تفسیر بخش اول

وَ أََشْهَدُ أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيکَ لَهُ؛ آلاْوَّلُ لا شَىْءَ قَبْلَهُ، وَ الاْخِرُ لا غَايَةَ لَهُ، لاتَقَعُ الْأَوْهَامُ لَهُ عَلَى صِفَةٍ، وَ لا تُعْقَدُ آلْقُلُوبُ مِنْهُ عَلَى کَيْفِيَّةٍ، وَ لاَ تَنَالُهُ التَّجْزِئَةُ وَ التَّبْعِيضُ، وَ لا تُحِيطُ بِهِ الْأَبْصَارُ وَ الْقُلُوبُ.

ترجمه
گواهى مى دهم که معبودى جز ذات پاک او نيست. يگانه است و همتايى ندارد. سرآغازى است که پيش از او چيزى نبوده و آخرى است که پايانى ندارد. انديشه هاى دورپرواز، کنه صفاتش را درک نکنند و عقل ها به چگونگى ذاتش پى نبرند، تجزيه و تبعيض در او راه ندارد و چشم ها و انديشه ها به او احاطه نمى يابد (چشم ها او را نمى بيند و عقل ها به کنه ذاتش نمى رسد).
شرح و تفسیر
در طريق معرفت خداوند
علماى عقايد، صفات ذات خدا را به دو بخش تقسيم مى کنند: صفات جمال و صفات جلال. «صفات جمال» به صفاتى مى گويند که جنبه اثباتى دارد، مانند: علم و قدرت؛ و «صفات جلال» به صفاتى مى گويند که جنبه نفى دارد، مانند: نداشتن شريک و شبيه؛ و چون از هشت وصفى که در بخش اوّل اين خطبه آمده است، بعضى جنبه اثباتى دارد و بعضى جنبه نفى، معلوم مى شود که آنچه در عنوان اين خطبه، با تعبير «هشت صفت از صفات جلال» آمده، بر طبق اصطلاح علماى عقايد نيست؛ بلکه جلال در اين جا به معناى لغوى و اشاره به عظمت اين صفات است، خواه جنبه نفى داشته باشد، خواه اثبات.
به هر حال، از آن جا که معرفت خداوند و شناختِ صفات جمال و جلال او، سرچشمه هر خير و خوبى و ريشه تمام فضايل اخلاقى و اعمال صالح است، امام (عليه السلام) در آغاز بسيارى از خطبه ها به گوشه اى از صفات پروردگار اشاره مى فرمايد و دل ها را متوجّه عظمت ذات پاک او و اوصاف جمال و جلال او مى کند و در اين بخش از خطبه ـ همان طور که گفته شد ـ به هشت صفت اشاره مى فرمايد.
نخست مى فرمايد: «گواهى مى دهم که معبودى جز ذات پاک او نيست، يگانه است و همتايى ندارد»؛ (و أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيکَ لَهُ).
درست است که در اين جمله، سه وصف براى خدا ذکر شده: نفى معبودى جز خدا، يگانگى او، و نداشتن شريک و همتا؛ ولى پيداست که هر سه اين وصف ها، به يک حقيقت بازمى گردد و آن يگانگى اوست در ذات و صفات و عبوديّت. و از آن جا که اساس صفات خداوند، توحيد است، قبل از همه به سراغ توحيد رفته و چنان که خواهيم ديد، صفات هفت گانه ديگر، از همين وصف توحيد، سرچشمه مى گيرد.
در دومين وصف مى فرمايد: «سرآغازى است که پيش از او چيزى نبوده است»؛ (الْأَوَّلُ لاَشَيْءَ قَبْلَهُ).
اين يکى از نشانه هاى بى همتايى اوست؛ چرا که او وجودى است بى نهايت و چنين وجودى ازلى است و وجود ازلى قبل از هرچيز بوده و بعد از هرچيز خواهد بود، چرا که اگر چيزى قبل از آن باشد، ازليّت او نفى مى شود.
درسومين صفت مى فرمايد:«و آخرى است که پايانى ندارد»؛ (وَ الاْخِرُ لاغَايَةَ لَهُ).
همان گونه که اشاره شد، اين نتيجه بى پايان بودن ذات اوست و به تعبير ديگر : بى همتايى او. روشن است که وصف دوم و سوم جنبه اثباتى دارد: اوّليّت او در ازل، و آخر بودن او در ابد.
در چهارمين صفت مى فرمايد: «انديشه هاى دورپرواز، کنه صفاتش را درک نکنند»؛ (لاَتَقَعُ الْأَوْهَامُ لَهُ عَلَى صِفَةٍ).
مى دانيم که عقل ما محدود است و جز امور محدود را درک نمى کند؛ بنابراين، ذات بى پايان خدا و صفات نامحدودش نيز که عين ذات اوست، در وهم نمى گنجد و به تعبير ديگر: اگر ما به صفات او آگاهى داريم، از قبيل علم اجمالى است والّا علم تفصيلى درباره ذات و صفاتش، براى مخلوقات، امکان پذير نيست.
از آنچه گفته شد، معلوم گرديد که «اوهام» در اين جا به معناى انديشه هاست؛ منتها در آن جايى که انديشه، نارسايى پيدا مى کند، از آن، تعبير به «وهم» مى شود.
در پنجمين و ششمين وصف، اشاره به نفى «کيفيّت» و «کميّت» از ذات پاک پروردگار مى کند و مى فرمايد: «و عقل ها به چگونگى ذاتش پى نبرند و تجزيه و تبعيض در او راه ندارد»؛ (وَ لا تُعْقَدُ الْقُلُوبُ مِنْهُ عَلَى کَيْفِيَّةٍ، وَ لاَتَنَالُهُ التَّجْزِئَةُ وَالتَّبْعِيضُ).
«کيفيّت» عبارت است از هيئتى که اشيا به خود مى گيرند؛ خواه اين هيئت ديدنى باشد، يا شنيدنى، يا لمس کردنى. بديهى است که «کيفيّت» مربوط به امورى است که اوصافش زائد بر ذات آن است؛ امّا کسى که صفتش عين ذات اوست و ذاتش خالى از هر گونه دوگانگى و چندگانگى است کيفيّت در او راه نمى يابد. به تعبير ديگر: کيفيّت ها ناشى از محدوديّت هاست و ذات نامحدود پروردگار، خالى از هرگونه کيفيّت است.
همچنين دارا بودن جزء و بعض، مربوط به اجسام است. به همين دليل کميّت را از عوارض جسم شمرده اند و از آن جا که خداوند متعال، جسم نيست، اجزا وابعاض ندارد و کميّت در ذات پاکش راه ندارد.
به تعبير ديگر: «کميّت» در جايى گفته مى شود که افزايش و نقصان مى پذيرد؛ وجود بى پايان خداوند که افزايش و نقصانى در آن راه ندارد، کميّت هم ندارد.
مطابق آنچه گفته شد، تجزيه و تبعيض، دو لفظ مترادف اند که هر دو، يک معنا را مى رسانند؛ ولى بعضى از «شارحان نهج البلاغه» احتمال داده اند که تجزيه اشاره به اجزاى عقليّه (مانند جنس و فصل منطقى) و تبعيض اشاره به اجزاى خارجيّه است و در هر حال، مفهوم آن اين است که ذات پاک خداوند، مرکّب از اجزايى نيست، نه در خارج و نه در عقل؛ چرا که اگر اجزايى داشته باشد در وجود خود نيازمند به آن هاست؛ در حالى که او از همه چيز بى نياز و غنىّ بالذات است و چيزى که نيازمند است، ممکن الوجود است، نه واجب الوجود.
در هفتمين و هشتمين وصف مى فرمايد: «و چشم ها و انديشه ها به او احاطه نمى يابد (چشم ها او را نمى بيند و عقل ها نيز به کنه ذاتش نمى رسد)»؛ (وَ لاَتُحِيطُ بِهِ الْأَبْصَارُ وَ الْقُلُوبُ).
اين که مى فرمايد: چشم او را نمى بيند، دليلش روشن است؛ زيرا انسان با چشم، رنگ ها و نورها را مى بيند و به تَبَع آن ها اجسام را، و چون رنگ و نور از خواصّ جسم است و جسم داراى زمان و مکان و اجزاست، نتيجه آن، نيازمند بودن و ممکن الوجود بودن است و خداوند، برتر و بالاتر از آن است. هر چند جمعى از علماى اهل سنّت با استناد به بعضى از روايات ـ که يا سندش مخدوش است و يا دلالتش ـ معتقدند که خداوند با همين چشم ظاهر در قيامت ديده مى شود، که اين سخنى است بسيار زننده و شرک آلود؛ زيرا مفهومش آن است که: خداوند جسم باشد و زمان و مکان و جهت و رنگ داشته باشد و ما به پيروى از امامان اهل بيت (عليهم السلام) معتقديم که محال است خداوند ديده شود، نه در اين جهان و نه در جهان ديگر؛ و دلايل عقلى، که به گوشه اى از آن اشاره شد، اين حقيقت را ثابت کرده، و دليل عقلى هم استثنا بردار نيست.
امّا عدم احاطه عقل ها به ذات پاک او، به اين دليل است که کنه ذاتش نامحدود است و عقلِ محدود، قادر به درک نامحدود نيست؛ به همين دليل، پيش تر گفتيم: علم ما به ذات پاک خداوند و صفات او، علم اجمالى است، نه علم تفصيلى.
جالب اين که امام (عليه السلام) درمورد نفى رؤيت به وسيله چشم و همچنين مشاهده عقليّه، تعبير به «عدم احاطه» کرده است، که در واقع به منزله دليل بر مطلوب است؛ زيرا لازمه رؤيت يا مشاهده عقلى، احاطه پيدا کردن به چيزى است و يک وجود نامحدود و بى پايان «مُحاط» به چيزى نمى شود.
در اين جا سؤالى پيش مى آيد و آن اين که خود امام(عليه السلام) در يکى ديگر از کلماتش مى فرمايد: «لاَتُدْرِکُهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ، وَ لکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ؛ چشم ها هرگز او را آشکارا نمى بينند، امّا عقل ها با نيروى حقيقت ايمان، وى را درک مى کنند».
آيا اين سخن، با آنچه در اين خطبه آمده است، منافات ندارد؟
با توجّه به يک نکته، جواب اين سؤال روشن مى شود و آن اين که: منظور از عدمِ احاطه عقل به ذات او، که در خطبه محلّ بحث آمده، نفى ادراک کنه ذات و به تعبير ديگر، علم تفصيلى است؛ امّا آنچه در خطبه 179 آمده که خداوند با چشم دل ديده مى شود، اشاره به علم اجمالى است. در حديث پرمعنايى از امام جواد (عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «أَوْهَامُ الْقُلُوبِ أَدَقُّ مِنْ أَبْصَارِ الْعُيُونِ، أَنْتَ قَدْ تُدْرِکُ بِوَهْمِکَ السِّنْدَ وَ الْهِنْدَ وَ الْبُلْدَانَ الَّتِي لَمْ تَدْخُلْهَا وَ لاَتُدْرِکُهَا بِبَصَرِکُ، وَ أَوْهَامُ الْقُلُوبِ لاَتُدْرِکُهُ، فَکَيْفَ أَبْصَارُ الْعُيُونِ؟؛ انديشه هاى انسانى از ديد چشم ها دقيق تر (و عميق تر) است؛ چرا که انسان گاه شهرهايى را که هرگز با چشم نديده و در آن وارد نشده است، مانند: «سند» و«هند»، به قوّت انديشه مى تواند در ذهن خود حاضر کند؛ با اين حال، هنگامى که انديشه ها قادر بر درک کنه ذات پروردگار نيست، چگونه چشم ها توان اين کار را دارد؟».
به هر حال، توصيفى که امام (عليه السلام) در اين جمله هاى کوتاه در فراز اوّل اين خطبه از ذات و صفات خداوند بيان کرده، اوج توانايى انسان را در معرفة الله نشان مى دهد؛ چيزى که بالاتر از آن براى هيچ انسانى ممکن نيست و اين گونه توصيف جز از زبان امام معصوم و انسان آگاهى چون على (عليه السلام) هرگز شنيده نشده است.
اين سخن را با گفته هايى از ابن ابى الحديد در اين زمينه پايان مى دهيم. او در ذيل اين فراز از خطبه، چنين مى گويد:
«بدان که توحيد و عدل و مباحث شريف الهى (و معارف عقيدتى) جز از کلام اين مرد بزرگوار (على (عليه السلام)) شناخته نشده و کلمات بزرگان صحابه غير از او هيچ چيز از اين حقايق را تبيين نمى کند. اصولاً هرگز اين مفاهيم به فکر آن ها خطور نمى کرد، چرا که اگر چنين بود، بيان مى کردند و اين فضيلت به نظر من بزرگ ترينِ فضايل على (عليه السلام) است». نکته
چگونگى معرفت انسان درباره ذات خدا
اين مسئله از دقيق ترين و باريک ترين مسائل عقيدتى است و جايى است که قلم ها و قدم ها در آن مى لغزد و گروهى به راه افراط و گروهى به راه تفريط رفته اند.
گروهى آن چنان از معرفة الله فاصله گرفته اند که به اصطلاح، قائل به تعطيل معرفت شده اند و مى گويند که ما از ذات پاک پروردگار و صفات او هيچ چيز مثبتى نمى دانيم و تنها بر يک سلسله امور منفى تکيه مى کنيم. مى گوييم: خدا معدوم نيست، عاجز و جاهل نيست و اگر بخواهيم در طريق اثبات گام برداريم، فضا در مقابل ما کاملاً تاريک است. اين گروه را طرفداران تعطيل مى شمرند.
گروه ديگرى درست در نقطه مقابل قرار گرفته اند و خدا را در حدّ «جسميّت» تنزّل داده و براى او بدن و اعضا قائل شده اند و آن ها را قائلين به تشبيه يا مشبّهه مى نامند.
در ميان تعطيل و تشبيه، که هر دو خطا و گمراهى است و با قرآن و تعليمات اسلام بيگانه است، راه سومى وجود دارد و آن معرفت اجمالى ذات و صفات است، بى آن که کسى به کنه ذات و صفات پى ببرد.
به تعبير واضح تر: هنگامى که نگاهى به عالم هستى مى کنيم و آثار علم و حکمت و قدرت عظيمى را در همه جا مى نگريم، به خوبى درک مى کنيم که اين نظامات پيچيده عجيب و اين همه ظرافت ها و لطافت ها و قوانين منسجم و حساب شده، از مبدأئى سرچشمه گرفته که داراى علم و قدرتى بى پايان است و از همين جا، به ذات پاک او به صورت يک معرفت اجمالى، پى مى بريم.
از سوى ديگر، هنگامى که در ذات او انديشه مى کنيم که حقيقت او چيست؟ نور است؟ مافوق نور است؟ هستى بسيط و خالص است؟ نمى توانيم دقيقآ بفهميم که او چيست! مى دانيم او بالاتر از جسم و جسمانيّت و برتر از خيال و قياس و گمان و وهم است و از هرچه ديده ايم و خوانده ايم و نوشته ايم فراتر است. او داراى علم و قدرتى بى پايان است، امّا اين که علم او و قدرت او چگونه است؟ براى ما مشخّص نيست.
هرچه ما بخواهيم او را در فکر خود جاى دهيم و به حقيقت ذاتش برسيم مى بينيم در فکر ما نمى گنجد و به گفته آن شاعر عرب: «هر زمان يک وجب به حقيقت ذات او نزديک مى شويم، به اندازه يک ميل عقب نشينى مى کنيم» و غير از اين هم نمى تواند باشد، چرا که ما موجودى کوچک و محدوديم و او بزرگ و نامحدود.
به فرموده امام صادق (عليه السلام): «فَهذِهِ الشَّمْسُ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللّهِ فَإِنْ قَدَرْتَ أَنْ تَمْلَأَ عَيْنَيْکَ مِنْهَا فَهُوَ کَمَا تَقُولُ؛ اين خورشيد يکى از مخلوقات خداست (تو نمى توانى به آن نگاه کنى) هرگاه توانستى کاملاً به خورشيد نگاه کنى، همان است که تو مى گويى (اشاره به اين که در اين صورت آفريننده خورشيد را نيز مى توانى ببينى)».
در واقع مقصود امام (عليه السلام) اين است که محدود بودن قدرت ديد و فکر و انديشه ما را در برابر نامحدود بودن ذات پاک او مشخص کند.
اين جاست که بايد در پيشگاه خداوند زانو بزنيم و دست به جانب درگاه او برداريم و همان سخنى را که امام هادى (عليه السلام) در پيشگاهش عرضه مى دارد، عرض کنيم: «إِلهِي تَاهَتْ أَوْهَامُ الْمُتَوَهِّمِينَ، وَ قَصُرَ طَرْفُ الطَّارِفِينَ، وَ تَلاشَتْ أَوْصَافُ الْوَاصِفِينَ، و اضْمَحَلَّتْ أَقَاوِيلُ الْمُبْطِلِينَ عَن الدَّرْکِ لِعَجِيبِ شَأْنِکَ، أَوِ الْوُقُوعِ بِالْبُلُوغِ إِلَى عُلُوِّکَ، فَأَنْتَ فِي الْمَکَانِ الَّذِي لايَتَنَاهَى وَ لَمْ تَقَعْ عَلَيْکَ عُيُونٌ بِإِشَارَةٍ وَ لاَعِبَارَةٍ، هَيْهَاتَ! ثُمَّ هَيْهَاتَ؛ معبودا! انديشه هاى دورپرواز انديشمندان، حيران شده و نگاه بينندگان کوتاه گشته و توصيف توصيف کنندگان، متلاشى گرديده و سخنان بيهوده گويان، ناتوان شده از اين که شگفتى هاى ذات پاکت را درک کنند، يا به مقام والاى تو دست يابند. تو در موقعيّت غير متناهى قرار دارى؛ هرگز چشم ها نمى تواند تو را ببيند، يا به ذات پاکت اشاره کند، يا توصيف نمايد. آرى بسيار دور است! بسيار دور است!».
ولى هرگز اين ها بدان معنا نيست که ما از معرفت و شناخت اجمالى محروم باشيم؛ چرا که آثار ذات و صفات او تمام جهان و درون و برون وجود ما را پر کرده است. .