تفسیر خطبه 69

وَمِن کلامٍ لَهَ عَلَيهِ السَّلامُ
فِي تَوبِيخِ بَعْضِ أصْحَابِهِ
کَمْ أُدَارِيکُمْ کَمَا تُدَارَى الْبِکَارُ الْعَمِدَةُ، وَ الثِّيَابُ الْمُتَدَاعِيَةُ! کُلَّمَا حِيصَتْ مِنْ جَانِبٍ تَهَتَّکَتْ مِنْ آخَرَ، کُلَّمَا أَطَلَّ عَلَيْکُمْ مَنْسِرٌ مِنْ مَنَاسِرِ أَهْلِ الشَّامِ أَغْلَقَ کُلُّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بَابَهُ، وَ انْجَحَرَ انْجِحَارَ الضَّبَّةِ فِي جُحْرِهَا وَ الضَّبُعِ فِي وِجَارِهَا. الذَّلِيلُ وَ اللّهِ مَنْ نَصَرْتُمُوهُ! وَ مَنْ رُمِيَ بِکُمْ فَقَدْرُمِيَبَأَفْوَقَ نَاصِلٍ.إِنَّکُمْ ـ وَاللّهِ ـ لَکَثِيرٌ فِي الْبَاحَاتِ، قَلِيلٌ تَحْتَ الرَّايَاتِ. وَإِنِّي لَعَالِمٌ بِمَا يُصْلِحُکُمْ، وَيُقيمُ أَوَدَکُمْ، وَلکِنِّي لاَ أَرَى إِصْلاَحَکُمْ بِإِفْسَادِ نَفْسِي. أَضْرَعَ اللّهُ خُدُودَکُمْ، وَ أَتْعَسَ جُدُودَکُمْ! لاتَعْرِفُونَ الْحَقَّ کَمَعْرِفَتِکُمُ الْبَاطِلَ، وَلا تُبْطِلُونَ الْبَاطِلَ کَإِبْطَالِکُمُ الْحَقَّ!

ترجمه
از سخنان امام (عليه السلام) است
که در ملامت و توبيخ بعضى از يارانش فرموده است
چقدر با شما مدارا کنم؟! همچون مدارا کردن با شتران تازه کار که از سنگينى بار، پشتشان مجروح مى شود! و يا همچون جامه کهنه و فرسوده اى که هرگاه گوشه اى از آن را بدوزند ازسوى ديگر پاره مى شود! هر زمان گروهى از لشکريان شام به شمانزديک مى شوند، هر يک از شما در را به روى خود مى بندد وهمچون سوسمار در لانه خود مى خزد و يا همانند کفتار که در خانه خويش پنهان شده، مخفى مى گردد.به خداسوگند!ذليل،آن کسى است که شما ياورِ او باشيد، وآن کس که به وسيله شما (به سوى دشمن) تيراندازى کند، همچون کسى است که تيرى بى پيکان وبدون پايه رهاسازد.به خداسوگند! جمعيّت شما در ميدانگاه هاى شهر (ومجالس بزم)زياداست،ولى درسايه پرچم هاى ميدانِ نبرد (و عرصه رزم) کم است.من به خوبى مى دانم چه چيزشمارااصلاح مى کند وکژى هاى شما را راست مى سازد، ولى هرگز اصلاحِ شما را با تباه کردن خويش جايز نمى شمرم. خداوند صورت هاى شما را بر خاک مذلّت بگذارد وبهره شما را (از حيات سعادتمندانه) نابود کند. شما آن گونه که باطل را مى شناسيد، درباره حق شناخت نداريد وآن چنان که در ابطال حق کوشا هستيد، براى از ميان بردن باطل اقدام نمى کنيد!
شرح و تفسیر
خطبه در يک نگاه
آهنگِ اين خطبه، آهنگ خطبه هاى پرسوزوگدازى است که على (عليه السلام) پس از مشاهده جرأت و جسارت لشکريان معاويه و خونسردى و بى تفاوتى گروهى از لشکريانِ خود دربرابر جنايات شاميان، ايراد فرموده است.
در اين خطبه، نکوهش شديدى از ضعف و زبونى و عافيت طلبى جماعتى از کوفيان و عراقيان شده و حتّى بعضى از تعبيرات آن، نشانه نااميدى حضرت از کارآيى آنان دربرابر دشمن است و به نظر مى رسد که امام (عليه السلام) تمام اين سخنان را براى تحريک و به اصطلاح، بر سر غيرت آوردن آن ها دربرابر شاميان ستمگر، ايراد فرموده است.

* * * گله شديد از دوستان سست عنصر!
از محتواى اين خطبه به خوبى استفاده مى شود که امام (عليه السلام) به عنوان رهبر وفرماندهى که از نافرمانى هاى مکرّر و مستمرّ گروهى از لشکر خود سخت رنجيده شده و به روشنى مى بيند که دشمن با مشاهده اين حالت هر روز جسورتر مى شود، به نکوهش و سرزنش اين گروه از اصحاب و لشکر خود مى پردازد، بلکه بر سر عقل و غيرت آيند و پيش از آن که راه بازگشت به روى آن ها بسته شود، برگردند ودر صفى واحد، شجاعانه دربرابر دشمن بايستند و او را بر سر جاى خود بنشانند.
تعبيرات اين خطبه ـ برخلاف آنچه بعضى از ناآگاهان مى پندارند ـ نشان مى دهد که امام (عليه السلام) نهايت مدارا را با اين گروهِ سست و بى انضباط به خرج داده، تا آن جا که از مدارا کردن با آنان خسته شده، مى فرمايد: «چقدر با شما مدارا کنم؟ همچون مدارا کردن با شتران تازه کار که از سنگينى بار، پشتشان مجروح مى شود، و يا همچون جامه کهنه و فرسوده اى که هرگاه گوشه اى از آن را بدوزند، از سوى ديگر پاره مى شود!»؛ (کَمْ أُدَارِيکُمْ کَمَا تُدَارَى الْبِکَارُ الْعَمِدَةُ، وَالثِّيَابُ الْمُتَدَاعِيَةُ! کُلَّمَا حِيصَتْ مِنْ جَانِبٍ تَهَتَّکَتْ مِنْ آخَرَ).
اين تشبيهات، از تشبيهاتى است بسيار ظريف و دقيق و پرمعنا، که امام (عليه السلام) درباره اهل کوفه و گروهى از مردم عراق بيان فرموده است؛ تاريخ نشان مى دهد که بعد از جنگ صفّين و مشکلاتى که براثر نادانى و نافرمانى گروهى از سربازان امام (عليه السلام) به بار آمد، حالت سستى و ضعف و زبونى و بى تفاوتى دربرابر سرنوشت اجتماعى، به آن ها دست داد.
آن ها افرادى عافيت طلب و کوته فکر بودند؛ يا قدرت بر تحليل مسائل اجتماعى نداشتند و يا اگر داشتند، براى اين که خود را به زحمت نيندازند، بى تفاوت از کنار آن مى گذشتند. حملات غافلگيرانه و غارتگرانه لشکريان شام، که پى درپى به مرزهاى عراق مى شد و گاه تا عمق زيادى نفوذ مى کرد آن ها را بيدار نکرد و از فاجعه بزرگى که در پيش داشتند، آگاهشان نساخت و اگر گروهى آگاه شدند، با بى تفاوتى از کنار آن گذشتند.
امام (عليه السلام) در تشبيه اوّل، آن ها را به شترانى تشبيه مى کند که تازه آماده باربرى شده اند و احياناً پشت و کوهانشان مجروح شده است. روشن است که همه شتران در آغاز کار چنين اند و بايد اين دوران را تحمّل کنند تا پشتشان محکم ودست و پايشان ورزيده شود.
ولى اين گروه، با همان بارهاى نخست که در جنگ «صفّين» بر دوششان حمل شد، زانو زدند و بر زمين نشستند و امام (عليه السلام) پيوسته با آن ها مدارا مى کرد، بلکه به پا خيزند و با شجاعت و شهامت راه را تا آخر طى کنند. در تشبيه دوم، آن ها را به جامه کهنه و پوسيده اى تشبيه مى کند که با کمترين فشار پاره مى شود و هرگاه يک طرف آن را بدوزند، طرف ديگر پاره مى شود.
آرى، آن ها براثر تن پرورى و عافيت طلبى و روحيه ضعيف و افکار پوسيده، مقاومت خود را از دست داده بودند. هنگامى که اين فرمانده بزرگ الهى از يک سو آن ها را نظم و انضباط مى بخشيد، ازسوى ديگر متلاشى مى شدند؛ چه مشکل و دردناک بود براى اين فرمانده شجاع و آگاه که با چنين گروهى سروکار داشت؛ دائماً خون دل مى خورد و زجر مى کشيد، تدبيراتش خنثى مى گرديد وتيرهايش به سنگ مى خورد و يکى از دلايل بارز مظلوميت على (عليه السلام) گرفتارى در چنگال اين گروه بود.
سپس امام (عليه السلام) به نشانه هاى ضعف و زبونى آن ها اشاره مى کند، شايد عيب بزرگ خود را دريابند و در اصلاح آن بکوشند؛ مى فرمايد: «هر زمان گروهى از لشکريان شام به شما نزديک مى شوند، هر يک از شما در را به روى خود مى بندد، و همچون سوسمار در لانه خود مى خزد، و يا همانند کفتار که در خانه خويش پنهان شده، مخفى مى گردد»؛ (کُلَّمَا أَطَلَّ عَلَيْکُمْ مَنْسِرٌ مِنْ مَنَاسِرِ أَهْلِ الشَّامِ أَغْلَقَ کُلُّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بَابَهُ، وَانْجَحَرَ انْجِحَارَ الضَّبَّةِ فِي جُحْرِهَا، وَالضَّبُعِ فِي وِجَارِهَا{6}). تشبيه به «ضَبَّه» (سوسمار) به اين دليل است که سوسمار در ميان حيوانات به حماقت معروف است، تا آن جا که حتّى لانه خود را ممکن است گم کند، لذا آن را در کنار تخته سنگى مى سازد که نشانه باشد و گم نشود، به علاوه مى گويند که سوسمار موجود بسيار بى عاطفه اى است؛ چراکه حتّى نوزادان خود را مى خورد.
همچنين تشبيه به کفتار نيز به علت حماقت اين حيوان است. در شرح خطبه ششم، ويژگى هاى ديگرى نيز از کفتار بيان شد؛ ازجمله اين که او حضور دشمن را احساس مى کند ولى با زمزمه هاى شکارچى به خواب مى رود؛ خوابى که منتهى به اسارت و مرگ او مى شود و به اين ترتيب کمترين مقاومتى دربرابر دشمن خود نمى کند.
امام (عليه السلام) با اين تشبيهات مى خواهد انگشت روى نقطه اصلى درد بگذارد وبگويد که نقطه ضعف آن ها کجاست، که دشمن را ـ على رغم امکانات وسيعى که در اختيار ياران امام (عليه السلام) است ـ اين چنين جسور و بى پروا ساخته! آرى، درد بزرگ آن ها احساس ضعف و زبونى و عدم احساس مسئوليّت دربرابر مسائل مهم اجتماعى بود وگرنه با داشتن رهبرى همچون على بن ابى طالب (عليه السلام) بايد به آسانى دشمنان را عقب برانند و تمام کشور اسلام را امن و امان کنند.
حوادث مختلفى که در جنگ صفّين واقع شد شاهد گوياى سخنان مولا على (عليه السلام) در اين خطبه است. چگونه لشکر کوفه با حماقت هاى پى درپى و از دست دادن فرصت ها، هم خودشان را بيچاره کردند، هم امامشان را به زحمت انداختند، و هم جامعه مسلمين را در زير پرچم ظالمان خونخوار و غارتگران بيدادگر، قرار دادند.
سپس حضرت (عليه السلام) با تشبيه ديگرى ضعف و زبونى آن ها را آشکار مى سازد ومى فرمايد: «به خدا سوگند! ذليل، آن کسى است که شما ياور او باشيد و آن کس که به وسيله شما (به سوى دشمن) تيراندازى کند، همچون کسى است که تيرى بى پيکان و بدون پايه رها سازد»؛ (الذَّلِيلُ وَ اللّهِ مَنْ نَصَرْتُمُوهُ! وَ مَنْ رُمِيَ بِکُمْ فَقَدْ رُمِيَ بَأَفْوَقَ نَاصِلٍ).
آرى، چوبه تيرِ بدون پيکان (همان نوک آهنينى که تمام کارآيى تير به وسيله آن است) ظاهرى دارد، ولى کارآيى ندارد. لشکر کوفه نيز غالباً ظاهرى داشتند، امّابه هنگام نبرد، به سبب روحيه پايين و پستشان قدرتى از خود نشان نمى دادند.
نکته اى که در اين جا لازم است يادآورى شود ـ هرچند در شرح خطبه 29 نيز به آن اشاره کرديم ـ اين است که چوبه تيرهايى که در زمان گذشته استفاده مى شد، از سه قسمت تشکيل شده بود: يکى اصل چوبه تير که معمولاً از درختان تهيه مى شد، دوم نوک و پيکانى که به سر آن نصب مى کردند و معمولاً از آهن تيز بود و قسمت سوم، ته چوبه تير، که داراى شکافى بود که روى «وَتَر» (زه کمان) تکيه مى کرد و هنگامى که زه را مى کشيدند و رها مى کردند، چوبه تير را با قدرت و به طور مستقيم، به جلو مى راند.
با توجّه به اين که «اَفْوَق» به معناى چوبه تيرى است که ته آن شکسته باشد و«ناصل» به معناى تيرى است که عارى از پيکان باشد؛ معناى جمله حضرت اين مى شود که «شما همانند تيرى هستيد که هر دو قسمت حسّاس آن، از کار افتاده باشد که اوّلاً نشانه گيرى با آن غيرممکن است و ثانياً اگر به بدن دشمن برسد اثرى نخواهد داشت و حدّاکثر همانند شلّاقى است که بر بدن نواخته شود!».
سپس به يکى ديگر از ويژگى هاى آن جمعيّت سست و ناتوان اشاره کرده مى فرمايد: «به خدا سوگند! جمعيّت شما در ميدانگاه هاى شهر (و مجالس بزم) زياد است، ولى در سايه پرچم هاى ميدان نبرد (و عرصه رزم) کم است!»؛ (إِنَّکُمْ وَ اللّهِ لَکَثِيرٌ فِي الْبَاحَاتِ، قَلِيلٌ تَحْتَ الرَّايَاتِ).
زيرا به تن پرورى و عافيت طلبى و عيش ونوش عادت کرده ايد و همين امر سبب زبونى و خوارى شما، و جرأت و جسارت دشمن گرديده است. به يقين با ادامه اين حالت، مشکلات عظيم و بدبختى گسترده اى دامان اجتماعِ شما را خواهد گرفت و اين جزاى هر جمعيّتى است که پشت به جهاد کند و رو به سستى وتن پرورى آورد!
در ادامه اين سخن، حضرت به نکته بسيار مهمّى اشاره کرده و مى فرمايد: «من به خوبى مى دانم چه چيز شما را اصلاح مى کند، و کژى هاى شما را راست مى سازد، ولى هرگز اصلاح شما را با تباه کردن خويش جايز نمى شمرم!»؛ (وَإِنِّي لَعَالِمٌ بِمَا يُصْلِحُکُمْ، وَيُقيمُ أَوَدَکُمْ، وَ لکِنِّي لاَ أَرَى إِصْلاَحَکُمْ بِإِفْسَادِ نَفْسِي).
شارحان نهج البلاغه در شرح اين جمله پرمعنا، دو تفسير ذکر کرده اند که منافاتى با هم ندارند و ممکن است هر دو صادق باشند و سخن امام (عليه السلام) را ناظر به هر دو تفسير بدانيم:
نخست اين که: من مى توانم همان کارى را انجام دهم که معاويه و تمام حاکمان خودکامه و دنياپرست انجام مى دهند، که سران قبايل را با اموال سرشار مى خرند وبيت المال مسلمين را ابزارى براى جلب توجّه آن ها قرار داده و بى حساب به اين و آن مى بخشند؛ ولى به يقين اين کار، مسئوليّت سنگين الهى دارد؛ هرگز خدا راضى نيست که حقّ مردمِ ضعيف و محروم به افراد ثروتمندِ شکم پرست داده شود تا پايه هاى حکومت از اين طريق محکم گردد. ديگر اين که: من مى توانم همان برنامه اى را که گروه ديگرى از حکّام خودکامه انجام مى دهند، عملى کنم و شمشير در ميان شما بگذارم و هرکس را که به سوى ميدان نبرد حرکت نمى کند، گردن بزنم.
در حديثى که در کتاب الغارات آمده است، مى خوانيم که روزى على (عليه السلام) مردم کوفه را مخاطب ساخت و فرمود: «وَ اللَّهِ لَقَدْ ضَرَبْتُکُمْ بِالدَّرَّةِ الَّتِي أَعِظُ بِهَا السُّفَهَاءَ فَمَا أَرَاکُمْ تَنْتَهُونَ، وَ لَقَدْ ضَرَبْتُکُمْ بِالسِّيَاطِ الَّتِي أُقِيمُ بِهَا الْحُدُودَ فَما أَرَاکُمْ تَرْعَوُونَ، فَمَا بَقِىَ إِلاَّ سَيْفِي! وَ إِنِّي لَأَعْلَمُ الَّذِي يُقَوِّمُکُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَکِنِّي لاَ أُحِبُّ أَنْ آتِىَ ذَلِکَ مِنْکُمْ؛ اى اهل کوفه! به خدا سوگند! من شما را با تازيانه کوچکى که براى اندرز افراد نادان آماده کرده ام، زدم؛ ولى تأثيرى در شما نکرد! سپس با شلّاقى که حدود الهى را اجرا مى کنم، زدم؛ باز از راه خطا بازنگشتيد! تنها چيزى که باقى مانده، شمشير من است و من مى دانم چه چيز کجى شما را راست مى کند، ولى دوست ندارم از اين وسيله استفاده کنم (و براى اصلاح شما خون هاى گروهى را بريزم)».
نمونه روشن حضور اجبارى در جهاد در تاريخ زندگى حجّاج آمده است : هنگامى که سپاه مهلّب (يکى از سران خوارج که بر ضدّ حکومت بنى اميّه شوريده بود) ضرباتى بر پايه حکومت بنى اميّه وارد کرد، حجّاج به مقابله با او برخاست؛ منادى، در کوفه ندا داد: هرکس از حضور در ميدان نبرد دربرابر لشکر مهلّب خوددارى کند، خونش مباح است و از دم شمشير خواهد گذشت؛ حتّى پيرمردان و بيماران را نيز معاف نکرد. البتّه قبل از حجّاج و بعد از او، حاکمان خودکامه ديگرى اين روش را دنبال کرده اند.
امام (عليه السلام) مى فرمايد: استفاده از اين روش براى من ممکن است، ولى من حاضر نيستم دين خود را براى حفظ مقامم تباه کنم. در اين جا اين سؤال پيش مى آيد که مگر حضور در ميدان جهاد، در مقابل دشمنان اسلام و حکومت اسلامى واجب نيست؟ چرا نمى توان مردم را به اين کار اجبار کرد و از نيروى قهرى استفاده نمود؟
پاسخ اين سؤال، با ذکر يک نکته روشن مى شود و آن اين که: اصلِ اين کار صحيح است و حکومت اسلامى حق دارد در اين گونه موارد از زور استفاده کند، ولى اين کار تَبَعات زيادى دارد که احياناً به خلاف شرع منجر مى شود که نمونه آن، همان کار حجّاج است؛ يعنى گناهکار و بى گناه را از دم شمشير گذراندن. به علاوه اين گونه واکنش هاى شديد دربرابر متخلّفان، بذر بدبينى به قوانين الهى واحکام اسلام را در دل ها مى پاشد؛ چراکه همه مردم تحمّل پذيرش اين روش را ندارند و اى بسا اين گونه فشارها سبب ارتداد و پشت کردن آن ها به اسلام و قرآن شود. به همين دليل هرگز پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) از اين روش استفاده نکرد و حتّى در زمان خلفا نيز کسى جرأت نمى کرد با اين طريق مردم را به ميدان جهاد بفرستد. رسول خدا9 و همچنين اميرمؤمنان على (عليه السلام) ـ که دقيقاً در خط او گام برمى داشت ـ از طريق تشويق مردم، و گاه تهديد به عذاب الهى، آن ها را براى ميدان جنگ بسيج مى کردند.
سپس امام (عليه السلام) در پايان اين سخن، آن ها را نفرين مى کند؛ نفرينى مناسب کارشان و توأم با استدلال؛ مى فرمايد: «خداوند صورت هاى شما را بر خاک مذلّت بگذارد و بهره شما را (از حيات سعادتمندانه) نابود کند! شما آن گونه که باطل را مى شناسيد، درباره حق شناخت نداريد؛ و آن چنان که در ابطال حق، کوشا هستيد، براى از ميان بردن باطل اقدام نمى کنيد!»؛ (أَضْرَعَ اللّهُ خُدُودَکُمْ، وَأَتْعَسَ جُدُودَکُمْ! لاَ تَعْرِفُونَ الْحَقَّ کَمَعْرِفَتِکُمُ الْبَاطِلَ، وَ لاَ تُبْطِلُونَ الْبَاطِلَ کَإِبْطَالِکُمُ الْحَقَّ!).
درواقع نفرين امام (عليه السلام) چيزى جز نتيجه اعمال آن ها نيست؛ کسى که پشت به جهاد کند و تن به تنبلى بدهد، حاصلى جز ذلّت و محروميّت از بهره ها و مواهب زندگى نخواهد داشت و دليل آن را بايد در جهل آن ها درباره حق و عدم قيام آنان دربرابر باطل دانست؛ ازاين رو سخن امام (عليه السلام) از هر نظر حساب شده است.
اين همان بدبختى اى است که دامانِ بسيارى از مسلمينِ امروز را نيز گرفته است. آن ها از باطل و طرفدارانش و حتّى آداب و رسومش به خوبى آگاه اند و در بسيارى از اين امور از آن ها تقليد مى کنند، در حالى که شناخت صحيحى از حق و پيروان مکتب حق ندارند؛ و از اين بدتر، گروهى کمر به ابطال حق بسته اند، در حالى که مى بايست اين تلاش و کوشش را در راه ابطال باطل به کار گيرند؛ نتيجه آن اين است که شامل نفرين امام (عليه السلام) شده اند؛ دشمنان اسلام صورت آن ها را بر خاک مذلّت نهاده اند و مواهب آن ها را به غارت مى برند. نکته
اين همه توبيخ براى چيست؟
بارديگراين سؤال در ذيل اين خطبه ـ مانند خطبه هاى مشابه آن ـ پيش مى آيد که چرا فرمانده مدير ومدبّرى همچون على بن ابى طالب (عليه السلام) که دقيق ترين ريزه کارى هاى جلب و جذب مردم را در فرمان هايش ـ به خصوص فرمان مالک اشتر ـ بيان کرده، با اين جملات آتشين و شلّاق هاى سرزنش و توبيخ، لشکرش را هدف قرار مى دهد و آن ها را دلسرد مى سازد، حتّى آنان را به شدت نفرين مى کند؟ در پاسخ اين سؤال، به دو نکته بايد توجّه شود، نخست اين که: بعضى از افراد با تشويق به حرکت درمى آيند و بعضى با ملامت و سرزنش. همه افراد در انگيزه هاى حرکت، يکسان نيستند و قرائن نشان مى دهد مردم عراق و کوفه در آن عصر و زمان از گروه دوم بودند و به اصطلاح: تا سخنى گفته نشود که به رگ غيرت آن ها بخورد، به حرکت درنمى آيند و اميرمؤمنان على (عليه السلام) با شناختى که از آنان داشت، گاه از اين روش استفاده مى کرد و آن ها را زير رگبار ملامت ها وسرزنش ها مى گرفت، تا به خطراتى که در پيش رو دارند، توجّه کنند و دربرابر دشمن به پا خيزند.
ديگر اين که: امام (عليه السلام) اين سخنان را براى ثبت در تاريخ بيان فرموده، تا آيندگان در قضاوت خود گرفتار خطا و اشتباه نشوند و نگويند: على (عليه السلام) با داشتن آن همه ياران وفادار و لشکر کارآمد، چه شد که نتوانست بر معاويه پيروز گردد و شرّ ظالمان را از سرزمين اسلامى براندازد، تا جهان اسلام به دست بى رحم ترين حکّام و دورافتاده ترين آن ها از آيين اسلام، نيفتد.
درواقع على (عليه السلام) بى گناهى خود را در اين خطبه ها بيان مى کند و مى گويد: «از سوء اتّفاق، من گرفتار چنين افرادى شده بودم، افرادى که نادانى و ناسپاسى ودورنگى و سستى خود را در داستان حَکَمَين و مانند آن، ظاهر ساختند؛ افرادى که غيرت دينى آن ها ضعيف، درک آن ها از اسلام سطحى، و انضباط واطاعتشان از پيشوايشان کم بود، همچون «سوسمار» در لانه خود مى خزيدند و همچون «کفتار» در خانه خود پنهان مى گشتند. مردان بزم بودند، نه ياران رزم و به چوبه تيرى شبيه بودند که نه پيکان داشت و نه پايه.
درواقع امام (عليه السلام) با تشبيهات چهارگانه اى که در تعبيرات اين خطبه بيان فرموده انگشت برنقاط اصلى ضعف آنان مى گذارد؛ در يک جا آن ها را به شترانِ تازه کارى تشبيه مى کند که اگر اندک بارى بر آن ها بگذارند، پشتشان مجروح مى شود. در جمله ديگر، آنان را همانند جامه کهنه و فرسوده اى مى شمرد که اگر يک طرف آن را بدوزند، ازسوى ديگر پاره مى شود (اين جمله اشاره به عدم مقاومت آن ها دربرابر حوادث سخت است، به همين دليل به سرعت ميدان را خالى مى کردند).
در جمله سوم: آن ها را تشبيه به سوسمارهايى مى کند که حتّى به نوزادان خود نيز رحم نمى کنند.
و در چهارمين عبارت: به کفتار تشبيه مى کند، که در ميان حيوانات به نادانى و حماقت معروف است، تا آن جا که با زمزمه هاى شکارچى به خواب مى رود وبى آن که مقاومتى بکند، اسير چنگال او مى شود.
بديهى است که رهبر و پيشوا هرقدر آگاه و پرتجربه و شجاع و بادرايت باشد، اگر گرفتار پيروانى نادان، ترسو، ضعيف و بى استقامت گردد، کارى از او ساخته نيست و اين مطلبى است که در زندگى على (عليه السلام) با نهايت تأسّف به چشم مى خورد و بر مظلوميت آن امام در تاريخ افزوده است؛ چراکه افراد ناآگاه و بى خبر از اين واقعيت هاى تاريخى، امام (عليه السلام) را (نعوذ باللّه) متّهم به ضعف مديريت مى کنند.

* * *
پاورقی ها
«بِکار» جمع «بَکر» بر وزن «مکر» از ريشه «بکور» در اصل به معناى خارج شدن در صبحگاهان است. سپس اين واژه به شتر جوان و تازه کار اطلاق شده است. توجّه داشته باشيد که «بِکر» بر وزن «فکر» درمورد انسان ها به کار مى رود و جمع آن «اَبکار» است و «بَکر» بر وزن «مکر» درمورد شتر ماده به کار مى رود و جمع آن «بِکار» است.
«عَمِدَه» از ريشه «عَمْد» بر وزن «حمد» به معناى برپاداشتن چيزى به وسيله ستون است. اين واژه به هنگامى که کوهان شتر ورم مى کند و بلند مى شود، بر او اطلاق مى گردد. «مُتَداعِيه» از ريشه «دعوت» است. اين واژه به امور يا اشخاصى گفته مى شود که يکديگر را دعوت به چيزى مى کنند و از آن جا که در پارچه کهنه هر گوشه اى که پاره مى شود، گويى گوشه ديگر را به مثل خود دعوت مى کند به آن «متداعيه» گفته مى شود. «حِيصَت» از ريشه «حَوص» بر وزن «حوض» به معناى دوختن است. «اَطلّ» از ريشه «طَلّ» بر وزن «حلّ» به معناى اشراف بر چيزى است و در اين جا اشاره به نزديک شدن لشکر شام است. «مَنْسِر» بر وزن «منزل» از ريشه «نَسر» به معناى ربودن چيزى است و «مَنْسِر» به گروه کوچکى از لشکر که بين صد تا دويست نفر باشد اطلاق مى شود، گويى آن ها براى ربودن اشيا و يا اشخاصى به حرکت درآمده اند. «اِنْجَحَر» از ريشه «جَحْر» بر وزن «جهل» به معناى خزيدن حيوان در لانه است. «ضَبَّة» بر وزن «دبّه» به معناى سوسمار ماده است و در اصل از ريشه «ضبّ» به معناى جريان مختصر آب و مانند آن است. «ضَبُع» به معناى کفتار است. «وِجار» از ريشه «وَجْر» بر وزن «فجر» در اصل به معناى ريختن دارو در حلق است و از آن جا که خزيدن کفتار در لانه اش شباهتى با آن دارد، به لانه کفتار و بعضى ديگر از حيوانات «وجار» گفته مى شود. در اين جا «رُمى» به صورت فعل مجهول آمده، در حالى که در خطبه 29 که همين تعبير در آن تکرار شده به صورت فعل معلوم آمده است؛ ولى چون هر دو يک معنا را مى رساند، هرکدام در ترجمه به کار رود مانعى ندارد. «باحات» از ريشه «بَوْح» به معناى گسترش يافتن و ظهور و بروز است و از آن جا که ميدانگاه، ظاهر و گسترده است، به آن «باحه» گفته مى شود. «اَوَد» از ريشه «اَوْد» بر وزن «قول» به معناى کج شدن است و «اَوَد» بر وزن «سند» به «کژى» و «اعوجاج» گفته مى شود. الغارات، ج 1، ص 42. «اَضْرع» از ريشه «ضَرْع» به معناى پستان در دهان گرفتن است. سپس به معناى ملايمت در چيزى اطلاق شده و به همين مناسبت در معناى «ذلّت» نيز به کار رفته است. «اَتْعَس» از ريشه «تعس» بر وزن «ترس» به معناى لغزش و سقوط است و «اتعاس» که از باب اِفعال است به معناى هلاک کردن مى باشد. «جُدود» جمع «جَدّ» در اصل به معناى پدربزرگ است و به معناى روزى و موقعيّت اجتماعى و بهره نيز به کار مى رود و در خطبه بالا به معناى «بهره» است.