تفسیر خطبه 60

وَقالَ عَليهِ السَّلام
لَمّا قَتَلَ الخَوارِجَ فَقِيلَ لَهُ: يا أمِيرَالمُؤمِنِينَ، هَلَکَ الْقَوْمُ بِأجْمَعِهِم!
کَلاَّ وَاللهِ، إِنَّهُمْ نُطَفٌ فِي أَصْلاَبِ الرِّجَالِ، وَقَرَارَاتِ النِّسَاءِ، کُلَّمَا نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ، حَتَّى يَکُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصآ سَلاَّ بِينَ.

ترجمه
از سخنان امام (عليه السلام) است
هنگامى که خوارج نهروان کشته شدند به امام (عليه السلام) گفته شد: اى اميرمؤمنان! همه خوارج کشته شدند (حضرت اين سخن را نپذيرفت
و در جواب آنان چنين فرمود:)
نه؛ به خدا سوگند! (اين گونه نيست که شما مى پنداريد که خوارج ريشه کن شدند) آن ها نطفه هايى در پشت پدران و رحم مادران خواهند بود، هر زمان شاخى از آن ها سر برآورد قطع مى شود و در آخر کار، دزد و راهزن خواهند شد.
شرح و تفسیر
خطبه در يک نگاه
اين سخن مانند گفتار سابق از پيشگويى ها و خبرهاى غيبى است که امام (عليه السلام) درباره خوارج بيان فرموده و تصريح مى کند که بعضى از آن ها از اين معرکه جان سالم به در برده اند و در هر عصر و زمان گروهى را تشکيل مى دهند و به فساد دست مى زنند و سرانجام، جمعى دزد و راهزن خواهند شد.

* * * عاقبت کار خوارج
اين سخن نيز ادامه سخنى است که در بحث گذشته درباره خوارج آمده بود وبه همين دليل اين دو را قطعات مختلف يک کلام دانسته اند.
در اين جا نيز امام (عليه السلام) به چند پيشگويى درباره خوارج مى پردازد که آن ها را مى توان در رديف معجزات آن حضرت شمرد.
نخست در پاسخ ياران خود که بعد از جنگ نهروان خدمتش عرض کردند: اى اميرمؤمنان! تمام خوارج نابود شدند، فرمود: «نه؛ به خدا سوگند! (اين گونه نيست که شما مى پنداريد که خوارج ريشه کن شدند) آنها نطفه هايى در پشت پدران و رحم مادران خواهند بود!»؛ (کَلاَّ وَاللهِ، إِنَّهُمْ نُطَفٌ فِي أَصْلاَبِ الرِّجَالِ، وَقَرَارَاتِ النِّسَاءِ). به فرض که مردان آن ها در اين جنگ کشته شده باشند، ولى نطفه هاى ديگرى در آينده پرورش مى يابد و از مادر متولّد مى شود که راه خوارج را مى پويد و به جرگه آن ها مى پيوندد. و همان گونه که امام (عليه السلام) پيشگويى فرموده بود در سال هاى بعد، بلکه قرن هاى بعد نيز گروهى پا به عرصه وجود گذاشتند که همان راه نکبت بار خوارج را ادامه دادند.
اضافه بر اين، همان گونه که در گذشته نيز اشاره شد، نه نفر در نهروان نجات يافتند و فرار کردند و در بلاد مختلف پراکنده شدند و پايه هاى فکرى مکتب فاسد ومفسد خوارج را بنا نهادند. از طرفى مى دانيم آن ها که در نهروان حاضر شدند تمام خوارج نبودند گروه ديگرى نيز وجود داشتند که در ميدان جنگ حاضر نبودند وهمان راه را ادامه دادند.
سپس در ادامه اين سخن به پيشگويى ديگرى پرداخته، مى فرمايد: «هر زمان شاخى از آن ها سر برآورد قطع مى شود»؛ (کُلَّما نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ).
اين سخن از يک سو اشاره به شرارت و شيطنت و درنده خويى خوارج مى کند که همچون يک حيوان شاخ دار درصدد ايذا و آزار ديگران بودند و ازسوى ديگر اشاره به شکست هاى پى درپى و ناکامى هاى مکرّر آن ها در طول تاريخ حيات کثيفشان دارد و همان گونه که در ادامه اين سخن در بحث نکته ها خواهد آمد، اين امر به وضوح در تاريخ منعکس است.
و در پايان اين سخن پيشگويى سومى مى فرمايد و آن اين که «در آخر کار، دزد و راهزن خواهند شد (و از شکل يک گروهِ به اصطلاح مذهبى و يا سياسى به صورت يک مشت دزد غارتگر درمى آيند)»؛ (حَتّى يَکُونَ آخِرُهُمْ لُصُوصآ سَلاَّبِينَ).
همان گونه که در ادامه سخن در بحث نکته ها خواهد آمد صدق اين پيشگويى نيز ازنظر تاريخى روشن مى شود چراکه ارباب تواريخ، افراد متعدّد و سرشناسى از خوارج را نام برده اند که به صورت دزدانى خطرناک درآمده اند و به راهزنى مشغول شده اند. نکته ها
1. خوارج يک جريان بودند نه يک گروه!
از کلام امام (عليه السلام) به خوبى استفاده مى شود که او خوارج را يک گروه خاص نمى داند؛ بلکه جريانى مى شمرد که در طول تاريخ اسلام در مقاطع مختلف ظاهر مى شدند، حتى قرائن تاريخى نشان مى دهد که جريان آن ها از عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله) ظاهر شد.
مفسّر بزرگ قرآن مرحوم «طبرسى» از «ابوسعيد خدرى» در ذيل آيه (وَمِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُکَ فِى الصَّدَقاتِ...). چنين نقل مى کند:
هنگامى که پيامبر (صلي الله عليه و آله) مشغول تقسيم غنائم بود ـ و به گفته ابن عباس غنائم قبيله «هوازن» را در روز «حنين» تقسيم مى کرد ـ مردى به نام «حرقوص بن زهير» نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله) آمد و به حالت اعتراض گفت: اى رسول خدا! در تقسيم غنائم عدالت را رعايت کن! پيامبر (صلي الله عليه و آله) ناراحت شد و فرمود: واى بر تو اگر من عدالت را رعايت نکنم چه کسى مى تواند عدالت را رعايت کند؟ «عمر» گفت: اى رسول خدا! اجازه فرما گردنش را بزنم؛ پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «دَعْهُ فَاِنَّ لَهُ أَصْحابآ يَحْتَقِرُ اَحَدُکُمْ صَلاتَهُ مَعَ صَلاتِهِمْ وَصِيامَهُ مَعَ صِيامِهِمْ يَمْرُقُونَ مِنَ الدِّينِ کَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ...؛ او را رها کن، او يارانى دارد که هر يک از شما نماز خود را دربرابر نمازشان کوچک مى شمرد و روزه خود را دربرابر روزه هايشان اندک مى بيند، ولى (همين ها) از دين خدا با سرعت و شتاب خارج مى شوند آن گونه که تير از کمان خارج مى شود...».
سپس مرحوم طبرسى مى افزايد: در حديث ديگرى آمده است که پيامبر (صلي الله عليه و آله) درباره آن ها چنين فرمود: «فَاِذا خَرَجُوا فَاقْتُلُوهُمْ ثُمَّ اِذا خَرَجُوا فَاقْتُلُوهُمْ؛ هنگامى که خروج کنند آن ها را به قتل برسانيد سپس هنگامى که خروج کنند آن ها را به قتل برسانيد!»، آنگاه آيه مذکور نازل شد که مى فرمايد: بعضى هستند که در تقسيم غنائم به تو خرده مى گيرند هرگاه سهم قابل ملاحظه اى به آن ها داده شود راضى مى شوند و اگر داده نشود خشم مى گيرند.
اين سخن به خوبى نشان مى دهد که ريشه هايى از انديشه هاى اين گروه، از همان عصر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) وجود داشته است که هرگاه منافعشان به خطر مى افتاد اِبا نداشتند که قداست پيامبر (صلي الله عليه و آله) را هم بشکنند.
«ابن ابى الحديد» از مسند احمد حنبل نقل مى کند که «عايشه» از «مسروق» پرسيد: از «مخدج» (يکى از رؤساى معروف خوارج) چه خبر؟ گفت: «على بن ابى طالب» او را در کنار نهروان کشت. عايشه گفت: شهودى در اين مسئله براى من اقامه کن. مسروق مردانى را که شاهد اين ماجرا بودند نزد عايشه آورد، آن ها گواهى دادند که مخدج کشته شد. سپس مسروق اشاره به قبر پيامبر9 کرده، به عايشه مى گويد: تو را به صاحب اين قبر قسم! چه چيز از صاحب اين قبر درباره آن ها شنيدى؟ عايشه گفت: شنيدم که مى فرمود: «اِنَّهُمْ شَرُّ الْخَلْقِ وَالْخَلِيقَةِ يَقْتُلُهُمْ خَيْرُ الْخَلْقِ وَالْخَلِيقَةِ وَأَقْرَبُهُمْ عِنْدَاللهِ وَسِيلَةً؛ آن ها بدترين مخلوقات و بدترين انسان ها هستند و آن ها را بهترين انسان و بهترينِ مخلوقات ومقرّب ترين آن ها نزد پروردگار به قتل مى رساند».
ويژگى هاى خوارج را مى توان چنين خلاصه کرد:
آنها گروهى بودند که به ظواهر عبادات سخت پايبند بودند و حتى به مستحبات و مکروهات ساده و معمولى اهمّيّت مى دادند و همين امر يکى از اسباب غرور و خودبرتربينى آنان بود. در مقابل، افرادى بسيار جاهل، متعصّب وبسيار لجوج و جسور و بى ادب و براى رسيدن به مقاصد خود، بى رحم وشقاوتمند بودند. نمونه بارز آن را در داستان «ذوالخويصره» (حرقوس) که در عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله) واقع شد مى توان مشاهده کرد.
درست است که ظهور و بروز خوارج، در صفّين و بعد از داستان حکمين در عصر على (عليه السلام) بود، ولى اين به آن معنا نيست که فرهنگ خوارج قبل از آن وجود نداشت، همين امروز نيز اين فرهنگ منحط در ميان گروه هايى در جوامع مختلف پيدا مى شود و شايد بسيارى از وهّابيان را بتوان در اين زمره دانست؛ چراکه ويژگى هاى مذکور در آنان نمايان است.
در محيط خودمان نيز افرادى را مى بينيم که به ظواهر عبادات، سخت پايبندند ولى گاه به بزرگ ترين و پاک ترين علما و خدمتگزاران دينى خرده مى گيرند و آن ها را از طريق صحيح منحرف مى دانند و درپى فتنه گرى و شرارت و آشوب اند.
مبارزه با خوارج ـ جز در موارد حاد ـ از طريق جنگ و ستيز نيست همان گونه که در خطبه آينده خواهد آمد: راه درمان اين بيمارى اجتماعى بالا بردن سطح فرهنگ عمومى و آگاهى کافى درباره مسائل دينى و اعتقادى است.
اميرمؤمنان على (عليه السلام) درمورد جهل و نادانى آنان در خطبه سى و ششم ـ که قبلا به آن اشاره شد ـ مى فرمايد: «وَأَنْتُمْ مَعَاشِرُ أَخِفَّاءُ الْهَامِ، سُفَهاءُ الْأَحْلامِ وَلَمْ آتِ ـ لاأَبَا لَکُمْ ـ بُجْرآ وَلا أَرَدْتُ لَکُمْ ضُرّآ؛ اى گروه کم عقل و اى نادان ها! من کار خلافى انجام نداده بودم و نمى خواستم به شما زيان برسانم (که اين گونه دربرابر من ويارانم قيام کرده ايد و افراد بى گناه را مى کشيد)».
در انحراف آن ها همين بس که خود، اساس و پايه مسئله حکميّت را در «صفّين» گذاشتند، در حالى که على (عليه السلام) مخالف آن بود، سپس آن حضرت را به دليل حکميت تکفير کردند و کسى را که عصاره ايمان و پايه گذار اسلام ونمونه اتمّ مؤمن راستين بود، دعوت به توبه از کفر کردند (العياذ بالله). اين ها دليل روشنى بر جهل و نادانى و در عين حال تعصّب و لجاجت آنهاست.
در بى رحمى و خشونت آن ها همين بس که «عبدالله بن خبّاب» را که يکى از صحابه پيامبر (عليه السلام) و مردى بسيار پاک و باايمان بود به همراه همسر حامله اش به جرم اينکه از على (عليه السلام) بيزارى نجست به طرز فجيعى به شهادت رساندند و شکم همسرش را دريدند، اين در حالى بود که از کشتن يهوديان در همان حال نهى مى کردند و حتى بر کُشنده يک خوک خرده گرفتند!
ظاهر آن ها چنان فريبنده بود که «ابن عباس» در توصيف آنان مى گويد: از کثرت عبادت پيشانى هايشان پينه بسته بود و دست هايشان به سبب اين که در حال سجده، بر زمين هاى خشک و سوزان مى نهادند همچون زانوى شتر خشن وسفت شده بود، پيراهن هاى کهنه و مندرس مى پوشيدند و دامن ها را به عنوان آمادگى براى مبارزه به کمر مى بستند، ولى در دل آن ها قساوت و بى رحمى و جهل و فساد موج مى زد و نفاقشان به گونه اى بود که ظاهر آن ها گروه زيادى را فريب مى داد تا آن حد که حاضر به جنگ با آن ها نبودند ولى هنگامى که اعمالشان پرده ها را کنار زد خطر آنان براى مسلمانان آشکار شد.
اعمالشان به قدرى ضدّونقيض بود که گاه به اندک چيزى خرده مى گرفتند که چرا مثلا فلان شخص دانه خرمايى را که زير درخت نخلى افتاده بوده بدون اجازه مالکش برداشته و خورده است، ولى چنانکه گفتيم گاه مسلمانى مانند «عبدالله بن خبّاب» و همسر باردارش را مانند گوسفند سر مى بريدند.
نه تنها در مسائل عملى، بلکه در عقايد فقهى وکلامى نيز گرفتار اين تضادها بودند. آن ها مرتکب گناه کبيره را (هر گناهى که باشد) کافر و واجب القتل مى دانستند و در مسئله حکومت ـ چنانکه قبلا هم گذشت ـ قائل به نوعى هرج ومرج و عدم نياز به تعيين حاکم بودند.
قرائن نشان مى دهد که در مسائل جنسى، شهوت پرست بودند و شايد به همين دليل، گرفتن نُه زن عقدى را مجاز مى شمردند و مرتکب زناى محصنه را مستحق رجم نمى دانستند.
طبيعى است که چنين گروه نادان و خودخواهى به سرعت به شاخه ها وگروه هاى مختلفى تقسيم مى شوند. به همين دليل چيزى نگذشت که هر يک از سران آن ها داعيه اى عنوان کردند و به فرقه هاى زيادى تقسيم شدند، ازجمله «ازارقه»، «نجدات»، «صفريّه»، «عجاردة» و «ثعالبه» و غير آن.
اکنون نيز افرادى که افکارى همچون افکار خوارج دارند و اعمالشان يادآور اعمال آنان است در گوشه وکنار جوامع اسلامى پيدا مى شوند و مى توان بسيارى از وهّابيان را در اين دسته جاى داد؛ چراکه آن ها نيز به بعضى از ظواهر عبادات و مستحبّات، سخت پايبندند و گاه انجام کوچک ترين مکروهات و يا مخالفت با مستحبات را جايز نمى دانند، ولى در مقابل، غالب مسلمانان را اعم از شيعه وسنّى مشرک مى شمرند و خون بسيارى را مباح مى دانند و با اين که ازنظر تفکّر

اسلامى و عقائد، سخت عقب مانده اند خودبرتربينى فوق العاده اى بر آن ها حاکم است، نادانى خوارج و غرور و خودبزرگ بينى آن ها و بى رحمى وقساوت، در وجود آنان کاملا هويداست.همچون خوارج خود را حقّ مطلق و ديگران را باطل مطلق مى پندارند با آن که بهره کمى از علوم اسلامى دارند.

2. سرانجام، خوارج به صورت دزدان غارتگر درآمدند
اينکه امام (عليه السلام) در آخر گفتار مورد بحث پيش بينى مى فرمايد که آخرين گروه هاى خوارج به صورت دزدان و غارتگران درمى آيند، چيزى است که تاريخ اسلام بر آن گواهى مى دهد.
به گفته «ابن ابى الحديد» ازجمله افراد سرشناس خوارج که عاقبت کارش به دزدى و غارتگرى کشيده شد «وليد بن طريف شيبانى» در ايّام «هارون الرشيد» بود. هارون فردى به نام «يزيد بن مزيد» را از همان طايفه «بنى شيبان» به تعقيب او فرستاد، «يزيد» «وليد» را کشت و سر او را نزد هارون برد.
در ايّام «متوکّل» عباسى نيز فرد ديگرى از آنان به نام «ابن عمرو خثعمى» به راهزنى و شرارت و ناامن ساختن جاده ها پرداخت، فردى به نام «ابوسعيد محمد بن يوسف طايى» از طرف حکومت وقت مأمور تعقيب وى شد، و گرچه خود ابن عمرو موفّق به فرار گرديد، ولى بسيارى از يارانش کشته شدند و گروه زيادى اسير گشتند.
سپس جماعت ديگرى از خوارج در منطقه «کرمان» و «عمان» به دزدى وشرارت پرداختند و در رديف «مفسدان فى الارض» و «محاربين» قرار گرفتند که «ابواسحاق صابى» در کتاب التاجى نام آن ها را برشمرده است.

* * *