تفسیر خطبه 80

وَ مِن خُطبَةٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
بَعْدَ فَرَاغِهِ مِنْ حَرْبِ الْجَمَلِ، فِي ذَمِّ النِّسَاءِ بِبَيانِ نَقْصِهِنَّ
مَعَاشِرَ النَّاسِ، إِنَّ النِّسَاءَ نَوَاقِصُ الْإِيمَانِ، نَوَاقِصُ آلْحُظُوظِ، نَوَاقِصُ آلْعُقُولِ: فَأَمَّا نُقْصَانُ إِيمَانِهِنَّ فَقُعُودُهُنَّ عَنِ الصَّلاِةِ وَالصِّيَامِ فِي أَيَّامِ حَيْضِهِنَّ، وَ أَمَّا نُقْصَانُ عُقُولِهِنَّ فَشَهَادَةُ آمْرَأَتَيْنِ کَشَهَادَةِ الرَّجُلِ آلْوَاحِدِ، وَ أَمَّا نُقْصَانُ حُظُوظِهِنَّ فَمَوَارِيثُهُنَّ عَلَى الْأَنْصَافِ مِنْ مَوَارِيثِ الرِّجَالِ. فَاتَّقُوا شِرَارَ النِّسَاءِ، وَ کُونُوا مِنْ خِيَارِهِنَّ عَلَى حَذَرٍ، وَ لاَ تُطِيعُوهُنَّ فِي آلْمَعْرُوفِ حَتَّى لاَ يَطْمَعْنَ فِي آلْمُنْکَرِ.

ترجمه
از خطبه هاى امام (عليه السلام)
که پس از جنگ «جمل» در نکوهش (بعضى از) زنان ايراد فرموده است
اى مردم! زنان از نظر ايمان و بهره اقتصادى و موهبتِ عقل، کاستى هايى دارند؛ امّا کاستى ايمانِ آن ها، به اين دليل است که از نماز و روزه در ايّام عادت بازمى مانند، و گواهِ کاستى عقول آنان اين است که شهادت دو نفر از آنان همچون شهادت يک مرد است، و امّا کاستى بهره اقتصادى آن ها دليلش اين است که سهم ارث آنان، نصف سهم مردان است. حال که چنين است از زنان بد بپرهيزيد و مراقب نيکان آن ها باشيد و در اعمال نيک (به صورت اطاعت بى قيد و شرط) از آنان اطاعت نکنيد، تا در اعمال بد، از شما انتظار پيروى نداشته باشند.
شرح و تفسیر
خطبه در يک نگاه
همان گونه که در شرح سند خطبه آمده است، على (عليه السلام) اين خطبه را بعد از جنگ جمل و شکست سپاه عايشه در «بصره» ايراد فرمود و در آن به مذمّت زنان پرداخته که به يقين، منظور زنانى هستند همانند آتش افروز جنگ جمل و کسانى که از گفته هاى آن ها پيروى مى کنند.
امام (عليه السلام) اين گونه افراد را به سبب کمبودهايى که دارند و به دليل همان کمبودها دست به کارهاى خلافى مى زنند، نکوهش مى کند و مؤمنان را از القائات سوء آنان برحذر مى دارد. موقعيّت زنان در جوامع بشرى
در تفسير اين خطبه، ميان شارحان نهج البلاغه به ويژه شارحان معاصر گفت وگو بسيار است؛ به همين دليل لازم مى دانيم مقدّمه اى براى روشن شدن بحث هاى اين خطبه ذکر کنيم. در طول تاريخ در مورد شخصيّت زن بسيار گفت وگو شده و افراط و تفريط هايى در نحوه قضاوت درباره آن ها صورت گرفته است؛ گاه او را از مقام انسان پايين کشيده و يا در شخصيّت انسانى او ترديد کرده اند! و گاه او را به اوج برده و به عنوان جنس برتر معرّفى نموده و زن سالارى را در جامعه بشريت پيشنهاد کرده اند! مى توان گفت که اين افراط و تفريط ها عکس العمل يکديگر است.
در جوامع امروز، به ويژه جوامع غربى يا آن ها که راه غرب را در دموکراسى مى پيمايند نيز سخن در اين زمينه بسيار است؛ سياستمداران، خود را نيازمند آراى زنان مى دانند، چرا که زن و مرد در انتخابات يکسان عمل مى کنند و سرمايه داران، خود را نيازمند کار زنان مى بينند به خصوص اين که غالبآ توقّع آن ها از نظر دستمزد و امتيازات ديگر از مردان کمتر است. دستگاه هاى عظيم تبليغاتى نيز که بخش مهمى از سياست هاى تبليغاتى و اقتصادى را تشکيل مى دهد، خود را به زنان نيازمند مى بينند.
اين جهات سبب شده که در سخن، دفاع زيادى از حقوق آن ها شود و شخصيّت آن ها را تا آن جا که مى توانند بالا ببرند؛ ولى در عمل خبرى نيست و زنان امروز گرفتار انواع محروميت ها هستند که در گذشته نيز با آن دست به گريبان بودند. همين امر در تفسير متون مذهبى نيز مؤثّر واقع شده است و گروهى که از حقوق زن به صورت شعارگونه و رياکارانه دفاع مى کنند، اين متون را طورى تفسير مى کنند که باب طبع اکثريت زنان باشد و تمايلات آن ها را ـ هر چند به صورت کاذب ـ اشباع کند.
خطبه مورد بحث و جملات معدود ديگرى که در نهج البلاغه شبيه آن است، از اين گفت وگوها و تفسيرهاى مختلف برکنار نمانده، گاه در سند آن ترديد شده و گاه در تفسير متن آن بحث کرده اند که مبادا کمترين گرد و غبار نقص، بر دامان زنان بنشيند و بعضى نيز راه تفريط را پيموده و زنان را مجموعه اى از نقص و کاستى نشان داده اند.
ولى در اين ميان، دو چيز را نمى توان انکار کرد؛ نخست اين که: اين خطبه بعد از جنگ جمل ايراد شده است و مى دانيم که ميدان دارِ اصلى آن جنگ، عايشه، همسر پيامبر (صلي الله عليه و آله) بود که به تحريک طلحه و زبير به شکل بى سابقه اى در ميدان جنگ وارد شد و خون هاى زيادى از بى گناهان و يا ناآگاهان به زمين ريخت که بعضى تعداد کشته شدگان را بالغ بر هفده هزار نفر مى دانند. درست است که بعد از شکست لشکريانِ عايشه و طلحه و زبير، آن زن، اظهار ندامت کرد و اميرمؤمنان على (عليه السلام) نيز به خاطر احترام پيامبر (صلي الله عليه و آله) او را به مدينه بازگرداند؛ ولى آثار نامطلوب اين جنگ براى هميشه در تاريخ اسلام باقى ماند.
دوم اين که: در بسيارى از آيات قرآن نوع بشر مذمّت و نکوهش شده است مانند: (إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعآ * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعآ * وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعآ)؛ «به يقين، انسان، حريص و کم طاقت آفريده شده است * هنگامى که بدى به او رسد، بى تابى مى کند * و هنگامى که خوبى به او رسد مانع ديگران مى شود (بخل مى ورزد)».
و در جاى ديگر مى خوانيم: (إِنَّهُ کَانَ ظَلُومآ جَهُولاً)؛ «او بسيار ستمکار و نادان بود (چون بر خود ستم کرد و قدر اين مقام والا را ندانست)».
و در جاى ديگر او را کفور مبين (کفران کننده آشکار) ناميده است: (إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ مُبِينٌ).
و در جاى ديگر از انسان به عنوان موجودى که هرگاه به نعمت مى رسد طغيان مى کند، ياد شده است: (کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغَى * أَنْ رَّءَاهُ اسْتَغْنى...)؛ «به يقين انسان طغيان مى کند * از اين که خود را بى نياز ببيند» و مانند آن.
بى شک، انسان در طبيعتش نه «کفور مبين» است نه «ظلوم و جهول» و نه طغيانگر؛ بلکه ظاهر اين است که اين بحث ها درباره انسان هايى است که تحت تربيت رهبران الهى قرار نگرفته اند و به صورت گياهان خودرو، درآمده اند. کسى را به عنوان راهنما و آگاه کننده به حق ندارند و دائم در ميان هوس هاى خود غوطه ورند.
به همين دليل در قرآن از مقام انسانِ باتقوا و مطيع فرمان الهى، مدح و تمجيد فراوان شده و اصولاً بنى آدم به عنوان گل سرسبد جهان آفرينش معرّفى گرديده است: (وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِىءَادَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً)؛ «ما آدميزادگان را گرامى داشتيم؛ و آن ها را در خشکى و دريا، (بر مرکب هاى راهوار) حمل کرديم؛ و از انواع روزى هاى پاکيزه به آنان روزى داديم؛ و آن ها را بر بسيارى از موجوداتى که خلق کرده ايم، برترى بخشيديم».
در مورد جنس زن نيز مطلب همين گونه است، در ميان زنان افراد شايسته اى داريم که حتّى در ميان مردان مانند آن ها کم است و به عکس، زنان بسيار منحرفى داريم که سرچشمه بسيارى از نابسامانى هاى جامعه بشرى هستند.
با توجّه به اين مقدّمه، به شرح و تفسير خطبه مى پردازيم و در پايان به نکاتى نيز در همين باره خواهيم پرداخت. همان گونه که اشاره شد امام (عليه السلام) اين خطبه را در جنگ «جمل» به عنوان هشدار به همه مسلمانان بيان مى کند تا در آينده گرفتار چنين حوادث دردناکى نشوند. نخست مى فرمايد: «اى مردم! زنان از نظر ايمان و بهره اقتصادى و موهبت عقل، کاستى هايى دارند»؛ (مَعَاشِرَ النَّاسِ! إِنَّ النِّسَاءَ نَوَاقِصُ الْإِيمَانِ، نَوَاقِصُ الْحُظُوظِ، نَوَاقِصُ الْعُقُولِ).
سپس به ذکر دليل براى اين سه کاستى مى پردازد و مى فرمايد: «امّا کاستى ايمان آن ها، به اين دليل است که از نماز و روزه در ايّام عادت بازمى مانند، و گواه کاستى عقول آن ها اين است که شهادت دو نفر از آنان، همچون شهادت يک مرد است، و امّا کاستى بهره اقتصادى آن ها دليلش اين است که سهم ارث آنان، نصف سهم مردان است»؛ (وَ أَمَّا نُقْصَانُ إِيمَانِهِنَّ فَقُعُودُهُنَّ عَنِ الصَّلاَةِ وَ الصِّيَامِ فِي أيَّامِ حَيْضِهِنَّ، وَ أَمَّا نُقْصَانُ عُقُولِهِنَّ فَشَهَادَةُ امْرَأَتَيْنِ کَشَهَادَةِ الرَّجُلِ الْوَاحِدِ، وَ أَمَّا نُقْصَانُ حُظُوظِهِنَّ فَمَوَارِيثُهُنَّ عَلَى الْأَنْصَافِ مِنْ مَوَارِيثِ الرِّجَالِ).
شک نيست که اين کاستى هاى سه گانه هر کدام دليلى دارد؛ اگر خداوند نماز وروزه را در حالت عادت ماهانه از زنان برداشته به دليل اين است که اوّلاً: زمان عادت، حالت بيمارگونه اى براى زنان پيدا مى شود، که نياز به استراحت بيشتر دارند. ثانيآ: وضع آن ها متناسب عبادت و نيايش نيست. و اگر شهادت دو زن برابر شهادت يک مرد است به اين علت است که عواطف بر آنان غلبه دارد، و اى بسا تحت تأثير عواطف واقع شوند و به نفع کسى و به زيان ديگرى شهادت دهند. و اگر سهم ارث آن ها نيمى از سهم مردان است، اوّلاً: اين تنها در مورد فرزندان و همسرهاست، در حالى که در مورد پدر و مادر در بسيارى از موارد ارث آن ها يکى است و همچنين در مورد خواهران و برادران و فرزندان آن ها در بعضى از موارد ارث. به تعبير ديگر: زن به عنوان مادر يا خواهر در بسيارى از موارد سهم مساوى با مردان دارد. ثانيآ: نفقات زندگى همه بر دوش مردان است وزن نه تنها نفقه فرزندان را نمى پردازد، بلکه شوهر بايد نفقه او را بپردازد، هر چند از راه ارث يا طريق ديگرى، مال فراوانى به دست آورد. بنابراين، تمام اين تفاوت هايى که در اسلام وارد شده حساب شده مى باشد؛ امّا يک نکته را نمى توان انکار کرد که به هر حال زن و مرد از تمام جهات يکسان نيستند و آن هايى که شعار مساوات يا احيانآ شعار برترى زن را بر مرد سرمى دهند، خودشان در عمل طور ديگرى رفتار مى کنند. هيچ رئيس جمهورى را ـ که شعار مساوات مى دهد ـ پيدا نمى کنيم که وزيران خود را به طور مساوى از ميان زنان و مردان انتخاب کند و همچنين مديران کلّ در تقسيم پست هاى معاونت، معمولاً چنين برنامه اى را ندارند؛ حتّى در کشورهاى غربى و کشورهاى لائيک و غير مذهبى!
آنچه به حق و صداقت و واقع بينى نزديک تر است و از رياکارى و تظاهر دور مى باشد، اين است که ما اين دو جنس را با تمام شايستگى هاى خدادادى شان، به خوبى بشناسيم و عدالت را در ميان آن ها برقرار سازيم تا هر يک از آن دو، بتوانند استعداد خدادادشان را شکوفا کنند و از نيروهاى خلّاقى که بالقوّه در وجود آن هاست هم خودشان و هم جامعه بهره بگيرند. اين بهترين تعبيرى است که مى توان در اين زمينه داشت و در بحث نکات به خواست خدا شرح بيشترى خواهيم داد.
در پايان اين خطبه، امام (عليه السلام) در يک نتيجه گيرى کوتاه مى فرمايد: «حال که چنين است از زنان بد بپرهيزيد، و مراقب نيکان آن ها باشيد!»؛ (فَاتَّقُوا شِرَارَ النِّسَاءِ، وَ کُونُوا مِنْ خِيَارِهِنَّ عَلَى حَذَرٍ).
سپس مى افزايد: «در اعمال نيک (به صورت اطاعت و تسليم بودن بى قيد و شرط) از آنان اطاعت نکنيد تا در اعمال بد، از شما انتظار پيروى نداشته باشند!»؛ (وَ لاَ تُطِيعُوهُنَّ فِي آلْمَعْرُوفِ حَتَّى لاَ يَطْمَعْنَ فِي آلْمُنْکَرِ).
بديهى است که عدم اطاعت از آن ها در معروف (کار نيک) به اين معنا نيست که اگر آن ها دعوت به امور معروفى، همچون نماز و روزه و عدالت و احسان کردند شما با آن ها مخالفت کنيد؛ بلکه منظور اين است که قبول پيشنهاد آن ها نبايد به صورت تسليم بودن بى قيد و شرط در برابر آنان باشد و به تعبير ديگر : معروف را به دليل معروف بودنش انجام دهيد، نه به دليل تسليم بودن بى قيد و شرط در برابر همسرتان. مبادا آن ها جسور شوند و احيانآ انتظار داشته باشند تسليم خواسته هاى ناپسند آن ها شويد.
گرچه عبارت «نهج البلاغه» در اين جا مخصوص همسران نيست و زنان را به صورت مطلق عنوان مى کند، ولى پيداست که اين گونه مسائل معمولاً در بين همسران اتفاق مى افتد. بنابراين، آنچه در اين خطبه آمده، با آيات وجوب امربه معروف و نهى ازمنکر و لزوم پذيرش آن، که شامل هر مرد و زنى مى شود، منافات ندارد؛ چرا که منظورخطبه اين نيست که معروف راترک گوييد، بلکه منظور اين است که عمل شما شکل اطاعت بى قيد و شرط نداشته باشد؛ مثلا به او بگويد: من هم در نظر داشته ام که اين کار را انجام دهم (در صورتى که در واقع چنين نيّتى را داشته است) و يا اين که اگر کارى است که تأخيرش مانعى ندارد کمى تأخير بيندازد تا همسرش احساس نکند که شوهرش تابع بى قيد و شرط اوست.
ولى به هر حال، زنان باايمان و آگاه و هوشيار و متعهّد، به يقين از اين حکم مستثنا هستند؛ زنانى که رضاى آن ها رضاى خدا و سخط آن ها سخط خداست، همچون فاطمه زهرا (عليها السلام) که فرمان او جز خير و صلاح و تحصيل رضا و قرب پروردگار نيست.
اين نکته نيز روشن است که مى فرمايد: «از خوبان آن ها بر حذر باشيد!» خوب نسبى است، نه خوب مطلق؛ چرا که خوبان مطلق، نه تنها نبايد از آن ها بر حذر بود، بلکه بايد از پيشنهادهاى آن ها استقبال کرد و صحبت آن ها را غنيمت شمرد.
به همين دليل در تاريخ اسلام مردان برجسته اى را مى بينيم که به پيشنهادهاى همسران شايسته خود اهميّت مى دادند. به همين دليل، در بعضى از آيات قرآن مى بينيم که خداوند به مشورت با زنان، بها داده و آن را کار پسنديده اى معرفى مى کند. در مورد گرفتن کودک از شير در سوره بقره مى خوانيم: (فَإِنْ أَرَادَا فِصَالاً عَن تَرَاضٍ مِّنْهُمَا وَ تَشَاوُرٍ فَلا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا)؛ «اگر آن دو با رضايت يکديگر و مشورت بخواهند کودک را (زودتر) از شير بازگيرند، گناهى بر آن ها نيست». نکته ها
1. تفاوت ها و يکسانى هاى زنان و مردان
همواره در ميان دانشمندان بر سر اين موضوع جرّ و بحث وجود داشته که آيا زن و مرد واقعآ ازنظر آفرينش و جنبه هاى حقوقى يکسان اند يا متفاوت؟ و غالبآ عقيده بر اين بوده که ازنظر ساختمان جسمانى و جنبه هاى عاطفى و عقلانى تفاوت هايى در ميان آن ها وجود دارد بى آن که اين تفاوت ها از شخصيّت زن بکاهد و يا بر شخصيّت مرد بيفزايد؛ ولى بى شک اين تفاوت مى تواند سبب تفاوت مسئوليت هاى آن ها در اجتماع شود.
از نظر اجتماعى، بسيارى معتقد به مردسالارى بودند که اين تفکّر افراطى سبب شده گروهى راه مخالف آن را در پيش گيرند و معتقد به زن سالارى شوند. جمعى نيز اين هر دو روش را نفى کرده و روش منطقى انسان سالارى را برگزيده اند.
آنچه از منابع اسلامى و منطق عقل، در اين زمينه استفاده مى شود اين است که شخصيّت انسان داراى سه بُعد است:
1. بعد انسانى و الهى.
2. بعد علمى و فرهنگى.
3. بعد اقتصادى. در بُعد اوّل که عمده ترين ارزش هاى انسانى در آن مطرح است، فرقى ميان مرد و زن نيست، هر دو در پيشگاه خدا يکسان اند و هر دو مى توانند راه قرب الى اللّه را تا بى نهايت ادامه دهند و به تعبير ديگر، راه تکامل براى هر دو به طور يکسان فراهم شده است.
لذا خطابات قرآنى در اين زمينه شامل هر دو، به طور مساوى است.
در يک جا مى خوانيم: (مَنْ عَمِلَ صَالِحآ مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ يَعْمَلُونَ)؛ «هرکس کار شايسته اى انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن، در حالى که مؤمن است، به طور مسلم او را به حياتى پاک زنده مى داريم؛ و پاداش آن ها را مطابق بهترين اعمالى که انجام مى دادند، خواهيم داد».
در جاى ديگر مى فرمايد: (إِنَّ الْمُسْلِمينَ وَ الْمُسْلِمَاتِ وَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَ الْقَانِتَاتِ وَ الصَّادِقينَ وَ الصَّادِقَاتِ... أَعَدَّ اللّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَ أَجْرآ عَظِيمآ)؛ «به يقين مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان باايمان و زنان باايمان، مردان مطيع (فرمان خدا) و زنان مطيع (فرمان خدا)، مردان راستگو و زنان راستگو... خداوند براى همه آنان مغفرت و پاداش عظيمى فراهم ساخته است».
آيه شريفه (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللّهِ أَتْقيکُمْ) نيز معيار را قرب به پروردگار قرار مى دهد، از هر کس که باشد بى آن که جنسيّتِ مرد و زن در آن دخيل باشد.
و همچنين آيات ديگر که ذکر همه آن ها به طول مى انجامد.
در روايات اسلامى نيز اين حقيقت به خوبى نمايان است. در حديثى که مرحوم کلينى در کتاب کافى آورده، مى خوانيم: «خواهر رضاعى پيامبر (صلي الله عليه و آله) خدمتش رسيد، هنگامى که پيامبر (صلي الله عليه و آله) او را ديد بسيار شاد شد و ملحفه (روانداز) خود را براى او گسترد و او را بر آن نشاند، سپس با وى گرم صحبت شد هنگامى که او از خدمت پيامبر (صلي الله عليه و آله) بيرون رفت، برادرش آمد (اين خواهر و برادر، فرزندان حليمه سعديه هستند که مادر رضاعى پيامبر (صلي الله عليه و آله) بود) ولى پيامبر (صلي الله عليه و آله) آن احتراماتى را که براى خواهرش قايل شد، براى او قايل نشد (هر چند به او نيز محبّت کرد).
بعضى سؤال کردند که اى رسول خدا (صلي الله عليه و آله)! احترامى را که به خواهر گذاشتى به برادر نگذاشتى با اين که او مرد است؟! پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «لِأَنَّهَا کَانَتْ أَبَرَّ بِوَالِدَيْهَا مِنْهُ؛ به اين دليل که آن خواهر درباره پدر و مادرش از آن برادر نيکوکارتر بود».
جالب اين که اصحاب روى امتياز مرد بودن تکيه کردند و پيامبر (صلي الله عليه و آله) نه تنها آن را امتياز نشمرد، بلکه خواهرش را به سبب ارزش هاى الهى انسانى بر او مقدّم شمرد.
داستان نسيبه و شجاعت او در ميدان اُحُد معروف است که بدون توجّه به خطرات، براى رزمندگان لشکر اسلام آب مى آورد و حتّى هنگامى که به او حمله کردند، دفاع جانانه اى در برابر لشکر کرد تا آن جا که سيزده زخم بر تن او وارد شد و سرانجام در يَمامه در جنگ با مُسَيْلمه شهيد گشت. در حديث آمده است که پيامبر (صلي الله عليه و آله) در روز اُحُد درباره او فرمود: «لَمَقَامُ نُسَيْبَةِ بِنْتِ کَعْبٍ الْيَوْمُ خَيْرٌ مِنْ مَقَامِ فُلانٍ وَ فُلانٍ؛ مقام اين زن، امروز از مقام فلان و فلان (بعضى از افراد سرشناس لشکر) برتر است».
داستان شَطيطه نيشابورى نيز معروف است، آن هنگام که محمّدبن على نيشابورى اموال فراوان و هدايايى ازسوى مردم نيشابور، خدمت امام موسى بن جعفر (عليه السلام) آورد، امام (عليه السلام) از ميان 30 هزار دينار و 50 هزار درهم و قطعه اى لباس، تنها يک درهم و قطعه پارچه اى را که متعلّق به زن باايمانى به نام شَطيطه بود، پذيرفت و بقيه را بازپس فرستاد!
از اين حديث به خوبى روشن مى شود که ارزش انسانى بين زن و مرد تفاوتى ندارد. از اين رو، گاهى زنان در اين امر بر مردان سبقت مى گيرند.
بعد دوم: در بعد علمى و فرهنگى نيز فرقى ميان زن و مرد وجود ندارد، يعنى راه فراگيرى علم و دانش به روى هر دو، يکسان باز است و حديث معروف «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى کُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَةٍ» دليل اين مدّعاست (حتّى اگر کلمه «مُسلمه» نيز جزء حديث نباشد؛ زيرا مُسلم در اين جا به معناى نوع انسان است همان گونه که در بعضى از روايات چنين است). بنابراين، هيچ محدوديتى از نظر اسلامى، در هيچ مرحله اى از فراگيرى علوم، براى زنان وجود ندارد و آن ها مى توانند تمامِ مدارجِ کمال را از اين نظر طىّ کنند. در تاريخ اسلام نيز به شخصيت هاى بزرگ و بافضيلتى از جنس زنان برمى خوريم که در کتب حديث، اسامى گروهى از آنان به عنوان زنان راوى ديده مى شود.
بُعد سوم، بُعد اقتصادى است که از اين نظر نيز فرقى ميان زن و مرد نيست. يعنى آن ها مى توانند نتيجه کار خود را مالک شوند همان گونه که مردان مى توانند. به خصوص در اسلام زنان استقلال اقتصادى دارند، برخلاف آنچه در ميان بعضى از ملل غربى هنوز هم ادامه دارد که به زن استقلال اقتصادى نمى دهند و تصرّف او را در اموالش بدون اجازه شوهر مجاز نمى دانند؛ در حالى که در اسلام، زن براى تصرّف در اموال خود، هيچ گونه نيازى به اجازه شوهر ندارد و در هر مصرف مشروعى و در مورد هر کس و هر کارى مى تواند مصرف کند. البتّه اگر مسائل شعارى را کنار بگذاريم، نمى توان انکار کرد که معمولاً فعّاليت توليدى مردان از زنان بيشتر است و اين به دو دليل است: نخست اين که مردان غالباً قوّت و قدرت بيشترى براى کارهاى سنگين دارند و همين امر به آن ها دست برتر در مسائل اقتصادى مى دهد و ديگر اين که: مشکلات دوران باردارى و شيردادن نوزادان و بزرگ کردن آن ها (هر چند براى دو سه سال باشد) قسمتى از بهترين سال هاى عمر زنان را به خود تخصيص مى دهد و زنان مقدار قابل ملاحظه اى از نيروى جسمانى خود را در اين راه از دست مى دهند و اگر فرض کنيم هر زن به طور متوسط، بيش از سه فرزند به دنيا نياورد و براى هر يک از آن ها چهار سال، از دوران باردارى تا زمانى که به راه مى افتند در نظر بگيريم، در مجموع دوازده سال مى شود که در سنين جوانى و نزديک به جوانى خواهد بود.
شايد به همين دليل است که در تمام کشورها، حتّى در کشورهايى که تساوى زن و مرد عملاً در تمام زمينه ها انجام شده و مذهب در آن جا حاکميتى ندارد، بسيارى از کارهاى پرمسئوليّت و سنگين بر دوش مردان است و مسئولين سياسى و اقتصادى و اجتماعى، اکثرآ از ميان مردان انتخاب مى شوند.
بنابراين، وجود پاره اى از تفاوت ها در ميان مسئوليت زنان و مردان، مانند عهده دارى منصب قضاوت، يا تفاوت در تعداد شهود زن و مرد، يا تفاوت در بهره ميراث که دليل آن را ذکر کرديم، هرگز نمى تواند اصول کلّىِ برابرى را در ميان اين دو جنس در بُعد الهى و انسانى، و در بُعد علمى و فرهنگى، و در بعد اقتصادى بر هم بزند و در هر حال بايد تفاوت طبيعى اين دو جنس را پذيرفت وبا شعارهاى دروغين، خود را در بيراهه گرفتار نسازيم.

2. سخنى درباره عايشه و زندگانى او
عايشه، دختر ابوبکر، خليفه اوّل و از طايفه تَيم که يکى از شاخه هاى قريش است، مى باشد. مادرش امّ الرّومان نام داشت که دختر عامربن عويمر بود. معروف اين است که عايشه در سال چهارم بعثت در مکّه به دنيا آمد و در همان جا پرورش يافت و رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بعد از همسر گرامى اش خديجه با او ازدواج کرد و در ماه شوّال پس از جنگ بَدر بنا به اصرار پدرش ابوبکر او را به خانه خود برد.
عايشه بعد از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در زمان خلافت پدرش ابوبکر و پس از وى در زمان حکومت عمر و حتّى نيمه اوّل خلافت عثمان، از طرفداران جدّى حکومت وقت بود؛ ولى در نيمه دوم خلافت عثمان از او به شدّت رنجيده خاطر گشت و بين او و عثمان اقدامات تند و عکس العمل هاى شديدى ظاهر شد که اين تيرگى رفته رفته به دشمنى مبدّل گرديد و به اين ترتيب عايشه در صف مخالفان عثمان درآمد و حتّى از يک نظر رهبرى آن ها را به عهده گرفت و به شورشى که بر ضدّ عثمان پيدا شده بود، دامن زد؛ تا اين که عثمان کشته شد. عايشه اميدوار بود که بعد از کشته شدن عثمان خلافت به پسر عمّش طلحه برسد و به اين ترتيب خلافت به خاندان «تيم» بازگردد! ولى هنگامى که متوجّه شد مردم با اميرمؤمنان على (عليه السلام) بيعت کردند و نقشه هايش نقش بر آب شد، تغيير مسير داد و به خونخواهى عثمان برخاست و يکى از بنيان گذاران جنگ جَمَل در بصره شد و به همراهى طلحه و زبير آتش جنگ را برافروخت! ولى هنگامى که در جنگ جَمَل متحمّل شکست سختى شد و هم پيمانانش، طلحه و زبير کشته شدند و على (عليه السلام) او را به خاطر پيامبر (صلي الله عليه و آله) با احترام به مدينه بازگردانيد، خانه نشين شد. او در حدّ خود هوش سرشارى داشت و به همين دليل به خود اجازه مى داد در مسائل فقهى فتوا دهد و خلفا نيز با انگيزه هاى سياسى، او را در مسائل فقهى، مورد احترام قرار مى دادند.
ابن سعد در طبقات مى نويسد: «عمر» حقوق همسران رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را ده هزار دينار در سال تعيين کرده بود ولى به عايشه دوازده هزار دينار مى داد؛ ولى عثمان هنگامى که با عايشه اختلاف پيدا کرد ـ به گفته يعقوبى در تاريخ خود ـ اين دو هزار دينار را قطع کرد.
اختلاف ميان عثمان و عايشه در جريان فرماندارى وليد بن عُقبه بالا گرفت وليد که علاوه بر شراب خوردن، به بعضى از صحابه معروف رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مانند «ابن مسعود» بى حرمتى روا داشت، به نزد عثمان فراخوانده شد و شهود، شهادت به شراب خوارى او دادند، ولى به گفته بلاذرى در اَنساب الأَشراف عثمان نه تنها وليد را که برادرخوانده او بود، مجازات نکرد، بلکه شهود را تحت تعقيب قرار داد! آن ها به خانه عايشه پناه بردند و عثمان فرياد زد: آيا سرکشان عراقى را پناهگاهى جز خانه عايشه نيست؟ هنگامى که عايشه اين سخنان را شنيد، نعلين رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را بر سر دست بلند کرد و گفت: هنوز اين کفش کهنه نشده سنّت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را پشت سر انداختيد! هنگامى که اين سخنان به مردم رسيد عدّه اى به طرفدارى او و گروهى به حمايت از عثمان برخاستند، تا آن جا که در مسجد به جان هم افتادند و به زد و خورد پرداختند.
هنگامى که عثمان کشته شد، عايشه خوشحال گشت؛ امّا زمانى که ديد حکومت به دست على (عليه السلام) افتاد، سخت ناراحت شد و از آن جا که على (عليه السلام) سخت پايبند به عدالت بود و طبعاً خواسته هاى عايشه انجام نمى شد، کينه آن حضرت را به دل گرفت.
طبرى در تاريخ الامم و الملوک و ابن سعد در طبقات و ابن اثير در کامل

مى نويسند: هنگامى که خبر شهادت على (عليه السلام) به او رسيد، شادمان گشت و سجده شکر به جاى آورد و از خوشحالى اين شعر را بر زبان جارى کرد:
فَأَلْقَتْ عَصَاهَا و اسْتَقَرَّبِهَا النَّوَى *** کَمَا قَرَّ عَيْنآ بِالاْيَابِ الْمُسَافِرِ
«عصاى خود را افکند و آرامش پيدا کرد ـ همان گونه که انسان از بازگشت مسافر عزيزش شادمان مى شود».
اشاره به اين که حالا نگرانى هاى من برطرف شده و آرامش يافتم. و از آن بالاتر اين که از ابن ملجم با ابياتى تجليل کرد و چون اين سخن به گوش زينب، دختر امّ سلمه رسيد، به عايشه اعتراض کرد و او متوجّه شد کار زننده اى انجام داده و ظاهرآ در مقام عذرخواهى برآمد و گفت: من فراموش کار شده ام، هر وقت فراموش کردم به من تذکّر دهيد! (عايشه در آن زمان نزديک به 50 سال داشت).
از عجايب زندگى عايشه تغيير موضع سريع و شديد او درباره عثمان است. به گفته ابن ابى الحديد هر کس در تاريخ و اخبار چيزى نوشته، باصراحت گفته که عايشه از سرسخت ترين دشمنان عثمان بوده است؛ او نخستين کسى بود که عثمان را نعثل ناميد و گفت: «أُقْتُلُوا نَعْثَلاً قَتَلَ اللّهُ نَعْثَلاً؛ نعثل را بکشيد خدا او را بکشد!» («نعثل» در لغت به معناى پيرمرد احمق است و به معناى مرد ريش بلندِ پرمو، نيز آمده است. و گاه گفته شده که «نعثل» يک مرد يهودى ريش بلند بوده ومعلوم نيست نام گذارى عثمان به «نعثل» از طرف عايشه، مطابق کدام يک از اين معانى است). ولى با اين حال هنگامى که عايشه شنيد مردم بعد از عثمان، على (عليه السلام) را برگزيده اند، گفت: اگر اين حرف صحيح باشد اى کاش آسمان بر زمين فرو ريزد! و از همان وقت مى گفت: «قَتَلُوا ابْنَ عُفَّانَ مَظْلُومآ؛ عثمان را مظلوم کشتند». سپس با تحريک طلحه و زبير، به عنوان مطالبه خون عثمان، مردم را به قيام بر ضدّ على (عليه السلام) فراخواند.

ابن ابى الحديد سپس مى افزايد: هنگامى که عايشه تصميم به قيام بر ضدّ على (عليه السلام) گرفت، مى خواست «اُمّ سلمه» (يکى از همسران پيامبر (صلي الله عليه و آله)) را با خود همراه کند، لذا از او دعوت کرد و براى او از مظلوميّت عثمان سخن گفت.
اُمّ سلمه در شگفتى فرو رفت و به او گفت: «تا ديروز مردم را بر ضد عثمان مى شوراندى و او را «نعثل» مى خواندى، چطور امروز به خونخواهى او برخاسته اى با اين که موقعيّت على (عليه السلام) را در نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله) خوب مى دانى! اگر فراموش کرده اى يادآورى ات کنم».
عايشه گفت: «عيبى ندارد». سپس اُمّ سلمه داستانى از زمان پيامبر (صلي الله عليه و آله) نقل کرد که نشان مى داد آن حضرت، على (عليه السلام) را شايسته خلافت مى دانست. عايشه اين ماجرا را تصديق کرد؛ امّ سلمه پرسيد: «پس چرا مى خواهى با او مبارزه کنى؟» گفت: «براى اصلاح در ميان مردم!!»
مورّخ معروف، طبرى نيز نقل مى کند: هنگامى که عايشه گفت: عثمان را مظلوم کشتند و من به خونخواهى عثمان برمى خيزم؛ کسى به او گفت: به خدا سوگند! نخستين کسى که بر عثمان ايراد گرفت تو بودى و تو بودى که مى گفتى: «أُقْتُلُوا نَعْثَلاً فَقَدْ کَفَرَ؛ نعثل را بکشيد که کافر شده است».
عايشه گفت: «آرى، ولى مردم، نخست عثمان را توبه دادند و پس از توبه او را کشتند. من قبول دارم که چنين سخنى را درباره او گفتم، ولى الان مى گويم او مظلوم بود و اين سخن از سخن اوّل بهتر است!».
شبيه همين معنا را ابن اثير در کتاب کامل نقل کرده است.
بخارى در صحيح خود، داستان حسد ورزيدن عايشه به حضرت خديجه را نقل مى کند، با اين که خديجه قبل از ازدواج پيامبر (صلي الله عليه و آله) با عايشه، از دنيا رفته بود.
داستان رسيدن عايشه در مسير خود، به سوى بصره، به يک آبادى به نام حَوْئَب و سر و صداى سگ هاى آبادى، معروف است؛ در آن جا هنگامى که عايشه نام حوئب را شنيد، به ياد سخنى افتاد که پيامبر (صلي الله عليه و آله) به عنوان هشدار به او فرموده بود، که «بترس! از آن روزى که به راهى مى روى که سگ هاى «حوئب» در آن جا در اطراف تو سر و صداى زياد خواهند کرد». عايشه سخت نگران شد و تصميم گرفت از همان جا بازگردد؛ ولى کسانى که با بازگشت عايشه سخت مخالف بودند، پنجاه نفر از «اَعراب» بيابانى آن جا را يافته و قول پاداش به آن ها دادند تا بيايند و شهادت دهند اين جا «حَوْئَب» نيست!
عايشه در شب سه شنبه 10 شوّال سال 57 يا 59 در مدينه از دنيا رفت و ابوهريره بر جنازه او نماز خواند و او را در بقيع به خاک سپردند. .