تفسیر خطبه 10
وَ مِن خُطبَةٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
يُرِيدُ الشَّيْطَانَ أو يُکَنِّي بِه عَن قَوْمٍ
اَلا وَ اِنَّ الشَّيْطانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ، وَ اسْتَجْلَبَ خَيْلَهُ وَ رَجِلَهُ، وَ اِنَّ مَعي لَبَصيرَتي: ما لَبَّسْتُ عَلى نَفْسي، وَ لا لُبِّسَ عَلَيَّ. وَ اَيْمُ اللهِ لاَفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضآ اَنَا ماتِحُهُ! لا يَصْدِرُونَ عَنْهُ، وَ لا يَعُودُونَ اِلَيْهِ
ترجمه
از خطبه هاى امام (عليه السلام) است
منظور حضرت از اين سخن شيطان است يا جمعيّت خاصّى (که خوى هاى شيطانى داشتند)!
آگاه باشيد كه شيطان، حزب خود را گرد آورده و سواره و پيادههاى لشكرش را فراخوانده است؛ ولى من آگاهى و بصيرت خود را همراه دارم، نه خودم حقيقت را بر خويش مشتبه ساخته ام و نه ديگرى بر من مشتبه ساخته است، به خدا سوگند گردابى براى آنان فراهم سازم كه جز من كسى نتواند آن را چاره كند! هرگز از آن بيرون نمىآيند و (آن عدّه كه از آن بگريزند) هرگز به سوى آن بازنمىگردند (و براى هميشه قدم نهادن در چنين صحنههايى را فراموش مى كنند).
منظور حضرت از اين سخن شيطان است يا جمعيّت خاصّى (که خوى هاى شيطانى داشتند)!
آگاه باشيد كه شيطان، حزب خود را گرد آورده و سواره و پيادههاى لشكرش را فراخوانده است؛ ولى من آگاهى و بصيرت خود را همراه دارم، نه خودم حقيقت را بر خويش مشتبه ساخته ام و نه ديگرى بر من مشتبه ساخته است، به خدا سوگند گردابى براى آنان فراهم سازم كه جز من كسى نتواند آن را چاره كند! هرگز از آن بيرون نمىآيند و (آن عدّه كه از آن بگريزند) هرگز به سوى آن بازنمىگردند (و براى هميشه قدم نهادن در چنين صحنههايى را فراموش مى كنند).
شرح و تفسیر
خطبه در يک نگاه
اين خطبه نيز به داستان جنگ جمل و حوادث دردناک آن اشاره مى کند؛ و امام (عليه السلام) لشکر طلحه و زبير را به عنوان لشکر شيطان معرّفى فرموده سپس به ويژگى هاى خودش در اين ميدان اشاره مى کند و آنگاه برنامه آينده خود را در اين ميدان ضمن جمله هاى کوتاه و کوبنده اى که آميخته با تهديدات جدّى براى دشمن است بيان مى فرمايد و ضمن يک پيش گويى صريح، نتيجه اين جنگ خونين را از قبل بيان مى کند.
همان گونه که قبلا اشاره شد سخنان امام (عليه السلام) در اين خطبه ناظر به مسائل مربوط به جنگ جمل است و با توجّه به پيوند و ارتباطى که ميان اين خطبه و خطبه بيست و دو، و از آن بالاتر ارتباطى که بين اين خطبه و خطبه 137 است که در واقع اين خطبه در آن خطبه ادغام شده و بخشى از آن را تشکيل مى دهد؛ ترديدى در اين امر باقى نمى ماند که هدف اصلى در اين خطبه اشاره به جنگ جمل است و کسانى که آن را اشاره به جنگ صفين و لشکريان شام دانسته اند گويا اين پيوندها را در نظر نگرفته اند.
نخستين محور در اين خطبه، همان تشبيه لشکر طلحه و زبير به لشکريان شيطان است؛ مى فرمايد: «آگاه باشيد که شيطان، حزب خود را گرد آورده و سواره و پياده هاى لشکرش را فراخوانده است»؛ (اَلا وَ اِنَّ الشَّيْطانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ، وَاسْتَجْلَبَ خَيْلَهُ وَ رَجِلَهُ).
چگونه آن ها لشکر شيطان نباشند در حالى که پيمانشان را با امامشان شکستند و به دليل جاه طلبى دست به نفاق افکنى و ايجاد تفرقه در امّت اسلامى زدند و آتشى روشن کردند که گروه عظيمى در آن سوختند و خودشان نيز سرانجام طعمه آن آتش شدند!
تعبير به «حزب» اشاره به هماهنگى اهداف آن ها با هدف هاى شيطان است و تعبير به «خيل» (سواره نظام) و «رجل» (لشکر پياده)، اشاره به تنوّع لشکريان آن هاست.
در آيات قرآن نيز اشاره به حزب شيطان شده است آن جا که مى گويد: (اِنَّما يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَکُونُوا مِنْ اَصْحابِ السَّعيرِ)؛ «او فقط حزبش را به اين دعوت مى کند که اهل آتش سوزان (جهنم) باشند».
در جايى ديگر اشاره به لشکر پياده و سواره شيطان کرده و براى آزمايش انسان ها، شيطان را مخاطب ساخته، مى فرمايد: (وَاَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِکَ وَ رَجِلِکَ)؛ «و لشکر سواره و پياده ات را بر آن ها گسيل دار!».
اين اخطارهاى مکرّر قرآن براى اين است که اهل ايمان چشم و گوش خود را باز کنند مبادا در دام شيطان گرفتار شوند و در حزب او درآيند و در صف لشکر سواره و پياده او قرار گيرند! ولى اين سرنوشت شوم، دامان طلحه و زبير و همراهان و همکاران و پيروان آن ها را گرفت و به دليل جاه طلبى و هوى پرستى در اين دام گرفتار شدند.
سپس به بيان محور دوم پرداخته، ويژگى هاى خود را بيان مى فرمايد و مى گويد: «من آگاهى و بصيرت خود را همراه دارم، نه خودم حقيقت را بر خويش مشتبه ساخته ام و نه ديگرى بر من مشتبه ساخته است»؛ (وَ اِنَّ مَعي لَبَصيرَتي: ما لَبَّسْتُ عَلى نَفْسِي، وَ لا لُبِّسَ عَلَيَّ).
در حقيقت سرچشمه گمراهى هر کسى يکى از اين سه چيز است: نخست اين که بصيرت و آگاهى کافى درباره کارى که مى خواهد انجام دهد نداشته باشد و ناآگاهانه وارد معرکه اى شود که برخلاف رضاى خدا و فرمان حقّ است.
دوم اين که در عين آگاهى، هوى و هوس ها حجابى بر ديده حقيقت بين بيفکند و انسان را گرفتار اشتباه کند و چه بسيارند کسانى که از گناه بودن چيزى آگاه اند ولى بر اثر وسوسه هاى نفس و انگيزه هاى شيطانى، مجوّزهايى براى خويش درست مى کنند و گاه، آن گناه را به عنوان يک وظيفه واجب پنداشته، به آن آلوده مى شوند؛ و به گفته قرآن: (وَ هُمْ يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعآ).
سوم اين که اجازه به شياطين انس و جن بدهد که در او نفوذ کنند و حقيقت را مشتبه سازند. هيچ يک از اين سه چيز در وجود مبارک آن حضرت راه نداشت چرا که تمام درهاى خطا و انحراف را از درون و برون به روى وسوسه گران بسته بود و با هوشيارى آميخته با تقوا، حقيقت را آن چنان که هست درمى يافت و در سايه آن به پيش مى رفت.
بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند: تعبير «اِنَّ مَعِي لَبَصيرَتِي» اشاره به اين است که همان بصيرتى که با آن رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را شناختم و در تمام حوادث مهمّ عصر او، در کنار او بودم؛ همان بصيرت همچنان با من است و همچون چراغ پرفروغى فراراه من قرار گرفته است. و اين جمله را اشاره اى به آيه شريفه قرآن مى دانند که مى فرمايد: (قُلْ هَذِهِ سَبِيلِى اَدْعُوا اِلَى اللهِ عَلَى بَصيرَةٍ اَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِى)؛ «بگو اين راه من است و من و پيروانم با بصيرت کامل به سوى خدا دعوت مى کنيم».
در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) نيز مى خوانيم: «لَنا اَعْيُنٌ لا تَشْبَهُ اَعْيُنَ النّاسِ وَ فِيها نُورٌ لَيْسَ لِلشَّيْطانِ فِيها نَصِيبٌ؛ ما چشم هايى داريم که شبيه چشم هاى مردم نيست و در آن نورى است که شيطان در آن نصيبى ندارد».
بعضى نيز معتقدند که جمله دوم و سوم که مى فرمايد: «نه خود حقيقت را بر خويش مشتبه ساخته ام و نه کسى بر من مشتبه ساخته است» تفسيرى است بر جمله اوّل که مى فرمايد: «بصيرت و آگاهى من با من است»؛ ولى آنچه در ابتدا گفته شد مناسب تر به نظر مى رسد.
اين نکته نيز قابل ملاحظه است که امام (عليه السلام) نخست مى فرمايد: «من حقيقت را بر خود مشتبه نساخته ام»، سپس مى فرمايد: «و ديگران هم بر من مشتبه نساخته اند»، اين در واقع يک ترتيب طبيعى است که انسان بايد نخست از فريب نفس خويش در امان باشد تا فريب فريبندگان ديگر در جان و دل او اثر نگذارد.
سپس به بيان محور سوم و آخرين سخن در اين زمينه پرداخته و پايان جنگ جمل را به روشنى پيشگويى مى کند و به مخالفانش سخت هشدار مى دهد؛ مى فرمايد: «به خدا سوگند گردابى براى آنان فراهم سازم که جز من کسى نتواند آن را چاره کند (و سرانجام همگى در آن غرق خواهند شد) و هرگز از آن بيرون نمى آيند و (آن عدّه که از آن بگريزند) هرگز به سوى آن بازنمى گردند (و براى هميشه قدم نهادن در چنين صحنه هايى را فراموش مى کنند)!»؛ (وَاَيْمُ لاَفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضآ اَنَا ماتِحُهُ! لا يُصْدِرُونَ عَنْهُ، وَ لا يَعُودُونَ اِلَيْهِ).
در واقع امام (عليه السلام) ميدان نبرد را به گردابى مهيب تشبيه کرده، آن چنان که راه خلاصى از آن نداشته باشند و ابتکار عمل کاملا به دست او باشد (جمله «انا ماتحه» با توجّه به اين که «ماتح» به معناى کسى است که آب را از چاه بالا مى کشد، اشاره به همين نکته است). سپس به نتيجه آن اشاره مى کند که لشکريان جمل چنان در آن گرفتار مى شوند که راه فرار نخواهند داشت و اگر گروه اندکى از آن فرار کنند چنان درس عبرتى مى گيرند که بازگشت به چنين صحنه اى را در تمام عمر فراموش کنند.
جمله «لافرطنّ» مفهومش اين نيست که من در اين راه افراط مى کنم، بلکه منظور اين است که حدّاکثر تلاش ممکن را انجام خواهم داد تا راه را بر تمام دشمنان ببندم! (دقّت کنيد).
به همين دليل عايشه که يکى از سردمداران اصلى جنگ جمل بود هرگز در جنگ هاى آينده شرکت نکرد و براى تمام عمر، حضور در چنين صحنه هايى را فراموش کرد! نکته
لشکر شيطان!
از خطبه مورد بحث، اين معنا استفاده مى شود که شيطان در برنامه اغواگرى خود تنها نيست؛ بلکه لشکريانى دارد که در اين خطبه به عنوان لشکر سواره و پياده شيطان (خَيْل و رَجِل) تعبير شده و همچنين دستياران و هم مسلکانى دارد که از آن به حزب شيطان تعبير شده بود و همان گونه که گفتيم هر دو تعبير مذکور در قرآن مجيد آمده است (توجه داشته باشيد که «خيل» گاه به معناى اسب ها و گاه به معناى اسب سواران است و در اين جا معناى دوم منظور مى باشد).
البتّه شيطان، حزب و لشکر سواره و پياده اى به آن معنا که در اجتماعات امروزى و ارتش ها معمول است ندارد؛ ولى مى دانيم او دستيارانى از جنس خود و از جنس آدميان براى اغواى مردم دارد و حتّى احزاب کنونى و لشکرهاى سواره و پياده فعلى که در اختيار سلطه گران ظالم و ستمگر است همان حزب شيطان و لشکر پياده و سواره او هستند.
گروهى که چابک تر و کارآمدترند، لشکر سواره شيطان اند و آن ها که ضعيف تر و کم اثرترند، لشکر پياده اند؛ و گاه مى شود که انسان از فرماندهان لشکر شيطان است ولى چندان از آن آگاه نيست و حتّى گاه تصوّر مى کند که در زمره «حزب الله» است، ولى در واقع در سلک «حزب الشّيطان» قرار دارد!
رهروان راه حق بايد خود را به خدا بسپارند و تحت ولايت او قرار دهند تا به مضمون (اَللّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النُّورِ) از تاريکى هاى وساوس شيطانى رهايى يافته و به نور ايمان و تقواى الهى راه يابند و خود را با تمام وجود در ظلّ عنايت الهى قرار دهند تا به مضمون «اِلهِي لا تَکِلْنِي اِلى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ اَبَدآ»، خداوند امورشان را بر عهده گيرد و هدايتشان را تضمين کند.
شرط وصول به اين مقام همان است که مولا (عليه السلام) در خطبه مورد بحث فرموده است، يعنى بايد تا آن جا که امکان دارد بصيرت و معرفت و شناخت را با خود همراه داشت و از فريب خويشتن پرهيز کرد و از قرار گرفتن در معرض فريب و وسوسه هاى ديگران نيز بر حذر بود. .
پاورقی ها
فاطر، آيه 6.
اسراء، آيه 64. کهف، آيه 104. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 239. يوسف، آيه 108. بصائر الدرجات، ص 419، ح 1. «ايم» به اعتقاد بعضى از ارباب لغت جمع «يمين» به معناى قسم است که نون آن ساقط شده و مبتداى محذوف الخبر است و در تقدير «وايمن الله قسمى؛ به خدا سوگندها مى خورم» است. «افرطنّ» از ريشه «افراط» در اصل به معناى تجاوز از حدّ است (نقطه مقابل تفريط) ولى گاهى نيز به معناى انجام حدّاکثر يک کار آمده است و در جمله بالا اشاره به همين معناست. «ماتح» در اصل به معناى امتداد دادن چيزى است سپس به کسى که طناب را در چاه مى افکند تا آب بکشد«ماتح» گفته اند، در نقطه مقابل، «مايح» به کسى گفته مى شود که در چاه برود و از پايين دلو را پر از آب کند، و به گفته بعضى واژه اى که نقطه اش بالاست (ماتح) به کسى گفته مى شود که آب را از بالاى چاه مى کشد و آن که نقطه اش در پايين قرار دارد (مايح) به کسى که از پايين آب را بالا مى برد.
اسراء، آيه 64. کهف، آيه 104. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 239. يوسف، آيه 108. بصائر الدرجات، ص 419، ح 1. «ايم» به اعتقاد بعضى از ارباب لغت جمع «يمين» به معناى قسم است که نون آن ساقط شده و مبتداى محذوف الخبر است و در تقدير «وايمن الله قسمى؛ به خدا سوگندها مى خورم» است. «افرطنّ» از ريشه «افراط» در اصل به معناى تجاوز از حدّ است (نقطه مقابل تفريط) ولى گاهى نيز به معناى انجام حدّاکثر يک کار آمده است و در جمله بالا اشاره به همين معناست. «ماتح» در اصل به معناى امتداد دادن چيزى است سپس به کسى که طناب را در چاه مى افکند تا آب بکشد«ماتح» گفته اند، در نقطه مقابل، «مايح» به کسى گفته مى شود که در چاه برود و از پايين دلو را پر از آب کند، و به گفته بعضى واژه اى که نقطه اش بالاست (ماتح) به کسى گفته مى شود که آب را از بالاى چاه مى کشد و آن که نقطه اش در پايين قرار دارد (مايح) به کسى که از پايين آب را بالا مى برد.