تفسیر خطبه 70

وَقالَ عَليهِ السَّلام
فِي سَحَرَةِ الْيَوْمِ الَّذِي ضُرِبَ فِيْهِ
مَلَکَتْنِي عَيْنِي وَ أَنَا جَالِسٌ، فَسَنَحَ لِي رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللّهِ! مَاذَا لَقِيتَ مِنْ أُمَّتِکَ مِنَ الاَْوَدِ وَ اللَّدَدِ؟ فَقَالَ: «ادْعُ عَلَيْهِمْ» فَقُلْتُ: أَبْدَلَنِي اللّهُ بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ، وَ أَبْدَلَهُمْ بِي شَرّاً لَهُمْ مِنِّي.

ترجمه
از سخنان امام (عليه السلام) است
که در سحرگاه روزى که در آن ضربت خورد، بيان فرمود
در حالى که نشسته بودم، خواب، چشمان مرا فراگرفت؛ ناگهان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بر من ظاهر شد؛ عرض کردم: اى رسول خدا! چه کژى ها و عداوت ها که از امّتت ديدم. فرمود: آن ها را نفرين کن! عرض کردم: خداوند بهتر از آنان را به من دهد و به جاى من، شخص بدى را بر آن ها مسلّط کند.
شرح و تفسیر
خطبه در يک نگاه
امام (عليه السلام) در اين سخن نورانى خود، در آستانه شهادت، رؤيايى را که در آن پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) را ديده است، نقل مى کند؛ که شکايت شديد خود را از امّت به آن حضرت عرضه داشته و حضرت، دستور دعايى به امام (عليه السلام) مى دهد که دعا نيز به اجابت رسيده است.
* * * . رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را در خواب ديدم!
محمّدبن حبيب بغدادى در کتاب المغتالين از ابوعبدالرّحمان سلمى نقل مى کند: «در آن هنگام که اميرمؤمنان على (عليه السلام) در بستر شهادت افتاده بود، از او عيادت کردم؛ فرمود: نزديک بيا (گويا امام (عليه السلام) نمى خواست صدايش را ديگران بشنوند) اين در حالى بود که زنان گريه مى کردند؛ من نزديک امام (عليه السلام) رفتم، فرمود: «ديشب مى خواستم خانواده ام را بيدار کنم که خواب چشمانم را فراگرفت، در حالى که نشسته بودم». سپس آنچه را در خواب ديده بود، و در متن سخن مورد بحث آمده است، براى او نقل فرمود. به هر حال، اين سخن، از شدّت ناراحتى امام (عليه السلام) از کارشکنى هاى گروهى از امّت و آزارهايى که در صحنه هاى مختلف به آن حضرت داده اند، پرده برمى دارد. و اين نخستين بار نيست که امام (عليه السلام) از مردم شکايت مى کند، بلکه در خطبه هاى متعدّدى از نهج البلاغه نظير اين معنا با عبارات ديگرى ديده مى شود که همگى حکايت مى کند که گروهى از اصحاب آن حضرت، نه تنها مقامش را نشناختند وحرمتش را پاس نداشتند، بلکه از انواع اذيّت و آزارها فروگذار نکردند.
امام (عليه السلام) در آغاز اين سخن مى فرمايد: «در حالى که نشسته بودم، خواب، چشمان مرا فراگرفت»؛ (مَلَکَتْنِي عَيْنِي وَ أَنَا جَالِسٌ).
جمله «مَلَکَتْنِي عَيْنِي» (چشمم مالک من شد و بر من مسلّط گشت) کنايه اى است از خواب؛ زيرا چشم، نخستين عضوى است که خواب در آن ظاهر و آشکار مى شود و به همين دليل، به صورت کنايه در مفهوم خواب به کار مى رود.
سپس اضافه فرمود: «ناگهان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بر من ظاهر شد، عرض کردم: اى رسول خدا! چه کژى ها و عداوت ها که از امّتت ديدم؟!»؛ (فَسَنَحَ لِي رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ، فَقُلْتُ: يا رَسُولَ اللّهِ! مَاذَا لَقِيتَ مِنْ أُمَّتِکَ مِنَ الْأَوَدِ وَاللَّدَدِ؟).
شايد در طول تاريخ کمتر بتوانيم برگزيده اى از «اولياءاللّه» را پيدا کنيم که در مدّت کوتاه حکومتش، با اين همه خصومت، دشمنى، کارشکنى، سرکشى و آزار و نامهربانى، روبرو شده باشد.
هم در آن مدّت طولانى بيست و پنج سالى که امام (عليه السلام) خانه نشين بود، و هم در دوران کوتاه حکومتش، دائماً بر ضدّ او کارشکنى مى کردند و به طور روزافزون، حضرتش را آزار مى دادند؛ چراکه در دوران خلفا ـ به خصوص خليفه سوم ـ به انحرافاتى، ازجمله حيف و ميل در بيت المال و سپردن مقامات به دست نااهلان، عادت کرده بودند و امام (عليه السلام) مى خواست آن ها را به مسير اسلام و راه و رسم پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و اجراى حق و عدالت بازگرداند؛ ولى اين داروى شفابخش، چنان در کام آن ها تلخ بود که گاه نزديک ترين آن ها به امام (عليه السلام) نيز تحمّلش را نداشتند و لذا مى توان گفت: دوران حکومت امام (عليه السلام)، مملوّ از طوفان ها و حوادث تلخ وپى درپى بود.
بنابراين، جاى تعجّب نيست امامى که آن همه صبر و حوصله داشت که خاشاک را در چشم و استخوان را در گلو تحمّل مى کرد، در عالم خواب و رؤيا، شکايت امّت به نزد پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) برد.
اکنون ببينيم پيامبر (صلي الله عليه و آله) در جواب امام (عليه السلام) چه مى فرمايد؛ «فرمود: آن ها را نفرين کن!»؛ (فَقَالَ: «ادْعُ عَلَيْهِمْ»).
امام (عليه السلام) مى فرمايد: «عرض کردم: خداوند بهتر از آنان را به من دهد، و به جاى من شخص بدى را بر آنان مسلّط کند»؛ (فَقُلْتُ: أَبْدَلَنِي اللّهُ بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ، وَأَبْدَلَهُمْ بِي شَرّاً لَهُمْ مِنَّي).
چرا در اين مکاشفه روحانى، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) دستور نفرين مى دهد، در حالى که آن حضرت، «رحمةٌ للعالَمين» بود؟
اين به دليل آن است که گاه ناسپاسى و طغيانگرى گروهى از مردم، به جايى مى رسد که تمام روزنه هاى رحمت را به روى خود مى بندند و جايى جز براى عذاب و سلب نعمت باقى نمى ماند. در چنين مواردى، نفرين، عين حکمت است. به همين دليل در تاريخ انبيا مى خوانيم که با تمام صبر و شکيبايى و لطف ورحمتى که داشتند، گاه راه را منحصر به نفرين مى ديدند؛ همان گونه که نوح پيامبر (عليه السلام) بعد از «نهصد و پنجاه سال!» تبليغ و روشنگرى و هدايت، چاره اى جز نفرين نديد و عرض کرد: (وَقَالَ نُوحٌ رَبِّ لاَ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِينَ دَيَّارآ)؛ «پروردگارا! هيچ کس از کافران را بر روى زمين زنده باقى مگذار!» و طوفان آمدو همه را از بين برد.
به هر حال، قابل توجّه است که امام (عليه السلام) هميشه به اصحاب و ياران خود توصيه مى کرد با دشمنان مدارا کنند و با زيردستان مهربان باشند وحتّى در فرمان معروف مالک اشتر تأکيد مى کند که به تمام مردم مصر، اعمّ از مسلمان و کافر، لطف و محبّت کند و مى فرمايد: «آن ها يا برادر دينى تو هستند ويا انسانى همانند تو»؛ بنابراين، بايد ديد تا چه حد او را آزار دادند که خودش راضى به نفرين کردن شد. ولى ادب امام (عليه السلام) دربرابر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شايان دقّت است که پيش از اجازه آن حضرت، اقدام به نفرين نکرد.
محتواى نفرين امام (عليه السلام) نيز درخور دقّت است؛ چراکه نخست براى نجات خويشتن از دست افراد ناسپاس و قدرنشناس دعا مى کند، سپس از خدا مى خواهد که او را از آن ها بگيرد و حاکم ظالمى را بر سر آنان مسلّط کند، تا طعم تلخ اعمال زشت خود را بچشند.
جمله «أَبْدَلَهُمْ بِي شَرّاً لَهُمْ مِنِّي» (خداوند بدتر از من را بر آن ها مسلّط کند) مفهومش آن نيست که امام (عليه السلام) ـ العياذ باللّه ـ بد بوده و حضرت در نفرين خود، شخص بدترى را براى حکومت بر آن ها تقاضا مى کند؛ بلکه در ادبيّات عرب، جمله خير و شرّ که به معناى «صفت تفضيلى» به کار مى رود، الزاماً اين مفهوم را القا نمى کند که صفت مورد نظر، در هر دو طرفِ مقايسه وجود دارد و در يکى بيشتر است؛ بلکه گاه در طرف مفضول، اصلاً وجود ندارد؛ همان گونه که در جمله اوّل امام (عليه السلام) نيز اين معنا ديده مى شود، مى فرمايد: «خداوند خوب تر از آن ها را به من بدهد» در حالى که آن ها خوب نبودند، بلکه يک پارچه نفاق و آزار وشرارت بودند.
شاهد اين سخن در آيات متعدّدى از قرآن مجيد نيز ديده مى شود؛ ازجمله در آيه 15 سوره فرقان مى خوانيم: (قُلْ أَذلِکَ خَيْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ)؛ «(اى پيامبر!) بگو: آيا اين بهتر است يا بهشت جاويدان؟!».
و در آيه 62 سوره صافّات مى خوانيم: (أَذلِکَ خَيْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّوم)؛ «آيا اين نعمت ها (ى جاويدان بهشتى) بهتر است، يا درخت نفرت انگيز زقّوم؟!»
به هر حال، نفرين امام (عليه السلام) در اين مکاشفه روحانى به اجابت رسيد و پس از چند ساعت، امام (عليه السلام) در محراب شهادت به بزرگ ترين افتخار نائل آمد و در جوار رحمت خدا و در کنار پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در بهشت قرار گرفت و بعد از او معاويه وسپس يزيد و حجّاج بر سر مردم ناسپاس عراق مسلّط شدند و دمار از روزگار آن ها درآوردند، که در تاريخ بى سابقه بود.
سيّد رضى در پايان اين خطبه، به تفسير دو واژه از واژه هاى مربوط به اين خطبه پرداخته ومى گويد: «يَعْنِى بِالْأَوَدِ: الْإِعْوِجَاجَ، وَ بِاللَّدَدِ: الْخِصَامَ. وَ هذَا مِنْ أَفْصَحِ الْکَلاَمِ؛ منظور از «اَوَد» همان اعوجاج و کجى است و «لَدَد» به معناى خصومت است و اين تعبير از فصيح ترين تعبيرات است».
سخن سيّد رضى؛ ممکن است اشاره به اين باشد که در جمله کوتاه «مَاذَا لَقِيتُ مِنْ أُمَّتِکَ مِنَ الْأَوَدِ وَ اللَّدَدِ» مفاهيم گسترده و دقيقى نهفته شده است چراکه «اَوَد» در اصل به معناى خم شدن چيزى است، که ممکن است براثر بار سنگينى حاصل شود و «لَدَد» به معناى خصومت هاى شديدى است که ازسوى افراد کينه توز و بى منطق، درباره کسى پيدا مى شود. درواقع نادانى و حماقت گروهى از امّت، بارهايى از مشکلات و غم و اندوه را بر دوش امام (عليه السلام) نهاد؛ بارهايى که مى توانست کمر هر انسانى را بشکند. و عداوت و کينه توزى گروه ديگرى که آگاهانه ـ به دليل اين که امام (عليه السلام) تسليم هوى وهوس ها و خواسته هاى نامشروع آن ها نشده بودـبه دشمنى هادامن زدند، مشکلات بيشترى را براى امام (عليه السلام) فراهم ساخت.
نتيجه کار اين دو گروه به آن جا رسيد که امام (عليه السلام) آرزو مى کرد هرچه زودتر از ميان آن ها برود و در جوار صدّيقين و شهدا و اولياءاللّه قرار گيرد. نکته ها
1. ياران على (عليه السلام)
در اين که ياران على (عليه السلام) از سه گروه تشکيل مى شدند، شکّى نيست. گروهى از آنان مخلصان و مؤمنان حقيقى و فداکار و جان برکف بودند که همچون پروانگان، گِرد شمع وجودش مى گشتند و چشم بر امر و گوش بر فرمان بودند؛ مانند مالک اشترها و عمّار ياسرها و رشيد هجرى ها و ميثم تمّارها و کميل بن زيادها؛ که در ميان ياران امام (عليه السلام) بسيار ممتازند!
گروه ديگرى نادان بودند، که نه مقام امام (عليه السلام) را درک مى کردند و نه شرايط زمان و مکان را در نظر مى گرفتند؛ نه از خطرات معاويه و حکومت او در شام آگاه بودند و نه به هنگام نبرد به ميدان مى آمدند؛ افرادى بهانه جو، کوته فکر، دهن بين، رياکار و دم دمى مزاج، که در هيچ امرى از امور اجتماعى، قابل اعتماد نبودند.
و گروهى کينه توزِ لجوج، که به حيف وميل اموال مسلمين در عصر عثمان خو گرفته بودند و از على (عليه السلام) نيز همان را مى خواستند و جز به مقام و مال وثروت ـ از هر طريقى که باشد ـ نمى انديشيدند و در همه جا کارشکنى مى کردند و بسيارى از آن ها جاسوسان معاويه و عوامل خودفروخته او در کوفه بودند.
با اين که على (عليه السلام) تا آن جا که امکان داشت، به دليل حفظ مسائل جامعه اسلامى با آن ها مدارا مى کرد، ولى گاه که قلب او را به شدت به درد مى آوردند، زبان به انتقاد از آن ها مى گشود و گوشه اى از سوز درونى خود را در قالبِ الفاظ، بيرون مى ريخت؛ شايد به خود آيند و به راه راست بازگردند.
نمونه هايى از اين گِله ها را مى توان در خطبه هاى زير مشاهده کرد :
الف) در خطبه 25 مى فرمايد: «وَ إِنِّي وَ اللّهِ لاََظُنُّ أَنَّ هؤُلاَءِ الْقَوْمَ سَيُدَالُونَ مِنْکُمْ بِاجْتِمَاعِهِمْ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ... آللّهُمَّ إِنِّي قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونِي وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونِي؛ سوگند به خدا! مى دانستم اين ها به زودى بر شما مسلّط خواهند شد؛ زيرا آنان در امر باطلشان متّحدند و شما در راه حق متفرّقيد... بارخداوندا! (از بس نصيحت کردم) آن ها را خسته و ناراحت ساختم و آن ها نيز مرا خسته کردند. من آن ها را ملول و آن ها نيز مرا ملول ساختند».
ب) در خطبه 27 مى فرمايد: «فَيَا عَجَباً عَجَباً! ـ وَ اللّهِ ـ يُمِيتُ الْقَلْبَ وَيَجْلِبُ الْهَمَّ مِنِ اجْتِماعِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ! فَقُبْحاً لَکُمْ وَتَرَحَاً... يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لاَ رِجَالَ! حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ، لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أرَکُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْکُمْ؛ شگفتا! شگفتا! ـ به خدا سوگند! ـ اين حقيقت قلب انسان را مى ميراند و غم و اندوه مى آفريند، که آن ها در مسير باطل اين چنين متّحدند و شما در راه حق اين چنين پراکنده. روى شما زشت، و همواره غم و غصّه قرينتان باد!... اى کسانى که به مرد مى مانيد ولى مرد نيستيد! اى کودک صفتانِ بى خرد وعروسان حجله نشين! اى کاش هرگز شما را نمى ديدم و نمى شناختم».
ج) در خطبه 29 مى خوانيم: «أَيُّهَا النَّاسُ! الْمُجْتَمِعَةُ أَبْدَانُهُمْ، الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ، کَلاَمُکُمْ يُوهِي الصُّمَّ الصِّلاَبَ، وَ فِعْلُکُمْ يُطْمِعُ فِيکُمُ الْأَعْدَاءَ! تَقُولُونَ فِي الْمَجَالِسِ: کَيْتَ وَ کَيْتَ، فَإِذَا جَاءَ الْقِتَالُ قُلْتُمْ: حِيدِي حَيَادِ!؛ اى مردمى که بدن هايتان جمع و افکار و خواسته هايتان پراکنده است؛ سخنان داغ شما، سنگ هاى سخت را درهم مى شکند ولى اعمالِ سستِ شما، دشمنانتان را به طمع مى اندازد؛ در مجالس و محافل مى گوييد: چنين و چنان خواهيم کرد، امّا هنگام جنگ، فرياد مى زنيد: اى جنگ از ما دور شو!».
د) در خطبه 69 مى فرمايد: «کَمْ أُدَارِيکُمْ کَمَا تُدَارَى الْبِکَارُ الْعَمِدَةُ، وَ الثِّيَابُ الْمُتَدَاعِيَةُ! کُلَّمَا حِيصَتْ مِنْ جَانِبٍ تَهَتَّکَتْ مِنْ آخَرَ؛ چه قدر با شما مدارا کنم! همچون مدارا کردن با شتران تازه کار که از سنگينى بار، پشتشان مجروح مى شود و همچون جامه کهنه و فرسوده اى که هرگاه گوشه اى از آن را بدوزند، ازسوى ديگر پاره مى شود».
هـ) در خطبه 97 آمده است: «أَيُّهَا الْقَوْمُ الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ، الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ المُبْتَلَى بِهِمْ أُمَرَاؤُهُمْ... يَا أَهْلَ الْکُوفَةِ! مُنِيتُ مِنْکُم بِثَلاَثٍ وَاثْنَتَيْنِ: صُمٌّ ذَوُو أَسْمَاعٍ وَ بُکْمٌ ذَوُو کَلاَمٍ وَ عُمْىٌ ذَوُو أَبْصَارٍ، لاَ أَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدَ اللِّقَاءِ، وَلاَ إِخْوَانُ ثِقَةٍ عِنْدَ الْبَلاَءِ!؛ اى کسانى که بدن هايتان حاضر است و عقل هايتان پنهان، و خواسته هايتان متفاوت! و اى کسانى که زمامدارانتان به شما مبتلا شده اند،... اى اهل کوفه! من به سه چيز (که در شما هست) و دو چيز (که در شما نيست) مبتلا شده ام: گوش داريد امّا کَريد، سخن مى گوييد امّا گُنگيد، چشم داريد، امّا کوريد. نه هنگام نبرد، آزادمردانِ صادقيد و نه به هنگام آزمايش، برادرانِ قابل اعتماد!».
و) در خطبه 119 مى فرمايد: «مَا بَالُکُمْ أَمُخْرَسُونَ أَنْتُمْ؟!... مَا بَالُکُمْ لاَ سُدِّدْتُمْ لِرُشْدٍ وَ لاَ هُدِيتُمْ لِقَصْدٍ؛ شما را چه مى شود؟ مگر لاليد (چرا سخن نمى گوييد؟)... چرا چنين هستيد؟ هرگز به راه راست موفّق نشويد! و هيچ گاه در راه حق قدم مگذاريد!».
ز) در خطبه 121 مى خوانيم: «أُرِيدُ أَنْ أُدَاوِىَ بِکُمْ وَ أَنْتُمْ دَائِي کَنَاقِشِ الشَّوْکَةِ بِالشَّوْکَةِ وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّ ضَلْعَهَا مَعَهَا! الّلهُمَّ قَدْ مَلَّتْ أَطِبَّاءُ هذَا الدَّاءِ الدَّوِىِّ؛ من مى خواهم به وسيله شما بيمارى ها را مداوا کنم، امّا شما خود، درد من هستيد! من

به کسى مى مانم که بخواهد خار را به وسيله خار بيرون آورد، با اين که مى داند خار همانند خار است. بار خداوندا! طبيبان اين درد جانگداز خسته شده اند!».
ح) در خطبه 123 مى فرمايد: «وَ کَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْکُمْ تَکِشُّونَ کَشِيشَ الضِّبَابِ لاَتَأْخُذُونَ حَقّاً وَ لاَ تَمْنَعُونَ ضَيْماً؛ گويا مى بينم که به هنگام فرار، همهمه مى کنيد، همچون صدايى که از سوسماران به هنگام ازدحامشان به وجود مى آيد، نه قادر به گرفتن حقّى هستيد و نه قادر به جلوگيرى از ظلم و ستمى».
ط) در خطبه 125 آمده است: «أُفٍّ لَکُمْ! لَقَدْ لَقِيتُ مِنْکُمْ بَرْحاً، يَوْماً أُنَادِيکُمْ وَيَوْماً أُنَاجِيکُمْ، فَلاَ أَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدَ النِّذَاءِ وَ لاَ إِخْوَانُ ثِقَةٍ عِنْدَ النَّجَاءِ؛ اف بر شما باد! چه قدر ناراحتى از شما ديدم، يک روز با صداى رسا و آشکارا با شما سخن مى گويم و روز ديگر مخفيانه و به گونه آهسته و نجوا، ولى نه دوستان راستگويى به هنگام فرياد هستيد، و نه برادران رازدارى به هنگام گفت وگوهاى محرمانه!».
ى) و در خطبه 131 مى خوانيم: «أَيَّتُهَا النُّفُوسُ الْمُخْتَلِفَةُ وَ الْقُلُوبُ الْمُتَشَتِّتَةُ، الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ، وَ الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ، أَظْأَرُکُمْ عَلَى الْحَقِّ وَ أَنْتُمْ تَنْفِرُونَ عَنْهُ نُفُورَ الْمِعْزَى مِنْ وَعْوَعَةِ الْأَسَدِ؛ اى روح هاى پراختلاف! و اى قلب هاى پراکنده! شما که بدن هايتان حاضر و قلب هايتان پنهان است؛ من شما را به سوى حق مى کشانم ولى همچون گوسفندانى که از غرّش شير فرار کنند، مى گريزيد».

2. چه کسانى مستحقّ نفرين اند؟
همان گونه که در شرح خطبه اشاره شد، پيامبران و اولياى خدا همواره با روح اميد، به دعوت اقوام منحرف مى پرداختند و با پشتکار و حوصله عجيب، تمام ناراحتى ها را در اين طريق تحمّل مى کردند؛ امّا گاه که تمام درها به روى آن ها بسته مى شد و به طور کامل از هدايت قوم يا گروهى مأيوس مى شدند، آن ها را نفرين مى کردند؛ نفرينى که گاه سبب مى شد آن گروه فاسد و مفسد، ريشه کن گردند ونسل ديگرى جايگزين آن ها شود.

در زندگى پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) نيز که کانون رحمت براى همه جهانيان بود نمونه هايى از اين نفرين ها ديده مى شود؛ ازجمله :
الف) در حديثى مى خوانيم که حکم بن عاص، عموى عثمان که از مخالفان سرسخت پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بود پيوسته آن حضرت را استهزا مى کرد و به اصطلاح با حرکاتش راه رفتن پيامبر (صلي الله عليه و آله) را به باد تمسخر مى گرفت، شانه هايش را تکان مى داد و دست هايش را خم مى کرد و پشت سر پيامبر (صلي الله عليه و آله) راه مى رفت، روزى پيامبر (صلي الله عليه و آله) او را نفرين کرد و فرمود: همين گونه باش! و او بعد از آن به هنگام راه رفتن، دائماً شانه هايش مى لرزيد و دستهايش جمع مى شد؛ سپس پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) او را از مدينه تبعيد کرد، و وى را مورد لعن قرار داد.
ب) ابن مسعود مى گويد: «ما با پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بوديم و در سايه کعبه نماز مى خوانديم، ابوجهل و گروهى از قريش، شترى را در گوشه اى از مکّه نحر کردند و بچّه دان آلوده آن را آوردند و بر پشت پيامبر (صلي الله عليه و آله) در حال سجده گذاشتند. فاطمه (عليها السلام) آمد و آن را کنار زد، هنگامى که نماز تمام شد، پيامبر (صلي الله عليه و آله) درباره قريش وبه خصوص ابوجهل و عتبه و شيبه و وليد و اميّه و عقبة بن ابى معيط نفرين کرد. عبداللّه مسعود مى گويد: «چندان نگذشت که کشته همه آن ها را در چاه بدر ديدم».
ج) پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به طايفه مُضَر را (همان قبيله اى که پيامبر (صلي الله عليه و آله) را آزار فراوان دادند) نفرين کرد و عرضه داشت: «أَللّهُمَّ اشْدُدْ وَطْأَتَکَ عَلَى مُضَرٍ وَاجْعَلْهَا عَلَيْهِمْ کَسِنِينِ يُوسُفَ؛ خداوندا! مجازاتت را بر قبيله مُضَر شدّت بخش وسال هايى همچون سال هاى قحط زمان يوسف (عليه السلام) بر آن ها قرار ده!». نفرين پيامبر (صلي الله عليه و آله) درباره آن ها تحقّق يافت و خشکسالى و قحطى آن ها را فراگرفت. بعد از مدّتى مردى از آن قبيله آمد و وضع پريشان آن قبيله را براى پيامبر (صلي الله عليه و آله) نقل کرد و استمداد خواست. پيامبر (صلي الله عليه و آله) آن ها را بخشيد و براى آن ها دعاى باران کرد وباران فراوانى باريد.
د) در حديث ديگرى آمده است که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) از محلّى عبور مى کرد، که عمروبن عاص و وليدبن عقبه را ديد که مشغول شرب خمر و غنا بودند وشعرى را که در آن ابراز خوشحالى از شهادت حمزة بن عبدالمطّلب شده بود مى خواندند، پيامبر (صلي الله عليه و آله) آن ها را نفرين کرد و عرضه داشت: «اَللّهُمَّ الْعَنْهُمَا وَارْکُسْهُمَا فِي الْفِتْنَةِ رَکْساً و دُعَّهُمَا فِي النَّارِ دَعّاً؛ خداوندا! آن دو را لعنت کن و با سر، در اعماق فتنه فرو بر و در آتش دوزخ بيفکن!».
هـ) در حديث معروفى مى خوانيم که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در روز جنگ «بدر کبرى» مشتى سنگريزه برداشت و به سوى لشکر قريش پاشيد و گفت: «شَاهَتِ الْوُجُوهُ؛ چهره شما زشت باد!» چيزى نگذشت که بادهاى شديدى به سوى لشکر قريش وزيدن گرفت و چهره آن ها در هم فرو رفت و سبب هزيمت آن ها شد. پيامبر (صلي الله عليه و آله) عرضه داشت: «أَللّهُمَّ لاَ يُفْلِتَنَّ فِرْعَوْنُ هذِهِ الْأُمَّةِ أَبُوجَهْلِ بْنُ هِشَامٍ؛ خداوندا! فرعون اين امّت، ابوجهل موفق به فرار نشود!» (چيزى نگذشت که ابوجهل به دست سربازان اسلام کشته شد)».
البتّه موارد نفرين پيامبر (صلي الله عليه و آله) منحصر به اين ها نيست و اين نشان مى دهد که «اولياءاللّه» با اين که در مقابل دشمنان خود نهايت تحمّل را داشتند، گاه که درهاى هدايت به روى مخالفان بسته مى شد و بى شرمى را به آخرين درجه مى رساندند، آن ها را نفرين مى کردند و نفرين على (عليه السلام) در خطبه مورد بحث نيز از اين قبيل است. .