تفسیر خطبه 92

وَمِن کَلامٍ لَهُ عَلَيهِ السَّلامُ
لَمّا أرادَهُ النّاسُ على البَيْعَةِ بَعْدَ قَتْلِ عُثْمَانَ
دَعُوني وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي؛ فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْرآ لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ؛ لاتَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ، وَ لا تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ. وَ إِنَّ الاْفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ، وَالْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَکَّرَتْ. وَ اعْلَمُوا أَنِّي إنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ، وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ، وَ إِنْ تَرَکْتُمُونِي فَأَنَا کَأَحَدِکُمْ؛ وَلَعَلِّي أَسْمَعُکُمْ وَأَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَکُمْ، وَ أَنَا لَکُمْ وَزِيرآ، خَيْرٌ لَکُمْ مِنِّي أَمِيرآ!

ترجمه
از سخنان امام (عليه السلام) است
آن را هنگامى ايراد کرد که مردم بعد از قتل عثمان، مى خواستند با او بيعت کنند (و او مى خواست با اين سخن، هم با مردم اتمام حجّت فرمايد و هم بى اعتنايى خود را به مقام، ثابت کند)
مرا رها کنيد و ديگرى را بطلبيد! چراکه ما به استقبال چيزى مى رويم که چهره ها و رنگ هاى گوناگون دارد و دل ها بر آن استوار و عقل ها بر آن ثابت نمى ماند (چون قبول زمامدارى در اين شرايط، بسيار مشکل و طاقت فرساست)؛ ابرهاى تيره وتار، افق ها را پوشانيده و راه مستقيم حق (در اين فضاى ظلمانى) ناشناخته است. بدانيد که اگر من دعوت شما را بپذيرم مطابق آنچه خود مى دانم (با اصول حق و عدالت) با شما رفتار خواهم کرد و هرگز به سخن اين و آن وسرزنشِ سرزنش کنندگان، گوش نخواهم داد! و اگر مرا رها کنيد همچون يکى از شما خواهم بود (و با عدم وجود يار و ياور، مسئوليّتى نخواهم داشت) بلکه شايد از شما شنواتر و مطيع تر دربرابر رئيس حکومت و واليان امر (در حفظ کيان اسلام و منافع مردم) باشم و من براى شما وزير و مشاور باشم بهتر از آن است که امير و رهبر باشم (چراکه اگر امير باشم و با من مخالفت کنيد کافر مى شويد، ولى اگر ديگرى به جاى من باشد چنين نيست).
شرح و تفسیر
خطبه در يک نگاه
يکى از شارحان معروف نهج البلاغه (مرحوم علّامه خويى) مى نويسد: «از روايات استفاده مى شود که سبب ايراد اين خطبه آن بود که خلفاى پيشين، سنّت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را در تقسيم عادلانه بيت المال و رعايت مواسات بين مردم، تغيير دادند؛ عرب را بر عجم و موالى را بر بردگان و بزرگان قبيله را بر افراد عادى مقدّم داشتند. هنگامى که عثمان به حکومت رسيد، اين معنا تشديد شد؛ او خويشاوندان خود را از بنى اميّه بر ساير مردم برترى بخشيد (مقامات وپست هاى حکومت را بين آن ها تقسيم کرد و اموال عظيمى از بيت المال را در اختيار آن ها گذاشت؛) سال ها اين رسم در ميان آنان رواج داشت و بسيارى از مردم به آن خو گرفته بودند و سيره رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به فراموشى سپرده شده بود.
هنگامى که بعد از کشته شدن عثمان، همگان دست بيعت را به سوى على (عليه السلام) دراز کردند، بزرگان قبايل و افراد سرشناس از آن حضرت انتظار داشتند که به همان شيوه خلفا عمل کند در حالى که امام (عليه السلام) تنها سيره پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) را ملاک مى دانست؛ ناچار با اين سخنان با آن ها اتمام حجّت کرد و با صراحت اعلام داشت که اگر رشته خلافت را به دست گيرد مطابق خواسته آن ها عمل نخواهد کرد».
در ضمن، بى اعتنايى خود را به خلافت و مقامات ظاهرى کاملا نشان داد و در آغاز، دست رد به سينه طالبان بيعت زد تا هيچ کس تصوّر نکند پذيرش بيعت مردم ازسوى امام (عليه السلام) به دليل علاقه او به خلافت بوده است.

* * * مرا رها کنيد و به دنبال ديگرى برويد!
شارحان نهج البلاغه بحث هاى فراوانى درباره اين خطبه کرده اند و بيشتر به اشکالاتى که مربوط به مسئله امامت است، پرداخته اند؛ حتّى بسيارى از آن ها شرح خطبه را رها کرده، مستقيمآ به سراغ پاسخ اشکالات رفته اند؛ ولى بهتر اين است که ما نخست به تفسير خطبه بپردازيم و در پايان به سراغ سؤال وجواب هايى که درباره اين خطبه مطرح شده است، برويم.
امام (عليه السلام) دربرابر کسانى که دست بيعت به سوى او دراز کرده اند و از هر طرف هجوم آورده اند و گمانشان اين بوده که امام (عليه السلام) نيز برنامه تبعيض هاى ناروا در تقسيم بيت المال و مقام ها و پست ها را انجام خواهد داد، مى فرمايد: «مرا رها کنيد و ديگرى را بطلبيد!»؛ (دَعُوني وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي).
سپس به بيان دليل اين مطلب پرداخته، مى فرمايد: «چراکه ما به استقبال چيزى مى رويم که چهره ها و رنگ هاى گوناگونى دارد؛ و دل ها بر آن استوار و عقل ها بر آن ثابت نمى ماند! (چون قبول زمامدارى در اين شرايط بسيار مشکل وطاقت فرساست)»؛ (فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْرآ لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ؛ لا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ، وَلاتَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ).
اشاره به اين که مردم براثر کارهاى نارواى خلفا ـ به خصوص عثمان ـ اتّحاد نخستين را از دست داده اند و هرکس براى خود نظرى دارد و آن را دنبال مى کند و بسيارى از آن ها همچون شکارچيان در هرجا دنبال شکارى از اموال و مقامات دنيا هستند و با اين اختلاف و تشتّت، بازگرداندن مردم به وحدت عصر رسول الله (صلي الله عليه و آله) کار بسيار مشکل و پيچيده اى است و انتظارات آن ها حدّ و مرزى ندارد.
سپس در ادامه اين سخن، دورنماى تاريک آينده را با واقع بينى دقيقى ترسيم مى کند و مى فرمايد: «ابرهاى تيره وتار، افق ها را پوشانيده و راه مستقيم حق (در اين فضاى ظلمانى) ناشناخته است»؛ (وَ إِنَّ الآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ، وَالْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَکَّرَتْ).
چراکه هوى وهوس هاى شيطانى و زرق وبرق فريبنده دنيا چنان فضاى افکار و قضاوت جامعه را تيره وتار کرده که اجازه نمى دهد راه را از چاه بشناسد و از پرتگاه هايى که در مسيرش مى باشد، بپرهيزد و به گفته دانشمند مصرى «محمّد عَبْدُه»: «طمع هايى که در بسيارى از مردم در عهد عثمان به دليل بخشش هاى بى دريغ از بيت المال و انواع تبعيض هاى ناروا حاصل شده بود، به آسانى به آن ها اجازه نمى داد که بعدآ با ديگران مساوات داشته باشند و هرگاه عدل على (عليه السلام) به سراغ آن ها مى آمد، از آن مى گريختند و به سراغ برپا ساختن فتنه ها مى رفتند تا به مقصود خود برسند و اين در اغلب رؤسا و سردمداران قوم وجود داشت و امام (عليه السلام) بر سر دو راهى قرار گرفته بود؛ اگر همان امتيازات را به آن ها مى داد مرتکب ظلم عظيم و مخالفت با شرع مقدس مى شد (و اگر تسليم آن ها نمى شد فتنه گرى ها آغاز مى گشت) و ازسوى ديگر، توده مردم که بر ضدّ مظالم عثمان به پا خاسته بودند، خواهان عدل و داد بودند و مى بينيم که آنچه على (عليه السلام) پيش بينى مى کرد، بعد از قبول بيعت مردم رخ داد (و فرياد مخالفت دنياپرستان از هر سو بلند شد)». سپس در تأکيد بيشترى بر اين موضوع، که اگر من زمام امور را به دست گيرم روش هاى نادرست پيشين راادامه نخواهم داد؛ بلکه همچون زمان پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به سراغ حقّ و عدالت خواهم رفت، مى افزايد: «بدانيد که اگر من دعوت شما را بپذيرم،مطابق آنچه خودمى دانم (بااصول حق و عدالت) با شما رفتار خواهم کرد وهرگزبه سخن اين وآن وسرزنش سرزنش کنندگان گوش نخواهم داد!»؛(وَاعْلَمُوا أَنِّي إنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ، وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَعَتْبِ الْعَاتِبِ).
اشاره به اين که من مى دانم مصلحت انديشان دنياطلب، در آينده به من خواهند گفت که اجراى حق و عدالت امر حکومت را بر من مشکل مى کند ومخالفت ها را برمى انگيزد؛ اصول سياستمدارى ايجاب مى کند که همان ناهنجارى هاى سابق را ادامه دهم؛ بيت المال را به زورمندان ببخشم و مناصب وپست ها را در اختيار گردنکشان قرار دهم هر چند به قيمت پايمال شدن حقوق توده مردم باشد؛ درست همان کارى که اسلام و همه اديان آسمانى براى نفى آن آمده اند: (لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقوُمَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ)؛ «ما پيامبران خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آن ها کتاب آسمانى و ميزان (شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل کرديم، تا مردم قيام به عدالت کنند».
سپس براى اتمام حجّت و اثبات بى اعتنايى خود به مقام هاى ظاهرى مى افزايد: «اگر مرا رها کنيد همچون يکى از شما خواهم بود (و با عدم وجود يار و ياور مسئوليّتى نخواهم داشت) بلکه شايد از شما شنواتر و مطيع تر دربرابر رئيس حکومت و واليان امر (در حفظ کيان اسلام و منافع مردم) باشم»؛ (وَإِنْ تَرَکْتُمُونِي فَأَنَا کَأَحَدِکُمْ؛ وَ لَعَلِّي أَسْمَعُکُمْ وَ أَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَکُمْ). اين تعبير نشان مى دهد که امام (عليه السلام) در عالَمى غير از عالم مصلحت گرايان دنياپرست و سياست پيشه، سير مى کرد و هرگز حکومت را به عنوان يک طعمه شيرين و لذيذ نمى دانست؛ بلکه وظيفه اى سنگين و مقدّمه اى براى احياى ارزش هاى اسلامى مى شمرد، که بدون آن، حکومت به اندازه آب بينى يک حيوان نيز ارزش ندارد.
در پايان، روى سخنش را به همان گروه دنياپرست و زيادت خواه و سياست باز کرده، مى فرمايد: «من براى شما وزير و مشاور باشم، بهتر از آن است که امير ورهبر باشم (چراکه اگر امير باشم و با من مخالفت کنيد کافر مى شويد ولى اگر ديگرى به جاى من باشد چنين نيست)»؛ (وَ أَنَا لَکُمْ وَزِيرآ، خَيْرٌ لَکُمْ مِنِّي أَمِيرآ).
چراکه اگر امير باشم شما هرگز نمى توانيد به خودکامگى ها و غصب حقوق محرومان ادامه دهيد، ولى در مشاورت با من بهره هايى از حق خواهيد برد، بى آن که مسئول اعمال شما باشم.
تاريخ با صراحت مى گويد که تمام پيش بينى هاى امام (عليه السلام) در اين کلام شريف به وقوع پيوست. و برخلاف آنچه برخى از کوته نظران مى انديشند، امام (عليه السلام) کاملا از شرايط سخت دوران حکومت خود آگاه بود و تمام واکنش هاى مخالفان را پيش بينى مى کرد؛ هرگز غافلگير نشد و چيزى برخلاف آنچه گفته بود روى نداد؛ ولى او پيرو مکتبى بود که مى گفت: احياى ارزش ها، هر چند به قيمت قربانى شدن خود انسان باشد، بر هرچيز مقدّم است؛ نه مکتب هاى دنياى مادّى که مى گويند: براى حفظ حکومت مى توان ارزش ها را قربانى کرد!
او به گفته خود عمل کرد؛ حتّى حاضر نشد به برادرش «عقيل» سهم مختصرى، اضافه بر آنچه حقّ او بود، از بيت المال بدهد.
او برخلاف خليفه پيشين، کمترين چيزى براى خود نيندوخت و روزى خطاب به مردم فرمود: «دَخَلْتُ بِلادَکُمْ بِأَشْمَالِي هَذِهِ وَ رَحْلَتي، و رَاحِلَتى، هَا هِىَ فَإنْ أَنَا خَرَجْتُ مِنْ بِلادِکُمْ بِغَيْرِ مَا دَخَلْتُ فَإِنَّنِي مِنَ الْخَائِنينَ؛ من به سرزمين شما وارد شدم با اين لباس و اين اثاث مختصر و اين مرکب؛ و اگر از سرزمين شما با غير از اين خارج شوم (و چيزى از بيت المال مسلمين را با خود ببرم)؛ از خائنانم!».
برخلاف آنچه معمول سياستمداران امروز است، که به هنگام انتخابات وعده هاى فريبنده اى به مردم مى دهند و براى جلب آرا به هر کار خلافى دست مى زنند، امام (عليه السلام) اهداف واقعى خود را کاملا روشن ساخت و از مسائلى که در ذائقه بسيارى تلخ بود، خبر داد و براى اين که کمترين شائبه اغفال در کار نباشد، مردم را از طوفان هاى آينده آگاه ساخت؛ اين کارى است که در برنامه هيچ يک از زمامداران دنياى مادّى در طول تاريخ، سابقه نداشته است. نکته ها
1. چرا فرمود: دست از من برداريد؟
شارحان نهج البلاغه و ديگر انديشمندان اسلام درباره اين کلام اميرمؤمنان (عليه السلام) سخنان بسيارى گفته اند؛ گروهى آن را دليل بر عدم وجود نصّ بر مسئله امامت و ولايت پنداشته اند و گروهى در مقابل به دفاع برخاسته اند و جمعى از ـ به اصطلاح ـ روشنفکران عصر ما، آن را دليل بر اصالت رأى مردم در حکومت گرفته اند و ... .
ولى براى اين که در اين جا بيراهه نرويم بهتر است قبل از قضاوت درباره متن خطبه، به شرايط زمانى و مکانى و ساير مقدّماتى که فضاى اصلى خطبه را تشکيل مى دهد، توجّه کنيم. ازجمله: الف) اين سخن در زمانى از امام (عليه السلام) صادر شد که «عثمان» براثر حيف و ميل در بيت المال و مسلّط ساختن بنى اميّه بر جان و مال مردم و بروز اغتشاش در مناطق مختلف، به قتل رسيده بود و مردم براى بيعت، به سوى امام (عليه السلام) هجوم آورده بودند.
مردمى که سران آن ها به امتيازات بى دليل زمان عثمان خو گرفته بودند، انتظار داشتند امام (عليه السلام) نيز بيت المال مسلمين را مطابق ميل آن ها تقسيم کند وسياستمدارانشان انتظار داشتند که دربرابر بيعت با اميرمؤمنان (عليه السلام)، پست هاى مهمّ فرماندارى و استاندارى کشور وسيع اسلام، در اختيار آن ها گذاشته شود.
بسيارى از توده هاى مردم نيز از ارزش هاى اسلامى فاصله گرفته و به سبب وفور غنايم جنگى، آلوده زرق وبرق دنيا شده بودند؛ افکار جاهلى در ميان آن ها خودنمايى مى کرد و زندگى عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله) ـ به دليل بى توجّهى خلفا ـ به فراموشى سپرده شده بود.
به همين دليل، امام (عليه السلام) خود را بر سر دو راهى مى ديد: تسليم نشدن دربرابر بيعت مردم در آن شرايط بحرانى، يا تن دادن به بيعت و استقبال از طوفان ها و بحران ها و امواج سهمگين اجتماعى.
ب) امام (عليه السلام) کسى نبود که مانند سياستمداران دنياطلب، طرح واقعى خود را براى حکومت اسلام، پنهان سازد و با نشان دادن درِ باغ سبز و فريب کارى، آن ها را به بيعت بکشاند و بعد از نشستن بر تخت قدرت، طرح اصلى خود را آشکار سازد! او هرگز به اين گونه فريب کارى ها تن درنمى داد و مايل بود همه چيز را قبلا به طور آشکار با مردم در ميان بگذارد و مشکلات بيعتشان را براى آن ها بيان کند.
بديهى است، براى کسى که از ديدگاه ارزش هاى الهى به حکومت مى نگرد، دليلى ندارد که خود را با فريب کارى و به هر قيمت ممکن، به قدرت برساند. ج) بى شک امام (عليه السلام)، نه تنها در آن زمان، بلکه در زمان هاى قبل از آن نيز لايق ترين فرد براى حکومت بود؛ نه تنها امام (عليه السلام) چنين عقيده اى را درباره خود داشت و مى فرمود: «إِنَّهُ لِيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى؛ رقيب من هم به يقين مى داند که جايگاه من در خلافت، مانند جايگاه محور در سنگ آسياست، (که هرگز ممکن نيست سنگ بدون آن گردش کند)».
و نيز هنگامى که به مسئله شوراى شش نفرى عمر اشاره مى کند که او را در کنار پنج نفر قرار داده بودند؛ مى فرمايد: «مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ، حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ؛ کدام زمان بود که در مقايسه من با نخستين آنان (ابوبکر) شک و ترديد وجود داشته باشد، تا چه رسد به اين که مرا هم سنگ امثال اين ها قرار دهند».
و در جاى ديگر هنگامى که مردم مى خواستند بعد از عثمان با او بيعت کنند، با صراحت مى گويد: «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي؛ همه شما به خوبى مى دانيد من از همه کس به خلافت شايسته ترم».
حتّى رقباى او، با صراحت شايسته تر بودن او را قبول داشتند (هر چند در عالم سياست اين شايستگى ها از طرف رقيبان در عمل فراموش مى شود!) ازجمله «عُمر» به هنگام انتخاب شوراى شش نفرى به على (عليه السلام) گفت: «تو از همه شايسته ترى اگر شوخ طبع نبودى!» سپس افزود: «أَمَا وَ اللهِ لَئِنْ وُلِّيتَهُمْ لَتَحْمِلَنَّهُمْ عَلَى الْحَقِّ الْوَاضِحِ وَ الْمَحَجَّةِ الْبَيْضَاءِ؛ به خدا سوگند! اگر زمام حکومت را تو در دست بگيرى مردم را در مسير حقّ واضح، و راه روشن قرار خواهى داد». «ابوبکر» هنگامى که به خلافت رسيد ـ طبق نقل بسيارى از روايات ـ عدم صلاحيّت خويش را براى خلافت بيان کرد. به گفته «طبرى» چنين گفت: «أَيَّهَا النَّاسُ! فَإِنِّي قَدْ وُلِّيتُ عَلَيْکُمْ وَ لَسْتُ بِخَيْرِکُمْ؛ اى مردم! من والى شما شده ام در حالى که بهترين شما نيستم».
و حتّى در بعضى از اين روايات آمده است که ابوبکر گفت: «أَقِيلوُنِي! فَلَسْتُ بِخَيْرِکُمْ وَ عَلِيٌّ فِيکُمْ؛ مرا رها سازيد، من بهترين شما نيستم در حالى که على در ميان شماست».
با توجه به آنچه گفته شد که همه از محکمات تاريخ و حديث محسوب مى شود ـ و طبعآ جمله هاى متشابهى مانند خطبه مورد بحث را بايد در پرتو آن تفسير کرد ـ شکّى باقى نمى ماند که امام (عليه السلام) در اين خطبه مى خواهد عدم علاقه خود را به مسئله خلافت روشن سازد و نهايت تواضع خويش را در اين امر نشان دهد وهم به مردمى که اصرار در بيعت با او داشتند، بگويد که اگر من قدرت را به دست گيرم برنامه ام دنباله روى از روش هاى نادرست پيشين نيست؛ بلکه چاره اى جز اين ندارم که شما را به راه حق بازگردانم و ارزش هاى عصر پيامبر (صلي الله عليه و آله) را زنده کنم؛ هر چند خوشايند گروه زيادى نباشد و عَلَم مخالفت بر پا دارند و طوفان هايى به پا کنند.
با توجّه به اين نکات، جايى براى اين بحث باقى نمى ماند که آيا اين خطبه دليل بر آن نيست که امامت منصوص نبوده؟ و يا اين که معيار براى امامت وخلافت تنها آراى مردم است و بس؟ زيرا اين سخن را کسى مى گويد که تنها ظاهر اين خطبه را مورد توجّه قرار دهد و از تمام قرائن تاريخى و سخنان ديگر امام (عليه السلام) در نهج البلاغه و غير آن، چشم بپوشد! 2. چرا عدالت على (عليه السلام) را برنمى تابيدند؟
بى شک، بيعت با على (عليه السلام) ـ به گفته همه مورّخان ـ پرشورترين و مردمى ترين، بيعت بود؛ چراکه بيعت در «سقيفه» از چند نفر تجاوز نمى کرد و بيعت با «عمر» طبق سفارش خليفه اوّل بود و بيعت با «عثمان» ناشى از رأى سه نفر از شوراى شش نفرى بود؛ در حالى که بيعت با على (عليه السلام) از آغاز به صورت گروهى انجام شد و از متن توده مردم برخاست و مردم همه يک صدا گرد او را گرفته و با او بيعت کردند؛ درحالى که امام (عليه السلام) به دليل شرايط بسيار سخت جامعه اسلامى ـ که ازسوء مديريّت خلفاى پيشين سرچشمه گرفته بود ـ از قبول آن اکراه داشت.
مورّخ معروف، ابن اثير در کامل در اين زمينه چنين مى گويد: «هنگامى که مصريان که در شورش بر ضدّ عثمان، نقش اصلى را داشتند، بعد از واقعه قتل عثمان به مردم مدينه اصرار کردند که بايد حتمآ خليفه اى براى مسلمين تعيين گردد، مردم به سوى على (عليه السلام) هجوم آوردند و گفتند: «آمده ايم با تو بيعت کنيم؛ مى بينى که چه بر سر اسلام و مسلمين آمده است». على (عليه السلام) فرمود: «مرا رها کنيد! و به دنبال ديگرى برويد چراکه ما به سوى چيزى مى رويم که چهره ها و رنگ هاى مختلف دارد و دل ها و عقل ها بر آن استقرار نمى يابد (مسئله اى است بسيار پيچيده و غامض)». مردم گفتند: «تو را به خدا سوگند مى دهيم! مگر نمى بينى در چه شرايطى قرار داريم؟ مگر اسلام را (تنها) نمى بينى؟ مگر آشوب و فتنه ها را مشاهده نمى کنى؟ مگر از خدا نمى ترسى؟». فرمود: «من پاسخ شما را گفتم وبدانيد اگر من پيشنهاد شما را اجابت کنم (به سنّت هاى غلط پيشين تن نمى دهم و) شما را به راهى مى برم که مى دانم (عين حقّ و عدالت است) و اگر مرا رها کنيد من فردى مانند شما خواهم بود (و مسئوليّتى بيش از مسئوليّت يک نفر ندارم)».
سپس ابن اثير بيعت عامّه مردم با على (عليه السلام) را به طور مشروح، شرح مى دهد. به يقين ـ همان گونه که عبارت هاى مذکور گواهى مى دهد ـ على (عليه السلام) مى دانست که حکومت حق و عدالت، بر مردمى که عادت به ظلم و ستم کرده اند، بسيار مشکل است و با مخالفت هاى شديد سران دنياپرست، روبرو خواهد شد؛ ولى با اين همه مى دانست که حفظ اصول، هرچند به قيمت مخالفت ها، کارشکنى ها وسرانجام شهادتش تمام شود، کار بسيار پرارزشى است.
هدف امام (عليه السلام) حکومت کردن به هر قيمت نبود، بلکه حکومت را براى حفظ اصول و ارزش ها لازم مى دانست، هرچند موقعيّت و حتّى جان او در اين راه قربانى شود و البتّه درک اين واقعيت براى کسانى که با فرهنگ انبيا و اوليا آشنا نيستند، آسان نيست.
ابن ابى الحديد در اين جا جمله جالبى از بعضى انديشمندان نقل کرده است که گفته اند: «سياست على (عليه السلام) را اگر انسان منصف، با دقّت بررسى کند و نسبت به شرايطى که او و يارانش گرفتار آن بودند آن را بسنجد، مى بيند که اين سياست واقعآ يک معجزه بود».

3. چرا وزير بودن آن حضرت بهتر است؟
جمله «أَنَا لَکُمْ وَزِيرآ، خَيْرٌ لَکُمْ مِنِّي أمِيرآ» علاوه بر اين که مى توان آن را بر نوعى تواضع و اتمام حجّت حمل کرد، توجيه ديگرى هم مى تواند داشته باشد: که اگر على (عليه السلام) امير مى شد، مخالفت و قيام بر ضدّ او سبب کفر مى گرديد؛ چراکه پيامبر (صلي الله عليه و آله) در حديث معروف درباره او فرموده بود: «حَرْبُکَ حَرْبِي؛ جنگ با تو، همچون جنگ با من است (و موجب کفر و خروج از اسلام مى شود)». در حالى که اگر آن حضرت مشاور بود، مخالفت با حکومت وقت، سبب کفر نمى گرديد.
* * *
کوتاه سخن اين که بعضى از ناآگاهان، درباره اين خطبه جنجال زيادى به راه انداختند و آن را برخلاف اصول اعتقادى تشيّع پنداشتند، در حالى که هيچ مسئله اى که برخلاف اين اعتقادات باشد، در آن ديده نمى شود؛ زيرا از يک سو، امام (عليه السلام) مى خواهد بى اعتنايى خود را به مقام هاى ظاهرى کاملا نشان بدهد؛ در حالى که ديگران براى امورى بسيار کمتر از آن سر و دست مى شکستند.
ازسوى ديگر، امام (عليه السلام) نهايت تواضع خود را دربرابر مردم و افراد مؤمن وباايمان، با اين تعبيرات نشان مى دهد.
ازسوى سوم، به آن ها هشدار مى دهد و اتمام حجّت مى کند که اگر من زمام امور را به دست گيرم جز حقّ و عدالت و کتاب و سنّتِ (صلي الله عليه و آله) پيامبر و رضاى خدا را به رسميّت نمى شناسم. هرگز از من انتظار نداشته باشيد که مانند ديگران، پايه هاى حکومت خود را با ظلم و ستم و تبعيض و تزوير محکم کنم.
و ازسوى چهارم، تصّور نکنيد من از طوفان هاى آينده بى خبرم و بر مرکب خلافت به عنوان يک مرکب راهوار سوار مى شوم؛ من مى دانم که در شرايط فعلى، سوار شدن بر اين مرکب چموش، بسيار خطرناک و پردردسر است! اگر آن را بپذيرم به دليل وظيفه الهى است، نه غير آن.

* * *
پاورقی ها
منهاج البراعة (خوئى)، ج 7، ص 62.
«أغامت» از ريشه «غَيْم» گرفته شده که به معناى ابر است؛ بنابراين، جمله «إِنَّ الآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ» يعنى: افق ها را ابر پوشانده است؛ که در اين جا کنايه از تاريک بودن اوضاع سياسى و اجتماعى مسلمين در آن زمان است. «مَحجّه» در لغت به معناى طريقه واضح و راه روشن و مستقيم است، خواه ظاهرى باشد يا معنوى، و در اصل از ريشه «حجّ» به معناى «قصد» گرفته شده؛ زيرا هميشه انسان قصد دارد از راه روشن و مستقيم برود، تا به مقصود برسد. شرح نهج البلاغه (عبده)، ج 1، ص 182. «عتب» مصدر است و به معناى سرزنش کردن آمده است. حديد، آيه 25. بحارالانوار، ج 40، ص 325، ضمن ح 7. نهج البلاغه، خطبه 3 (شقشقيّه). نهج البلاغه، خطبه 3 (شقشقيّه). نهج البلاغه، خطبه 74. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 186. همين مضمون را طبرى در تاريخ خود، با تفاوت مختصرى نقل کرده است. (ج 3، ص 294، حوادث سال 23 هجرى). تاريخ طبرى، ج 2، ص 450. احقاق الحق، ج 8، ص 240. کامل ابن اثير، ج 3، ص 193. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص 73. ابن مغازلى دانشمند معروف اهل سنّت در کتاب مناقب خود از ابن عبّاس نقل مى کند که پيامبر (صلي الله عليه و آله) خطاب به على (عليه السلام) فرمود: «سِلْمُکَ سِلْمِي وَ حَرْبُکَ حَرْبِي». (مناقب ابن مغازلى، ص 62، ح 71).