تفسیر خطبه 75

وَمِن کلامٍ لَهَ عَلَيهِ السَّلامُ
لَمّا بَلَغَهُ اتِّهامُ بَنِي أُمَيَّةَ لَهُ بِالمُشَارَکَةِ فِي دَمِ عُثْمانَ
أَوَلَمْ يَنْهَ بَنِي أُمَيَّةَ عِلْمُهَا بِي عَنْ قَرْفِي؟ أَوَ مَا وَزَعَ آلْجُهَّالُ سَابِقَتِي عَنْ تُهَمَتِي؟! وَ لَمَا وَعَظَهُمُ اللّهُ بِهِ أَبْلَغُ مِنْ لِسَانِي. أَنَا حَجِيجُ آلْمَارِقِينَ، وَ خَصِيمُ النَّاکِثِينَ آلْمُرْتَابِينَ، وَ عَلَى کِتَابِ اللّهِ تُعْرَضُ آلْأَمْثَالُ، وَ بِمَا فِي الصُّدُورِ تُجَازَى آلْعِبَادُ!

ترجمه
از سخنان امام (عليه السلام) است
هنگامى که به امام (عليه السلام) خبر رسيد که بنى اميّه او را متّهم به شرکت در قتل عثمان کرده اند، اين سخن را ايراد فرمود (و به اين اتّهام پاسخ گفت)
آيا آگاهى بنى اُميّه از (روحيات و صفات) من، آنان را از عيب جويى درباره من بازنداشته؟ و آيا سابقه من (در اسلام) اين افراد نادان را از گمان بد در حقّ من مانع نشده است؟! پند و اندرز الهى از گفتار من رساتر است (ولى آن ها به اندرزهاى الهى نيز گوش فرانمى دهند) من با مارقين (آنان که از دين خدا خارج شده اند) محاجّه مى کنم و دشمنِ آشتى ناپذيرِ پيمان شکنان و ترديدکنندگان (در حقايق اسلام) هستم. آنچه مبهم است بايد در پرتو عرضه بر کتاب خدا روشن گردد وبندگان به آنچه در دل دارند، جزا داده مى شوند.
شرح و تفسیر
خطبه در يک نگاه
امام (عليه السلام) در اين سخن کوتاه، عيب جويان بى انصاف و خرده گيرانِ دور از منطق را مورد نکوهش قرار مى دهد که بيهوده مشت بر سندان نکوبند و آبروى خويش را نبرند و زحمت روا مدارند؛ زيرا سابقه امام (عليه السلام) روشن، و هدف او از هر نظر، آشکار است.
* * * . دشمن آشتى ناپذير منحرفان!
قتل عثمان ـ که بعد از حيف وميل هاى بسيار گسترده در بيت المال اسلام و ظلم و ستم فراوان ازسوى او و اطرفيانش به مسلمين، توسّط گروه عظيمى از مردم که بر ضدّ او شوريدند، صورت گرفت ـ سرچشمه حوادث بسيار تلخى در تاريخ اسلام شد و از آن جا که توده هاى مردم، عثمان را مقصّر مى شناختند، نه مستحقّ مرگ، غالبآ از قتل او ناراضى بودند؛ به همين دليل گروه هاى منحرف سياسى، براى پيشبرد اهدافشان، از قتل او دستاويزى براى کوبيدن مخالفان خود فراهم کردند و به اين ترتيب قتل عثمان به صورت وسيله اى براى تصفيه حساب هاى سياسى درآمد.
بنى اميّه و در رأس آن ها معاويه ـ که به هنگام هجوم به خانه عثمان خاموش بودند و نظاره گر، در حالى که على (عليه السلام) ضمن توبيخ عثمان به دليل اعمالش مردم را از کشتن او بازمى داشت و حتّى فرزندانش امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) را براى جلوگيرى از هجوم عمومى، به در خانه عثمان فرستاد ـ بعد از کشته شدن او، به عنوان خونخواهى عثمان به پا خاستند و از آن براى رسيدن به خلافت که براى آن سال ها مقدّمه چينى کرده بودند، بيشترين بهره را گرفتند؛ به خصوص معاويه در شام، که نقطه دوردستى از مدينه بود با شگردهاى مخصوص خودش، توانست شاميان را فريب دهد و به آن ها بباوراند که من مدافع عثمان و على (عليه السلام) آلوده به خون عثمان است!
داستان پيراهن عثمان معروف است، که معاويه پيراهن خون آلود عثمان (يا پيراهنى شبيه آن) را بر در دروازه شام آويزان کرده بود، تا بدين وسيله مردم را بر ضدّ على (عليه السلام) بسيج کند و گروه عظيمى از پيرمردان شام را تحريک کرد که در مسجد در اطراف منبر به عزادارى و گريه و زارى براى عثمان مشغول شوند و احساسات مردم را از اين طريق برانگيزند.
على (عليه السلام) براى دفع اين تهمتِ ناروا و گمان بد، و کنار زدن پرده هاى دروغ وتزوير و نيرنگ، از راه هاى مختلف وارد شد و سخنان فراوانى در اين زمينه بيان فرمود که يکى از آن ها همين خطبه است.
نخست مى فرمايد: «آيا آگاهى بنى اميّه از (صفات و روحيات) من، آنان را از عيب جويى درباره من بازنداشته؟ و آيا سابقه من (در اسلام) اين افراد نادان را از گمان بد در حقّ من مانع نشده است؟»؛ (أَوَ لَمْ يَنْهَ بَنِي أُمَيَّةَ عِلْمُهَا بِي عَنْ قَرْفِي، أَوَمَا وَزَعَ الجُهَّالَ سَابِقَتِي عَنْ تُهَمَتِي؟).
اشاره به اين که بنى اميّه هرقدر بى انصاف و حق نشناس باشند، با توجّه به صفاتى که از من سراغ دارند، مى دانند که هرگز کمترين ظلم و ستمى به کسى نمى کنم و بى دليل دستم به خون کسى آلوده نمى شود و نيز به خوبى سوابق من را مى دانند که پيامبر (صلي الله عليه و آله) مرا برادر خود خطاب کرده و به منزله هارون نسبت به موسى شمرده وآيه تطهير در شأن ما نازل شده و پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) مهم ترين ومحرمانه ترين کارهايش را به دست من مى سپرده، در عين حال اين تهمت ها وعيب جويى ها بسيار زشت و ناجوانمردانه است. نه من در خون عثمان مشارکت داشته ام و نه در خون شخص ديگرى همانند او؛ من بيشترين دفاع را از او کردم. هر چند او را در بسيارى از مسائل مقصّر مى دانستم ولى نه در حدّ کشتن. من بسيار او را نصيحت کردم و از عواقب کارش بر حذر داشتم و آن هايى را که بر ضدّش شوريده بودند، به صبر و بردبارى و اصلاح کارها از طريق مسالمت آميز، دعوت کردم در حالى که بسيارى از بنى اميّه که امروز به خونخواهى او برخاسته اند، ساکت وخاموش بودند. سپس در ادامه همين سخن و براى تأکيد بيشتر مى فرمايد: «پند و اندرز الهى از گفتار من رساتر است (ولى آن ها به اندرزهاى الهى هم گوش فرانمى دهند)»؛ (وَلَمَا وَعَظَهُمُ اللّهُ بِهِ أَبْلَغُ مِنْ لِسَانِي).
مگر آن ها در قرآن مجيد نخوانده اند که مى فرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِيرآمِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الـَّظنِّ إِثْمٌ وَلاَتَجَسَّسُوا وَ لاَيَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضآ أَيُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ يَأْکُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتآ فَکَرِهْتُمُوهُ)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد؛ چراکه بعضى از گمان ها گناه است و (هرگز در کار ديگران) تجسّس نکنيدوهيچ يک ازشماديگرى راغيبت نکند.آياکسى ازشمادوست دارد گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ (به يقين همه) شما از اين امر تنفّر داريد».
آرى، آن ها هرقدر جاهل و بى انصاف و حق نشناس باشند، حدّاقل گوشه اى از اين فضايلى را که در ميان همه مسلمين شهرت داشته، شنيده اند؛ پس چرا دست از اعمال نارواى خود برنمى دارند؟
آيا آن ها اين سخن خداوند را نشنيده اند که مى فرمايد: (وَ مَنْ يَکْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْمآ ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئآ فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَانآ وَ إِثْمآ مُّبِينآ)؛ «و کسى که خطا، يا گناهى مرتکب شود سپس بى گناهى را متهم سازد، بار بهتان و گناه آشکارى را بر دوش گرفته است». سپس امام (عليه السلام) به بيان نکته ديگرى مى پردازد و مى فرمايد: «من با مارقين (آنان که از دين خدا خارج شده اند) محاجّه مى کنم و دشمنِ آشتى ناپذيرِ پيمان شکنان و ترديدکنندگان (در حقايق اسلام) هستم»؛ (أَنَا حَجِيجُ الْمَارِقِينَ، وَخَصِيمُ النَّاکِثِينَ وَالْمُرْتَابِينَ). درباره اين که امام (عليه السلام) در کجا با آن ها مخاصمه و محاجّه مى کند، در دنيا يا آخرت يا در هر دو، ميان مفسّران نهج البلاغه گفت وگوست. بعضى مانندِ ابن ابى الحديد آن را اشاره به دادگاه عدل الهى در روز قيامت مى دانند و به حديث معروفى که از آن حضرت نقل شده که فرمود: «أَنَا أَوَّلُ مَنْ يَجْثُو لِلْحُکوُمَةِ بَيْنَ يَدِىَ اللّهِ تَعَالَى؛ من نخستين کسى هستم که در قيامت براى دادخواهى به پا مى خيزم» استناد جسته اند؛ در حالى که ظاهر تعبير خطبه، ناظر به چنين معنايى نيست و لااقلّ محدود به آن نمى باشد. بلکه ظاهر اين است که امام (عليه السلام) مى خواهد بفرمايد: من هميشه با پيمان شکنان و ترديدکنندگان در دين الهى و آن ها که از دين خدا خارج شده اند، مخالف بوده و هستم. و جنگ هاى آن حضرت با ناکثين (آتش افروزان جنگ جمل) و مارقين (خوارج نهروان) و قاسطين (سپاه غارتگر شام) گواه بر اين معناست.
به تعبيرى ديگر، امام (عليه السلام) مى فرمايد: من مخالفِ مخالفان حقّم. اگر اين را عيب مى دانيد، بر من خرده بگيريد.
و در آخرين جمله هاى اين خطبه، براى تکميل اين بحث به نکته ديگرى اشاره کرده، مى فرمايد: «آنچه مبهم است، بايد در پرتو عرضه بر کتاب خدا روشن گردد، و بندگان به آنچه در دل دارند، جزا داده مى شوند»؛ (وَ عَلَى کِتَابِ اللهِ تُعْرَضُ الْأَمْثَالُ، وَ بِمَا فِي الصُّدُورِ تُجَازَى الْعِبَادُ).
بسيارى از مفسّران نهج البلاغه اين تعبير را اشاره به آيه 19 سوره حج مى دانند که مى فرمايد: «هذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ؛ اينان دو گروه اند که درباره پروردگارشان به مخاصمه و جدال برخاسته اند» و اين به دليل شأن نزولى است که براى آن ذکر شده که در جنگ بدر سه نفر از مسلمانان: على (عليه السلام) و حمزه وعبيدة بن حارث بن عبدالمطلب (که هر سه از قريش و بنى هاشم بودند) به ترتيب دربرابر وليدبن عُتبه و عُتبه بن ربيعه و شيبة بن ربيعه (که هر سه از بنى اميّه بودند) قرار گرفتند و آن ها را از پاى درآوردند و اين امر به صورت کينه اى ريشه دار در قلوب «بنى اميّه» باقى ماند که از هر فرصتى براى انتقام جويى بهره مى گرفتند. آيه فوق و آياتِ بعد از آن، نازل شد و سرنوشت هر يک از اين دو گروه را بيان کرد. سرنوشت مشرکان «بنى اميّه» را جهنم با عذاب هاى دردناک و سرنوشت مسلمانان مؤمن را بهشت با نعمت هاى بى پايانش.
ولى انصاف اين است که تعبير خطبه نمى تواند تنها ناظر به اين آيه باشد، بلکه مى گويد: مسائل مبهمى را که براى شما پيش مى آيد، بر آنچه شبيه آن است و در قرآن نازل شده، عرضه بداريد، تا بتوانيد حق را از باطل کشف کنيد. و اين که عثمان به قتل رسيده و شما سعى داريد با متّهم ساختنِ اين و آن، بهره بردارى سياسى کنيد ـ در حالى که خودتان سکوت کرديد و او را دربرابر معترضين رها ساختيد ـ اين کارى است که قرآن مجيد در آيات مختلف آن را نفى مى کند؛ آياتى که از بهتان و تهمت و سوءظن و اشاعه فحشا و کذب و دروغ سخن مى گويد، همه برخلاف گفتار شماست.
و در جمله اخير اشاره به اين حقيقت مى کند که خداوند از نيّت هاى پليد شما آگاه است و مى داند هدفتان نه دفاع از عثمان است و نه اصلاح ميان مسلمين! بلکه مى خواهيد از هر وسيله نامشروعى براى رسيدن به مقصد خود، يعنى حکومت ناروا و ظالمانه بر مسلمين، استفاده کنيد و خداوند از نيّت هاى شما آگاه است و کيفرتان خواهد داد.
* * *
پايان جلد سوم اکنون که با پايان گرفتن خطبه هفتاد و پنجم، جلد سوم اين کتاب پايان مى يابد، دست به درگاه خداوند برداشته و بعد از شکر و سپاس فراوان به پيشگاه مقدّسش، براى توفيق انجام اين کار بزرگ، تقاضا مى کنيم که ما را به ادامه اين راه تا پايان کار موفّق سازد و نيز توفيق دهد که قبل از هر کار، خود، اين کلمات گهربار را در قلب و جان خويش پياده کنيم و همچون چراغ پرفروغى فرا راه زندگى قرار دهيم، سخنانى که هم ضامن سعادت در دنياست، و هم مايه نجات در سراى ديگر. سخنانى که با گذشت زمان هرگز کهنه نمى شود و هميشه چون آفتاب مى درخشد و چون دريا مى خروشد و چون نسيم جان ها را نوازش مى دهد.
پاورقی ها
«قَرْف» بر وزن «حرف» در اصل به معناى کندن پوست چيزى (مانند پوست درخت) است و از آن جا کهعيب جويى، سبب تضييع شخصيت افراد مى شود که گويى پوست او را از تنش جدا مى کنند، اين واژه به معناى عيب جويى و متّهم ساختن به کار رفته است.
«وَزَعَ» از ريشه «وَزْع» بر وزن «وضع» به معناى بازداشتن از چيزى است. اين واژه به معناى جمع کردن هم آمده است؛ زيرا براى جمع کردن چيزى بايد مانع پراکندگى آن شد و اگر واژه «توزيع» به معناى تقسيم مى آيد، شايد به اين دليل است که به هنگام تقسيم کردنِ چيزى، آن را يک جا جمع مى کنند و سپس به قسمت هايى تقسيم مى کنند. «تُهمت» از ريشه «وهم» در اصل به معناى گمان بد بردن درباره کسى، يا چيزى است (اين واژه، هم به فتح هاء و هم سکون آن به کار مى رود) و از آن جايى که به هنگام گمان بد، گاه انسان نسبت خلاف به افراد مى دهد واژه «تهمت» گاهى در معناى «بهتان» که همان نسبت خلاف است، به کار مى رود و در خطبه بالا اين معنا مناسب تر است. حجرات، آيه 12. نساء، آيه 112. «حَجيج» از ريشه «حجّ» به معناى قصد چيزى کردن است و از آن جا که انسان به هنگام گفت وگو با دشمنِ خود، قصد دارد بر او غلبه کند به اين کار «محاجّه» گويند. بنابراين «حجيج» به معناى کسى است که در مقام مخاصمه با ديگرى برآيد. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 170. «اَمثال» جمع «مَثَل» بر وزن «عسل» به معناى شبيه و مانند است و از آن جا که امور مبهم، جهات مختلفى دارد که هرکدام ـ به نظر ـ شبيه ديگرى است واژه «امثال» گاهى به معناى مبهمات و متشابهات به کار رفته است و مقصود در خطبه بالا، همين معناست.