تفسیر بخش ششم

و منها: حَتَّى يَظُنَّ الظَّانُّ أَنَّ الدُّنْيَا مَعْقُولَةٌ عَلَى بَنِي أُمَيَّةَ؛ تَمْنَحُهُمْ دَرَّهَا، وَ تُورِدُهُمْ صَفْوَهَا، وَ لَا يُرْفَعُ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ سَوْطُهَا وَ لَا سَيْفُهَا، وَ کَذَبَ الظَّانُّ لِذَلِکَ، بَلْ هِيَ مَجَّةٌ مِنْ لَذِيذِ الْعَيْشِ يَتَطَعَّمُونَهَا بُرْهَةً، ثُمَّ يَلْفِظُونَهَا جُمْلَة!

ترجمه
امام (عليه السلام) در بخش ديگرى از اين خطبه مى فرمايد: تا آن جا که بعضى گمان کردند دنيا به کام بنى اميّه است و همه خوبى هايش را به آنان مى بخشد و آن ها را از سرچشمه زلال خود، سيراب مى سازد و (نيز گمان کردند که) تازيانه و شمشير آن ها از سر اين امّت برداشته نخواهد شد؛ کسانى که چنين گمان مى کنند، دروغ مى گويند (و در اشتباه اند). زيرا سهم آنان از زندگىِ لذّت بخش، جرعه اى بيش نيست، که زمان کوتاهى آن را مى چشند، سپس (قبل از آن که آن را فرو برند) به کلّى بيرون مى افکنند!
شرح و تفسیر
کوتاهى عمر بنى اميّه
اين آخرين بخش از خطبه مورد بحث است. بعضى معتقدند که اين بخش مشتمل بر مطلب مستقلّى است و ربطى به مطالب گذشته ندارد و در واقع در ميان اين بخش و بخش هاى گذشته، مطالب زيادى بوده که «سيّد رضى (رحمه الله)» آن را نقل نکرده است و لذا پيوند روشنى بين اين بخش و بخش هاى قبل ديده نمى شود؛ ولى در عين حال، بعيد نيست که رابطه معقولى بين اين دو بخش خطبه باشد؛ يعنى آنچه حذف شده کم و کوتاه بوده است.
گويى امام (عليه السلام) اشاره به آخرين جمله از بحث گذشته مى کند که فرمود: آنچه را نمى دانيد و نمى بينيد در آن گمانه زنى نکنيد و با حدس و تخمين، درباره آن سخن نگوييد.
از جمله: گمان نبريد که حکومت بنى اميّه، براى هميشه به کام آن هاست؛ چنين نيست! چند صباحى مى گذرد و حکومت آن ها براى هميشه سقوط مى کند. مرحوم «سيّد رضى» اين بخش را چنين شروع مى کند، مى گويد: قسمت ديگرى از اين خطبه چنين است: «تا آن جا که بعضى گمان کردند دنيا به کام بنى اميّه است و همه خوبى هايش را به آنان مى بخشد و آن ها را از سرچشمه زلال خود، سيراب مى سازد، و (نيز گمان کردند که) تازيانه و شمشير آن ها از سر اين امّت برداشته نخواهد شد!»؛ (حَتَّى يَظُنَّ الظَّانُّ أَنَّ الدُّنْيَا مَعْقُولَةٌ عَلَى بَنِي أُمَيَّةَ؛ تَمْنَحُهُمْ دَرَّهَا، وَ تُورِدُهُمْ صَفْوَهَا، وَ لاَ يُرْفَعُ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ سَوْطُهَا وَ لاَ سَيْفُهَا).
تعبير «مَعْقُولَةٌ عَلَى بَنِي أُمَيَّةَ» که ترجمه تحت اللّفظى آن، اين است که «شتر دنيا را عِقال و پابند زده اند و به دست بنى اميّه سپرده اند»، کنايه لطيفى است از تسليم شدن چيزى، در برابر کسى. و جمله «تَمْنَحُهُمْ دَرَّهَا» که معناى تحت اللّفظى آن چنين است: «شتر دنيا، شير خود را تمام به بنى اميّه مى بخشد» مکمّل جمله سابق است. معمول عرب اين بوده که بسيارى از مسائل زندگى خود را به شتر تشبيه مى کرده اند که نقش بسيار مهمّى در زندگى آن ها داشته و اين گونه تشبيهات براى آن ها گويا و دلنشين بوده است.
به هر حال، معمولِ افراد ظاهربين و کم ظرفيّت اين است که وقتى کسى را بر تخت قدرت سوار مى بينند که در برهه اى از زمان مخالفان خود را کنار زده و دنيا به کامشان مى گردد، اين قدرت را طولانى يا جاودانى مى پندارند؛ در حالى که هيچ کس جز خدا از آينده باخبر نيست و گمانه زنى ها درباره آينده، به خصوص در مسائل سياسى کاملاً بى اعتبار است؛ امّا «اولياءاللّه» که علمشان از درياى علم پروردگار سرچشمه مى گيرد، مى توانند خبرهايى از آينده در اختيار مردم بگذارند و خبرى که امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه بيان فرموده، از اين نوع است؛ چنان که در ادامه سخن مى فرمايد: «کسانى که چنين گمان مى کنند دروغ مى گويند (و در اشتباه اند)»؛ (وَ کَذَبَ الظَّانُّ لِذلِکَ).
«زيرا سهم آنان از زندگى لذّت بخش، جرعه اى بيش نيست که زمان کوتاهى آن را مى چشند، سپس (قبل از آن که آن را فرو برند) به کلّى بيرون مى افکنند»؛ (بَلْ هِيَ مَجَّةٌ مِنْ لَذِيذِ الْعَيْشِ يَتَطَعَّمُونَهَا بُرْهَةً، ثُمَّ يَلْفِظُونَهَا جُمْلَةً!).
اشاره به اين که حکومت را به تدريج در اختيار مى گيرند و يک باره از دست مى دهند.
مى دانيم که حکومت بنى اميّه بيش از هشتاد سال طول نکشيد ـ و به اصطلاح ـ لذّت بخش ترين آن، همان دوران چند ساله حکومت معاويه بعد از شهادت امام على (عليه السلام) و صلح با امام حسن مجتبى (عليه السلام) بود که چند سالى دنيا به کام او بود. بعد از او، حکومت کوتاه و پر دردسر يزيد بود، که قيام امام حسين (عليه السلام) و رسوايى عجيبى که از شهيد کردن آن حضرت برايش به وجود آمد و سپس قيام مسلمانان در مدينه، فضاى حکومت کوتاهِ کمتر از چهار سالش را تيره و تار کرد و بعد از او، حکومت در ميان آن ها به سرعت عوض مى شد و حتّى دوران حکومت بعضى از آن ها تنها شش ماه! بلکه حکومت معاوية بن يزيد چهل روز! بود. طولانى ترين حکومت، حکومت عبدالملک بود که حدود بيست سال به طول انجاميد و شايد علّتش اين بود که به توصيه حجّاج گوش نداد و دست از خون ريزى «بنى هاشم» کشيد.
به هر حال، همان طور که امام (عليه السلام) پيش بينى فرموده بود، حکومت آن ها کوتاه وقسمت عمده آن، ناگوار و آميخته با انواع ناآرامى ها و بدبختى ها بود.
تعبير به «هِيَ مَجَّةٌ» اشاره به اين است که آن ها (بنى اميّه) مدّت زمان کوتاهى از زندگانى لذّت بخش مادّى بهره مند مى شوند، ولى مانند کسى که غذاى لذيذى را در دهان مى گذارد و طعم آن را مى چشد، امّا موفق به فرو بردن آن نمى شود، اين حکومت لذّت بخش را به سرعت از دست خواهند داد. و تاريخ نيز گواه است که حکومت کوتاه هشتاد ساله آن ها،ـ جز در سال هاى محدودى ـ مملوّ از مخاطرات، نابسامانى ها، درگيرى ها، مشکلات عظيم و جابه جايى هاى سريع بود. نکته
ناکامى بنى اميّه در حکومت
درست است که بنى اميّه حدود هشتاد سال بر کشورهاى اسلامى حکومت کردند و چهارده نفر از آل ابوسفيان و آل مروان زمام حکومت را يکى بعد از ديگرى در دست گرفتند که بعضى از آن ها فقط حدود يک يا چند ماه و بعضى فقط هفتاد روز حکومت کردند و ـ همان طور که گفته شد ـ طولانى ترين آن ها که حکومت هشام بن عبدالملک بود، بيست سال به طول انجاميد و به طور متوسط هر کدام حدود شش سال حکومت کردند، ولى حکومت آن ها غالبآ توأم با درگيرى ها و تضادها و ناکامى ها بود که عمر اندک حکومتشان يکى از شواهد است. از جمله حوادث طولانى اى که در اين مدّت واقع شد و «شهد» حکومت را در کام آن ها مبدّل به «شرنگ» کرد، حوادث زير بود:

الف) قيام هاى خوارج بر ضد بنى اميّه
حکومت بنى اميّه مملوّ از طوفان ها و قيام ها و شورش هايى از جانب خوارج بود:
1. درست پس از حرکت امام حسن (عليه السلام) از کوفه به سمت حجاز و ورود معاويه به کوفه، يک گروه پانصد نفرى از خوارج به سرکردگى فروة بن نوفل در برابرش قيام کردند. 2. عروة بن حدير، معروف به عروة بن اديه شخصيّت ديگرى از همين خوارج بود، که با اصحابش بر معاويه شوريد و زياد او را به قتل رساند.
3. نجدة بن عويم حنفى، سومين نفر از رؤساى خوارج بود که با يارانش در برابر حکومت معاويه قيام کرد و بر يمامه، يمن، طائف، عمّان، بحرين و وادى تميم و عامر تسلّط يافت.
4. مستورد بن سعد تميمى، چهارمين نفر از اين طايفه است که بر مغيرة بن شعبه، والى معاويه در کوفه حمله برد و مغيره، معقل بن قيس را براى مقابله با او فرستاد که هر دو با ضربه يکديگر از پاى درآمدند.
5. پنجمين نفر حوثره اسدى است که با گروهى از خوارج در سال قحطى بر معاويه شوريد و معاويه سپاهى از کوفه براى دفع او گسيل داشت؛ حوثره خطاب به آنان گفت: اى دشمنان خدا! شما ديروز براى انهدام حکومت معاويه با او جنگيديد و امروز براى استحکام پايه هاى حکومتش مى جنگيد. حوثره در اين نبرد کشته شد و نيروهايش پراکنده شدند.
6. قريب بن مرّه ازدى و زحّاف طائى، از عابدان و مجتهدان بصره بودند که در زمان معاويه بر زياد خروج کردند.
7. نافع بن ازرق حنفى و نجدة بن عامر دو فرد ديگر از خوارج بودند که قيام کردند و به بصره حمله بردند؛ در اين نبرد شديد، ابن عبيس، امير بصره، و نافع، هر دو کشته شدند. اين نبرد به جنگ دولاب معروف شد، و از جنگ هاى مشهور خوارج گرديد.
8 . عبيدالله بن بشير بن ماحوز يربوعى پس از قتل نافع، امور خوارج را عهده دار شد و در اين راه جنگيد.

9. زبير بن على سليطى، در بصره فرود آمد و مردم بصره و اهواز با رغبت وترس به او پيوستند و در برابر حکومت مرکزى قيام کردند.
10. قطرى بن فجائه مازنى از جمله افرادى است که بر ضدّ معاويه به پا خاسته است؛ هنگامى که زبير بن على کشته شد، خوارج مى خواستند عبيدة بن هلال را رئيس خود قرار دهند (و برنامه مبارزه را ادامه دهند) ولى او گفت: قطرى بن فجائه از من بهتر است. لذا با او بيعت کردند.
11. عبد ربّه صغير نيز از جمله قيام کنندگان بود که در همان زمان قطرى، جمع کثيرى با او بيعت کردند و در نبرد با مهلب کشته شد.
12. شبيب بن يزيد شيبانى نيز قيامش در سرزمين موصل و جزيره بود؛ ميان او و حجّاج جنگى درگرفت که در نتيجه او جمع زيادى از سپاه حجّاج را به قتل رساند.


ب) قيام گروههاى ديگر دربرابر بنى اميّه
1. قيام حُجربن عدى در برابر مغيرة بن شعبه، والى معاويه در کوفه: مغيره در خطبه هاى خود درباره امام على (عليه السلام) بدگويى مى کرد و از عثمان و طرفدارانش تمجيد مى نمود؛ «حجر» در برابر اين عمل ايستاد و سرانجام با طرفدارانش در مرج عذرا (نزديکى شهر شام) به وسيله معاويه ـ پس از امان دادن ـ شهيد گرديد.

2. امام حسين (عليه السلام) در برابر يزيد در محرّم سال 61 قيام کرد و با همه يارانش شهيد شد.
3. عبدالله بن زبير در مکّه قيام کرد؛ يزيد را خلع و مردم را به بيعت با خود دعوت کرد، و والى يزيد را از مکّه خارج ساخت.
4. قيام مردم مدينه به رهبرى عبداللّه بن حنظله که به «واقعه حرّه» معروف است؛ اين قيام در ذى الحجّه سال 63 اتفاق افتاد؛ سپاه يزيد به سرکردگى مسلم بن عقبه وارد مدينه شد و مردم آن شهر را قتل عام کرد.
5. قيام توّابين؛ گروهى که پس از شهادت اباعبدالله الحسين (عليه السلام) از عدم همکارى با او پشيمان شده، توبه کردند و تصميم گرفتند به پا خيزند و اين تقصير خود را جبران کنند؛ آن ها حدود هفده هزار نفر شدند و به فرماندهى سليمان بن صرد در سال 65 در «عين الورده» به خون خواهى امام حسين (عليه السلام) قيام کردند.
6. قيام مختاربن ابى عبيده ثقفى؛ وى پس از سليمان بن صرد با اعطاى فرماندهى به ابراهيم بن مالک بن حارث او را به نبرد با «عبيداللّه بن زياد» فرستاد. ابراهيم موفق شد او و بزرگان ديگرى از طرفداران بنى اميّه را به قتل برساند و مختار به دنبال آن، قاتلان امام حسين (عليه السلام) را يکى پس از ديگرى به سزاى اعمال خود رسانيد.
7. قيام مصعب بن زبير که با همراهى جمعى از اهل عراق به پا خاست و با عبيداللّه زياد نبرد را شروع کرد؛ ولى همراهانش به او وفا نکردند و شکست خورد.{6} 8 . قيام عبدالرّحمان بن محمّد اشعث در سيستان؛ او نخست از طرف حجّاج، فرماندار آن جا بود ولى مورد خشم او واقع شد، حجاج او را تهديد کرد، او هم حجّاج را خلع نمود و با جمعيّتى بيعت کرد و به نبرد با حجّاج برخاست. در «اهواز» به يکديگر رسيدند و نبرد سختى بينشان درگرفت، اين حادثه در سال 83 هجرى قمرى واقع شد.
9. در سال 102، آل مهلب در برابر يزيد بن عبدالملک به پا خاستند؛ حدود يکصد و بيست هزار نفر با يزيد بن مهلب بيعت کردند، و يزيد بن عبدالملک برادرش مسلمة بن عبدالملک را براى نبرد با او گسيل داشت. جنگ سختى بين آن ها درگرفت که در مرحله اوّل به هزيمت شاميان انجاميد.
10. سليمان بن کثير خزاعى و يارانش در سال 111 در خراسان قيام کرده و مردم را به بيعت با بنى هاشم دعوت کردند، که جمعيت بسيارى به اين خواسته پاسخ مثبت دادند.
11. قيام ديگر، قيام زيد بن على بن الحسين (عليه السلام) در برابر هشام بن عبدالملک است که در اوايل ماه صفر سال 121 به شهادت رسيد. نخست، قرّاء و اشراف اهل عراق با او بيعت کردند، ولى به هنگام نبرد با يوسف بن عمر ثقفى، والى عراق، فرار کردند؛ «زيد» پس از مقاومت بسيار و زخم هاى فراوان شهيد شد؛ جسدش را پس از دفن بيرون آورده، سرش را جدا کردند، بدنش را به دار زدند و پس از آن پيکرش را با آتش سوزاندند.
12. قيام يحيى بن زيد؛ او با هفتاد نفر در برابر سپاه ده هزار نفرى نصربن سيّار ايستاد، آن ها را شکست داد و فرمانده آن ها را به قتل رساند؛ پس از آن، سپاه ديگرى به نبرد با او فرستادند؛ در اين نبرد او و تمام يارانش شهيد شدند.
13. ضحّاک بن قيس حرورى نيز از جمله کسانى است که قيام کرد و با عبدالله بن عمر بن عبدالعزيز درگير شد، و بر واسط، موصل، نصيبين، و حرّان تسلط يافت. ضحّاک در سال 127 کشته شد و سپاه او متفرّق شدند.
14. ابوحمزه، مختار بن عوف حرورى أَزْدى، از کسانى است که قيام کرد و بر مدينه تسلّط يافت و از آن جا به قصد تسلّط بر شام حرکت کرد، که در بين راه با نيروهاى مروان حمار درگير شد، رو به هزيمت نهاد و به مدينه بازگشت.
15. در سال 129، قيام ابراهيم بن محمّد امام و ابومسلم خراسانى اتّفاق افتاد.
پاورقی ها
«مَعْقُوله» از ريشه «عِقال» به معناى طنابى است که پاى شتر را بعد از خم کردن، با آن مى بندند، تا نتواند برخيزد و همچنان در محل خود بماند و «شتر معقوله» به چنين حيوانى گفته مى شود و سپس به عنوان کنايه در امورى که پايدار است، به کار مى رود.
«درّ» در اصل به معناى ريزش شير از پستان است؛ سپس به ريزش مايعاتى مانند باران و امثال آن اطلاق شده و به عنوان کنايه، در مواهب مختلف مادّى به کار مى رود. «مَجَّة» از ريشه «مَجّ» بر وزن «حجّ» در اصل به معناى بيرون ريختن آب از دهان است و به عصاره انگور و مانند آن «مُجاج» بر وزن «عقاب» مى گويند و به عسل نيز «مجاج النّحل» گفته مى شود و در اين جا اشاره به پيروزى هاى موقّتى است که انسان آن را به دست مى آورد و به زودى از دست مى دهد. اين چهارده نفر عبارت اند از:
الف) معاويه، از سال 40 تا 61 هجرى قمرى. ب) يزيد بن معاويه، از 61 تا 64. ج) معاوية بن يزيد، 40 روز، يا دو ماه از سال 64. د) مروان بن حکم، (صلي الله عليه و آله) ماه از سال 65. هـ) عبدالملک بن مروان، 65 تا 86. و) وليد بن عبدالملک، 86 تا 96. ز) سليمان بن عبدالملک، 96 تا 99. ح) عمر بن عبدالملک، 99 تا 101. ط) يزيد بن عبدالملک، 101 تا 105. ى) هشام بن عبدالملک، 105 تا 125. ک) وليد بن يزيد بن عبدالملک، 125 تا 126. ل) يزيد بن وليد بن عبدالملک، 2 ماه و 10 روز، از سال 126 هجرى قمرى. م) ابراهيم بن وليد بن عبدالملک، 70 روز از سال 126. ن) مروان بن محمّد، مشهور به مروان حمار، 126 تا 132 هجرى قمرى. (بر گرفته از کتاب سيره پيشوايان)
البداية و النهايه، ج 8، ص 22. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 132 ـ 134. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 135. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 141. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 144. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 167. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 204. البداية و النهايه، ج 9، ص 17. البداية و النهايه، ج 8، ص 54. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 245. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 247. تتمّة المنتهى، ص 80. البداية و النهايه، ج 8، ص 276. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 259. البداية و النهايه، ج 8، ص 346. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 277. البداية و النهايه، ج 9، ص 246 و تتمّة المنتهى، ص 152. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 319. تتمّة المنتهى، ص 163-167. البداية و النهايه، ج 10، ص 7. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 338. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 339. البداية و النهايه، ج 10، ص 32.