تفسیر بخش اوّل

فَقَدِّمُوا الدَّارِعَ، وَأَخِّرُوا الْحَاسِرَ، وَعَضُّوا عَلَى الْأَضْرَاسِ، فَإِنَّهُ أَنْبَى لِلسُّيُوفِ عَنِ الْهَامِ؛ وَالْتَوُوا فِي أَطْرَافِ الرِّمَاحِ، فَإنّهُ أَمْوَرُ لِلْأَسِنَّةِ؛ وَغُضُّوا الْأَبْصَارَ فَإنَّهُ أَرْبَطُ لِلْجَأْشِ، وَأَسْکَنُ لِلْقُلْوبِ؛ وَأَمِيتُوا الْأَصْوَاتَ، فَإِنَّهُ أَطْرَدُ لِلْفَشَلِ. وَرَايَتَکُمْ فَلا تُمِيلُوهَا وَلا تُخِلُّوهَا، وَلاتَجْعَلُوهَا إلاَّ بِأَيْدِي شُجْعَانِکُمْ، وَالمَانِعِينَ الذِّمَارَ مِنْکُمْ، فَإنَّ الصَّابِرِينَ عَلَى نُزُولِ الْحَقَائِقِ هُمُ الَّذِينَ يَحُفُّونَ برَايَاتِهمْ، وَيَکْتَنِفُونَهَا: حفَافَيْهَا، وَوَرَاءَها، وَأَمَامَها؛ لا يَتَأَخَّرُونَ عَنْهَا فَيُسْلِمُوهَا، وَلا يَتَقَدَّمُونَ عَلَيْهَا فَيُفْرِدُوهَا. أجْزَأَ امْرُوٌ قِرْنَهُ، وَآسَى أخَاهُ بِنَفْسِهِ، وَلَمْ يَکِلْ قِرْنَهُ إلَى أَخِيهِ فَيَجْتَمِعَ عَلَيْهِ قِرْنُهُ وَقِرْنُ أخِيهِ.

ترجمه
(در ميدان نبرد) کسانى را که زره بر تن دارند پيشاپيش (صفوف) قرار دهيد وآن ها که زره ندارند پشت سر آنان قرار گيرند، دندان ها را روى هم بفشاريد که اين کار تأثير شمشير را بر سر کمتر مى کند.
و دربرابر نيزه هاى دشمن در پيچ وخم باشيد که براى منحرف کردن نيزه ها موثرتر است.
نگاه چشم ها را پايين بياوريد (و به انبوه و آخر لشکر دشمن نگاه نکنيد) چراکه براى قوّت و قدرت قلب، بهتر و مايه آرامش بيشتر دل هاست. صداها را خاموش کنيد (و کمتر سخن بگوييد) چراکه سستى را دور مى سازد.
از پرچم خود به خوبى پاسدارى کنيد و آن را به اين طرف و آن طرف مايل نسازيد و اطراف آن را خالى نکنيد و جز به دست دلاوران و مدافعان سرسخت خود، نسپاريد، زيرا آنان که در حوادث سخت دربرابر مشکلات ايستادگى مى کنند همان ها هستند که از پرچمشان به خوبى پاسدارى مى نمايند، گرداگرد آن را مى گيرند و از چپ و راست و از پيش و پس مراقب آن هستند، نه از آن عقب مى مانند که تسليم دشمنش کنند و نه از آن پيشى مى گيرند که رهايش سازند.
هرکس بايد دربرابر حريف خود بايستد و با برادر هم رزمش مواسات کند وهرگز حريف خود را به او وامگذارد که او دربرابر دو حريف قرار گيرد: حريف خودش و حريف برادرش.
شرح و تفسیر
آموزش فنون جنگ ـ هفت دستور مهم!
به گفته بعضى از محدّثان بزرگ، اين خطبه سرآغازى به اين شرح داشته است: «إنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ دَلَّکُمْ عَلَى تِجارَةٍ تُنْجِيکُمْ مِنْ عَذابٍ ألِيمٍ وَتُشْفِي بِکُمْ عَلَى الْخَيْرِ الإيمَانِ باللهِ وَالْجِهَادِ فِي سَبِيلِ اللهِ وَجَعَلَ ثَوابَهُ مَغْفِرَةً لِلذنبِ وَمَسَاکِنَ طَيِّبَةً فِي جَنّاتِ عَدْنٍ وَقَالَ عَزَّوَجَلَّ إنَّ اللهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفّاً کَاَنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ فَسَوُّوا صُفُوفَکُمْ کَالْبُنْيانِ الْمَرْصُوصِ فَقَدِّمُوا الدَّارِعَ...؛ خداوند متعال شما را به تجارتى دعوت کرده است که سبب نجاتتان از عذاب دردناک الهى ونزديک شدن به خير و سعادت مى گردد و آن عبارت است از ايمان به خدا وجهاد در راهش. و پاداش آن را آمرزش گناهان و قصرها و مسکن هايى پاکيزه در بهشت جاويدان قرار داده است و نيز فرموده: خداوند کسانى را دوست مى دارد که در راه او پيکار مى کنند، در صفى همچون بنيانى آهنين، بنابراين صفوف خود را مرتب کنيد همچون بنيانى آهنين و آن ها را که زره به تن دارند مقدّم داريد...». سپس در ادامه اين سخن به هفت دستور مهم جنگى اشاره مى فرمايد؛ دستوراتى که مى تواند ضايعات را به حدّاقل برساند و پيروزى ها را به حدّاکثر.
نخست مى فرمايد: «کسانى را که زره بر تن دارند پيشاپيش (صفوف) قرار دهيد و آن ها که زره ندارند پشت سر آنان قرار گيرند»؛ (فَقَدِّمُوا الدَّارِعَ وَأَخِّرُوا الْحَاسِرَ).
بديهى است آن ها که زره بر تن دارند آسيب کمترى از تير و نيزه و شمشير مى بينند و به همين دليل، سلطه دشمن بر آن ها کمتر خواهد بود و گروه بى زره مى توانند از پشت سر آن ها به حملات خود ادامه دهند.
از اين تعبير استفاده مى شود که گروهى در ميدان جنگ زره نداشتند يا به دليل کمبودها و مشکلات جامعه اسلامى و يا به دليل اين که پوشيدن زره براى بعضى سخت و سنگين و مانع تحرّک بوده و زره را افراد نيرومندتر مى پوشيدند.
در دومين دستور مى فرمايد: «دندان ها را روى هم بفشاريد که اين کار تأثير شمشير را بر سر کمتر مى کند»؛ (وَعَضُّوا عَلَى الْأَضْرَاسِ. فَإنَّهُ أَنْبَى لِلسُّيُوفِ عَنِ الْهَامِ).
همان گونه که در شرح خطبه يازدهم گفتيم اين کار دو فايده دارد: نخست اين که: ترس و وحشت را زايل مى کند يا به حداقل مى رساند، از همين رو انسان هنگامى که از ترس مى لرزد اگر دندان ها را محکم بر هم بفشارد لرزش او کمتر يا ساکت مى شود، ديگر اين که استخوان هاى سر را محکم نگه مى دارد، درنتيجه سر دربرابر ضربات دشمن آسيب کمترى مى بيند.
در سومين دستور مى فرمايد: «دربرابر نيزه هاى دشمن در پيچ وخم باشيد چراکه براى منحرف کردن نيزه ها موثّرتر است»؛ (وَالْتَوُوا فِي أَطْرَافِ الرِّمَاحِ. فَإنّهُ أَمْوَرُ لِلْأَسِنَّةِ).
اين دستور شبيه چيزى است که امروز مى گويند: هنگامى که کسى مى خواهد به سوى شما تيراندازى کند به چپ و راست حرکت کنيد و به اصطلاح به صورت «زيگ زاگ» جاى خود را پيوسته تغيير دهيد تا دشمن نتواند درست نشانه گيرى کند.
قابل توجه اين که بعضى از شارحان نهج البلاغه چنين پنداشته اند که منظور، پيچ وخم خوردن، هنگام حمله با نيزه به دشمن است که فشار نيزه را بر بدن دشمن بيشتر مى کند ولى با توجه به اين که دستورات قبل وبعد از اين دستور، فنون دفاع را بيان مى کند معناى اوّل بسيار مناسب تر است، به خصوص تعبير به «فى» چندان تناسبى با معناى دوم ندارد و تعبير به «امور» از ريشه «مور» به معناى اضطراب نيز تناسب با همين معنا دارد (دقّت بفرماييد).
در چهارمين دستور مى فرمايد: «نگاه چشم ها را پايين بياوريد (و به انبوه وآخر لشکر دشمن نگاه نکنيد) چراکه براى قوت و قدرت قلب، بهتر و مايه آرامش بيشتر دل هاست»؛ (وَغُضُّوا الْأَبْصَارَ فَإنَّهُ أَرْبَطُ لِلْجَأْشِ، وَأَسْکَنُ لِلْقُلْوبِ).
اين دستور،برخلاف دستورات پيش جنبه روانى دارد و مى دانيم که هرقدر روحيه سربازان در سطح بالاترى باشد، اميد به پيروزى بيشتر است به همين دليل امام (عليه السلام) بارهابراين موضوع تأکيد مى فرمود، که نمونه هاى آن در خطبه هاى 11 و 66 گذشت.
در پنجمين دستور مى فرمايد: «صداها را خاموش کنيد (و کمتر سخن بگوييد) چراکه سستى را دور مى سازد»؛ (وَأَمِيتُوا الْأَصْوَاتَ فَإِنَّهُ أَطْرَدُ لِلْفَشَلِ).
بديهى است که وقتى انسان مشغول سخن گفتن شود بخشى از نيروى فکرى و همچنين بخشى از نيروى جسمانى او در اين راه مصرف مى شود و از تمرکز فکر و توجّه او به حملات حساب شده دشمن مى کاهد.
به همين دليل دشمنانِ خاموش و بى سروصدا خطرناک تر به نظر مى رسند و لذا در ارتباط با جنگ بدر مى خوانيم: هنگامى که سپاه اسلام دربرابر سپاه کفر قرار گرفت لشکر قريش از کمى نفرات لشکر اسلام متعجب شدند، و فکر کردند که لشکر بيش از آن است که مى بينند و احتمالاً در پشت تپه ها پنهان شده اند که در موقع حساس وارد عمل شوند، لذا «عمير بن وهب» را فرستادند که اطراف ميدان را جست وجو کند، عمير سوار اسب شد و در گرداگرد بيابان به جست وجو پرداخت، چيزى نديد، به سوى لشکرگاه برگشت و گفت: سپاه اسلام، همين جمعيّتى هستند که حدود سيصد نفرند و کمينى ندارند ولى چنان قيافه هايى ديدم که گمان مى کنم شتران آن ها براى ما مرگ و نابودى همراه دارند و زهر کشنده در بار دارند سپس افزود: «اَمّا تَرَوْنَهُمْ خُرْساً لا يَتَکلَّمُونَ يَتَلَمْظُوْنَ تَلَمُّظَ الْأَفاعِيِّ مَا لَهُمْ مَلْجأٌ إلاَّ سُيُوفُهُمْ وَمَا أَرَاهُمْ يُوَلُّونَ حَتَّى يُقْتَلُونَ وَلا يُقْتَلُونَ حَتَّى يَقْتُلُونَ بِعَدَدِهِمْ؛ آيا نمى بينيد که آن ها خاموش اند و سخن نمى گويند و همچون افعيان خاموش، زبان در اطراف دهان مى گردانند، آن ها پناهگاهى جز شمشيرها ندارند و هرگز پشت به جنگ نمى کنند، مى ايستند تا کشته شوند و کشته نمى شوند تا به شمار خود از دشمن بکشند». سپس افزود: «درست در اطراف اين مطلب دقت کنيد که جنگ با آن ها کار آسانى نيست».
در ششمين دستور مى فرمايد: «از پرچم خود به خوبى پاسدارى کنيد و آن را به اين طرف و آن طرف مايل نسازيد و اطراف آن را خالى نگذاريد و جز به دست دلاوران و مدافعان سرسخت خود نسپاريد»؛ (وَرَايَتَکُمْ فَلا تُمِيلُوهَا وَلاتُخِلُّوهَا، وَلا تَجْعَلُوهَا إلاَّ بِأَيْدِي شُجْعَانِکُمْ. وَالمَانِعِينَ الذِّمَارَ مِنْکُمْ).
سپس با يک استدلال منطقى اين سخن را تکميل مى فرمايد، مى گويد: «زيرا آنان که در حوادث سخت دربرابر مشکلات (ميدان نبرد) ايستادگى مى کنند همان ها هستند که از پرچمشان به خوبى پاسدارى مى نمايند، گرداگرد آن را مى گيرند و از چپ و راست، و از پس و پيش، مراقب آن هستند، نه از آن عقب مى مانند که تسليم دشمنش کنند و نه از آن پيشى مى گيرند که رهايش سازند!»؛ (فَإنَّ الصَّابِرِينَ عَلَى نُزُولِ الْحَقَائِقِ هُمُ الَّذِينَ يَحُفُّونَ برَايَاتِهمْ، وَيَکْتَنِفُونَهَا؛ حفَافَيْهَا، وَوَرَاءَها، وَأَمَامَها؛ لا يَتَأَخَّرُونَ عَنْهَا فَيُسْلِمُوهَا، وَلا يَتَقَدَّمُونَ عَلَيْهَا فَيُفْرِدُوهَا).
در زمان هاى گذشته، پرچم در ميدان جنگ، نقش بسيار مهمى داشت چراکه سبب ارتباط و به هم پيوستن صفوف بود، و هنگامى که جنگجويان در اطراف ووسط ميدان به نبرد مى پرداختند در مواقع لزوم به سوى پرچم رفته و گرد مى آمدند تا صفوف خود را ترميم کنند و به حملات مجدّد بپردازند، اگر پرچم سقوط مى کرد لشکر سرگردان مى شد و گاه متلاشى مى گشت، به همين دليل طرف مقابل هميشه سعى داشت پرچم را به روى خاک بيفکند و مدافعان پرچم، با جان و دل از آن حمايت مى کردند و سقوط پرچم دليل بر شکست بود، و در يک جمله برپايى پرچم نشانه قدرت و سبب قوت قلب جنگجويان و حلقه اتصال آن ها به يکديگر بود، و دستورات فرماندهى در کنار پرچم صادر مى شد.
از همين رو امام (عليه السلام) موکدترين دستورات را براى حفظ پرچم در جمله هاى مذکور داده است، از يکسو مى فرمايد: محل پرچم بايد ثابت باشد و پاسداران آن شجاع ترين افراد باشند، و ازسوى ديگر توصيه مى کند که پاسداران پرچم هرگز آن را تنها نگذارند و از تمام اطراف مراقب آن باشند، نه پيشى بگيرند، و نه از آن عقب بيفتند، و از اين سنبل اقتدار و عظمت با جان و دل نگهدارى کنند.
در داستان معروف جنگ خيبر که ده ها روايت درباره آن در کتب شيعه و اهل سنت نقل شده مى خوانيم که روز اوّل پيغمبر (صلي الله عليه و آله) پرچم را به دست ابوبکر داد، او رفت و موفّق به فتح قلعه هاى محکم خيبر نشد، روز دوم به دست عمر داد باز توفيقى نصيب لشکر اسلام نگرديد، در آن هنگام پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «لَأُعْطِيَنَّ الرّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَيُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ کَرّارٌ غَيْرُ فَرّارٍ يَفْتَحُ اللَّهُ عَلَيْهِ؛ فردا پرچم را به دست مردى مى سپارم که خدا و رسولش را دوست مى دارد وخدا و رسولش نيز او را دوست مى دارند مردى که پيوسته به دشمن حمله مى کند و هرگز فرار نمى کند و خداوند اين قلعه هاى خيبر را به دست او مى گشايد». فردا صبح که شد گردن ها از هر سو کشيده شد که آن شخص کيست؟ وهرکسى (از شجاعان) آرزو مى کرد که اى کاش! پيامبر (صلي الله عليه و آله) پرچم را به او بسپارد، ولى رسول خدا (صلي الله عليه و آله) على (عليه السلام) را صدا زد و پرچم را به او سپرد و در همان روز تمام قلعه هاى خيبر گشوده شد و خيبريان بعد از جنگ بى نظير على (عليه السلام) و لشکر اسلام تسليم شدند.
اين بر نهايت اهميّت نقش پرچم و پرچمدار در جنگ هاى آن زمان دلالت دارد.
در عصر خود على (عليه السلام) نيز اين موضوع وجود داشت که مالک اشتر، پرچمدار لشکر اميرمومنان على (عليه السلام) مى خواست پرچم را به دست يکى از شجاعان بسپارد و خودش وارد کارزار شود، پرچم را به حارث بن همام نخعى که مرد شجاعى بود سپرد و به او چنين گفت: من مى دانم که تو تا پاى جان ايستاده اى و اگر اين صفت را در تو نمى ديدم پرچم را از تو مى گرفتم و اين افتخار را نصيب تو نمى کردم، او هم در جواب گفت: «به خدا سوگند! اى مالک! من امروز تو را خوشحال خواهم کرد يا به شهادت نايل مى شوم».
سپس امام (عليه السلام) در هفتمين و آخرين دستور اشاره به يکى ديگر از تاکتيک هاى جنگ آن روز کرده، مى فرمايد: «هرکس بايد دربرابر حريف خود بايستد و با برادر هم رزمش مواسات کند و هرگز حريف خود را به او وامگذارد که او دربرابر دو حريف قرار گيرد: حريف خودش و حريف برادرش!»؛ (أجْزَأَ امْرُوٌ قِرْنَهُ، وَآسَى أخَاهُ بِنَفْسِهِ، وَلَمْ يَکِلْ قِرْنَهُ إلَى أَخِيهِ فَيَجْتَمِعَ عَلَيْهِ قِرْنُهُ وَقِرْنُ أخِيهِ). مفهوم دقيق اين سخن هنگامى آشکار مى شود که وضع جنگ هاى آن زمان را به خوبى بدانيم؛ در آن زمان جنگ به سه صورت انجام مى شد (و حتى گاهى در يک ميدان هر سه صورت تحقق مى يافت):
نخست اين که يکى از شجاعان لشکر به وسط ميدان مى آمد و از شجاع ديگرى از لشکر دشمن دعوت به مبارزه مى کرد و اين دو با هم مى جنگيدند تا يکى از دو نفر از پاى درآيد.
و گاه چند نفر به ميدان مى آمدند و هرکدام دربرابر حريفى قرار مى گرفتند و به همان صورت پيکار شروع مى شد.
و گاه جنگ مغلوبه و به اصطلاح تن به تن مى شد و همه افراد هر دو لشکر با هم درگير مى شدند.
البتّه نوع چهارمى هم وجود داشت که جنگ ناجوانمردانه شمرده مى شد و آن اين که: گروهى بر سر يک نفر مى ريختند و او را از هر طرف زير ضربات خود قرار مى دادند.
جمله امام (عليه السلام) ظاهراً اشاره به همان قسم دوم است که چند نفر جنگجو در مقابل چند حريف قرار مى گرفتند در اين صورت نبايد هيچ کس حريف خود را به ديگرى واگذارد، بلکه هرکدام بايد به حريف خود بپردازد و مواسات و مساوات را برقرار سازند.
از اين دستورات هفت گانه به خوبى استفاده مى شود که مديريت امام (عليه السلام) در مسئله جنگ، تا چه حدّ حساب شده بود که ياران و سربازان خود را پيش از جنگ با دقيق ترين فنون جنگ آن روز آشنا مى ساخت.

* * * .
پاورقی ها
کافى، ج 5، باب ما کان يوصي أميرالمؤمنين (عليه السلام) به عند القتال، ص 39، ح 4.
«دارع» به معناى کسى است که زره پوشيده، از ريشه «درع» بر وزن «فعل» به معناى زره گرفته شده است. «حاسر» به معناى کسى است که زره ندارد از ريشه «حسر» بر وزن «عصر» به معناى برهنگى گرفته شده است. «اضراس» جمع «ضرس» بر وزن «حرص» گاه به معناى دندان و گاه به معناى خصوص دندان هاى آسيابى يا دندان عقل آمده است. «انبى» از ريشه «نبو» بر وزن «عفو» به معناى کارگر نشدن و پيشرفت نکردن است. «هام» جمع «هامه» بر وزن «قامه» به معناى سر انسان يا سر هر موجود ذى روحى است. «التووا» از ريشه «التواء» به معناى پيچيدن يا به اين طرف و آن طرف مايل شدن است. «امور» از ريشه «مور» بر وزن «غور» که گاه به معناى جريان سريع و گاه به معناى رفت و آمد و اضطراب و تموّج است گرفته شده، و در خطبه بالا معناى دوم منظور است. دو واژه «أربط للجأش» در خطبه قبل تفسير شد. تفسير قمى، ج 1، ص 262. تفسير قمى، ج 1، ص 262؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 134. «لاتخلّوا» از ريشه «تخليه» گرفته شده که به معناى خالى کردن و رها ساختن است؛ بنابراين صحيح آن است که «خ» در آن مفتوح باشد چراکه از باب تفعيل است. «ذمار» بر وزن «فشار» به معناى چيزى است که بايد آن را حفظ و پاسدارى کرد. «حقايق» جمع «حاقّه» بر وزن «جادّه» به معناى حادثه شديد و سخت است. «حفافى» تثنيه «حفاف» بر وزن «کتاب» به معناى طرف چيزى است و «حفافيها» در اين جا اشاره به دو طرف پرچم است سمت راست و چپ. رجوع کنيد به: کامل ابن اثير، ج 2، ص 219 و الکشف و البيان (ثعلبى)، ج 9، ص 50 و صحيح مسلم، ج 7، ص 120، فضائل الصحابة، ج 2، ص 564، ح 950 و ص 584، ح 988 و صحيح بخارى، ج 5، ص 76، باب غزوه خيبر (البتّه در صحيح بخارى و صحيح مسلم فقط جمله اول درباره على (عليه السلام) ذکر شده است). بهج الصباغة (شوشترى)، ج 13، ص 558. «قرن» به معناى هماورد است و به کسى که همطراز انسان در شجاعت در ميدان نبرد مى باشد و گاه به هر کسى که همطراز باشد قرن گفته مى شود و در اصل از واژه «قرن» به فتح قاف و اقتران گرفته شده که به معناى نزديک شدن دو چيز يا چند چيز به يکديگر است و زمان طولانى را از اين رو قرن مى گويند که گروهى از نسل ها در آن در کنار يکديگر قرار مى گيرند. «آسى» از ريشه «وسى» بر وزن «مشى» به معناى کمک کردن گرفته شده است و مواسات به معناى معاضدت و يارى کردن يکديگر مى آيد.