تفسیر خطبه 82

وَ مِنَ الْکَلَام‏ لَه‏ (عليه السلام)
فِي ذَمِّ صِفَةِ الدُّنْيا
مَا أَصِفُ مِنْ دَارٍ أَوَّلُهَا عَنَاءٌ، وَ آخِرُهَا فَنَاءٌ! فِي حَلاَلِهَا حِسَابٌ، وَ فِي حَرَامِهَا عِقَابٌ. مَنِ آسْتَغْنَى فِيهَا فُتِنَ، وَ مَنِ آفْتَقَرَ فِيهَا حَزِنَ، وَ مَنْ سَاعَاهَا فَاتَتْهُ، وَ مَنْ قَعَدَ عَنْهَا وَ اتَتْهُ، وَ مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ، وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ.

ترجمه
از سخنان امام (عليه السلام)
که در نکوهش دنيا بيان فرمود
من چگونه توصيف کنم سرايى را که آغاز آن سختى و مشقّت است و پايانش نيستى و فناست. در حلالش حساب و در حرامش عقاب است؛ آن کس که در آن ثروتمند شود با انواع آزمايش ها روبه رو مى شود و آن کس که فقير گردد، محزون مى شود. کسى که به سرعت به دنبال آن برود به آن نمى رسد و کسى که آن را رها سازد، به او روى مى آورد. آن کس که با دنيا بنگرد به او بصيرت و بينايى مى بخشد و آن کس که به دنيا بنگرد نابينايش مى کند.
شرح و تفسیر
خطبه در يک نگاه
مبرّد در کتاب کامل مى گويد: «اين خطبه را امام (عليه السلام) زمانى بيان فرمود که مشغول خواندن خطبه اى بود، مردى از ميان جمعيّت عرض کرد: «اى اميرمؤمنان! دنيا را براى ما توصيف کن». امام (عليه السلام) فرمود: «بدون مقدّمه بگويم، درباره سرايى که ابتداى آن سختى و مشقّت است و پايانِ آن فناست» و به همين صورت اين خطبه کوتاه را تا پايان بيان فرمود که ترسيم بسيار دقيق و روشنى از زندگى دنيا و مشکلات و گرفتارى ها و نابسامانى هاى آن است و به راستى دقّت در همين چند جمله کوتاهى که در اين خطبه آمده، مى تواند انسان را با حقايق مهمّى درباره دنيا و زندگى آن آشنا سازد، به گونه اى که مى توان گفت: «چيزى درباره وصف دنيا باقى نمانده، مگر اين که امام (عليه السلام) در اين ده جمله کوتاه بيان فرموده است». دنيا وسيله است، نه هدف!
امام (عليه السلام) در اين سخن فصيح و بليغ خود، در بيان اوصاف دنيا ده جمله ذکر فرموده است.
در نخستين جمله مى فرمايد: «من چگونه توصيف کنم سرايى را که آغاز آن سختى و مشقّت است»؛ (مَا أَصِفُ مِنْ دَارٍ أَوَّلُهَا عَنَاءٌ).
در دومين جمله مى افزايد: «و پايانش نيستى و فناست»؛ (وَ آخِرُهَا فَنَاءٌ). يک نگاهِ اجمالى به سراسر زندگى انسان در اين جهان نشان مى دهد که همه آن آميخته با رنج و مشقّت است؛ سرآغاز آن، که ولادت انسان است، نه تنها درد و رنج عظيمى براى مادر دارد، بلکه براى خود او رنج آورتر است؛ چرا که از محيط بسته اى به محيط بازى که بسيار با آن متفاوت است، وارد مى شود و همه چيز دگرگون مى گردد. در آغاز کودکى چنان ضعيف و ناتوان است که نه تنها نمى تواند پشه اى را از خود دور کند، بلکه قدرت حفظ آب دهان را در دهان ندارد و اگر از او به دقّت پرستارى نشود، هر لحظه با خطرى روبه رو مى شود. دوران شيرخوارگى را با تمام مشکلاتش پشت سر مى گذارد و با درد و رنج از شيرى که شيره جان او بود، جدا مى شود و کم کم به راه مى افتد در حالى که هيچ تجربه اى در زندگى ندارد و خطرات عظيمى از هر سو زندگى او را تهديد مى کند؛ کم کم بر سر عقل مى آيد و هوش او کامل مى شود و تازه دردسرهاى او آغازمى گردد، چرا که از حجم مشکلات زندگى و گرفتارى ها و محروميّت ها باخبر مى شود؛ با چه زحمتى در ميان جمعى که به همه چيز چسبيده اند، جاى پايى براى خود بازمى کند و خانه و لانه و همسرى، با هزاران مشکل، براى خود برمى گزيند، مشکلاتى که تا پايان عمر همراه اوست. دوران پيرى که نيروها از کف مى رود و انواع ضعف ها و بيمارى ها، در چشم و گوش و دست و پا و قلب و عروق و استخوانش ظاهر مى شود، مشکلات مضاعفى براى او مى آفريند. آرى سراى دنيا سرايى است که با درد و رنج آغاز مى شود و با انواع گرفتارى ها ادامه مى يابد!
قرآن مجيد مى گويد: (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِى کَبَدٍ)؛ «که ما انسان را در رنج آفريديم (و زندگى او پر از سختى است)». «کبد» در اصل به معناى شدّت است
و يا دردى است که به کبِد انسان عارض مى شود، سپس به هرگونه رنج و مشقّت اطلاق شده است و اين که قرآن مى گويد: «ما انسان را در درد و رنج آفريديم»؛ گويى درد و رنج، همچون خانه و لانه انسان است که از روز اوّل در آن جاى مى گيرد!
حتّى مرفّه ترين زندگى ها، از انواع درد و رنج ها خالى نيست و به هر حال، هر کسى به نوعى گرفتار است.
آرى، اين طبيعت زندگى دنياست که با درد و رنج آغاز مى شود و ادامه مى يابد و کسى که غير از آن بطلبد در واقع مى خواهد طبيعت جهان را دگرگون سازد و اين ممکن نيست. يکى از شعراى معروف، به نام ابوالحسن تهامى هنگامى که فرزند جوان خود را از دست مى دهد و اشعارى از سر سوز مى سرايد، در ضمن اشعارش اشاره به همين نکته کرده، مى گويد:
طُبِعَتْ عَلَى کَدَرٍ وَ أَنْتَ تُرِيدُهَا *** صَفْوآ مِنَ الاْقْذَارِ وَ الاْکْدَارِ
وَ مُکلِّفُ الاْيَّامِ ضِدَّ طِبَاعِهَا *** مُتَطَلِّبٌ فِي الْمَاءِ جَذْوَةَ نَارِ
«طبيعت جهان بر کدورت و ناصافى است و تو مى خواهى ـ از هرگونه ناپاکى پاک و صاف باشد؟!
هرکس اين جهان را بر ضدّ طبيعتش بطلبد ـ همچون کسى است که در ميان امواج آب، شعله آتشى جست وجو مى کند!».
اين درباره درد و رنج دنيا بود و امّا فناپذيرى چيزى نيست که بر کسى پوشيده باشد. تمام افراد از مؤمن و کافر، صغير و کبير، از هر قوم و ملّت، اين حقيقت را دريافته اند که همه بايد سرانجام با زندگى وداع گويند؛ گروهى زودتر و گروهى ديرتر.
سپس در بيان سومين و چهارمين وصف مى فرمايد: «در حلال آن، حساب، ودر حرامش عقاب است»؛ (فِي حَلالِهَا حِسَابٌ، وَ فِي حَرَامِهَا عِقَابٌ).
اشاره به اين که حتّى انسان در آخرت گرفتار پيامدهاى دنياى خويش است؛ زيرا از دو حال خارج نيست: يا در طلب حلال بوده و يا در طلب حرام. اگر به سراغ حلال رفته بايد حساب همه آن ها را در قيامت پس بدهد و اگر در طلب حرام بوده، بايد کيفر آن را بچشد! به همين دليل در حديثى از پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «يَدْخُلُ الْفُقَرَاءُ الْجَنَّةَ قَبْلَ الْأَغْنِيَاء بِخَمْسِ مِائَةِ عَامٍ؛ فقرا پانصد سال قبل از اغنيا وارد بهشت مى شوند (زيرا اغنيا بايد حساب اموال خود را بازپس دهند)».
در اين که چگونه خداوند حساب بندگان را مى رسد؟ و چه چيزهايى مورد محاسبه واقع مى شود؟ و چه کسانى بدون حساب وارد بهشت مى شوند؟ بحث هايى است که به خواست خدا در نکته ها خواهد آمد.
سپس در بيان پنجمين و ششمين وصف مى افزايد: «آن کس که در دنيا ثروتمند شود، با انواع آزمايش ها روبرو مى شود و آن کس که فقير گردد محزون مى شود»؛ (مَنِ اسْتَغْنَى فِيهَا فُتِنَ، وَ مَنِ افْتَقَرَ فِيهَا حَزِنَ).
آرى، طبيعت اين دنيا چنين است که انسان دائمآ بر سر دو راهى قرار دارد که هر دو به مشکل مى انجامد: اگر فقير و تنگدست شود کوهى از غم و اندوه بر قلبش گذاشته مى شود و اگر از ثروت و سرمايه بهره مند شود گرفتار مشکلات ديگرى خواهد شد! زيرا حفظ ثروت و نگهدارى آن از انواعِ آفات و حتّى هزينه کردن آن، با انواع مشکلات آميخته است؛ از يک سو تيرهاى کينه و حسد به سوى او پرتاب مى شود؛ از سوى ديگر با انواع آزمون هاى الهى روبه رو مى گردد. از درون، بخل و تنگ نظرى و انحصارطلبى و حرص و طمع، او را تهديد مى کند و از برون، انواع آفات و بلاها. گاه همين استغنا و ثروت، او را از ذکر خدا به کلّى دور مى سازد و به خود مشغول مى کند؛ تمام ارزش هاى انسانى را از صفحه خاطر او محو کرده، تنها ارزشِ مال و ثروت، جاى آن را مى گيرد! اين بحث را با حديثى که مى تواند شاهد گويايى بر هر دو بخش اين قسمت از خطبه (مَنِ اسْتَغْنَى فِيهَا فُتِنَ، وَ مَنْ افْتَقَرَ فِيهَا حَزِنَ) باشد پايان مى دهيم؛ در حديثى از امام باقر (عليه السلام) نقل شده است: «در عصر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مرد فقيرى در ميان اهل صفّه بود به نام سعد، که بسيار نيازمند و از ملازمين رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در تمام نمازها بود هنگامى که پيامبر (صلي الله عليه و آله) نياز شديد او را مشاهده مى کرد، بسيار اندوهگين مى شد؛ خداوند براى زدودن اين غم و اندوه از قلب پيامبر (صلي الله عليه و آله) جبرئيل را فرستاد، عرض کرد: «آيا دوست دارى او را بى نياز کنى؟» پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «آرى!» جبرئيل دو درهم به آن حضرت داد تا براى امر تجارت به سعد بدهد؛ پيامبر (صلي الله عليه و آله) سعد را ديد و فرمود: «آيا به روش تجارت آشنا هستى؟» عرض کرد: «چيزى نداشتم که با آن تجارت کنم». فرمود: «اين دو درهم را بگير و با آن طلب روزى کن!» سعد مشغول شد و چيزى نگذشت که کار و کسب او بالا گرفت و ثروتمند شد؛ محل کسب وکار او نزديک مسجد بود، هنگامى که بلال اذان مى گفت، او سرگرم تجارت خويش بود؛ پيامبر (صلي الله عليه و آله) به او مى فرمود: «مثل اين که دنيا تو را به خود مشغول ساخته و از نماز بازمانده اى؟» عرض کرد: «مى فرماييد چه کنم؟ اموالم را ضايع کنم؟! اين مرد را که مى بينيد چيزى از من خريده، مى خواهم پول آن را بگيرم، مى فرماييد نگيرم؟! آن ديگرى چيزى به من فروخته، بايد ثمن معامله را به او بپردازم، مى فرماييد نپردازم؟!» پيامبر (صلي الله عليه و آله) بسيار اندوهناک شد، اندوهى بيش از زمان فقرِ سعد؛ در اين هنگام جبرئيل نازل شد، عرض کرد: «خداوند از اندوه تو درباره سعد آگاه است کدام را بيشتر دوست دارى: حالت سابقش را يا امروزش را؟» فرمود: «حالت سابقش را! چراکه دنيا آخرتش را بر باد داد»؛ جبرئيل عرض کرد: «آرى، دنيا و اموال دنيا مايه فتنه و سردرگمى و بازماندن از آخرت است، به سعد دستور ده، دو درهمى را که روز اوّل به او دادى به تو بازگرداند، در اين صورت به حالت اوّل بازمى گردد!». پيامبر (صلي الله عليه و آله) سعد را ملاقات کرد، فرمود: «نمى خواهى دو درهم ما را بدهى؟» عرض کرد: «دو درهم چيزى نيست، دويست درهم مى دهم!» فرمود: «نه! همان دو درهم را بازگردان»؛ سعد دست کرد و دو درهم را داد و از همان روز دنيا به او پشت کرد و تمام آنچه را گرد آورده بود از دست داد و به حالت اوّل بازگشت!
در هفتمين و هشتمين جمله به بيان دو وصف ديگر از دنيا مى پردازد که دقّت در آن، انسان را از حرص و آز و عشق به دنيا دور مى کند؛ مى فرمايد: «کسى که به سرعت به دنبال دنيا بدود، به آن نمى رسد و کسى که آن را رها سازد، به او روى مى آورد»؛ (وَ مَنْ سَاعَاهَا فَاتَتْهُ، وَ مَنْ قَعَدَ عَنْهَا وَ اتَتْهُ).
اشاره به اين که بسيارند کسانى که به دنبال دنيا مى دوند و به آن نمى رسند و بسيارند کسانى که دنيا را رها مى سازند، ولى دنيا به آن ها روى مى آورد.
تجربيّات روزانه و مطالعات تاريخى نيز اين واقعيت را تأييد مى کند که دويدن بيشتر به دنبال زرق و برقِ دنيا، هميشه دليل استغنا نيست و بى توجهى به آن هميشه سبب فقر نمى شود.
بديهى است که منظور از دنيا در اين جا زندگى آبرومندانه و خالى از نياز به ديگران نيست؛ بلکه منظور زندگى هاى تشريفاتى، پرزرق و برق و جنون آميز است. به هر حال، هدف از اين تعبيرات، فرو نشاندن آتش حرص و طمع، و عشق ديوانه وار به زرق وبرق دنياست.
در نهمين و دهمين ويژگى اشاره به نکته بسيار مهمّى درباره دنيا مى کند؛ نکته اى که غالب مفسّران نهج البلاغه و مرحوم سيّد رضى، گردآورنده نهج البلاغه را به اِعجاب واداشته و سرمست از شراب طهور خود ساخته است؛ مى فرمايد: «آن کس که با دنيا بنگرد، به او بصيرت و بينايى مى بخشد و آن کس که به دنيا بنگرد، نابينايش مى سازد!»؛ (مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ، وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ).
يعنى آن کس که دنيا را وسيله نيل به کمال، و ابزارى براى وصول به آخرت، و سببى از اسباب تکامل قرار دهد، حجاب ها از برابر ديدگان او کنار خواهد رفت و حقايق جهان را آن چنان که هست درمى يابد؛ ولى آن کس که دنيا را به عنوان هدف بشناسد و نظر او به آن، نظر استقلالى باشد، نه به عنوان وسيله و ابزار، چنان حجابى بر چشم دل او مى افتد که از ديدن حقايق محروم مى شود؛ عاشق دنيا و زرق وبرق آن مى گردد و دلباخته و دلداده عالم مادّه مى شود و هرچه را جز آن است، به فراموشى مى سپارد.
در واقع خداپرستانِ راستين و دنياپرستان حريص، تفاوتشان در همين است که يکى دنيا را به عنوان مقدّمه اى براى آخرت مى خواهد و ديگرى دنيا را به عنوان هدف نهايى و غايت مطلوب!
دنيا يعنى: «مجموعه مواهب مادّى» همچون خورشيد عالم تاب است که اگر به آن نگاه کنى، نابينا مى شوى و اگر با آن بنگرى همه چيز را در پرتو نور آن، مشاهده خواهى کرد.
تفسيرهاى ديگرى نيز براى اين جمله ذکر شده است؛ نخست اين که: منظور از جمله اوّل اين است که «دنيا را با آن همه آيات الهى و نشانه هاى ربّانى نگاه کنيم». که هرچه از اين ديدگاه بيشتر به آن بنگريم، بصيرت ما افزون مى شود. و منظور ازجمله دوم اين است که «تنها چشم به مواهب مادّى از بُعد مادّى اش بدوزيم» که سبب محروميت ما از معرفة اللّه و قرب پروردگار خواهد شد.
ديگر اين که: منظور از جمله «أَبْصَرَ بِهَا» نگاه کردن به عيوب دنيا و ناپايدارى آن و درس هاى عبرتى است که در آن نهفته است؛ به يقين چنين نگاهى سبب بينايى و هوشيارى است و منظور از جمله «أَبْصَرَ إِلَيْهَا» چشم دوختن به زرق وبرق و مظاهر فريبنده آن است که چشم باطن انسان را کور مى کند.
جمع ميان هر سه معنا نيز در مفهومِ جامعِ اين دو جمله کوتاه و پرمعنا بى مانع است و به راستى چه کلام زيبايى! و چه گفتار آموزنده و پرمعنايى! اگر انسان، تنها همين يک درس را از مکتب مولا (عليه السلام) بياموزد، براى نجات او در دنيا و آخرت کافى است. صلوات و درود بر آن مولا و پيشوايى که دو جمله کوتاهش، اين قدر الهام بخش و روح پرور و انسان ساز است.
در جاهاى ديگر نهج البلاغه و در کلمات ساير معصومين (عليهم السلام) نيز تعبيراتى هماهنگ با اين سخن مولا (عليه السلام) ديده مى شود؛ از جمله در حديثى آمده است که خداوند به حضرت داود (عليه السلام) فرمود: «يَا دَاوُدُ احْذَرِ الْقُلُوبَ الْمُعَلَّقَةَ بِشَهَوَاتِ الدُّنيَا! فَإِنَّ عُقُولَهَا مَحْجُوبَةٌ عَنِّي؛ از دل هايى که وابسته به شهوات دنياست بپرهيز! چرا که عقل ودرک آن ها نسبت به من، در حجاب است».
در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) آمده است: «لِحُبِّ الدُّنْيَا صَمَّتِ الْأَسْمَاعُ عَنْ سَمَاعِ الْحِکْمَةِ وَ عَمِيَتِ الْقُلُوبُ عَنْ نُورِ الْبَصِيرَةِ؛ به دليل حبّ دنيا، گوش ها از شنيدن حکمت کر شده و چشمِ دل ها از نور بصيرت نابينا گشته است».
مرحوم سيّد رضى به پايان اين خطبه که مى رسد چنين مى گويد: «وَ إذَا تَأَمَّلَ الْمُتَأَمِّلُ قَوْلَهُ (عليه السلام): «وَ مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ» وَجَدَ تَحْتَهُ مِنَ الْمَعْنَى الْعَجِيبِ وَ الْغَرَضِ الْبَعِيدِ، مَا لا تُبْلَغُ غَايَتُهُ وَ لاَيُدْرَکُ غَوْرُهُ، لا سِيَّمَا إِذَا قَرَنَ إِلَيْهِ قَوْلُهُ: «وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ» فَإِنَّهُ يَجِدُ الْفَرْقَ بَيْنَ «أَبْصَرَ بِهَا» وَ «أَبْصَرَ إِلَيْهَا» وَاضِحآ نَيِّرآ، وَ عَجِيبآ بَاهِرآ! صَلَوَاتُ اللّهِ وَ سَلامُهُ عَلَيْهِ».
«اگر انسان به درستى در اين سخن امام (عليه السلام) که مى فرمايد: «وَ مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ» (کسى که با آن بنگرد بينايش مى کند) دقّت کند، در آن، معناى شگفت آور و مفهوم ژرفى خواهد يافت که هرگز به عمق آن نتوان رسيد؛ به ويژه اگر جمله «مَنْ أَبْصَرَ إِلَيْهَا أَعْمَتْهُ» (کسى که به دنيا بنگرد و منتهاى آرزويش را دنيا قرار دهد کورش خواهد کرد) در کنار جمله مذکور گذاشته شود؛ در اين صورت فرق واضحى ميان آن دو خواهد يافت، فرقى روشن و شگفت انگيز و آشکار. درود و سلام خدا بر او باد».
مرحوم سيّد رضى نخواسته است فرق ميان اين دو را واضح تر و آشکارتر از اين بيان کند؛ شايد به اين منظور که ذهن شارحان و عالمان، به هر سو برود و تفسيرهاى گوناگونى را براى اين جمله کشف کنند. نکته ها
1. چگونگى حساب اعمال در جهان ديگر
مسئله حساب در روز «معاد» که در خطبه مورد بحث به آن اشاره شده، از مسائل قطعى در اسلام است که در آيات بسيارى از قرآن مجيد و اخبار متواترى وارد شده است و دايره آن، تمام اعمال انسان، از کوچک و بزرگ و گفتار و رفتار و حتّى سخن گفتن و سکوت را شامل مى شود و از همان آيات و روايات استفاده مى شود که در حسابرسىِ اعمالِ آدمى در قيامت، فوق العاده دقّت و موشکافى مى شود؛ همان گونه که در آيه 16 سوره لقمان آمده است: (يَا بُنَىَّ إِنَّهَا إِنْ تَکُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِى صَخْرَةٍ أَوْ فِى السَّموَاتِ أَوْ فِى الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللّهُ إِنَّ اللّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ)؛ «پسرم! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى (کار نيک يا بد) باشد و در دل سنگى يا در (گوشه اى از) آسمان ها يا زمين قرار گيرد، خداوند آن را (در قيامت براى حساب) مى آورد، خداوند از اسرار دقيق باخبر و آگاه است».
در مجموع، قرآن مجيد و روايات اسلامى در مورد حساب روز قيامت، به چند موضوع مهمّ اشاره مى کنند:
الف) عموميت حساب و شمول آن درباره همه انسان ها از اوّلين و آخرين و حتّى انبيا و پيامبران؛ تا آن جا که يکى از اسامى روز قيامت «يوم الحساب» است که در چندين آيه از قرآن مجيد آمده است.
عموميت نه تنها در مورد انسان ها بلکه درباره تمام اعمال آن ها نيز مى باشد، چنانکه در آيه 47 سوره انبياء مى خوانيم: (وَ نَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلاتُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئآ وَ إِنْ کَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَ کَفَى بِنَا حَاسِبِينَ)؛ «ما ترازوهاى عدل را روز قيامت برپا مى کنيم پس به هيچ کس کمترين ستمى نمى شود و اگر به مقدار سنگينى دانه خردلى (کار نيک و بدى) باشد، ما آن را حاضر مى کنيم و کافى است که ما حساب کننده باشيم».
البتّه کسانى هستند که به دليل زشتى فوق العاده اعمال، يا نيکويى فوق العاده آن، بدون حساب وارد جهنّم يا بهشت مى شوند و به تعبير ديگر: حساب آن ها روشن است. در حديثى از امام زين العابدين (عليه السلام) مى خوانيم: «إِعْلَمُوا عِبَادَ اللّهِ! إِنَّ أَهلَ الشِّرْکِ لاَتُنْصَبُ لَهُمُ الْمَوَازِينُ وَ لاَتُنْشَرُ لَهُمُ الدَّوَاوِينُ وَ إِنَّماَ يُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً؛ بدانيد اى بندگان خدا! که براى مشرکانِ (لجوج و طغيانگر) ترازوى سنجش اعمال برپا نمى شود و نامه اعمالشان بررسى نمى گردد؛ بلکه گروه گروه به سوى جهنم فرستاده مى شوند». ب) سرعت حساب؛ در آيات و روايات، اين نکته به خوبى روشن است که حساب الهى در قيامت بسيار سريع است؛ از جمله در هشت آيه از آيات قرآن مجيد، خداوند به عنوان سريع الحساب معرفى شده است. در حديثى مى خوانيم: «إنَّ اللّهَ يُحَاسِبُ الْخَلائِقَ کُلَّهُمْ فِي مِقْدَارِ لَمْحِ الْبَصَرِ؛ خداوند حساب همه بندگان را در يک چشم به هم زدن رسيدگى مى کند».
دليل اين سرعت روشن است؛ چرا که سرعتِ محاسبه، به علم و آگاهى بستگى دارد و با توجّه به احاطه علمى پروردگار، براى رسيدگى به حساب انسان ها در يک لحظه، مشکلى وجود ندارد! مگر اين که خداوند بخواهد گروهى را براى مجازات، يا به رنج افکندن يا حکمتى ديگر در پاى ميزان حساب، معطّل کند.
اصولا اعمال ما آثارى در روح و جسم ما به يادگار مى گذارد که با يک نگاه اجمالى به آن، از سوى کسى که اين آثار را مى بيند، حساب روشن است. و از يک نظر مى توان اعمال انسان را به کارکرد «اتومبيل ها» تشبيه کرد که با يک نگاه روى صفحه «کيلومتر شمار» آن، مى توان فهميد که در طى بيست سال چه مقدار راه رفته است؛ به خصوص در عصر کامپيوتر ـ که گاه با زدن يک دکمه همه چيز بر صفحه آن نمايان مى شود ـ مسئله سرعت حساب امر پيچيده اى نيست.
ج) دقّت در حساب، يکى ديگر از ويژگى هاى حساب الهى در روز قيامت است که در آيات قرآن، گاهى با عنوان مثقال ذرّه (سنگينى يک ذرّه) و گاهى با عنوان مثقال خردل (سنگينى يک دانه خردل، که دانه بسيار کوچکى است و ضرب المثل براى کوچکى قرار گرفته، مانند تعبير به «سرِ سوزن» که در فارسى به کار مى رود) به آن اشاره شده است. د) سخت گيرى در حساب، درباره کسانى که در زندگى دنياى خود، درباره مردم سخت گيرى داشته اند ويژگى ديگرى از حساب روز قيامت است که در آيات قرآن از آن تعبير به «سوء الحساب» شده است. به يقين خداوند سوء حساب به معناى حساب نادرست و بد، با کسى ندارد؛ بلکه منظور از آن، سخت گيرى درباره کسانى است که سخت گير بوده اند.
ه ) حساب هاى آسان؛ از پاره اى از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود که به عکس گروه قبلى، خداوند درباره بعضى، حساب «يوم القيامه» را آسان مى گيرد و آن ها کسانى هستند که در دنيا حساب ها را بر ديگران آسان گرفته اند و خدا هم به پاداش اعمال خيرشان، حساب را بر آن ها آسان مى گيرد؛ قرآن مجيد مى گويد: (فَأَمَّا مَنْ اُوتِىَ کِتَابَهُ بِيَمِينِهِ * فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابآ يَسِيرآ * وَ يَنْقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِ مَسْرُورآ)؛«امّاکسى که نامه اعمالش به دست راستش داده شود، به زودى به آسانى به حساب او رسيدگى مى شود و خوشحال به سوى خانواده اش بازمى گردد».
در حديثى از پيغمبر (صلي الله عليه و آله) آمده است: «ثَلاثٌ مَنْ کُنَّ فِيهِ، حَاسَبَهُ اللّهُ حِسَابآ يَسِيرآ وَ أَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِهِ؛ قَالُوا: وَ مَا هِىَ يَا رَسُولَ اللّهِ؟ قَالَ: تُعْطِي مَنْ حَرَمَکَ وَ تَصِلُ مَنْ قَطَعَکَ وَ تَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَکَ؛ سه صفت است که در هرکس باشد خداوند حساب را بر او آسان مى گيرد: به کسى که تو را محروم کرده، عطا کنى! و با کسى که از تو بريده، پيوند برقرار سازى! و از کسى که به تو ستم کرده بگذرى و عفو کنى!».
اين حديث به خوبى نشان مى دهد که حسابِ آسانِ خداوند در قيامت، بازتابى است از حسابى که انسان در اين دنيا با ديگران داشته است.
و) آن ها که بى حساب وارد بهشت مى شوند: در برابر گروه هايى که در حساب آن ها سخت گيرى و يا آسان گيرى مى شود، گروه سومى هستند که بى حساب وارد بهشت مى شوند؛ آن ها کسانى هستند که در اوج تقوا و پرهيزکارى و معارف حقّه الهيّه بودند. در حديثى از امام سجاد (عليه السلام) مى خوانيم: «إِذَا جَمَعَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ الْأَوَّلِين‏ وَ الآخِرِينَ، قَامَ مُنَادٍ ـ فَنَادَى يُسْمِعُ النَّاسَ ـ فَيَقُولُ: «أَيْنَ الْمُتَحَابُّونَ فِي اللّهِ؟» قَالَ فَيَقُومُ عُنُقٌ مِنَ النَّاسِ فَيُقَالُ لَهُمْ: «اذْهَبُوا إِلَى الْجَنَّةِ بِغَيْرِ حِسَابٍ»؛ هنگامى که خداوند اوّلين و آخرين را (در روز قيامت) جمع مى کند، ندا دهنده اى برمى خيزد و اين سخن را به گوش همه مى رساند، مى گويد: «کجا هستند آن هايى که به خاطر خدا يکديگر را دوست مى داشتند؟» در اين هنگام گروهى از مردم برمى خيزند، به آن ها خطاب مى شود: «برويد به سوى بهشت بدون حساب!»».
شبيه همين معنا درباره صابران و پيشگامان در ايمان، و اطاعت از خدا نيز آمده است.
در مقابل آن ها گروهى هستند که بدون حساب وارد دوزخ مى شوند؛ زيرا آن قدر آلوده اند که نيازى به حساب ندارند! از جمله در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «ثَلاثَةٌ يُدْخِلِهُمُ اللّهُ النَّارَ بِغَيْرِ حِسَابٍ: إِمَامٌ جَائِرٌ وَ تَاجِرٌ کَذُوبٌ وَ شَيْخٌ زَانٍ؛ سه گروه اند که خداوند آن ها را بدون حساب وارد دوزخ مى کند: پيشوايان ستمگر و تاجران دروغگو (که با دروغ و توطئه خود، خون محرومان را مى مکند) و پيرمردان زناکار».
در ديگر روايات، گروه هاى ديگرى نيز در اين زمره ذکر شده اند.
بديهى است که هم اين گروه و هم گروه هايى که بدون حساب وارد بهشت مى شوند، کسانى هستند که آن قدر در طريق معصيت، يا طاعت قدم برداشته و در مسير ناپاکى و يا پاکى گام نهاده اند که به گونه اى وجودشان يکپارچه ظلمت، يا نور است و با چنين شرايطى نياز به حساب ندارند و در واقع استثنايى هستند بر مسئله عموميّت حساب که در آغاز بحث به آن اشاره شد.

2. دنياپرستى مذموم است نه دنيادارى
نکته ديگرى که اشاره به آن در اين جا لازم به نظر مى رسد، اين است که آنچه درباره نکوهش از دنيا در اين خطبه و مانند آن آمده ناظر به دنياپرستى است؛ يعنى روش کسانى است که همه ارزش ها را فداى منافع مادّى مى کنند و «دل و دين» بر سر دنيا مى نهند. و گرنه زندگى آبرومندانه و بهره گيرى معقول از مواهب الهى، هرگز در اسلام ممنوع و نکوهيده نيست. شرح بيشتر در اين زمينه، با ذکر مدارک و شواهد، به خواست خدا در ذيل خطبه هاى مشابه خواهد آمد.
پاورقی ها
«عَناء» به معناى رنج و مشقّت است و از همين رو به اسير «عانى» مى گويند؛ چراکه در رنج و مشقّت است.
بلد، آيه 4. تاريخ مدينه دمشق، ج 43، ص 222؛ مُسکّن الفؤاد، ص 25. جامع الأخبار شعيرى، ص 110. وسائل الشيعه، ج 12، باب استحباب مبادرة التاجر الى الصلاة فى اول وقتها...، ص 297-298، ح 2 (باکمى تلخيص). «سَاعَى» از ريشه «سَعْى» در اصل به معناى دويدن است و به تلاش و کوشش نيز «سعى» گفته مى شود.گويى انسان به دنبال چيزى مى دود. در جمله بالا اشاره به کسانى است که به دنبال دنيا مى دوند و گويى با هم مسابقه مى دهند و هر يک بر ديگرى پيشى مى گيرد و يا اشاره به اين است که آن ها به دنبال دنيا مى دوند و دنيا هم از آن ها فرار مى کند.
جمعى از ارباب لغت اين واژه را به معناى «دعوت کردن کنيزان به اَعمال منافى عفّت» دانسته اند؛ بنابراين خطبه بالا اشاره به نکته ظريف ترى مى کند؛ دنيا را به کنيز بدکارى تشبيه کرده که دنياپرستان به دنبال او مى دوند.
«وَاتَتْهُ» از ريشه «مُواتاة» به معناى دنبال شخص، يا چيزى رفتن و از او اطاعت کردن است. اختصاص مفيد، ص 335. غررالحکم، ص 142، ح 2523. ر.ک: آيات 16، 26 و 53 سوره ص و آيه 27 سوره غافر. تحف العقول، ص 251. تفسير مجمع البيان، ج 2، ص 531. انشقاق، آيات 7-9. تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 537، ح 12. کافى، ج 2، باب الحب فى الله و البغض فى الله، ص 126، ح 8. مُسکّن الفؤاد، ص 45. کنزالعمّال، ج 2، ص 38، ح 3031. خصال صدوق، ص 80، ح 1.