تفسیر خطبه 71

فِي ذَمِّ أهْلِ العِرَاقِ
وَ فِيْها يُوَبِّخُهُمْ على تَرْکِ القِتَالِ وَ النَّصْرُ يَکادُ يَتِمُّ، ثُمَّ تَکْذِيبُهُمْ لَهُ
أَمَّا بَعْدُ يَا أَهْلَ الْعِرَاقِ، فَإِنَّمَا أَنْتُمْ کَالْمَرْأَةِ آلْحَامِلِ، حَمَلَتْ فَلَمَّا أَتَمَّتْ أَمْلَصَتْ وَ مَاَتَ قَيِّمُهَا، وَ طَالَ تَأَيُّمُهَا، وَ وَرِثَهَا أَبْعَدُهَا. أَمَا وَاللهِ! مَا أَتَيْتُکُمُ آخْتِيَارآ؛ وَلکِنْ جِئْتُ إِلَيْکُمْ (اتيتکم) سَوْقآ. وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّکُمْ تَقُولُونَ: عَلِيٌّ يَکْذِبُ، قَاتَلَکُمُ اللهُ تَعَالَى! فَعَلَى مَنْ أَکْذِبُ؟ أَعَلَى اللهِ؟ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِهِ! أَمْ عَلَى نَبِيِّهِ؟ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ! کَلاَّ وَاللهِ. لکِنَّهَا لَهْجَةٌ غِبْتُمْ عَنْهَا، وَلَمْ تَکُونُوا مِنْ أَهْلِهَا. وَيْلُ آمِّهِ کَيْلا بِغَيْرِ ثَمَنٍ! لَوْ کَانَ لَهُ وِعَاءٌ. «وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ».

ترجمه
از خطبه هاى امام (عليه السلام) است
که در نکوهش جمعى از اهل عراق ايراد فرمود
و در آن، آن ها را توبيخ مى کند درباره اين که وقتى پيروزى کامل، نزديک شده بود، دست از جنگ کشيدند، سپس امام (عليه السلام) را تکذيب کردند (زيرا امام (عليه السلام) در بعضى از خطبه ها پيشگويى هايى به خصوص درباره آينده مردم عراق فرموده بود)
امّا بعد، اى مردم عراق! شما به زن باردارى مى مانيد که در آخرين روزهاى دوران حملش، جنين خود را سقط کند و با اين حال قيّم و سرپرستش نيز بميرد وبيوگى او به طول انجامد (سپس از دنيا برود) و ميراثش را دورترين بستگانش ببرند (چراکه نتوانست فرزند سالمى به دنيا آورد). آگاه باشيد! به خدا سوگند! من به ميل خود، به سوى شما نيامدم؛ بلکه حوادث اضطرارى مرا به طرف شما حرکت داد. به من خبر رسيده است که (بعضى از شما) مى گوييد: «على خلاف مى گويد»، خدا شما را بکشد! به چه کسى دروغ بستم؟ آيا به خدا؟ حال آن که نخستين مؤمن به او بوده ام؛ يا به پيامبرش؟ حال آن که نخستين تصديق کننده او بوده ام.
نه، به خدا سوگند! اين گونه نيست (که منافقان کوردل مى پندارند) بلکه آنچه گفته ام واقعيتى است که شما از آن غايب بوديد (بلکه) اهل درک آن نبوديد. مادرِ آن گوينده به عزايش بنشيند! اگر آن ها ظرفيت مى داشتند، اين ها پيمانه اى بود (از علوم و دانش ها و معارف والا) که رايگان در اختيارشان قرار مى گرفت. «وبه زودى خبر آن را خواهيد دانست».
شرح و تفسیر
خطبه در يک نگاه
در بعضى از روايات آمده است که على (عليه السلام) روزى بر منبر فرمود: «لَوْ کُسِرَتْ لِيَ الْوَسَادَةُ لَحَکَمْتُ بَيْنَ أَهْلِ التَّوْرَاةِ بِتَوْرَاتِهِمْ وَ بَيْنَ أَهْلِ الاِْنْجِيلِ بِإِنْجِيلِهِمْ وَ بَيْنَ أَهْلِ الْفُرْقَانِ بِفُرْقَانِهِمْ وَ مَا مِنْ آيَةٍ فِي کِتَابِ اللّهِ أُنْزِلَتْ فِي سَهْلٍ أَوْ جَبَلٍ إِلاَّ وَ أَنَا عَالِمٌ مَتَى أُنْزِلَتْ وَ فِيمَنْ أُنْزِلَتْ؛ اگر مسندى جهت سخن گفتن، براى من ترتيب داده شود که گروه هايى از پيروان مذاهب مختلف حضور داشته باشند، من در ميان اهل تورات، به توراتشان داورى مى کنم و در ميان اهل انجيل، به انجيل شان و در ميان پيروان قرآن، به قرآنشان و هيچ آيه اى در کتاب الله نيست که در دشت يا کوهستان نازل شده، مگر اين که من مى دانم چه زمانى و درباره چه کسى نازل شده است».
هنگامى که امام (عليه السلام) اين سخن را فرمود، يکى از کسانى که پاى منبر آن حضرت نشسته بود، گفت: «يَا لَلّهِ وَ لِلدَّعْوَى الْکَاذِبَةِ؛ خدايا! چه ادّعاى بزرگ دروغى». وعجب اين که کسى که در کنار او نشسته بود، رو به على (عليه السلام) کرد و (آهسته) گفت : «من گواهى مى دهم که تو خداوند عالميانى» (يکى در جهت افراط گام برمى داشت و ديگرى در جهت تفريط).
در روايت ديگرى آمده است: روزى على (عليه السلام) خطبه اى خواند و از حوادث آينده خبر داد و فرمود: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي؛ هرچه مى خواهيد از من بپرسيد پيش از آن که من در ميان شما نباشم» و سپس بخشى از حوادث دردناک آينده را بيان فرمود. گروهى از کسانى که پاى منبر نشسته بودند، به آن حضرت جسارت کرده و به ساحت مقدّسش نسبت دروغگويى دادند.
اين گونه سخنان به سمع مبارک مولا (عليه السلام) رسيد و به نظر مى رسد که خطبه مورد بحث را بعد از اين سخنان ايراد کرد. به هر حال، اين خطبه از خطبه هايى است که امام (عليه السلام) بعد از جنگ صفّين ايراد فرموده و گروهى از مردم عراق را سرزنش مى کند که چرا از پيروزى که در چند قدمى شما بود استقبال نکرديد و کار را ناتمام گذاشتيد و کشور اسلام را در فتنه فرو برديد؟! به همين دليل، آن ها را تشبيه به زن باردارى مى کند که در آخرين روزهاى دوران حمل، جنين خود را سقط کند و سرپرستش نيز بميرد و ميراث او را بستگان دوردستش ببرند و به تمام معنا بيچاره شود. سپس در بخش ديگرى از اين خطبه، به پاسخ کسانى مى پردازد که پاره اى از سخنانش را تکذيب کردند وحقايق گران بهايى را که امام (عليه السلام) در اختيار آن ها گذاشته بود، براثر نادانى و عدم شناخت، ناديده گرفتند.
اين خطبه نيز به خوبى نشان مى دهد که على (عليه السلام) تا چه حدّ مظلوم بود وگرفتار چه مردمى شده بود.

* * * . باز هم گله شديد از دوستان نادان
همان گونه که اشاره شد، اين خطبه بعد از ماجراى صفّين ايراد شده است، ماجرايى که دردناک ترين خاطره زمان حکومت على (عليه السلام) بود؛ چراکه مسلمانان تا آستانه پيروزى پيش رفتند، ولى براثر فريبکارى دشمن وساده لوحى گروهى از لشکريان على (عليه السلام) نه تنها پيروزى را براى هميشه از دست دادند، بلکه اسباب تفرقه و نفاقِ داخلىِ لشکر نيز فراهم شد و اختلاف چنان در ميان آنان بالا گرفت که سرانجام به جنگ و خون ريزى داخلى منتهى شد.
امام (عليه السلام) که از اين حادثه دردناک، دل پرخونى داشت، مردم عراق را مورد نکوهش شديد قرار داده، مى فرمايد: «امّا بعد، اى مردم عراق! شما به زن باردارى مى مانيد که در آخرين روزهاى دوران حملش، جنين خود را ساقط کند و با اين حال قيّم و سرپرستش نيز بميرد و بيوگى او به طول انجامد (سپس از دنيا برود) وميراثش را دورترين بستگانش ببرند (چراکه نتوانست فرزند سالمى به دنيا آورد)»؛ (أَمَّا بَعْدُ يَا أَهْلَ الْعِرَاقِ، فَإِنَّمَا أَنْتُمْ کَالْمَرأَةِ آلْحَامِلِ، حَمَلَتْ فَلَمَّا أَتَمَّتْ أَمْلَصَتْ وَ مَاتَ قَيِّمُهَا، وَ طَالَ تَأَيُّمُهَا، وَوَرِثَهَا أَبْعَدُهَا).
در اين جمله هاى کوتاه، تشبيهات ظريف و نکات بسيار دقيقى نهفته شده است؛ نخست اين که: مردم عراق را به زن تشبيه مى کند؛ چون مردانه از عزّت وشرف خود دفاع نکردند، سپس روى باردار بودن اين زن تکيه مى کند، چراکه آن ها حدّاقل اين شايستگى را داشتند که با اطاعت از فرمان على (عليه السلام) فرزند پيروزى را به دنيا آورند و دست غارتگران شام را از دامان اسلام و قرآن ومسلمين کوتاه سازند؛ ولى متأسّفانه در آخرين روزهاى باردارى، بر اثر جهل ونادانى، اين فرزند را سقط کردند؛ نيرنگ عمروعاص در بالا بردن قرآن ها بر سر نيزه ها به نتيجه مى رسد و جمعيّت با اين خدعه و نيرنگ، دست از جنگ مى کشند و حتّى از پيشروى مالک اشتر به سراپرده معاويه و فرود آوردنِ آخرين ضربت جلوگيرى مى کنند، به اين صورت که امام (عليه السلام) را تهديد مى کنند که اگر مالک برنگردد تو را خواهيم کشت.
چنين زنى اگر شوهر و سرپرست خود را از دست بدهد و همسر مناسب ديگرى نيز انتخاب نکند و با حسرت و اندوه از دنيا برود، بديهى است که ميراث او را افراد دوردست مى برند، نه فرزندى دارد که ادامه بخش حيات او باشد، نه همسرى که براى او اشک بريزد (و فرض اين است که پدر و مادر نيز ندارد)!
بعضى از بزرگان معتقدند که اين بخش از کلام مولا (عليه السلام) اشاره به پيشگويى هايى درباره آينده است و نشان مى دهد که امام (عليه السلام) پيش گويى مى کند که مردم عراق براثر سوء تدبيرى که در مسئله جنگ صفّين و مانند آن داشتند، با گرفتارى هاى شديد روبرو مى شوند؛ پيشوايشان على (عليه السلام) را از دست مى دهند و جانشين آن حضرت به دليل بى وفايى ها و تمرّدها آن ها را رها مى سازد و افراد مناطق دوردست بر آن ها مسلّط مى شوند و روزگار آنان را سياه مى کنند، همان طور که اين پيشگويى به وقوع پيوست.
سپس امام (عليه السلام) در ادامه سخن، مردم را متوجه اين نکته مى کند که هجرت او از مدينه به کوفه، درواقع يک امر اضطرارى بوده، نه اين که مردم کوفه چنان شايستگى داشته باشند که امام (عليه السلام) با علاقه به سوى آنان هجرت کند، به عکسِ مردمِ مدينه، که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) با علاقه و محبّت به سوى آنان هجرت کرد؛ چراکه واقعاً شايستگى داشتند. مى فرمايد: «آگاه باشيد! به خدا سوگند! من به ميلِ خود، به سوى شما نيامدم، بلکه حوادث اضطرارى مرا به طرف شما حرکت داد!»؛ (أَمَا وَاللهِ مَا أَتَيْتُکُمُ آخْتِيَارآ؛ وَلکِنْ جِئْتُ إِلَيْکُمْ سَوْقآ).
تاريخ نيز به اين واقعيت، شهادت مى دهد که اگر قضيه جنگ جمل نبود، امام (عليه السلام) به سوى بصره حرکت نمى کرد و اگر نيروهاى حجاز براى درهم شکستن پيمان شکنانِ بصره، کافى بود، از کوفيان کمک نمى طلبيد و اگر خطر معاويه کشور اسلام را تهديد نمى کرد، براى دفع او، در پايگاه کوفه مستقر نمى شد و جوار رسول اللّه (صلي الله عليه و آله) و قبر بانوى اسلام (عليها السلام) و سرزمين وحى را رها نمى کرد.
اين سخن، درواقع پاسخى است براى يک اشکال مقدّر، و آن اين که اگر مردم عراق و کوفه داراى چنين صفات نکوهيده اى بودند، چرا امام (عليه السلام) آن ها را به عنوان ياران خويش برگزيد؟ امام (عليه السلام) در پاسخ اين سؤال مى فرمايد: اين يک گزينش اجبارى بود، نه اختيارى.
سپس به پاسخ يکى از سخنان بسيار زشت آن ها درباره خودش پرداخته، مى فرمايد: «به من خبر رسيده است که (بعضى از شما) مى گوييد: «على خلاف مى گويد». خدا شما را بکشد! به چه کسى دروغ بستم؟ آيا به خدا؟ حال آن که نخستين مؤمن به او بوده ام؛ يا به پيامبرش؟ حال آن که نخستين تصديق کننده او بوده ام»؛ (وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّکُمْ تَقُولُونَ: عَلِيٌّ يَکْذِبُ، قَاتَلَکُمُ اللهُ تَعَالَى! فَعَلَى مَنْ أَکْذِبُ؟ أَعَلَى اللهِ؟ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِهِ! أَمْ عَلَى نَبِيِّهِ؟ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ!).
پرونده زندگى امام (عليه السلام) در اين باره کاملاً روشن است؛ نخستين کسى که از مردان، به خدا ايمان آورد ـ بلکه در تاريخ زندگى اش، هرگز غير خداپرستى ديده نمى شود ـ و نخستين کسى که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) را تصديق کرد و به يارى اش برخاست، على (عليه السلام) بود. اين سخن ممکن است اشاره به اخبار غيبى و حوادثى باشد که از چشم وگوش آن ها پنهان بوده است؛ زيرا گروهى از منافقان، در صفوف مردم کوفه بودند که هرگاه على (عليه السلام) از مسائل غيبى خبر مى داد و آن را به عنوان «تَعلُّم مِنْ ذِي عِلْمٍ» (فراگرفتن از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ) معرفى مى کرد، آن تاريک دلان کور باطن، زبان به تکذيب مى گشودند.
و نيز مى تواند اشاره به احکام و معارف عاليه اسلام باشد که امام (عليه السلام) آن ها را از قرآن مجيد، يا از پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله) آموخته بود و افکار منافقان، کِشِش درک آن ها را نداشت.
درواقع ـ و به گفته ابن ابى الحديد ـ دقّت در اين سخنان و بررسى تاريخ زندگى على (عليه السلام) بعد از پيامبر (صلي الله عليه و آله) نشان مى دهد که همان منافقان عصر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) يا کسانى که در خطّ آن ها گام برمى داشتند، همان نسبت هايى را که به پيامبر (صلي الله عليه و آله) مى دادند، به على (عليه السلام) نيز مى دادند. گويى حالات آن امام (عليه السلام) عصاره اى از حالات پيامبر (صلي الله عليه و آله) بود. کسى که در سوره هايى از قرآن، مانند سوره «برائت» دقّت کند و پاسخ هايى را که قرآن به منافقين مى دهد در نظر بگيرد، مى بيند که حال وهوايى همچون حال و هواى بعضى از خطبه هاى نهج البلاغه دارد.
روشن است، کسى که نخستين موحّد و خداپرست و تصديق کننده پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله) بوده، هيچ گاه دروغى به خدا يا پيغمبر (صلي الله عليه و آله) نمى بندد و از مسائلى که آگاه نيست، خبر نمى دهد. اين گونه سخنان خلاف، از آن کسانى است که ايمان درستى ندارند و به کانون وحى و ايمان نزديک نبوده اند و از کانون تقوا دور مانده اند.
به تعبير ديگر: على (عليه السلام) تمام معارفى که داشت و حتّى اخبار غيبى را که بيان مى فرمود، درس هايى بود که از پيامبر (صلي الله عليه و آله) آموخته بود؛ آيا ممکن است خلافى در آن ها راه داشته باشد، در حالى که او وفادارترين و مخلص ترين وآگاه ترين وباتقواترين شاگرد پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) بود؟! ولى منافقين که دنبال منافع مادّى کثيف خود بودند، به اين گونه مسائل هرگز توجّه نمى کردند؛ چراکه با منافع آن ها در تضادّ بود، بلکه اصرار داشتند چهره امام (عليه السلام) را طور ديگرى نشان دهند.
امام (عليه السلام) در پايان اين سخن، که پايان خطبه است، مى افزايد: «نه، به خدا سوگند! اين گونه نيست (که منافقان کوردل مى پندارند) بلکه آنچه گفته ام واقعيتى است که شما از آن غايب بوديد (بلکه) اهل درک آن نبوديد»؛ (کَلاَّ وَاللهِ! لکِنَّهَا لَهْجَةٌ غِبْتُمْ عَنْهَا، وَلَمْ تَکُونُوا مِنْ أَهْلِهَا).
«مادر آن گوينده به عزايش بنشيند، اگر آن ها ظرفيت مى داشتند، اين ها پيمانه اى بود (از علوم و دانش ها و معارف والا) که رايگان در اختيارشان قرار مى گرفت، وبه زودى خبر آن را خواهيد دانست!»؛ (وَيْلُ اُمِّهِ کَيْلا بِغَيْرِ ثَمَنٍ! لَوْ کَانَ لَهُ وِعَاءٌ، «وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ»).
منظور ازجمله «لکِنَّهَا لَهْجَةٌ غِبْتُمْ عَنْهَا» با توجّه به اين که «لَهجه» در اين جا به معناى حقايق و مطالب و اسرارى است که از آن ها مکتوم بوده، اين است که تکذيب و انکار شما از کوتاهى افکار و پايين بودن سطح معلومات و بى خبر بودن شما از اسرارى است که من در مکتب پيامبر (صلي الله عليه و آله) آموخته و از کتاب اللّه استفاده کرده ام؛ ولى چون شما اهل آن نبوده ايد، طبق مَثَل معروف: «اَلنَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا؛ مردم دشمن چيزى هستند که نمى دانند»، به مخالفت و دشمنى با آن از طريق تکذيب و مانند آن برخاستيد.
جمله «وَيْلُ اُمِّه» ـ با توجه به اين که کلمه «وَيْل» گاه به عنوان دعاى شرّ به کار مى رود و گاه به عنوان ترحّم يا تعجّب ـ ازسوى مفسّران نهج البلاغه دوگونه تفسير شده است: گاه گفته اند که منظور، تأسّفِ آن حضرت براى زحماتى است که در حقّ آن جمعيّتِ نااهل کشيد؛ و گاه گفته اند که منظور، نفرين در حق منافقانى است که پيوسته در حکومت آن حضرت، مشغول فسادانگيزى بودند؛ و معناى دوم مناسب تر به نظر مى رسد. نکته ها
1. نخستين کسى که ايمان آورد على (عليه السلام) بود
نه تنها در اين خطبه، بلکه در بعضى ديگر از خطبه هاى نهج البلاغه نيز به اين معنا تصريح شده است که على (عليه السلام) نخستين کسى بود که به پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ايمان آورد (البتّه حضرت خديجه (عليها السلام) از ميان زنان، اوّلين نفر بود).
بعضى از متعصّبان «اهل سنّت» مانند نويسنده کتاب البداية و النهايه خواسته اند اين مطلب را به بهانه هايى انکار کنند؛ در حالى که هم روايات، اين مطلب را تأييد مى کند و هم تاريخ اسلام.
مرحوم علّامه امينى در جلد سوم الغدير حدود «يک صد» حديث در اين باره از منابع اهل سنّت نقل کرده است، که بعضى از آن ها از شخص رسول الله (صلي الله عليه و آله) نقل شده وبعضى از صحابه، يا تابعين. ازجمله:
الف) در حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که فرمود: «أَوَّلُکُمْ وَارِداً عَلَىَّ الْحَوْضَ أَوَّلُکُم إِسْلاَماً عَلِىُّ بْنُ أَبِى طَالِبٍ؛ نخستين کسى که در حوض کوثر بر من وارد مى شود، نخستين کسى است که اسلام آورده است و او علىّبن ابى طالب است».
ب) ابن عبّاس از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) نقل مى کند: «إنَّ أَوَّلَ مَنْ صَلَّى مَعِي عَلِيٌّ؛ نخستين کسى که با من نماز خواند على (عليه السلام) بود».
ج) خود على (عليه السلام) که سخنش براى همه مسلمين مقبول است، در حديثى مى فرمايد: «أَنَا عَبْدُ اللّهِ وَ أَخُو رَسُولِ اللّهِ وَ أَنَا الصِّدِّيقُ الْأَکْبَرُ، لاَ يَقُولُهَا بَعْدِي إلاَّ کَاذِبٌ مُفْتَرٍ، وَ لَقَدْ صَلَّيْتُ مَعَ رَسُولِاللّهِ (صلي الله عليه و آله) قَبْلَ النَّاسِ بِسَبْعِ سِنِينَ، وَ أَنَا أَوَّلُ مَنْ صَلَّى مَعَهُ؛ من بنده خدا، برادر رسول اللّه (صلي الله عليه و آله) و صدّيق اکبر (تصديق کننده بزرگ) هستم و اين ادّعا را بعد از من هيچ کس نمى کند، جز دروغگو و تهمت زن؛ من با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) هفت سال پيش از ديگران نماز خواندم و نخستين کسى هستم که با او به نماز ايستادم».
د) از جمله سؤالاتى که امام حسن مجتبى (عليه السلام) در مجلس معاويه از او واطرافيانش کرد اين بود: «أُنْشِدُکُمْ بِاللّهِ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّهُ أَوَّلُ النَّاسِ إِيمَانآ؛ شما را به خدا سوگند مى دهم! آيا شما مى دانيد که على (عليه السلام) نخستين کسى بود که ايمان را پذيرفت؟».
هـ) در بسيارى از منابع معتبر از انس بن مالک که خادم پيغمبر (صلي الله عليه و آله) بود نقل شده است که مى گفت: «نُبِّىءَ النَّبِىُّ يَوْمَ الْإِثْنَيْنِ وَ أَسْلَمَ عَلِىٌّ يَوْمَ الثُّلاثَاءِ؛ پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) روز دوشنبه مبعوث به نبوّت شد و على (عليه السلام) روز سه شنبه ايمان آورد».
و) ابن عبّاس مى گويد: نزد عمر بودم، سخن از پيشگام در اسلام پيش آمد، عمر گفت: پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) امتيازاتى براى على (عليه السلام) دربرابر من و ابوعبيده وابوبکر که حضور داشتند، بيان فرمود که اگر من يکى از آن افتخارات را داشتم، از آنچه آفتاب بر آن مى تابد براى من بهتر بود. ازجمله دست بر شانه على (عليه السلام) گذاشت وفرمود: «يَا عَلِىُّ! أَنْتَ أَوَّلُ المُسْلِمينَ إِسْلاَمآ وَ أَنْتَ أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ إِيمَانآ، وَ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى؛ اى على! تو نخستين مسلمان و نخستين مؤمنى وتونسبت به من همچون هارون نسبت به موسى هستى (وزير من وخليفه منى)».
ز) احمد حنبل، يکى از ائمّه چهارگانه معروف اهل سنّت، در کتاب «مسند» خود از على (عليه السلام) نقل مى کند که فرمود: «لَقَدْ صَلَّيْتُ قَبْلَ أَنْ يُصَلِّيَ أَحَدٌ، سَبْعآ؛ من هفت سال (با پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)) نماز گزاردم، پيش از آن که احدى از مردم نماز بگزارد».
همان گونه که اشاره شد، در اين زمينه احاديث بسيار زيادى نقل شده است که ذکر همه آن ها به طول مى انجامد. مرحوم علّامه امينى اين احاديث را طبقه بندى کرده (احاديث رسول الله (صلي الله عليه و آله)، احاديث على (عليه السلام)، احاديث امام حسين (عليه السلام)، احاديث صحابه، سخنان صحابه و تابعين و اشعار فراوانى که گروه زيادى از شعرا در اين زمينه سروده اند) و همچنين گواهى مورّخانى همچون: طبرى در تاريخ خود، ابن اثير در کامل و نصربن مزاحم در صفّين را آورده است. ابن ابى الحديد نيز احاديث مربوط به اين موضوع را از منابع اهل سنّت، در شرح نهج البلاغه خود نقل کرده است.

2. پاسخ به يک سؤال
نکته قابل توجّه اين که بعضى از متعصّبان که نتوانسته اند اين فضيلت بزرگ را ازنظر تاريخ و منابع انکار کنند، به بهانه هايى براى نفى آن تمسّک جسته اند که مهم ترين آن ها اين است:
مى گويند: على (عليه السلام) در آن زمان که اسلام آورد، ده ساله بود و اسلامِ کودک ده ساله پذيرفته نيست؛ اين بهانه جويى به قدرى در ميان مخالفان فضايل على (عليه السلام) گسترده شده که باور کرده اند يک اشکال مهم و غير قابل پاسخ است؛ در حالى که:
اوّلاً: مناسب است گفت وگويى را که ميان مأمون، خليفه عبّاسى و يکى از علماى اهل سنّت در عصر او به نام اسحاق صورت گرفت، بياوريم (اين گفت وگو را ابن عبد ربّه در عقد الفريد آورده است).
مأمون به او گفت: آن روز که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مبعوث شد از تمام اعمال چه عملى افضل بود؟
اسحاق گفت: اخلاص در شهادت به توحيد و رسالت پيامبر (صلي الله عليه و آله).
مأمون: آيا کسى را سراغ دارى که بر على (عليه السلام) در اسلام پيشى گرفته باشد؟
اسحاق: على (عليه السلام) اسلام آورد، در حالى که کم سن و سال بود و احکام الهى بر او جارى نمى شد!
مأمون: آيا اسلامِ على (عليه السلام) به دعوت پيامبر (صلي الله عليه و آله) نبود؟ آيا پيامبر (صلي الله عليه و آله) اسلامش را نپذيرفت؟ چگونه ممکن است پيامبر (صلي الله عليه و آله) کسى را به اسلام دعوت کند که اسلامش پذيرفته نيست؟!
اسحاق پاسخى نداشت که بدهد. مرحوم علّامه امينى؛ بعد از نقل اين داستان از عقد الفريد مى افزايد: ابوجعفر اسکافى معتزلى متوفاى سال 240 در رساله خود مى نويسد: همه مردم مى دانند که على (عليه السلام) افتخار پيشگامى در اسلام را داشت، پيامبر (صلي الله عليه و آله) روز دوشنبه مبعوث شد و على (عليه السلام) روز سه شنبه ايمان آورد، و مى فرمود: من هفت سال قبل از ديگران نماز خواندم! و پيوسته مى فرمود: «من نخستين کسى هستم که اسلام آوردم» و اين موضوع از هر مشهورى مشهورتر است، و ما کسى را در گذشته نيافتيم که اسلام على (عليه السلام) را سبک بشمرد، يا بگويد: او اسلام آورد در حالى که کودک خردسالى بود، عجب اين که افرادى مثل عباس و حمزه براى پذيرفتن اسلام، منتظر عکس العمل ابوطالب بودند، ولى فرزند ابوطالب هرگز منتظر پدر ننشست و ايمان آورد».
کوتاه سخن اين که: پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله)، اسلام على (عليه السلام) را پذيرفت و کسى که اسلامِ او را در آن سن وسال معتبر نداند، درواقع ايراد به پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى گيرد.
ثانياً: در روايات معروفِ داستان «يوم الدّار» آمده است که پيامبر (صلي الله عليه و آله) غذايى آماده ساخت و بستگان نزديکش را از قريش دعوت کرد و آن ها را به اسلام فراخواند و فرمود: نخستين کسى که دعوت مرا براى دفاع از اسلام بپذيرد، برادر ووصىّ من، و جانشين من خواهد بود. هيچ کس دعوت آن حضرت را نپذيرفت جز علىّ بن ابى طالب (عليه السلام) که گفت: من تو را يارى مى کنم و با تو بيعت مى نمايم، و پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: تو برادر و وصىّ من و جانشين منى.
آيا کسى باور مى کند که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) کسى را که در آن روز نيز به حد بلوغ نرسيده بود و به گفته بهانه جويان، اسلامش پذيرفته نبود، به عنوان برادر و وصىّ و جانشين خود معرفى و ديگران را به پيروى از او دعوت کند، تا آن جا که سران شرک از روى تمسخر به ابوطالب بگويند: «تو بايد پيرو فرزندت باشى»؟
بدون شک، سن بلوغ شرط پذيرفتن اسلام نيست؛ هر نوجوانى که عقل وتميز کافى داشته باشد و اسلام را بپذيرد، به فرض که پدرش هم مسلمان نباشد، از او جدا مى شود و در زمره مسلمين قرار مى گيرد.
ثالثاً: از قرآن مجيد استفاده مى شود که بلوغ حتّى شرط نبوّت هم نيست وبرخى از پيامبران در طفوليّت به اين مقام رسيدند، چنانچه درباره حضرت يحيى (عليه السلام) مى فرمايد: (وَ آتَيْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِيّاً)؛ «ما در کودکى فرمان (نبوّت) به او داديم».
و در داستان عيسى (عليه السلام) نيز آمده است که به هنگام کودکى با صراحت گفت : (إِنِّى عَبْدُاللهِ آتَانِىَ الْکِتَابَ وَ جَعَلَنِى نَبِيّاً)؛ «من بنده خدايم، او کتاب آسمانى به من داده و مرا پيامبر قرار داده است».
فراتر از همه اين ها همان است که: پيامبر (صلي الله عليه و آله) اسلامِ على (عليه السلام) را پذيرفت. حتّى در داستان «يوم الدّار» او را به عنوان برادر و وصى و وزير و جانشين خويش معرّفى فرمود.
به هر حال، رواياتى که مى گويد على (عليه السلام) نخستين کسى بود که دعوت پيامبر (صلي الله عليه و آله) را پذيرفت، فضيلتى بى مانند براى آن حضرت دربر دارد، که هيچ کس در آن با او برابرى ندارد، و به همين دليل، او شايسته ترين فردِ امّت براى جانشينى پيامبر (صلي الله عليه و آله) بوده است.
* * *
پاورقی ها
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 136.
«اَمْلصت» از ريشه «ملص» بر وزن «مست» به معناى از دست رفتن چيزى به طور سريع است و «املصت» به معناى «ساقط کردن فرزند» آمده است. «تأيّم» از ريشه «ايم» بر وزن «زيد» به معناى از دست دادن همسر است که هم درمورد شوهر به کار مى رود و هم درمورد زن. با اقتباس از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 129. «لَهجه» از ريشه «لَهَج» بر وزن «فلج» گاه به معناى ملازمت با چيزى و گاه به معناى اختلاط و آميزش و گاه به معناى علاقه شديد به چيزى آمده است؛ سپس به «لغتِ انسان» که درواقع ملازم وجود اوست و مجموعه اى از امور مختلط است، اطلاق گرديده و در جمله بالا اشاره به اسرار و مفاهيم خاصّى است. «وَيلُ اُمّه»؛ اين جمله ترکيبى است از «ويل» که براى نفرين و يا تعجّب مى آيد و «امّه» که به معناى مادر او مى باشد. در صورتى که «ويل» مرفوع خوانده شود به «امّ» اضافه شده است و در اين صورت مبتداست و خبر آن محذوف شده و در اصل «وَيْلُ اُمِّهِ ثَابِتٌ اَوْ کائِنٌ» بوده است و اگر منصوب خوانده شود منادى است (يا وَيْلَ اُمِّه). در بعضى از نُسَخ به صورت يک کلمه نوشته شده، که همان مفهوم را مى رساند. البداية و النهاية، ج 3، ص 36. حاکم در مستدرک، ج 3، ص 136 و خطيب بغدادى در تاريخ خود، ج 2، ص 79 و جمعى ديگر اين حديث را نقل کرده اند. اين حديث را فرائد السّمطين، ج 1، ص 245 در باب 47 از چهار طريق نقل کرده است. عدّه زيادى از شخصيت هاى معروف اهل سنّت، با اَسناد معتبر اين حديث را نقل کرده اند؛ ازجمله: نسايى در سنن الکبرى، ج 5، ص 107، حاکم در مستدرک، ج 3، ص 112؛ ابن ماجه در سنن خود، ج 1، ص 44؛ طبرى در تاريخ معروفش، ج 2، ص 56 و گروه زياد ديگر. ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 288 اين حديث را نقل کرده است. ترمذى در کتاب سنن، ج 5، ص 304 و حاکم در مستدرک، ج 3، ص 112 و گروه زياد ديگرى اين حديث را نقل کرده اند. بحارالانوار، ج 37، ص 268؛ کنز العمال، ج 13، ص 116، ح 36378 و ص 122، ح 36392. مسند احمد، ج 1، ص 99. کسانى که مى خواهند از مجموع اين احاديث آگاهى يابند، مى توانند به جلد سوم الغدير، صفحه 218 به بعد، مراجعه کنند. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 116 ـ 125. عقد الفريد، ج 5، ص 352 (با تلخيص). الغدير، ج 3، ص 237؛ نقض العثمانيه (اسکافى)، ص 244. اَسناد اين روايت را به طور مشروح در ذيل حديث «يوم الدّار» در پيام قرآن، ج 9، ص 333 آورده ايم. مريم، آيه 12. مريم، آيه 30.