تفسیر خطبه 8

وَ مِنَ الْکَلَام‏ لَه‏ (عليه السلام) يَعْنِي بِهِ الزُّبَيْرَ فِي حَالٍ اقْتَضَتْ ذَلِکَ وَ يَدعُوهُ للدُّخُولِ فِي البَيْعَةِ، ثانِيَةً
يَزْعُمُ اَنَّهُ قَدْ بايَعَ بِيَدِهِ، وَ لَمْ يُبايِعْ بِقَلْبِهِ، فَقَدْ اَقَرَّ بِالْبَيْعَةِ، وَ ادَّعَى الْوَليجَةَ. فَلْيَأتِ عَلَيْها بِاَمْرٍ يُعْرَفُ، وَ اِلّا فَلْيَدْخُلْ فِيما خَرَجَ مِنْهُ.

ترجمه
از سخنان امام (عليه السلام) است که خطاب به زبير بيان مى فرمايد در جايى که اقتضاى چنين سخنى را داشت و هدف امام (عليه السلام) اين اسـت که با اين سخن او را به بيعت خود بازگرداند
او ادّعا مى کند که بيعتش تنها با دست بود نه با دل، پس اقرار به بيعت کرده، ولى مدّعى يک امر پنهانى است (که نيّتش برخلاف آن بوده) بنابراين بر او لازم است که دليل روشنى بر اين ادّعاى خود بياورد و گرنه بايد در آن چيزى که از آن خارج شده، داخل شود و به بيعت خود بازگردد و به آن وفادار باشد.
شرح و تفسیر
خطبه در يک نگاه
گوشه اى از داستان طلحه و زبير و پيمان شکنى آن ها را در شرح خطبه هاى سابق خوانديد؛ آن ها با امام (عليه السلام) به ميل و اختيار خود بيعت کردند و حتّى هنگامى که خدمتش رسيدند و اجازه رفتن به عمره را خواستند، امام (عليه السلام) فرمود: شما قصد عمره نداريد. سوگند ياد کردند که هدفى جز اين ندارند! امام (عليه السلام) به آن ها پيشنهاد کرد که بار ديگر بيعت خود را تجديد کنند، آن ها نيز با تعبيرات مؤکّد، بيعت را تجديد کردند. امام (عليه السلام) به آن ها اجازه داد که براى عمره بروند؛ هنگامى که خارج شدند، به حاضران فرمود: «به خدا سوگند آن ها را در فتنه اى مشاهده خواهيد کرد که (جنگ و خون ريزى به راه مى اندازند و خودشان) در آن کشته مى شوند».
زبير براى توجيه پيمان شکنى خود بهانه اى درست کرد؛ و آن اين که تنها با دستش بيعت کرده و مجبور بوده، و با قلب بيعت نکرده است! امام (عليه السلام) در پاسخ او سخن را بيان ايراد فرمود. (اين نکته قابل توجّه است که بعضى اين سخن را به امام حسن مجتبى (عليه السلام) نسبت داده اند که به امر پدرش على (عليه السلام) پس از خطبه عبدالله بن زبير در روز جمل ايراد فرمود؛ ولى بعيد به نظر نمى رسد که على (عليه السلام) اين سخن را قبلا در پاسخ ادّعاهاى زبير بيان فرموده و امام حسن (عليه السلام) در خطبه اش در روز جمل از آن بهره گيرى کرده باشد). عذرهاى بدتر از گناه
با توجّه به آنچه گفته شد، امام (عليه السلام) اين سخن را در پاسخ زبير مطرح فرمود که مى خواست براى پيمان شکنى خود توجيهى دست و پا کند؛ زيرا معاويه او و طلحه را تحريک به خروج و سلطه بر کوفه و بصره کرد و آن ها را فريب داد که مى خواهد تمام شام را در اختيارشان بگذارد. طلحه و زبير به دليل جاه طلبى اى که داشتند پيمان مؤکّد خود را با امام (عليه السلام) شکستند و زبير در توجيه اين کار گفت : «من تنها با دست خود بيعت کردم، نه با دل!».
امام (عليه السلام) به دليل اين سخن او، پاسخ دندان شکنى به او مى دهد؛ پاسخى که در تمام محافل حقوقى دنياى ديروز و امروز مورد قبول است و يک اصل اساسى در مسائل قضايى محسوب مى شود؛ مى فرمايد: «او ادّعا مى کند که با دست خود بيعت کرده و هرگز با قلبش بيعت نکرده است»؛ (يَزْعُمُ اَنَّهُ قَدْ بايَعَ بِيَدِهِ، وَ لَمْ يُبايِعْ بِقَلْبِهِ).
سپس مى افزايد: «او با اين سخنش اقرار به بيعت مى کند و ادّعاى يک امر باطنى برخلاف ظاهر بيعت دارد»؛ (فَقَدْ اَقَرَّ بِالْبَيْعَةِ، وَ ادَّعَى الْوَليجَةِ).
درواقع اين سخن او ترکيبى است از اقرار و ادّعا؛ اقرارش مسموع و مقبول است و امّا درمورد ادّعا بايد اقامه دليل کند.
لذا به دنبال آن، امام (عليه السلام) مى فرمايد: «او بايد قرينه قابل قبولى که بر اين امر گواهى دهد اقامه کند (و اثبات نمايد در شرايطى بوده که از روى اجبار و اکراه، اين بيعت انجام شده و قلب او با دست و زبانش هماهنگى نداشته است) در غير اين صورت بايد دوباره به آنچه از آن خارج شده بازگردد و به بيعتش وفادار باشد»؛ (فَلْيَأتِ عَلَيْها بِاَمْرٍ يُعْرَفُ، وَ اِلّا فَلْيَدْخُلْ فِيما خَرَجَ مِنْهُ).
بسيارى از مردم ديده بودند که طلحه و زبير با ميل خود نزد امام (عليه السلام) آمدند و بيعت کردند؛ آن ها جزء نخستين افراد بودند و اين امر در مسجد انجام شد؛ اين بيعت از هر نظر قابل قبول است و اگر کسى مى خواهد غير آن را ادّعا کند بايد دليل محکم و قرينه آشکارى براى ادّعاى خود بياورد. علاوه بر اين، همه مى دانستند که درمورد بيعت با على (عليه السلام) اکراه و اجبارى وجود نداشت؛ گروه اندکى از سرشناسان بيعت نکردند، امام (عليه السلام) هم مزاحمتى براى آن ها ايجاد نکرد. با توجّه به اين وضعيت، ادّعاى عدم هماهنگى باطن و ظاهر چيزى نبود که به اين سادگى قابل پذيرش باشد. همان گونه که گفته شد اين يک اصل اساسى در تمام محافل حقوقى و قضايى است که هر کس ظاهرآ با ميل خود قراردادى را ببندد، بايد به آن وفادار باشد و ادّعاى اکراه و اجبار و جدايى دل از زبان، و باطن از ظاهر پذيرفته نيست والّا هرکس مى تواند قرارداد خود را با ديگران به راحتى به هم بزند. خريدار و فروشنده و ازدواج کننده و واقف و... هر وقت قرارداد را به مصلحت خود نديدند، بگويند: ما تنها با زبان يا دست، قرارداد بستيم و قلب ما همراه نبود!
در اين صورت به اصطلاح، سنگ روى سنگ بند نمى شود و تمام قراردادهاى افراد و دولت ها و ملّت ها از ارزش و اعتبار ساقط مى شود و اين چيزى است که هيچ عاقلى نمى پذيرد؛ حتّى به يقين، زبير هم اين معنا را مى دانست ولى براى اغفال عوام که سيل اعتراض را به روى او گشوده بودند که چرا بيعت خود را شکسته؟ تشبّث به اين حشيش و توسّل به اين دليل واهى جست.
اين ها همه به دليل آن است که مردم آن زمان به خصوص عرب، براى بيعت، اهميّت فوق العاده اى قائل بودند و شکستن آن را گناه بزرگ و تخلّف غير قابل قبولى مى دانستند. .