تفسیر خطبه 78

مِنْ دُعَاءٍ لَهُ (عليه السلام)
مِنْ کَلِمَاتٍ کانَ (عليه السلام) يَدْعُو بِهَا
آللّهُمَّ آغْفِرْ لِي مَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّي، فَإِنْ عُدْتُ فَعُدْ عَلَيَّ بِالْمَغْفِرَةِ. آللّهُمَّ آغْفِرْ لِي مَا وَأَيْتُ مِنْ نَفْسِي، وَ لَمْ تَجِدْ لَهُ وَفَاءً عِنْدِي. آللّهُمَّ آغْفِرْ لِي مَا تَقَرَّبْتُ بِهِ إِلَيْکَ بِلِسَاني، ثُمَّ خَالَفَهُ قَلْبِي. آللّهُمَّ آغْفِرْ لِي رَمَزَاتِ الْأَلْحَاظِ، وَ سَقَطَاتِ الْأَلْفَاظِ، وَ شَهَوَاتِ آلْجَنَانِ، وَ هَفَوَاتِ اللِّسَانِ.

ترجمه
از سخنان امام (عليه السلام) است
که با آن به درگاه خداوند دعا مى کرد (و سرمشق مهمّى براى مردم در آن نهفته است)
بار خدايا! آنچه تو از من به آن آگاه ترى بر من ببخشاى و اگر بار ديگر به سوى آن بازگردم، تو نيز آمرزش خود را بر من بازگردان. خداوندا! آنچه از کارهاى نيک بر آن تصميم گرفتم و بر آن عهد و پيمان بستم، ولى درباره آن، وفايى از من نديدى، بر من ببخش. خداوندا! آنچه را با زبان به تو تقرّب جستم، سپس قلبم با آن مخالفت کرد بر من ببخش. پروردگارا! نگاه هاى اشارت آميز (زيان بار) و سخنان بى فايده و خواسته هاى نابجاى دل و لغزش هاى زبان مرا عفو فرما!
شرح و تفسیر
خطبه در يک نگاه
اين سخن مشتمل بر چهار دعاى بسيار پرمعنا و آموزنده از اميرمؤمنان على (عليه السلام) است؛ از قرائن به دست مى آيد که امام (عليه السلام) مرتب آن را تلاوت مى فرمود و با خداى خود، با اين جمله ها راز و نياز مى کرد. درست است که امام (عليه السلام) معصوم است و هرگز گناهى از او سرنمى زند، خواه پنهانى باشد يا آشکار، در دل باشد يا در برون، با زبان باشد يا با اشاره هاى چشم؛ ولى با توجّه به مقام بسيار والايى که در پيشگاه خدا دارد، از کمترين ترک اَوْلى ها وحشت دارد و پيوسته با اين کلمات از خداوند رحمت مى طلبد. به علاوه اين سخنان، درس بسيار آموزنده اى براى عموم مردم است. تا طريقه مناجات با پروردگار متعال را فراگيرند و راه و رسم راز و نياز را بياموزند؛ و در ضمن از محتواى اين دعاها که بازگو کننده وظايف انسان در پيشگاه خدا و خلق است، معارف بيشترى بياموزند. بخشى از دعاهاى آموزنده امام (عليه السلام)
همان گونه که اشاره شد امام (عليه السلام) در اين سخنِ نورانى خود، درباره چهار چيز آمرزش مى طلبد که در واقع هرکدام از آن ها يکى از مهم ترين مشکلات اخلاقى و معنوى انسان است و بى شک هر انسانى که بتواند اين چهار چيز را از خود دور کند به سرمنزل سعادت و ساحل نجات نزديک شده است. نخست عرضه مى دارد: «بار خدايا! آنچه تو از من به آن آگاه ترى بر من ببخشاى و اگر بار ديگر به سوى آن بازگردم تو نيز آمرزش خود را بر من بازگردان!»؛ (آللّهُمَّ اغْفِرْلِي مَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّي، فَإِنْ عُدْتُ فَعُدْ عَلَىَّ بِالْمَغْفِرَةِ).
انسان فراموش کار، مرتکب گناهان زيادى مى شود که با گذشت زمان آن ها را به فراموشى مى سپارد؛ به گونه اى که حتّى تقاضاى عفو و بخشش نمى کند و يا اين که باز هم به سراغ آن مى رود، بى آن که توجّه داشته باشد که پشت او از بار اين گناه سنگينى مى کند.
در چنين شرايطى بايد به درگاه خدا روى آورد و عرض کند: «تو به اَعمال من از من، آگاه ترى. تو فراموش نکرده اى که من مرتکب چه اعمالى شده ام». با اين نگاه اجمالى به گذشته، از همه آن ها تقاضاى عفو و آمرزش مى کند و نيز تقاضا مى کند که اگر به دليل بى اعتنايى به گناه، باز هم به سراغ آن رفت، خداوند او را مشمول عفو خود قرار دهد.
اين فراموش کارى، دشمن سعادت انسان است و گاه مشکلات غير قابل جبرانى به بار مى آورد و بايد از آن به خدا پناه برد و براى گناهان فراموش شده تقاضاى عفو و بخشش کرد. قرآن مجيد در اشاره به اين گونه گناهان تعبير لطيفى دارد، مى فرمايد: (يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللّهُ جَمِيعآ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُواْ أَحْصَاهُ اللّهُ وَ نَسُوهُ وَاللّهُ عَلَى کُلِّ شَىْءٍ شَهِيدٌ)؛ «در آن روز که خداوند همه آن ها را برمى انگيزد و از اعمالى که انجام دادند باخبر مى سازد، اعمالى که خداوند حساب آن را نگه داشته و آن ها فراموشش کردند و خداوند بر هر چيز شاهد و ناظر است».
در تفسير جمله مورد بحث، اين احتمال نيز از سوى جمعى از «شارحان نهج البلاغه» داده شده که منظور از آن، گناهانى است که واقعآ انسان از گناه بودن آن بى خبر است و يا اگر مى داند، علم او بسيار کم رنگ است. طرفداران اين تفسير متوجّه اين اشکال شده اند که اگر انسان درباره گناهى جاهل باشد آن گناه بخشوده است و نيازى به تقاضاى بخشش ندارد و لذا پاسخ گفته اند که جهل اگر از قصور سرچشمه گيرد و جاهل، جاهلِ قاصر باشد، همين گونه است؛ ولى اگر از تقصير سرزند و جاهلِ مقصّر باشد، جاهلى که در فراگيرى علم کوتاهى کرده، قابل سرزنش و ملامت و توبيخ و مجازات است؛ بنابراين، جا دارد که از خدا درباره آن ها تقاضاى عفو کند.
يا اين که منظور گناهانى است که انسان گناه بودن آن را فراموش کرده و يا در تشخيص گناه بودن آن، راه خطا رفته است که اگر آن فراموشى و اين خطا زاييده تقصير باشد، بايد براى آن تقاضاى عفو کرد؛ همان گونه که در قرآن مجيد آمده است: (رَبَّنَا لاَتُؤَاخِذْنَآ إِن نَّسِينَآ أَوْ أَخْطَأْنَا)؛ «پروردگارا! اگر ما فراموش يا خطا کرديم، ما را مؤاخذه مکن».
در واقع تفسيرى که در آغاز گفتيم، به فراموش کردن موضوع گناه بازمى گردد و دومين تفسير، به فراموشى حکم گناه. ولى تفسير اوّل، مناسب تر به نظر مى رسد، هر چند جمعى از مفسّران، تفسير دوم را پذيرفته اند.
اين احتمال نيز وجود دارد که هر دو معنا، در مفهوم جمله جمع باشد و امام (عليه السلام) تقاضاى آمرزش براى همه آن ها مى کند.
در دومين دعا، امام (عليه السلام) اشاره به موضوع مهم ديگرى مى کند و آن، پيمان هايى است که انسان با خود، يا با خداى خود مى بندد، سپس به آن ها پايبند نمى ماند؛ عرض مى کند: «خداوندا! آنچه را از کارهاى نيک بر آن تصميم گرفتم و عهد و پيمان بر آن بستم، ولى درباره آن، وفايى از من نديدى، بر من ببخش!»؛ (آللَّهُمَّ اغْفِرْلِي مَا وَأَيْتُ مِنْ نَفْسِي، وَ لَمْ تَجِدْ لَهُ وَفَاءً عِنْدِي). جمله «مَا وَأَيْتُ مِنْ نَفْسِي» (پيمانى که با خود بستم) ممکن است اشاره به امورى باشد که دو طرفِ عهد و پيمان، خود انسان است؛ خودش با خودش عهد مى کند. چرا که انجامِ آن نشانه شخصيت انسان و عزم راسخ او در کارهاست و شکستن آن دليل بر سستى اراده است که بايد از آن به خدا پناه برد.
و يا اين که يک طرف پيمان خود اوست و طرف ديگر خداست که در واقع اين معنا، در جمله مزبور در تقدير است. در اين صورت اشاره به تمامِ پيمان هاى الهى است که انسان با خدا بسته و به آن وفا نکرده است. زيرا بسيارند کسانى که در مشکلات و گرفتارى ها، پيمان هاى محکمى با خدا مى بندند، امّا هنگامى که طوفان حوادث فرو مى نشيند و به کام دل مى رسند، همه پيمان ها را فراموش مى کنند. قرآن مجيد مى گويد: (وَ مِنْهُم مَّنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ * فَلَمَّآ ءَآتَاهُم مِّن فَضْلِهِ بَخِلُواْ بِهِ وَ تَوَلَّواْ وَّ هُم مُّعْرِضُونَ)؛ «بعضى از آن ها با خدا پيمان بسته بودند که: «اگر خداوند ما را از فضل خود روزى دهد، قطعآ صدقه خواهيم داد؛ و از صالحان (و شاکران) خواهيم بود!» * اما هنگامى که خدا از فضل خود به آن ها بخشيد، بخل ورزيدند و سرپيچى کردند و روى برتافتند!».
در سومين دعا، از مسئله ريا و نفاق به خدا پناه مى برد و تقاضاى آمرزش مى کند، عرضه مى دارد: «خداوندا! آنچه را با زبان به تو تقرّب جستم، سپس قلبم با آن مخالفت کرد، بر من ببخش!»؛ (آللّهُمَّ آغْفِرْ لِي مَا تَقَرَّبْتُ بِهِ إِلَيْکَ بِلِسَانِي، ثُمَّ خَالَفَهُ قَلْبِي). تظاهر به کارهاى خوب ـ با زبان، يا اعمال ظاهر و رياکارى در عبادات و ساير طاعت ها ـ يکى از خطرناک ترين شعبه هاى شرک است که هم در آيات قرآن وهم در روايات، مردم از آن بر حذر داشته شده اند و متأسّفانه يکى از رايج ترين کارهاست و زيان هايى که از اين رهگذر دامان انسان ها را مى گيرد، بيش از آن است که در تصوّر بگنجد.
کسى که مرتکب گناه ريا و نفاق و دوگانگىِ ظاهر و باطن مى شود، در واقع توحيد اَفعالى خدا را نپذيرفته است؛ عزّت و ذلّت را به دست مردم مى بيند و دوستى و محبّت انسان ها را بر دوستى و محبّت خداوند ترجيح مى دهد؛ چرا که اگر بدانيم عزّت و ذلّت به دست خداست و نزديکى قلوب مردم به فرمان اوست، هر چه مى خواهيم از او مى خواهيم و هر چه انجام مى دهيم براى او انجام مى دهيم.
تناقض در ميان گفتار و نيّات قلبى، تنها در مورد رياکارى نيست؛ بلکه هر دوگانگى در ميان ظاهر و باطن را شامل مى شود. هر سخنى را انسان بگويد و به هنگام عمل، پاى آن نايستد، يا اراده و تصميمش بر ضدّ آن باشد، نشانه دوگانگىِ ميان ظاهر و باطن است؛ هر چند قصد رياکارى هم نداشته باشد. قرآن مجيد مى فرمايد: (يَآ أَيُّهَا الَّذيِنَ آمَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَتَفْعَلُونَ * کَبُرَ مَقْتآ عِنْدَ اللّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لاَتَفْعَلُونَ)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد! چرا سخنى مى گوييد که عمل نمى کنيد؛ نزد خدا بسيار موجب خشم است که سخنى بگوييد که عمل نمى کنيد».
ما هر شبانه روز، در نمازهاى خود مى گوييم: (إِيَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاکَ نَسْتَعِينُ)، در حالى که بسيار مى شود که قلب ما چيز ديگرى مى گويد؛ نه معبود ما منحصرآ خداست و نه فقط از او يارى مى جوييم. و نيز در تشهّد مى خوانيم: «أَشْهَدُ أَنْ لاَإِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيکَ لَهُ» در حالى که در دل، شريکان و همتايان زيادى براى او قرار مى دهيم؛ که واضح ترين آن ها شيطانِ هواىِ نفس است و اين مسئله بازتاب گسترده اى بر تمام زندگى بشر دارد و اين دعاى سوم امام (عليه السلام) در کلام مورد بحث، درس بزرگى است براى دور شدن از اين خطر مهمّ.
سرانجام در آخرين دعا، براى چهار چيز تقاضاى بخشش مى کند و به خدا پناه مى برد؛ عرض مى کند: «پروردگارا! نگاه هاى اشارت آميز (زيان بار) و سخنان بى فايده و خواسته هاى نابجاى دل و لغزش هاى زبانِ مرا عفو فرما!»؛ (آللّهُمَّ آغْفِرْ لِي رَمَزَاتِ الْأَلْحَاظِ، وَ سَقَطَاتِ الْأَلْفَاظِ، وَ شَهَوَاتِ آلْجَنَانِ، وَ هَفَوَاتِ اللِّسَانِ).
در واقع اشاره به بخشى از گناهان چشم و زبان و دل مى کند که گاه از خطرناک ترين گناهان انسان است.
نگاه هاى تحقيرآميز به مؤمنان و اشارات آميخته با هتک و غرور، همچنين سخنان بى مطالعه که گاه سرچشمه کينه ها و نفاق ها و اختلافات مى شود و آبروى مسلمين را بر باد مى دهد و نيز تمايلات شهوت آلود دل، که انسان را به سوى هر گناهى دعوت مى کند و نيز لغزش هايى که براثر بى توجّهى به هنگام سخن گفتن رخ مى دهد و سرچشمه مفاسد عظيمى مى شود؛ همه و همه از دشمنان سعادت انسان است و هنگامى که امام (عليه السلام) از خداوند درباره آن ها تقاضاى بخشش مى کند، عملاً به همه هشدار مى دهد که مراقب اين چهار مسئله مهم باشند و گناه آن را کوچک نشمارند.
تفاوت «رَمَزَاتِ الْأَلْحَاظِ» (نگاه هاى اشارت آميز) و همچنين «شَهَوَاتِ الْجَنَانِ» (خواسته هاى شهوت آلود دل ها) با بقيه روشن است. ولى درباره اين که چه تفاوتى بين «سَقَطَاتِ الْأَلْفَاظِ» و «هَفَوَاتِ اللِّسَانِ» است در ميان شارحان نهج البلاغه گفت وگوست. بعضى مانند مرحوم محقّق مغنيه آن ها را به يک معنا دانسته اند؛ در حالى که مرحوم شارح خويى «سَقَطَاتِ الْأَلْفَاظِ» را به معناى الفاظى که فايده اخروى ندارد ـ اعمّ از اين که حرام باشد يا نه ـ مى داند و «هَفَوَاتِ اللِّسَانِ» را به معناى سخنان حرام، مانند: غيبت، بهتان، سخن چينى، استهزا، تهمت و دشنام مى شمرد.
ولى با توجّه به اين که «سَقَطَات» جمع «سَقَط» به معناى شىء بى ارزش است، به نظر مى رسد که «سَقَطَاتِ الْأَلْفَاظِ» اشاره به سخن بى ارزش و بى معنا و احيانآ رکيک و زشت است که از افراد بى مبالات و غافل و بى خبر سرمى زند؛ ولى «هَفَوَاتِ اللِّسَانِ» با توجّه به مفهوم «هَفْوَه» که به معناى لغزش و حرکت سريع در هواست، اشاره به سخنانى است که بر اثر عدم توجّه کافى، بر زبان انسان جارى مى شود؛ و اى بسا گناه عظيمى همچون غيبت و تهمت و استهزاى مؤمن در آن باشد. نکته
دعا و تأثير عجيب آن در زندگى انسان ها
دعا نقش بسيار مؤثرى در تربيت نفوس انسانى و سوق دادن آن ها به مراتب کمال دارد که شايد بسيارى از دعا کنندگان از آن غافل باشند.
دعا همچون باران بهارى است که سرزمين دل ها را سيراب و شکوفه هاى ايمان و اخلاص و عشق و عبوديّت را بر شاخسار روح آدمى ظاهر مى سازد.
دعا نسيم روح بخش قدسى است که همچون دم مسيح «عَظْمِ رَميم» را «بإِذن اللّه» حيات مى بخشد.
دعا درياى موّاجى است که گوهرهاى فضايل اخلاقى را در درون خود پرورش مى دهد.
هر نَفَسى که با دعا همراه است، مُمِدّ حيات است و مفرّحِ ذات؛ و هر دلى که با نور «دعا» قرين است، با تقواى الهى نيز همنشين است!
دعا کننده وصول به مقاصد شخصى خود را از خدا مى طلبد و خداوند تربيت و پرورش روحانى او را از طريق دعا مى خواهد و بقيه بهانه است.
از اين جا مى توان گفت: دعا اکسير اعظم، کيمياى سعادت، آب حيات و روح عبادت است؛ همان گونه که در حديث وارد شده است: «الدُّعَاءُ مُخُّ الْعِبَادَةِ».
جالب اين که طبق گواهى قرآن، ارزش انسان ها در پيشگاه پروردگار به خاطر دعاهاى آن هاست: (قُلْ مَا يَعْبَؤُاْ بِکُمْ رَبِّى لَوْلا دُعَآؤُکُمْ)؛ «بگو: پروردگارم براى شما ارجى قائل نيست اگر دعاى شما نباشد».
چرا چنين نباشد در حالى که «دعا» از يک سو انسان را به سراغ معرفة اللّه و شناخت و عشق معبود مى فرستد تا از طريق توسّل به اسما و صفات حُسناى الهى، بر سر سفره رحمتش بنشيند، پيوند ناگسستنى با او برقرار سازد و از اين خوانِ رحمت، توشه برگيرد.
از سوى ديگر،«دعاکننده» را به سراغ به دست آوردن شرايط اجابت دعامى فرستد که نخستين آن ها توبه از گناه و پاک سازى درون و برون از آلودگى گناهان است.
و از سوى ديگر، «دعا» انسان را به تلاش، جهت برطرف ساختن موانع استجابت وامى دارد؛ که ساده ترين آن ها پاک و حلال بودن غذا و لباس، و پرهيز از اموال حرام، و سعى و کوشش براى اداى حقوق ديگران، و ترک گناهانى همچون غيبت و تهمت و شراب و قطع رحم است که از موانع مهمّ اجابت دعا شمرده شده است.
به همين دليل مى توان گفت: آنچه از ناحيه خودِ دعا، به انسان مى رسد، بسيار فراتر و فزون تر از چيزى است که در صورت اجابتِ دعا عايد انسان مى گردد.
افزون بر همه اين ها، محتواى بسيار عميق و تکان دهنده دعاهاى معروف پيشوايان بزرگ، آن چنان حساب شده است که هر جمله اى از آن، درس آموزنده مهمّى است و سالکان طريق را بهترين ره توشه است.
فى المَثَل هنگامى که در دعاهاى روزهاى هفته (دعاى روز يکشنبه) مى خوانيم: «وَ اجْعَلْ غَدِي وَ مَا بَعْدَهُ أَفْضَلَ مِنْ سَاعَتِي وَ يَوْمِى» اين پيام مهمّ الهى را به گوش جان مى شنويم: مراقب باش! هر روز، بلکه هر ساعت که از عمر تو مى گذرد بايد گام يا گام هايى به جلو بردارى و قلّه تازه اى از قلّه هاى افتخار را فتح کنى! در غير اين صورت، نمى توانى بر عمرت نام زندگى بگذارى، بلکه جان کندن تدريجى است که عمر حسابش مى کنى!
يا هنگامى که در دعاى «کميل» به اين جمله پرمعنا مى رسيم که «اَللَّهُمَّ اغْفِرْلِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ» مى فهميم که ما حجاب خود و حجاب اجابت دعاهاى خود هستيم و مشکلات را بايد در درون خود جست وجو کنيم، نه بيرون و اين خودِ آلوده را بايد از ميان برداشت! يا هنگامى که در دعاى «صباح» به اين جمله مى رسيم «فَاجْعَلِ اللَّهُمَّ صَبَاحِي هذَا نَازِلاً عَلَىَّ بِضِيَاءِ الْهُدَى وَ بِالسَّلامَةِ فِي الدِّينِ و الدُّنْيَا وَ مَسَائِي جُنَّةً مِنْ کَيْدِ الْعِدَى وَ وِقَايَةً مِنْ مُرْدِيَاتِ الْهَوَى» به ما چنين پيام مى دهد که روز را بايد با نور هدايت آغاز کنيم، سپس آن را با هشيارى در برابر دشمنانِ برون و درون، به پايان بريم و اين پيروزى جز با نور هدايت الهى ممکن نيست!
يا هنگامى که در دعاى «عرفه» مى خوانيم: «وَ اجْعَلْ غِنَاىَ فِي نَفْسِي؛ خداوندا! بى نيازى مرا در درون جانم قرار ده!»؛ الهام مى گيريم که بى نيازى چيزى نيست که در بيرون، از طريق جمع ثروت فراوان و کاخ هاى رفيع و مقاماتِ منيع، فراهم گردد؛ بى نيازى و غنا را بايد در درون جان جست، که تا جان آدمى سيراب و بى نياز نگردد اگر تمام جهان را به او دهند، باز هم تشنه است و همچون مبتلايان به بيمارى استسقا، پيوسته در طلب آب است؛ امّا اگر روح او با معرفتِ الهى سيراب گردد در نظرش «جهان و هر چه در آن است، سهل و مختصر است»!
يا هنگامى که در دعاى «ندبه» مى خوانيم: «وَ اجْعَلْ صَلاَتَنَا بِهِ مَقْبُولَةً وَ ذُنُوبَنَا بِهِ مَغْفُورَةً وَ دُعَائَنَا بِهِ مُسْتَجَابآ وَ اجْعَلْ أَرْزَاقَنَا بِهِ مَبْسُوطَةً وَ هُمُومَنَا بِهِ مَکْفِيَّةً وَ حَوَائِجَنَا بِهِ مَقْضِيَّةً» مى فهميم که بدون درک حقيقت ولايت، تمام درها به روى ما بسته است؛ قبول نماز ما، آمرزش گناه ما، اجابت دعاى ما، گسترش روزى ما و برطرف شدن سايه شوم اندوه ها، در پرتو نور ولايت حاصل مى گردد. چه حقيقت بزرگى!... و هزاران نکته ديگر.
و اگر به دعاى مورد بحث مراجعه کنيم، مى بينيم که على (عليه السلام) ضمن چهار جمله پرمعنا، در واقع يک دوره درس اخلاق و فضايل انسانى را شرح داده و انسانها را از رذايل اخلاقى که سبب سقوط آن ها مى شود، بازداشته است. آرى دعاهاى معصومين (عليهم السلام) همواره درس تربيت و پيام انسان ساز و ره توشه سالکان الى اللّه است.
پاورقی ها
مجادله، آيه 6.
بقره، آيه 286. «وَأَيْتُ» از ريشه «وَأى» بر وزن «رأى» به معناى تصميم گرفتن بر چيزى، توأم با قصد وفاى به آن است و به تعبير ديگر: وعده هايى که انسان با خويشتن مى گذارد؛ در حالى که «وعده» به معناى قرارهايى است که انسان با ديگرى مى گذارد، و گاه هر دو (وأى و وعد) به يک معنا به کار مى رود. در تقدير چنين بوده است: «وَأَيْتُ مِنْ نَفْسِي مَعَ رَبِّي». . توبه، آيات 75 و 76. صفّ، آيات 2 و 3. «رَمَزات» جمع «رَمْزة» بر وزن «غمزه» به معناى اشاره با چشم و اَبرو و گاه با لب هاست و بعضى گفته اند که «رمز» در اصل به معناى حرکت دادن لب ها براى بيان مطلبى است، بى آن که صدايى در آن باشد و گاه به معناى اشاره با چشم و ابرو مى آيد. «اَلحاظ» جمع «لَحْظ» بر وزن «محض» به معناى نگاه کردن با گوشه چشم است و اين کار گاهى به منظور بى اعتنايى و تحقير درباره چيزى انجام مى شود و گاه براى استهزا يا سخريّه و يا عيب جويى! «سَقَطات» جمع «سقط» بر وزن «فقط» به معناى هر چيز پست و بى ارزش است: خواه متاع پست و بى ارزش باشد يا سخن يا فعلى اين چنين. ولى از بعضى منابع لغت چنين استفاده مى شود که «سَقطات»جمع «سَقْطه» بر وزن «دفعه» به معناى لغزش است؛ بنابراين «سَقَطَاتِ الْأَلْفَاظِ» اشاره به لغزش هايى است که انسان در تعبيرات و سخنان خود مرتکب مى شود و گاه منتهى به گناهانى مى گردد. بنابراين با «هَفْوة» معناى مشابهى پيدا مى کند. «هَفَوات» جمع «هَفوه» بر وزن «دفعه» به معناى لغزش است: خواه در سخن باشد يا در عمل. اين ريشه به معناى سرعت نيز آمده است و از آن جا که سرعت، سبب لغزش مى شود، هر دو معنا به يک ريشه بازمى گردد. درواقع «سَقَطَاتِ الْأَلْفَاظِ» از قبيلِ اضافه صفت، به موصوف است و به معناى «الْأَلْفَاظُ السَّاقِطَةِ» مى باشد؛ ولى «هَفَوَاتِ اللِّسَانِ» چنين نيست. دعوات راوندى، ص 18، ح 8. فرقان، آيه 77.