تفسیر بخش اوّل

أَيُّهَا النَّاسُ، انْظُرُوا إِلى الدُّنْيَا نَظَرَ الزَّاهِدِينَ فِيهَا، الصَّادِفِين عَنْهَا؛ فَإِنَّهَا وَاللهِ عَمَّا قَلِيلٍ تُزِيلُ الثَّاوِيَ السَّاکِنَ، وَ تَفْجَعُ الْمُتْرَفَ الآمِنَ؛ لايَرْجِعُ مَا تَوَلَّى مِنْهَا فَأَدْبَرَ، وَ لا يُدْرى مَا هُوَ آتٍ مِنْهَا فَيُنْتَظَرَ. سُرُورُهَا مَشُوبٌ بِالْحُزْنِ، وَ جَلَدُ الرِّجَالِ فِيهَا إِلَى الضَّعْفِ وَ الْوَهْنِ، فَلا يَغُرَّنَّکُمْ کَثْرَةُ مَا يُعْجِبُکُمْ فِيهَا لِقِلَّةِ مَآ يَصْحَبُکُمْ مِنْهَا.

ترجمه
اى مردم! به دنيا همچون پارسايان و بى اعتنايان نگاه کنيد؛ زيرا به خدا سوگند! دنيا به زودى مقيمان و ساکنان خود را از ميان برمى دارد، و هوس بازانِ غرق نعمت را ـ که بر آن تکيه کرده اند ـ ناگهان به مصيبت مى کشاند. آنچه از دنيا از دست رفته و پشت کرده، هيچ گاه برنمى گردد، و آينده معلوم نيست چگونه خواهد بود تا در انتظارش باشيم. شادى آن، آميخته با اندوه است و توان واستقامت مردان نيرومند، در آن به ضعف و سستى مى گرايد، زيبايى ها و زرق وبرق هاى فراوان دنيا شما را نفريبد؛ چراکه تنها مدّت کمى با شما خواهد بود.
شرح و تفسیر
دنياى بى اعتبار!
امام (عليه السلام) در بخش اوّل اين خطبه ـ همان گونه که اشاره شد ـ به مسئله زهد در دنيا که سرچشمه همه نيکى ها و فضايل است، اشاره کرده، مى فرمايد: «اى مردم! به دنيا همچون پارسايان و بى اعتنايان نگاه کنيد!»؛ (أَيَّهَا النَّاسُ، انْظُرُوا إِلى الدُّنْيَا نَظَرَ الزَّاهِدِينَ فِيهَا، الصَّادِفِين عَنْهَا). مفهوم اين سخن آن نيست که انسان ترک دنيا کند و به رهبانيّت روى آورد؛ بلکه هدف، عدم دلباختگى و ترک دنياپرستى است؛ زيرا به روشنى ثابت شده که دلدادگى و دلباختگى دربرابر مال و مقام و لذّات دنيا، چشم و گوش انسان را کور و کر مى کند و به تمام گناهان آلوده مى سازد. همان گونه که در حديث معروفى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و ائمه هدى (عليهم السلام) نقل شده است: «حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ کُلٌّ خَطِيئَةٍ؛ محبّت و دلباختگى به دنيا، سرچشمه هر گناهى است».
يک نگاه به وضع دنيايى که در آن زندگى مى کنيم، به روشنى نشان مى دهد که سرچشمه جنگ ها و جنايت ها و خون ريزى ها و آلودگى ها، عمومآ دنياپرستى است.
سپس امام (عليه السلام) در عباراتى کوتاه، دلايل شش گانه اى براى اثبات اين حقيقت بيان مى فرمايد.
نخست مى گويد: «زيرا به خدا سوگند! دنيا به زودى مقيمان و ساکنان خود را از ميان برمى دارد»؛ (فَإِنَّهَا وَاللهِ عَمَّا قَلِيلٍ تُزِيلُ الثَّاوِيَ السَّاکِنَ).
آرى! هرکس ـ بدون استثنا ـ روزى بايد جهان را وداع گويد؛ گروهى زودتر وگروهى کمى ديرتر! امّا به هر حال، همه طعم تلخ مرگ را مى چشند: (کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ). فرق ميان «ثاوى» و «ساکن» اين است که «ثاوى» به کسى مى گويند که اقامت مستمرّ توأم با استقرار در جايى داشته باشد؛ در حالى که «ساکن» ممکن است چنين باشد و ممکن است نباشد.
بنابراين، هم جوانانى که تصوّر مى شود براى مدّت زياد در اين دنيا مستقرّ خواهند بود، در معرض زوال اند و هم پيرانى که بر حسب ظاهر سکونت آن ها موقّتى و محدود است، همه راهيان ديار فنا و سير کنندگان به سوى عالم بقا هستند.
در دومين دليل مى فرمايد: «و هوس بازانِ غرق نعمت را ـ که بر آن تکيه کرده اند ـ ناگهان به مصيبت مى کشاند»؛ (وَتَفْجَعُ الْمُتْرَفَ الآمِنَ).
آرى! در آن هنگام که سفره عيش ونوش را گسترده اند و فرياد شادى آن ها گوش فلک را کر کرده، ناگهان «بانگى برمى آيد که خواجه مرد» و چه عبرت انگيز است اين مرگ و ميرهاى ناگهانى، که درهر عصر و زمان بوده و در اين زمان فزونى يافته است! و چه عبرت انگيز است حال کسانى که شب، در نازونعمت مى خوابند و صبحگاهان در حالى بيدار مى شوند که همه امکانات خود را از دست داده اند!!
سوم و چهارم اين که: «آنچه از دنيا از دست رفته و پشت کرده، هيچ گاه برنمى گردد و آينده معلوم نيست چگونه خواهد بود، تا در انتظارش باشيم!»؛ (لاَيَرْجِعُ مَا تَوَلَّى مِنْهَا فَأَدْبَرَ، وَ لا يُدْرى مَا هُوَ آتٍ مِنْهَا فَيُنْتَظَرَ).
و چه دردناک است که انسان، گم شده هاى خويش را هرگز نتواند پيدا کند و به آينده نيز اميدوار نباشد! در حسرتى جبران ناپذير بماند و اميدهاى خود را بر باد رفته ببيند! نه جوانى بازمى گردد و نه توان ها و نيروهاى از ميان رفته براثر گذشت عمر. نه دوستان و مونسانى که چهره در نقاب خاک کشيده اند، خود را نشان مى دهند و نه عزيزان ازدست رفته. اين ها همه يک طرف، ازسوى ديگر، وحشت از آينده آميخته با ابهام و جهل نيز براى انسان دردناک است!
در پنجمين و ششمين استدلال براى بى اعتبارى دنيا مى فرمايد: «شادى آن آميخته با اندوه است، و توان و استقامت مردان نيرومند، در آن به ضعف و سستى مى گرايد»؛ (سُرُورُهَا مَشُوبٌ بِالْحُزْنِ، وَ جَلَدُ الرِّجَالِ فِيهَا إِلَى الضَّعْفِ وَالْوَهْنِ).
مشکل بزرگ مواهب مادّى دنيا همان است که امام (عليه السلام) در جاى ديگر به آن اشاره کرده: «لا تَنَالُونَ مِنْهَا نِعْمَةً إِلاَّ بِفِرِاقِ أُخْرَى؛ به هر نعمتى از آن مى رسيد به فراق نعمت ديگرى مبتلا مى شويد». مثلا کسى که فرزند ندارد، غم بى فرزندى
قلب او را مى فشارد؛ ولى همين که صاحب فرزند، يا فرزندان شد، مشکلات فرزند ازهر سو هجوم مى آورد! ثروت ندارد، غم فقر او را آزار مى دهد؛ ثروتمند مى شود، مشکل حسادتِ حسودان، خيانتِ خائنان، و طمع ورزى دزدان وسارقان، ظاهر و آشکار مى شود و آرامش او را به کلّى بر هم مى زند. آرى! شادى هاى دنيا هميشه آميخته با غم و اندوه هاست و قوّت ها به زودى جاى خود را به ضعف و سستى مى دهد.
سپس امام (عليه السلام) در يک نتيجه گيرى قاطع و بيدارگر از تمام اين استدلالات، مى فرمايد: «حال که چنين است زيبايى ها و زرق وبرق هاى فراوان دنيا شما را نفريبد! چراکه مدّت کمى با شما خواهد بود!»؛ (فَلا يَغُرَّنَّکُمْ کَثْرَةُ مَا يُعْجِبُکُمْ فِيهَا لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُکُمْ مِنْهَا).
درست است که در دنيا زيبايى هاى فراوان و زرق وبرق هاى خيره کننده بسيار ديده مى شود، ولى همان ها علاوه بر تمام مشکلاتى که در درونشان نهفته است، ناپايدار و زودگذر و بى اعتبارند. بنابراين، چيزى نيست که انسانِ عاقل را بفريبد و به خود مشغول کند.
به هر حال، کمى دقّت و تأمّل در جهات شش گانه بالا ـ و حتّى در يکى از آن ها ـ کافى است که غافلان را از خواب غفلت بيدار کند، امّا افسوس که بسيارى از مردم درباره همان يک لحظه دقّت و تأمّل، بخل مى ورزند. نکته
زهد در دنيا چيست؟
گاه تصوّر مى شود مفهوم زهد آن است که انسان به کلّى ترک دنيا گويد، وهمچون راهبان در گوشه اى بخزد و از جامعه دورى گزيند؛ در حالى که اين معنا با روح اجتماعى اسلام هرگز نمى سازد و در روايات اسلامى، به شدت از آن نهى شده است. بنابراين، زهد مفهوم ديگرى دارد و آن، ترک دلباختگى ودلدادگى و عشق بى قرار به دنيا، و عدم اسارت در چنگال زرق وبرق آن است واين همان سرمايه عظيمى است که اگر انسان فاقد آن باشد، آلوده انواع گناهان مى گردد و گاه دين و ايمان خود را بر سر متاع دنيا مى نهد.
اين همان چيزى است که اميرمؤمنان (عليه السلام) درباره آن مى فرمايد: «إِنَّ مِنْ أَعْوَنِ الْأَخْلاقِ عَلَى الدِّينِ الزُّهْدَ فِي الدُّنْيَا؛ از مهم ترين اخلاقى که انسان را بر حفظ دينش يارى مى دهد، زهد در دنياست».
امام صادق (عليه السلام) درباره آن مى فرمايد: «إِذَا تَخَلَّى الْمُؤْمِنُ مِنَ الدُّنْيَا سَمَا، وَوَجَدَ حَلاوَةَ حُبِّ اللهِ؛ هنگامى که مؤمن از دنياپرستى کناره گيرى کند، ترقّى و تکامل مى يابد و شيرينى محبّت خدا را مى چشد».

در حديث ديگرى مى خوانيم که على (عليه السلام) «جابربن عبدالله» را ديد که آه مى کشد! فرمود: «يَا جَابِرُ! عَلَى مَ تَنَفُسُّکَ؟! أَعَلَى الدُّنْيَا؟؛ براى چه آه کشيدى؟ براى دنيا؟» جابر عرض کرد: «آرى!»
در اين جا امام (عليه السلام) تحليل جالبى درباره لذّت هاى دنيا بيان فرموده که لذّاتش يا در خوردنى است، يا نوشيدنى، يا لباس فاخر، يا لذّت جنسى، يا مرکب، يا بوى خوش، يا نغمه ها.
سپس در تشريح آن ها فرمود: «بهترين غذاها عسل است و آن چيزى جز (شيره گل هاى آميخته با) آب دهان مگسى نيست و شيرين ترين نوشيدنى ها آب است که چيزى است کم ارزش که بر سطح زمين جارى است و برترين لباس ها حرير است که از لعاب کرمى تهيّه مى شود و بهترين لذّات جنسى در زنان است وآن هم در محلّى از بدن او که آلوده ترين محل هاست و بهترين مرکب ها اسب است که در بسيارى از موارد قاتل انسان است و بهترين بوى خوش، مُشک است که از خون ناف حيوانى (آهوى خُتَن) گرفته مى شود و جالب ترين نغمه ها، نغمه غناست که انسان را به گناه مى کشاند.
اى جابر! چيزى که بهترين لذّاتش چنين است، از دست رفتنش جاى تأسف ندارد».
جابر مى گويد: «بعد از شنيدن اين سخن، هرگز زرق وبرق دنيا به فکر من خطور نکرد!».

* * *

پاورقی ها
«صادف» از ريشه «صَدْف» بر وزن «حرف» به معناى اعراض و روى گردانى از چيزى است.
اين حديث با تعبيرات مختلف از پيامبر اکرم، اميرمؤمنان، امام صادق و حتّى انبياى پيشين (عليهم السلام) نقل شده است. (ميزان الحکمه، ج 2، ص 895، ح 1221) در حديثى که مرحوم کلينى در کافى از امام سجّاد (عليه السلام) نقل کرده، بعد از شرح سرچشمه هاى گناه، مى فرمايد: «فَاجْتَمَعْنَ کُلُّهُنَّ فِى حُبِّ الدُّنْيَا. فَقَالَ الاَْنْبِيَاءُ وَ الْعُلَمَاءُـ بَعْدَ مَعْرِفَةِ ذَلِکَ ـ: حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ کُلِّ خَطِيِئَةٍ؛ تمام ريشه هاى گناه در حب دنيا جمع است و به همين دليل انبيا و دانشمندان بعد از آگاهى بر اين موضوع گفته اند: دنياپرستى سرچشمه هر گناهى است!». (کافى،ج 2، باب ذم الدنيا، ص 131، ح 11). «ثاوى» از ريشه «ثواء» به معناى اقامتِ توأم با استقرار است. آل عمران، آيه 185. «مُتْرف» از ريشه «ترف» بر وزن «تلف» به معناى تنعّم است و «مُترف» به کسى مى گويند که فزونى نعمت او را غافل و مغرور ساخته و به طغيان وا داشته است. «جَلَد» به معناى قوّت و قدرت و صلابت است. نهج البلاغه، ضمن خطبه 145. کافى، ج 2، باب ذم الدنيا، ص 128، ح 3. کافى، ج 2، باب ذم الدنيا، ص 130، ضمن حديث 10. بحارالانوار، ج 75، ص 11، ح 69.