تفسیر خطبه 9

وَ مِنَ الْکَلَام‏ لَه‏ (عليه السلام) فِي صِفَتِهِ وَصِفَةِ خُصُومِهِ، وَيُقالُ أنَّها فِي أصْحَابِ الجَمَلِ وَ قَدْ اَرْعَدُوا وَ اَبْرَقُوا، وَ مَعَ هذَيْنِ الاَْمْرَيْنِ الْفَشَلُ، وَ لَسْنا نُرْعِدُ حَتّى نُوقِعَ، وَ لا نُسِيلُ حَتّى نُمْطِرَ.

ترجمه
از سخنان امام (عليه السلام) است که در توصيف خودش و توصيف دشمنانش بيان شده و گفته مى شود که منظور امام (عليه السلام) در اين جمله ها مخالفان او در جنگ جمل هستند آن ها (طلحه، زبير و يارانشان) رعد و برقى نشان دادند ولى با اين همه، کارشان به سستى و شکست انجاميد ولى ما رعد (و برقى) نشان نمى دهيم مگر اين که بباريم، و سيلى جارى نمى کنيم مگر اين که بارانى فروريزيم!
شرح و تفسیر
خطبه در يک نگاه
امام (عليه السلام) در اين کلام اشاره کوتاه و زيبايى به اصحاب جمل و طلحه و زبير دارد که چگونه هياهوى عظيمى به راه انداختند ولى هيچ کارى از پيش نبردند. . هياهوى توخالى
از تعبيراتى که در اين کلام امام (عليه السلام) آمده، چنين استفاده مى شود که اين سخنان را بعد از پايان جنگ جمل بيان فرموده و اشاره به سخنانى است که طلحه و زبير و ياران آن ها در آغاز جنگ بيان کرده و قيل و قال و غوغايى به راه انداختند؛ ولى سرانجام، کارى از پيش نبرده و مفتضحانه شکست خوردند و طلحه و زبير جان خود را در اين راه باختند.
امام (عليه السلام) مى فرمايد: «آن ها رعد و برقى نشان دادند ولى با اين همه، کارشان به سستى و شکست انجاميد»؛ (وَ قَدْ اَرْعَدُوا وَ اَبْرَقُوا، وَ مَعَ هذَيْنِ الاْمْرَيْنِ الْفَشَلُ).
اين تشبيه زيبا اشاره به ابرهايى مى کند که رعد و برق فراوانى ايجاد مى کنند و به مردم نويد باران پربرکتى مى دهند امّا سرانجام بى آن که قطره اى ببارد متلاشى و پراکنده مى شوند. امام (عليه السلام) بودند که با نهايت بى شرمى، با صراحت پيام داده بودند: آماده جنگ و مهيّاى نبرد باش! و باصراحت امام (عليه السلام) را تهديد کرده بودند، امام (عليه السلام) از اين پيام برآشفت و همان گونه که در خطبه 22 و 174 خواهد آمد به اين تهديدهاى نابخردانه آنان پاسخ داد، که هيچ کس تاکنون جرأت نداشته مرا تهديد به جنگ و ضربات در ميدان جنگ کند و تعبير به رعد و برقِ خالى از باران در کلام مبارک امام (عليه السلام) اشاره به همين تهديدهاى توخالى و مبارزه طلبى هاى بى محتواست. نکته ها
1. مرد عمل
آنچه در اين گفتار امام (عليه السلام) آمده است ـ همان گونه که اشاره شد ـ يکى از اصول اساسى مديريت اولياى خداست. هرگز اهل جار و جنجال و سر و صدا نبودند؛ بلکه به عکس، هميشه از خود عمل نشان مى دادند.
آن ها اين ويژگى اخلاقى را به اصحاب و ياران خود نيز منتقل مى کردند که به جاى قيل و قال و غوغا، جهاد و تلاش از خود نشان دهند. نمونه اين معنا، در داستان جنگ بدر آمده که وقتى لشکر ابوسفيان، کمىِ نفرات مسلمين را مشاهده کردند باور نکردند که پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) با اين عدد کم به مقابله آن ها برخاسته و احتمال مى دادند که نفرات بيشترى همراه او به ميدان آمده باشند و در گوشه اى از ميدان و در پستى ها و پشت بلندى ها پنهان شده باشند؛ به همين دليل ابوجهل به يکى از سربازانش به نام عمير دستور داد که در اطراف ميدان به دقت گردش کند و ببيند آيا تعداد مسلمين همان است که ديده مى شود؟ عمير سوار بر مرکب شد و اطراف ميدان گردش کرد و همه جا را به دقّت بررسى نمود و نگاهى نيز به چهره اصحاب و ياران پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) انداخت، سپس نزد ابوسفيان آمد و به او چنين گفت: «ما لَهُمْ کَمِينٌ وَ لا مَدَدٌ وَلکِنْ نَواضِحُ يَثْرِبَ قَدْ حَمَلَتِ الْمَوْتَ النّاقِعَ اَما تَرَوْنَهُمْ خُرْسآ لا يَتَکَلَّمُونَ، يَتَلَمُّظُونَ تَلَمُّظَ الاْفاعي، ما لَهُمْ مَلْجَأٌ اِلّا سُيُوفُهُمْ، ما اَراهُمْ يُوَلُّونَ حَتّى يُقْتَلُوا بِعَدَدِهِمْ فَارْتَئُوا رَأْيَکُمْ فَقالَ لَهُ اَبُوجَهْلٍ: کَذِبْتَ وَجَبُنْتَ؛ آن ها نه کمينى دارند و نه نيروى کمک کننده ديگرى. (من فکر مى کنم) شترهاى مدينه، مرگ براى شما (سوغات) آورده اند! آيا نمى بينيد سپاه محمّد خاموش اند و سخن نمى گويند و همچون مارهاى خطرناک زبانشان را در اطراف دهان به گردش درمى آورند! آن ها هيچ پناهگاهى جز شمشيرهايشان ندارند و من باور نمى کنم که آنان به ميدان جنگ پشت کنند بلکه مى ايستند تا کشته شوند و کشته نمى شوند مگر اين که به تعداد خود از شما بکشند! اين عقيده من است و شما تصميم خود را بگيريد! ابوجهل (از اين پيام تکان خورد ولى براى حفظ ظاهر) گفت: تو دروغ مى گويى و ترسيده اى، مطلب چنين نيست!».
سرانجام جنگ بدر نشان داد که آنچه عمير از وضع مسلمانان استنباط کرده بود واقعيّت داشت نه آنچه ابوجهل گفت.
اين سخن هرگز منافات با اين ندارد که انسان براى استفاده از جنبه هاى روانى، در ميدان جنگ رجز بخواند و با کلمات کوبنده، دشمن را بمباران کند. مشکل آن جاست که تمام همّت، رجزخوانى و خلاصه کردن همه چيز در حرف و سخن باشد. هميشه بايد اساس کار را عمل تشکيل دهد و سخن جنبه فرعى داشته باشد و به عنوان پشتوانه اى براى عمل مورد استفاده قرار گيرد. نمونه گروه اوّل، طلحه و زبير و همدستان آن ها بودند و نمونه بارز گروه دوم، امام (عليه السلام) و يارانش.

در خطبه 124 نهج البلاغه، تعبير روشنى در اين باره ديده مى شود و آن اين که امام (عليه السلام) ضمن دستورات جنگى به نيروهايش فرمود: «اَميتُوا الاْصْواتَ فَاِنَّهُ اَطْرَدُ لِلْفَشَلِ؛ به هنگام نبرد صداها را خاموش کنيد که سستى را بهتر دور مى سازد».

2. فرق ميان غوغاسالارى و تبليغات مفيد و مؤثر
ممکن است تشخيص مرز ميان اين دو عنوان براى بعضى مشکل و پيچيده باشد که از يک سو از گفتار بى عمل نهى شده و خاموش بودن و عمل کردن به عنوان يک ارزش معرّفى گرديده، و از سوى ديگر سخنانى که جنبه تبليغى دارد و از نظر روانى دوستان را تقويت و دشمن را تضعيف مى کند يکى از ابزارهاى مبارزه و موفّقيّت شمرده شده است، مانند رجزخوانى در ميدان جنگ که در ميان بزرگان نيز در غزوات رسول الله (صلي الله عليه و آله) و جنگ هاى اميرمؤمنان (عليه السلام) و ساير امامان معصوم (عليهم السلام) همچون امام حسين (عليه السلام) در کربلا معروف است و همه با آن آشنا هستيم و همچنين تهديدهايى که در نامه هاى پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) يا على (عليه السلام) براى دشمنان وجود داشت. چگونه مى توان اين دو را از هم جدا ساخت و معيار آن چيست؟

حقيقت اين است که فرق ميان اين دو با کمى دقّت آشکار مى شود. آنچه مورد نهى واقع شده، سخنان تو خالى و رعد و برق هاى بى محتوا يا همان چيزى است که ما آن را لاف و گزاف مى ناميم و قرائن نشان مى دهد که کار جدّى به دنبال آن وجود ندارد. اين گزاف گويى ها کار شياطين و پيروان آن ها و افراد بى منطق است.
امّا تشويق و تهديدهايى که به دنبال آن برنامه و کار و عمل است و از دايره سخن به دايره عمل منتقل مى شود و نشانه هاى واقعيّت در آن آشکار است، در گروه دوم جاى دارد که نه تنها مذموم نيست بلکه بخشى از جنگ روانى با دشمنان محسوب مى شود و کاربرد گسترده و مؤثّرى دارد. البتّه به اين نکته نيز بايد توجّه داشت که به هنگام درگيرى در جنگ، پرداختن به رجزخوانى و سخن گفتن و امثال آن، بخشى از نيروهاى فعّال انسان را به خود اختصاص مى دهد و از تأثير حملات و قدرت آن مى کاهد، به همين دليل از آن نهى شده است. سپس امام (عليه السلام) مى افزايد: «ولى ما رعد (و برقى) نشان نمى دهيم مگر اين که بباريم، و سيلى جارى نمى کنيم مگر اين که بارانى فرو ريزيم»؛ (وَ لَسْنا نُرْعِدُ حَتّى نُوقِعَ، وَ لا نُسِيلُ حَتّى نُمْطِرَ).
اشاره به اين که ما تا ضربات کارى بر پيکر دشمن وارد نکنيم نمى خروشيم و تا در ميدان مبارزه کار دشمن را نسازيم سر و صدايى به راه نمى اندازيم!
در واقع اين دو جمله کوتاه بيانگر دو مکتب مختلف در فعاليت هاى اجتماعى و نظامى و سياسى است. گروهى مرد سخن اند و اهل حرف، در اين ميدان که وارد مى شوند غوغا مى کنند؛ ولى به هنگام عمل، جز سستى و ناتوانى و ناکامى چيزى ندارند.
گروهى ديگر اهل کردار و عمل اند، سخن کم مى گويند امّا عمل بسيار دارند. ساکت و خاموش اند امّا کارآمد و قهرمان هستند. پيامبران الهى و مردان خدا و مجاهدان راه حق از گروه دوم اند ولى اهل باطل و لشکريان شيطان غالبآ در گروه اوّل جاى دارند.
در اين جا نکته ظريفى است که بايد به آن توجّه داشت و آن اين که رعد و برق قبل از باريدن است و سيلاب بعد از آن، گروهى هستند که رعد و برقى نشان مى دهند، امّا بعدآ بارانى ندارند و بدتر از آن ها گروهى هستند که سيلابى راه مى اندازند بى آن که قبل از آن بارانى داشته باشند، يعنى حتّى بعد از شکست و ناکامى ادّعاى پيروزى و موفّقيّت و کاميابى دارند و اين هر دو از روش هاى افراد بى منطق است. گروه اوّل، مدّعيان دروغين و گروه دوم، دروغ پردازان بى شرم و حيا هستند!
از بعضى روايات استفاده مى شود هنگامى که رسولان على (عليه السلام)، که براى دعوت طلحه و زبير به انجام وظايف الهى و بازگشت به سوى جامعه مسلمين و عمل به پيمان بيعت رفته بودند، بازگشتند و حامل خبر اعلام جنگ آن ها با