تفسیر خطبه 77

وَ مِنَ الْکَلَام‏ لَه‏ (عليه السلام)
وَذلِکَ حِيْنَ مَنَعَهُ سَعِيْدُ بْنُ العَاصِ حَقَّهُ
إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ لَيُفَوِّقُونَنِى تُرَاثَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ تَفْوِيقآ، وَاللّهِ لَئِنْ بَقِيتُ لَهُمْ لَأَنْفُضَنَّهُمْ نَفْضَ اللَّحَّامِ الْوِذَامَ التَّرِبَةَ!

ترجمه
از سخنان امام (عليه السلام) است
که آن را در زمان عثمان، هنگامى که «سعيد بن عاص» حق مسلّم امام (عليه السلام) را از بيت المال (به منظور قرار دادن آن حضرت در تنگناهاى اقتصادى) دريغ داشت، بيان فرمود
بنى اميّه از ميراث محمّد (صلي الله عليه و آله) جز مقدار کمى در اختيار من نمى گذارند، به اندازه يک بار دوشيدن شير شتر. به خدا سوگند! اگر زنده بمانم آن ها را از صحنه حکومت اسلامى بيرون خواهم ريخت، همان گونه که قصّاب اعضاى درون شکم حيوان را ـ که به روى زمين مى افتد ـ از خاک پاک مى کند!
شرح و تفسیر
خطبه در يک نگاه
اين کلام همان گونه که اشاره شد زمانى از امام (عليه السلام) صادر گرديد که عثمان بر مسلمانان حکومت مى کرد و اطرافيان او بيت المال اسلام را در اختيار گرفته بودند و حيف و ميل هاى عجيبى صورت مى گرفت؛ هواخواهان او از «بنى اميّه» در پست هاى کليدى کشور اسلام حکومت داشتند. از جمله سعيدبن عاص، که والى کوفه بود؛ او هدايايى تهيه کرده و به مدينه فرستاد و به حامل آن ها (حارث بن حُبيش) سفارش کرد که اين پيام را به امام (عليه السلام) برساند که من براى هيچ کس ـ جز عثمان ـ بيش از آنچه براى شما فرستاده ام، نفرستادم! در واقع مى خواست منّتى بر امام (عليه السلام) بگذارد. آن حضرت در جواب، سخن مورد بحث را فرمود. اشاره به اين که آنچه او فرستاده، مقدار ناچيزى از حق من است، سپس با صراحت و شجاعت فرمود: اگر زنده بمانم و قدرت را در دست گيرم بنى اميه را از مقامى که غاصبانه به چنگ آورده اند، کنار مى زنم و حقارت واقعى آن ها را به مردم نشان مى دهم. نمونه اى از جنايات بنى اميّه
در ميان سياستمداران مادّى دنيا، از قديم اين رسم بوده است که مخالفان خود را از نظر اقتصادى در تنگنا قرار مى دادند،تا آن ها به خود مشغول شوند و از ديگران بازبمانند؛ حتّى در آن جا که به ظاهر مى خواستند دست محبّت را به سوى مخالفان دراز کنند، باز اين اصل را رعايت مى کردند که چيز کمى را در اختيار آن ها بگذارند.
در اين کلام، امام (عليه السلام) با تعبير جالبى به اين معنا اشاره کرده، مى فرمايد: «بنى اميّه از ميراث محمّد (صلي الله عليه و آله) جز مقدار کمى در اختيار من نمى گذارند: به اندازه يک بار دوشيدن شير شتر!»؛ (إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ لَيُفَوِّقُونَنِي تُرَاثَ مُحَمَّدٍ (صلي الله عليه و آله) تَفْوِيقآ). تعبير «يُفَوِّقُونَنِى» ـ از ريشه «فَوَاقُ النَّاقَةِ» يعنى يک بار شير شتر را دوشيدن ـ اشاره لطيفى به کمى هداياى آن هاست؛ گويى خلافت، به منزله مرکب راهوار شيردهى است که آن ها از همه چيزش بهره مى گيرند و گهگاه تنها به اندازه يک بار دوشيدن، در اختيارآن حضرت قرار مى دهند. بعضى گفته اند: «فواق»مفهومى کمتر از اين دارد و آن، به اندازه مقدار شيرى است که در يک بارفشاردادن انگشتان بر پستان حيوان، فرو مى ريزد و مطابق اين تفسير، تعبير امام (عليه السلام) بسيار گوياتر خواهد بود.
تعبير به «تراث محمّد (صلي الله عليه و آله)» ممکن است اشاره به فدک و مانند آن باشد و يا اشاره به کلّ برنامه هاى اسلام که در مفهوم وسيعِ ميراث، داخل مى شود؛ زيرا تمام شکوفايى هاى اقتصادى کشور اسلام، به برکت آيين پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) صورت گرفت و رهين خدمات آن حضرت بود؛ بنابراين، همه آن ها ميراث محمد (صلي الله عليه و آله) محسوب مى شود و على (عليه السلام)، نه تنها به دليل خويشاوندى بلکه به دليل جان فشانى هايش در راه اسلام، سهم عظيمى از آن ها داشت.
درست است که على (عليه السلام) زندگى زاهدانه اى داشت، ولى هميشه در عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله) سهم خود را از غنايم مى گرفت و به نيازمندان مى داد.
سپس در ادامه اين سخن مى افزايد: «به خدا سوگند! اگر زنده بمانم آن ها را از صحنه حکومت اسلامى بيرون خواهم ريخت؛ همان گونه که قصّاب اعضاى درون شکم حيوان را ـ که به روى زمين مى افتد ـ از خاک پاک مى کند!»؛ (وَاللّهِ لَئِنْ بَقِيتُ لَهُمْ لَأَنْفُضَنَّهُمْ نَفْضَ الَّلحَّامِ الْوِذَامَ التَّرِبَةَ!). تشبيه بنى اميّه به خاک هايى که محتويات شکم حيوان مانند جگر و معده روى آن بيفتد و آلوده شود؛ اشاره به نهايت آلودگى و پستى آن هاست. آن ها ـ به گواهى اعمالشان در زمان عثمان ـ چنان آلوده بودند که عموم مسلمانان از آن ها متنفّر شدند؛ به گونه اى که همه مى خواستند اين شجره خبيثه براى هميشه از سرزمين اسلام قطع گردد و اين باند کثيف از صحنه جامعه اسلام طرد شود، و بيت المال از چنگ آن ها به درآيد!
مرحوم سيّد رضى در پايان اين خطبه مى نويسد: «و يروى «التُّرَابُ الْوَذِمَةُ» وَ هُوَ عَلَى الْقَلْبِ. قال الشّريف: و قوله (عليه السلام) : «لَيُفَوِّقُونَنِي» اى: يُعْطُونَنِي مِنْ الْمَالِ قَلِيلاً کَفُوَاقِ النَّاقَةِ. وَ هُوَ الْحَلْبَةُ الْوَاحِدةُ مِنْ لَبَنِهَا. وَ الْوِذَامُ: جَمْعُ وَ ذَمَةٍ، وَ هِيَ الْحُزَّةُ مِنَ الْکَرْشِ، أَوِ الْکَبِدِ تَقَعُ فِي التُّرَابِ فَتُنْفَضُ؛
در بعضى از روايات به جاى «اَلْوِذَامُ التَّرِبَةُ»، «التُّرَابُ الْوَذِمَةُ» ـ که عکس آن است ـ نقل شده (ولى مفهوم هر دو يکى است) و اشاره به اشياى باارزشى است که گاه آلوده مى شود، و بايد آلودگى ها را از آن ها پاک کرد.
سپس مى افزايد: جمله «لَيُفَوِّقُونَنِي» به اين معناست که بنى اميّه کمى از مال را در اختيارمن مى گذارند؛ مانند فواق ناقه، يعنى يک بار دوشيدن شير شتر. و «وِ ذام» جمع «وَ ذَمه» به معناى قطعه اى از معده، يا جگر حيوان است که جدا شود و روى خاک ها بيفتد و قصّاب آن را از آلودگى پاک کند و خاک آلوده را جدا سازد. نکته ها
1. سعيد بن عاص را بهتر بشناسيم
همان گونه که در شرح خطبه گفته شد سعيدبن عاص، والى مدينه، هداياى

مختصرى خدمت امام (عليه السلام) آورد، در حالى که اظهار مى داشت بيشترين هديه بعد از هديه اى است که براى عثمان فرستاده است. گويى مى خواست به اين وسيله منّتى بگذارد، که امام (عليه السلام) جواب قاطعى به او داد.
سعيد از طايفه بنى اميّه و از دودمان قريش است و زمان پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) را درک کرد و از فرماندهان لشکرهاى فاتح اسلام بود. در واقع در دامان عمربن خطاب پرورش يافته بود و عثمان او را والى کوفه کرد. هنگامى که به کوفه آمد خطبه اى خواند و اهل کوفه را به دشمنى و خلاف متهم ساخت. مردم کوفه شکايت او را به عثمان کردند و عثمان سرانجام او را به مدينه بازگرداند و او تا هنگامى که مردم بر ضد عثمان قيام کردند، در مدينه بود و از او دفاع مى کرد و با انقلابيون به مقابله برخاست، تا اين که عثمان کشته شد. او ناچار به سوى مکّه رفت و در آن جا بود تا زمانى که معاويه خلافت را غصب کرد. معاويه، سعيد را براى حکمرانى مدينه انتخاب کرد و او تا پايان عمرش بر مدينه حکومت مى کرد. او در جنگ «جمل» و «صفّين» کناره گيرى کرد و به هيچ يک از دو طرف نپيوست. مردى متکبّر وخشن و سختگير بود و در سخن گفتن مهارت داشت. قصر بزرگى در مدينه براى خود ساخته بود که آثارش سال ها باقى ماند. مرگ او در سال 53 يا 59 هجرى اتّفاق افتاد.


2. بنى اميّه را بهتر و دقيق تر بشناسيم
بنى اميّه طايفه اى از قريش هستند که به «اميّة بن عبد شمس بن عبد مناف» منسوب هستند و دوران حکومت آن ها از معاوية بن ابوسفيان در سال 41 هجرى آغاز و به مروان حمار يا مروان دوم، که چهاردهمين آنان است در سال 132 هجرى ختم مى شود.

حکومت امويان اگرچه در سال 132 هجرى منقرض گرديد، ولى پس از چندى، شخصى از همين خاندان در اندلس حکومتى تشکيل داد. توضيح اين که: اندلس در سال هاى بين 91 تا 93 هجرى به وسيله مسلمين فتح شد و از اين تاريخ تا سال 138 مانند ديگر ممالک اسلامى، حکّامى که از سوى خلفاى اسلامى فرستاده مى شدند، آن سرزمين را اداره مى کردند. در سال 138 هجرى، عبدالرّحمن اوّل، يکى از نواده هاى هشام بن عبدالملک، دهمين حاکم اموى که از قتل عباسيان رهايى يافته بود، پس از چند سال سرگردانى، از اوضاع نابسامان اسپانيا (اندلس) و اختلاف بربرها و قبايل عرب استفاده کرد و مصمّم شد در آن سرزمين به رغم وجود دستگاه عبّاسيان، حکومتى براى خود تشکيل دهد. عبدالرّحمن و نسل او مدت دو قرن و اندى در آن سرزمين حکومت کردند؛ تا اين که در آغاز قرن پنجم، شورش و انقلابى در آن جا برپا شد و اين حکومت سرنگون گشت.


الف) بنى اميّه در قرآن مجيد
(وَ إِذْ قُلْنَا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْيَا الَّتِى أَرَيْنَاکَ إِلاَّ فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلاَّ طُغْيَانآ کَبِيرآ)؛ «(به يادآور) زمانى را که به تو گفتيم: پروردگارت احاطه کامل به مردم دارد؛ (و از وضعشان کاملا آگاه است) و رؤيايى را که به تو نشان داديم و درخت نفرين شده را که در قرآن ذکر کرده ايم فقط براى آزمايش مردم بود، و ما آن ها را بيم مى دهيم (و انذار مى کنيم)؛ امّا جز طغيان عظيم، چيزى بر آن ها نمى افزايد».
جمعى از مفسّران شيعه و اهل سنّت نقل کرده اند که اين خواب اشاره به

جريان معروفى است که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در خواب ديد ميمون هايى از منبر او بالا مى روند و پايين مى آيند، بسيار از اين مسئله غمگين شد، آن چنان که بعد از آن، کمتر مى خنديد. (اين ميمون ها را به بنى اميّه تفسير کرده اند که يکى بعد از ديگرى بر جاى پيامبر (صلي الله عليه و آله) نشستند در حالى که از يکديگر تقليد مى کردند و افرادى فاقد شخصيّت بودند و حکومت اسلامى و خلافت رسول اللّه (صلي الله عليه و آله) را به فساد کشيدند).
فخر رازى در تفسير خود، روايتى در اين زمينه از ابن عبّاس، مفسّر معروف اسلامى نقل مى کند. همچنين از عايشه نقل شده که رو به مروان کرد و گفت: «لَعَنَ اللّهُ أَبَاکَ وَ أَنْتَ فِي صُلْبِهِ فَأَنْتَ بَعْضُ مَنْ لَعَنَهُ اللّهُ؛ خدا پدر تو را لعنت کرد در حالى که تو در صلب او بودى؛ بنابراين، تو بخشى از کسى هستى که خدايش لعن کرده است!».
علاوه بر آيه فوق، در تفسير آيه 26 سوره ابراهيم نيز مطابق بعضى روايات، «شجره خبيثه» به «بنى اميّه» تفسير شده است.


ب) بنى اميّه در احاديث اهل سنّت
در کتاب کنزالعمّال که از جامع ترين منابع روايى اهل سنّت است، روايت شده که روزى ابوبکر با ابوسفيان درافتاد و با خشونت، او را مذمّت کرد. پدرش ابوقحافه به وى گفت: «با ابوسفيان بدين گونه سخن مى گويى؟!» گفت: «اى پدر! خداوند به سبب اسلام، خانواده هايى را بالا برد و اعتبار بخشيد و خانواده هايى را به زمين زد و از اعتبار انداخت. خاندان من ازجمله خانواده هايى است که خدا آن را بالا برد و خاندان ابوسفيان از آن خانواده هايى است که خدا بر زمينشان زده است».

از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) روايت شده که فرمود: «نخستين کسى که سنّت مرا دگرگون مى سازد، مردى از بنى اميّه است».
و نيز فرمود: «پس از من چه رنج ها و مصيبت هايى همچون کشتار و آوارگى از سوى بنى اميّه به اهل بيتم وارد آيد و در ميان خويشاوندان ما، از همه سرسخت تر در بغض و عداوت با ما، بنى اميّه اند و بنى مغيره و بنى مخزوم!».
از اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت شده است: «هر امّتى را آفتى باشد و آفت اين امّت، بنى اميّه است!»


ج) بنى اميّه در نهج البلاغه
اميرالمؤمنين (عليه السلام) در بعضى از خطبه هاى نهج البلاغه به بنى اميّه و تبهکارى هاى آنان و مفاسدى که براى اسلام و مسلمانان به وجود آوردند، اشاره فرموده است. خطبه هاى 77 و 93 و 98 از اين دسته اند.
على (عليه السلام) در خطبه 93 به صراحت، حکومت بنى اميّه را به عنوان بزرگ ترين و وحشتناک ترين فتنه ها براى امّت اسلام معرفى مى کند و آن را فتنه اى کور و تاريک مى داند: (ألاَ وَ إِنَّ أَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدِي عَلَيْکُمْ فِتْنَةُ بَنِي أُمَيَّةَ فَإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْيَاءُ مُظْلِمَةٌ...).

د) تبهکارى هاى حکومت بنى اميّه
جنايات و مفاسدى که حکومت بنى اميّه در تاريخ اسلام به وجود آورد، فراوان است؛ به گونه اى که ذکر و بررسى آن ها خود به کتاب مفصّلى نياز دارد. در اين جا به تناسب بحث، تنها به پاره اى از آن ها اشاره مى کنيم:

1. انحراف خلافت اسلامى از مسير صحيح خود و تبديل آن به سلطنت
معاويه خود تصريح مى کرد که خلافت را نه با محبّت و دوستى مردم و نه رضايت آن ها از حکومت او، بلکه با شمشير به دست آورده است.
جاحظ مى گويد: «معاويه سالى را که به قدرت رسيد «عام الجماعة» ناميد؛ در حالى که آن سال، «عام فرقه و قهر و جبر و غلبه بود». سالى که امامت به سلطنت و نظام کسرايى تبديل شد و خلافت غصب شده و قيصرى گرديد».
زندگى اشرافى معاويه و شيوه رفتار او در کار خلافت، سبب شد تا سعدبن ابى وقّاص نيز در وقت ورود بر او، وى را ملک خطاب کند.
مورّخان، معاويه را اوّلين شاه خوانده اند. «سعيد بن مسيّب» مى گفت: معاويه اوّلين کسى بود که خلافت را به سلطنت تبديل کرد.
مورّخ معروف، يعقوبى بعضى از کارهاى معاويه را که نشانه هاى نظام سلطنت است، نام برده مانند: نشستن بر تخت سلطنت و نشاندن ديگران در پايين آن، و انتخاب بهترين مال هاى مردم و اختصاص آن ها به خود.{6}
ابوالاعلى مودودى در کتاب خلافت و ملوکيّت چند ويژگى براى تفاوت نظام سلطنتى معاويه، با خلافت پيش از وى برشمرده است:
1. دگرگونى روش تعيين خليفه. خلفاى پيشين، خود براى کسب خلافت قيام نمى کردند؛ ولى معاويه با هر وسيله اى درپى آن بود تا به هر صورتى که شده بر مسند خلافت تکيه زند.

2. دگرگونى در روش زندگى خلفا و استفاده از روش پادشاهى روم و ايران.
3. چگونگى مصرف بيت المال. در دوره معاويه بيت المال به صورت ثروت شخصى شاه و دودمان شاهى درآمد و کسى نيز نمى توانست درباره حساب و کتاب بيت المال از حکومت بازخواست کند.
4. پايان آزادى ابراز عقيده و امر به معروف و نهى از منکر. اين روش از عهد معاويه با کشتن «حجر بن عدى» آغاز شد.
5. پايان آزادى دستگاه قضايى اسلام.
6. خاتمه حکومت شورايى.
7. ظهور تعصّبات نژادى و قومى.
8 . نابودى برترى قانون.


2. مسخ و تحريف حقايق و معارف اسلامى، مانند :
الف) ناسزا و دشنام گويى به ساحت مقدس اميرالمؤمنين على (عليه السلام) و جعل احاديث در مذمّت آن حضرت و مدح معاويه.
معاويه خود مى گفت: سبّ و لعن على (عليه السلام) بايد آن قدر گسترش يابد که کودکان با اين شعار بزرگ شده و جوانان با آن پير شوند و هيچ کس از او فضيلتى نقل نکند.
وقتى از مروان حکم سؤال شد که چرا چنين مى کنيد؟ در پاسخ گفت: «لاَ يَسْتَقِيمُ لَنَا الاَمْرُ إِلاَّ بِذلِکَ؛ حکومت جز به اين صورت براى ما سامان نمى يابد».
ابن ابى الحديد نوشته است که معاويه گروهى از صحابه و تابعين را

برانگيخت تا بر ضدّ امام على (عليه السلام) احاديثى نقل کنند. از جمله آن ها ابوهريره، عمروبن العاص، مغيرة بن شعبه و عروة بن زبير بودند.

ب) ترويج عقيده جبر در ميان مسلمانان
از معاويه نقل شده که مى گفت: «عمل و کوشش هيچ نفعى ندارد، چون همه کارها به دست خداوند است». اين سخن معاويه نه از روى اعتقاد، بلکه براى تحميل خلافت خود بر مردم بود؛ چنان که از او نقل شده که مى گفت: «هذِهِ الْخِلاَفَةُ أَمْرٌ مِنْ أَمْرِ اللّهِ وَ قَضَاءٌ مِنْ قَضَاءِ اللّهِ؛ خلافت من يکى از فرمان هاى خداست و از قضا و قدر پروردگار مى باشد».
زياد بن ابيه، حاکم معاويه در بصره و کوفه ضمن خطبه معروف خود گفت: «اى مردم! ما مدير و مدافع شما هستيم و شما را با سلطنتى که خداوند به ما داده اداره مى کنيم».
ج) به شهادت رساندن پيشوايان و شخصيت هاى بزرگ اسلامى همچون امام حسن (عليه السلام)، امام حسين (عليه السلام)، زيد بن على بن الحسين (عليه السلام) و حجر بن عدى.
د) تخريب کعبه معظّمه و مسجد الحرام در زمان يزيد به وسيله منجنيق.
هـ) سلب امنيّت از مردم.
در زمان ولايت زياد بن ابيه، پدر عبيداللّه در عراق، مَثَلى رايج شد به اين مضمون: «أُنْجُ سَعْدُ فَقَدْ هَلَکَ سَعِيدٌ؛ يعنى به سعد مى گفتند: مواظب خودت باش که سعيد را کشتند!» اشاره به اين که بدون تحقيق و با کمترين بهانه اى، خون بى گناهان را مى ريختند.

و) شکنجه و تحقير امّت اسلامى.
يکى از نشانه هاى اين تحقير، داغ نهادن بر صورت و گردن برخى از شيعيان بود، چنان که حجّاج بن يوسف بر گردن سهل بن سعد و دست جابر بن عبداللّه انصارى به جرم دوستى با على (عليه السلام) داغ نهاد.
جنايات و تبهکارى هاى بنى اميّه و مفاسدى که در جهان اسلام به بار آوردند بسيار بيش از آن است که گفته شد. آنچه گذشت گوشه اى از آن بود و اگر تمام آن جمع آورى شود، کتاب بزرگى خواهد شد و بسيار شگفت آور است که بعضى از ناآگاهان، حکومت بنى اميّه را به عنوان حکومت موفّقى در جهان اسلام قلمداد مى کنند! و اين نشان مى دهد که کمترين مطالعه اى درباره آن ها و افکار و اعمال و رفتارشان نکرده اند. .
پاورقی ها
«لَأَنْفُضَنَّهُمْ» از ريشه «نَفْض» بر وزن «نبض» به معناى تکان دادن چيزى براى جدا شدن آنچه بر آن است مى باشد و به تعبير فارسى به معناى «تکانيدن»است و به همين دليل، به زنانى که فرزند بسيار مى آورند«نفوض» گفته مى شود. اين واژه در مورد ريختن ميوه ها از درخت نيز به کار مى رود.
«لَيُفَوِّقُونَنى» از ريشه «فواق» بر وزن «رواق» به گفته بسيارى از علماى لغت، در اصل به معناى فاصله اى است که در ميان دو مرتبه دوشيدن شير از پستان است و بعضى آن را به معناى فاصله اى که ميان بازکردن انگشتان و بستن آن به هنگام دوشيدن شير است، مى دانند و از آن جا که پستان بعد از دوشيدن شير، در استراحت فرو مى رود، اين واژه گاهى در معناى آرامش و استراحت نيز به کار رفته و «افاقه مريض» يا«افاقه ديوانه» هنگامى که سالم شود و يا بر سر عقل آيد، به همين مناسبت است. اين واژه در کلام بالا اشاره به مقدار کمى از مال است که «بنى اميّه» در عصر عثمان از «بيت المال» در اختيار امام (عليه السلام) مى گذاشتند. الأعلام زِرِکْلى، ج 3، ص 96. سيّد مصطفى حسينى دشتى، معارف و معاريف، ج 1، ذيل واژه «بنى اميّه». اسراء، آيه 60. تفسير رازى (مفاتيح الغيب)، ج 20، ص 237. براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه، ج 10، ص 331 ذيل آيات 24 ـ 27 سوره ابراهيم و ج 12، ص 171ذيل آيات 58ـ60 سوره اسراء، مراجعه کنيد. کنزالعمّال، ج 1، ص 299، ح 1429. کنزالعمّال، ج 11، ص 167، ح 31062. کنزالعمّال، ص 169، ح 31074. کنزالعمّال، ص 364، ح 31755. العقد الفريد، ج 4، ص 171. رسائل الجاحظ، رسائل سياسية، ص 385. مختصر تاريخ دمشق، ج 8، ص 210 و تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 217. تاريخ الخلفا، ص 213. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 232. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 232. خلافت و ملوکيّت، ص 99 ـ 112. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 57. انساب الاشراف، ج 2، ص 184. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 63. حياة الصحابة، ج 5، ص 109؛ موطأ مالک، ج 2، ص 900، ح 8؛ ادب المفرد بخارى، ص 114، ح 685. مختصر تاريخ دمشق، ج 9، ص 85. تاريخ طبرى، ج 5، ص 166. تاريخ طبرى، ج 4، ص 166. اسد الغابة، ج 2، ص 320؛ حسين نفس مطمئنّه، ص 11.