشفت و نامه اى بسيار داغ و کوبنده براى مخالفان در بصره نوشت و آن ها را به شدت تهديد فرمود و آن را با «جارية بن قدامه» به بصره فرستاد. حضرت در بخشى از نامه چنين فرمود:
«من صادقانه به شما مى گويم، کارى به گذشتگان (شما) ندارم و بر آن ها خرده نمى گيرم، ولى با صراحت مى گويم اگر هوس هاى سرکش و کشنده و پندارهاى خام و باطل، شما را به شورش بر ضدّ من وادار کند، من لشکرم را از سواره وپياده آماده ساخته ام، به خدا سوگند! اگر مرا مجبور به آمدن به سوى خود کنيد چنان بلايى بر سر شما مى آورم که حادثه جنگ جمل دربرابر آن بسيار کوچک وناچيز باشد، گمان من اين است که شما دست به چنين کارى نخواهيد زد (وهوشيارتر از آن هستيد که راه مجازات سنگين را به روى خود بگشاييد) من اين نامه را به عنوان اتمام حجّت براى شما نوشتم و ديگر نامه اى نخواهم نوشت، اگر به نصيحتم گوش فراندهيد و با فرستاده من به مخالفت برخيزيد من به خواست خدا فورآ به سوى شما حرکت مى کنم؛ والسلام».
امام 7 اين نامه را ـ چنانکه گفتيم ـ با «جارية بن قدامه» فرستاد. جاريه آن را براى مردم بصره خواند و در بسيارى از مردم مؤثر شد، ولى گروهى لجوجانه به مخالفت خود ادامه دادند و طرفداران امام (عليه السلام) در مقابل «ابن حضرمى» قرار گرفتند و او را شکست دادند. ابن حضرمى با هفتاد نفر از يارانش به خانه اى پناهنده شد و جاريه براى غلبه بر آن ها چاره اى جز آتش زدن خانه نيافت و به اين ترتيب ابن حضرمى و يارانش همگى نابود شدند. 2. انضباط لشکر، و جهاد مخلصانه
پيشوا و رهبر، هرقدر مدير و مدبّر و شجاع و آگاه و پرتجربه باشد، مادام که روح انضباط و تسليم، بر نفرات لشکر او حاکم نباشد و جهاد مخلصانه نکنند کار به جايى نمى رسد.
درست است که بايد همه کارها با مشورت انجام شود و فرمانده لشکر نيز بايد گروهى از آگاهان را مشاور خود قرار دهد، ولى اين بدان معنا نيست که هر فرد يا گروهى از لشکريان براى او تصميمى بگيرند و روى آن پافشارى کنند، کارى که نتيجه آن اختلاف و پراکندگى، و در نهايت شکست خواهد بود. هنگامى که فرمانده لشکر پس از رايزنى هاى لازم تصميم خود را گرفت، همه بايد بدون استثنا تسليم محض باشند و عقيده و سليقه خود را تحت الشّعاع قرار دهند و قاطعانه به پيش تازند.
يکى از مشکلات بزرگ لشکر اميرمؤمنان (عليه السلام) که على رغم قدرت عظيم رهبرى، گرفتار شکست هاى پى درپى شد، نداشتن همين انضباط و جهاد مخلصانه وروح تسليم بود.
تقريبآ هر فرد و گروهى در هر مقطعى از جنگ به خود اجازه مى داد که اجتهاد کند و تصميم بگيرد. حتى در «صفّين» در آن لحظاتى که پيروزى در چند قدمى بود، گروهى کم فکر و نادان و بى خبر از فنون جنگ و انضباط جنگى تصميم گرفتند که نه تنها خودشان از ميدان بازگردند، بلکه پيشوا و رهبرشان را تحت فشار قرار دادند تا به عقب برگردد و جنگ را، که مى رفت به نتيجه نهايى و بسيار مطلوبى برسد، نيمه کاره رها کند.
آرى، اين مشکل بزرگ، تمام تدبيرهاى حساب شده امام (عليه السلام) را در مقاطع حسّاس خنثى مى کرد و در طول تاريخ هر لشکرى گرفتار چنين روحيه اى شود سرنوشتى جز ناکامى و شکست نخواهد داشت. 3. ويژگى هاى مسلمانان نخستين
امام (عليه السلام) در اين خطبه اشاره پرمعنايى به وضع مسلمانان نخستين مى کند، مى فرمايد: آنان تا آن جا تسليم پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بودند که گاه با پدر و فرزند و برادر در ميدان نبرد روبرو مى شدند، و هرگز عواطف پدرى و فرزندى و برادرى دربرابر هدف مقدّسى که داشتند اراده آن ها را سست نمى کرد، حتّى عقب نشينى هاى مقطعى و شکست موضعى، در روحيه آن ها اثر نمى گذاشت، گوش به فرمان رسول الله (صلي الله عليه و آله) بودند و يک صدا به دستورات او لبّيک مى گفتند.
صدق و اخلاص نيّت، بر اکثريت قاطع آن ها حاکم بود، و خداوند نيز به دليل اين صداقت و اخلاص، آن ها را با نيروهاى غيبى امداد مى فرمود و چيزى نگذشت که اسلام سرتاسر آن محيط را فراگرفت.
به يقين اگر مسلمانان نخستين، همانند لشکر کوفه بودند اسلام حتى بر مکّه يا مدينه نيز حاکم نمى شد، اگر روح تمرّد و سرکشى و اظهار نظرهاى بى جا وتصميم هاى انفرادى خام و ناپخته بر آن ها حاکم بود، شاخه اى بر درخت ايمان سبز نمى شد و عمودى در خيمه اسلام بر پا نمى گشت.
اگرچه جمع کثيرى از آنان يا عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله) را درک کرده بودند و يا اصحاب و ياران آن حضرت را ديده بودند، ولى حوادثى که بعد از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به وجود آمد، به خصوص حوادث عصر عثمان و اقبال گروهى از مردم به زرق وبرق دنيا ورفاه زدگى ناشى از افزايش ثروت بعد از فتوحات اسلامى و تبليغات زهرآگين گروه منافقان، اراده ها را سست کرد و بهانه جويان را به دنبال بهانه ها فرستاد ونتيجه اش پيروزى حزب منافقان و شکست مؤمنان شد.
* * * .
پاورقی ها
متن روايت «ابن ميثم» چنين است: «اِنَّ هَوُلاءِ الْقَوْمَ لَمْ يَکُونُوا لِيَفيئُوا اِلَى الْحَقِّ، وَلالِيُجِيبُوا اِلَى کَلِمَةٍ سَواءٍ حَتّى يُرْموا بِالْمَناسِرِ تَتْبَعُهَا الْعسْاکِرُ، وَحَتّى يُرْجَمُوا بِالْکَتائِبِ تَقْفُوهَا الْجَلائِبُ، وَحَتّى يُجَرَّ بِبِلادِهِمُ الْخَمِيسُ يَتْلُوهُ الْخَمِيسُ، وَحَتّى تَدْعَقَ الْخُيُولُ في نَواحِي اَراضِيْهِمْ وَبِأَعْنانِ مَسارِبِهِمْ وَمَسارِحِهِمْ، حَتّى تُشَنَّ عَلَيْهِمُ الْغاراتُ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ، وَحَتّى تَتَلقَّاهُمْ قَوْمٌ صُدُقٌ صَبُرٌ، لايَزِيْدُهُمْ هَلاکُ مَنْ هَلَکَ مِنْ قَتْلاهُمْ وَمَوْتاهُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ إلّا جِدّاً فِي طاعَةِ اللهِ وَحِرْصاً عَلى لِقاء ِاللهِ. وَلَقَدْ کُنّا مَعَ رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله) الفصل»، (شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ج 2، ص 146؛ بحارالانوار، ج 32، ص 546).
توبه، آيه 24. «لقم» به گفته جمعى از ارباب لغت و مفسّران نهج البلاغه به معناى شاهراه يا جادّه روشن است و در اصل از «لقم» بر وزن «لغو» به معناى سرعت در خوردن است و از آن جا که جاده هاى وسيع افراد را در خود جاى مى دهد و گويى با سرعت مى بلعد به آن ها «لَقَم» بر وزن «قلم» گفته شده است. «مضض» بر وزن «مرض» به معناى ريشه دار شدن اندوه در قلب يا ايجاد سوزش است (مانند وقتى که انسان سرکه سوزانى را در دهان بريزد). «تصاول» از ريشه «صول» بر وزن «قول» به معناى پريدن روى چيزى است به عنوان قهر و غلبه، و تصاول به حکم آن که از باب تفاعل است به معناى اين است که دو نفر يا دو گروه به يکديگر حمله کنند. «تخالس» از ريشه «خلس» بر وزن «درس» به معناى ربودن و قاپيدن است به همين دليل به دزدانى که کيف را مى زنند يا اشياى ديگر را مى ربايند و فرار مى کنند «مختلس» مى گويند و «تخالس» درموردى گفته مى شود که دو نفر قصد غارت و ربودن اشياى يکديگر را داشته باشند. «کبت» بر وزن «ثبت» به معناى بر زمين زدن و خوار کردن و شکستن قدرت شخص يا چيزى است. «جران» البعير، به معناى قسمت جلوى گردن شتر است، که به هنگام استراحت و آرامش کامل آن را بر زمين مى نهد و اين تعبير در خطبه بالا کنايه از گسترش اسلام و پيروزى مسلمين و استقرار اسلام در مناطق مختلف جهان است. قسمتى از اين نامه در بخش نامه هاى نهج البلاغه، نامه 29 آمده است. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 34 تا ص 53 (با تلخيص).