تفسیر خطبه 11
وَ مِنَ الْکَلَام لَه (عليه السلام)
لاِبْنِهِ مُحَمَّدِ بْنِ الحَنَفِيَّةِ لَمّا أعْطَاهُ الرَّايَةَ يَوْمَ الجَمَلِ
تَزُولُ الْجِبالُ وَ لا تَزُلْ! عَضَّ عَلى ناجِذِکَ اَعِرِ اللهَ جُمْجُمَتَکَ. تِدْ فِي الاْرْضِ قَدَمَکَ. اِرْمِ بِبَصَرِکَ اَقْصَى الْقَوْمِ، وَ غُضَّ بَصَرَکَ، وَ اعْلَمْ اَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِاللهِ سُبْحانَهُ.
ترجمه
اگر کوه ها متزلزل شود تو تکان مخور! دندان هايت را بر يکديگر بفشار و جمجمه خويش را به خدا عاريت ده! قدم هايت را بر زمين ميخ کوب کن! و نگاهت به آخر لشکر دشمن باشد! چشمت را فرو گير (و مرعوب نفرات و تجهيزات دشمن نشو)! و بدان!نصرت و پيروزى ازسوى خداوند سبحان است!
شرح و تفسیر
از روايات به خوبى استفاده مى شود که اميرمؤمنان على (عليه السلام) اصرار زيادى داشت که در ميدان جمل جنگى صورت نگيرد و خون مسلمين بر صفحه آن ريخته نشود. و نيز آمده است که در آن روز پرچم را به دست محمدبن حنفيه داد سپس در فاصله ميان نماز صبح تا ظهر، پيوسته آن ها را دعوت به صلح و اصلاح و بازگشت به پيمان و بيعت کرد و خطاب به عايشه فرمود: «خداوند در قرآن مجيد، به تو (و ساير همسران پيامبر (صلي الله عليه و آله)) دستور داده که در خانه هايتان بمانيد (و آلت دست اين و آن نشويد)! تقواى الهى پيشه کن و به خانه ات بازگرد و فرمان خدا را اطاعت کن!». بعد رو به طلحه و زبير کرد و فرمود: «شما همسران خود را در خانه پنهان کرده ايد، ولى همسر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را به ميدان و در برابر ديد همه آورده ايد! شما مردم را تحريک مى کنيد و مى گوييد: ما براى خون خواهى عثمان اين جا آمده ايم و مى خواهيم خلافت، شورايى شود (در حالى که مردم انتخاب خود را کرده اند و خود شما نيز بيعت کرده ايد)!
به زبير فرمود: «آيا به خاطر دارى که روزى در مدينه من و تو با هم بوديم و تو با من سخن مى گفتى و تبسّمى بر لب داشتى، پيامبر (صلي الله عليه و آله) از تو پرسيد: آيا على را دوست دارى؟ تو گفتى: چگونه او را دوست نداشته باشم در حالى که ميان من و او، هم خويشاوندى و هم محبّت الهى است در حدّى که درباره ديگرى نيست! در اين جا پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: تو در آينده با او پيکار خواهى کرد، در حالى که ظالم هستى! تو گفتى: پناه مى برم به خدا از چنين کارى!».
باز هم على (عليه السلام) به نصيحت ادامه داد و به پيشگاه خداوند عرضه داشت: «خداوندا! من بر اينان اتمام حجّت کردم و مهلتشان دادم تو شاهد و گواه باش!» سپس قرآن را گرفت و به دست مسلم مجاشعى داد و فرمود: «اين آيه را براى آن ها بخوان: (وَ اِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤمِنينَ اقْتَتَلُوا فَاَصْلِحُوا بَيْنَهُما...)؛ و اگر دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند، آن ها را آشتى دهيد». او به لشکرگاه دشمن نزديک شد و قرآن را به دست راست گرفت و آيه را خواند. آن ها حمله کرده و دست راست او را قطع کردند. قرآن را به دست چپ داد، دست چپش را قطع کردند. با دندان گرفت، او را کشتند. اين جا بود که على (عليه السلام) فرمود: «هم اکنون پيکار با اين گردنکشان براى ما گواراست!».
در اين جا بود که سخن مورد بحث را خطاب به «محمّد بن حنفيّه» بيان فرمود.
به هر حال در اين سخن، امام (عليه السلام) رموز مهمّى از فنون جنگ و نکته هايى را که از نظر روانى و جسمى در يک سرباز مسلمان اثر مى گذارد و او را براى پيکار شجاع و آماده مى کند، بيان مى فرمايد.
اين کلام مشتمل بر هفت جمله است: در جمله اوّل يک دستور کلّى درباره مقاومت در ميدان نبرد مى دهد و سپس در پنج جمله ديگر روى جزئيات و ريزه کارى ها و امورى که تأثير در استقامت و پيروزى دارد انگشت مى گذارد و در هفتمين و آخرين جمله، توجّه به پروردگار و توکّل بر ذات پاک او و اين را که پيروزى در هر حال ازسوى اوست مطرح مى فرمايد تا با قدرت و قوّت ايمان، مشکلات و سختى هاى جنگ قابل تحمّل شود و روحيّه نبرد براى مبارزه با دشمن در حدّ اعلى قرار گيرد. . همچون کوه، استوار باش!
همان گونه که اشاره شد، اين خطبه نيز ناظر به جريانات جنگ جمل است. آن جا که امام (عليه السلام) پرچم را به دست فرزند شجاعش محمّد بن حنفيه مى سپارد و در عباراتى کوتاه و مؤثّر و دل نشين، قسمت مهمّى از دستورات جنگى را براى او در هفت جمله بيان مى دارد:
نخست مى فرمايد: «اگر کوه ها متزلزل شود، تو تکان مخور!»؛ (تَزُولُ الْجِبالُ وَ لا تَزُلْ). در واقع مهم ترين مسئله در ميدان جنگ، مسئله استقامت و پايمردى است که رسيدن به پيروزى بدون آن غير ممکن است؛ و امام (عليه السلام) نيز در آغاز، روى همين مسئله انگشت مى گذارد. اين جمله مى تواند اشاره اى به مضمون حديث معروفى باشد که درباره مؤمن است، مى فرمايد: «اَلْمُؤمِنُ کَالْجَبَلِ الرّاسِخِ لا تُحَرِّکُهُ الْعَواصِفُ؛ فرد باايمان همچون کوه پابرجاست که طوفان ها و تندبادها آن را تکان نمى دهد!».
در حديث ديگرى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «اَلْمُؤمِنُ اَشَدُّ فِي دينِهِ مِنَ الْجِبالِ الرّاسِيَةِ وَ ذَلِکَ اَنَّ الْجَبَلَ قَدْ يُنْحَتُ مِنْهُ وَ الْمُؤمِنُ لا يَقْدِرُ اَحَدٌ عَلى اَنْ يَنْحَتَ مِنْ دينِهِ شَيْئآ؛ مؤمن، در دينش از کوه هاى پابرجا محکم تر است! چرا که کوه را گاهى مى تراشند، ولى از دين مؤمن چيزى کم و تراشيده نمى شود!».
سپس از اين دستور کلى فراتر رفته و به جزئياتى که در اين زمينه مؤثر و کارساز است مى پردازد؛ و در دومين جمله مى فرمايد: «دندان هايت را بر يکديگر بفشار»؛ (عَضَّ عَلى ناجِذِکَ).
«ناجذ» گاه به معناى دندان هايى که بعد از دندان «انياب» است، تفسير شده و گاه به معناى دندان عقل و گاه به معناى همه دندان ها و يا همه دندان هاى آسياست. و در اين جا مناسب، معناى سوم است. گفته مى شود که فشردن دندان ها به يکديگر دو فايده دارد: نخست اين که ترس و وحشت را زايل مى کند و به همين دليل هنگامى که انسان از ترس بلرزد اگر دندان ها را محکم بر هم بفشارد لرزش او ساکت يا کم مى شود، و ديگر اين که استخوان هاى سر را محکم نگاه مى دارد و در برابر ضربات دشمن آسيب کمترى به آن مى رسد، و شبيه اين معنا در خطبه ديگرى از نهج البلاغه آمده است، آن جا که مى فرمايد: «وَ عَضُّوا عَلَى الاْضْراسِ فَاِنَّهُ اَنْبَى لِلسُّيُوفِ عَنِ الْهامِ؛ دندان ها را روى هم فشار دهيد که اين کار تأثير شمشير را بر سر کمتر مى کند».
در سومين جمله با تعبير بسيار زيبايى مى فرمايد: «جمجمه خويش را به خدا عاريت ده!»؛ (اَعِرِ اللهَ جُمْجُمَتَکَ).
اشاره به اين که آماده ايثار، جانبازى و شهادت در راه خدا باش که اين آمادگى مايه شجاعت و شهامت و پايمردى است! بعضى از شارحان نهج البلاغه از اين جمله، پيشگويى و بشارت درباره سرنوشت محمّد بن حنفيّه در ميدان جنگ جمل را استفاده کرده اند؛ به اين معنا که تو از اين ميدان، سالم بيرون خواهى آمد. چراکه در مفهوم عاريت، بازپس گرفتن نهفته شده است.
در چهارمين جمله مى فرمايد: «قدم هايت را در زمين ميخ کوب کن!»؛ (تِدْ فِي الاْرْضِ قَدَمَکَ).
اشاره به اين که فکر عقب نشينى و فرار از ميدان را هرگز در سر نپروران و در برابر دشمن، ثابت قدم باش! همان گونه که قرآن مجيد به مؤمنان دستور مى دهد: (يَا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اِذا لَقيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا)؛ «اى کسانى که ايمان آورده ايد! هنگامى که در ميدان نبرد با گروهى روبرو مى شويد ثابت قدم باشيد!».
تفاوت اين جمله با جمله اوّل ممکن است در اين باشد که جمله اوّل عدم تزلزل در فکر و روحيه را بيان مى کند و جمله اخير عدم تزلزل ظاهرى و جسمانى و عقب نشينى نکردن را در نظر دارد.
در پنجمين جمله مى فرمايد: «نگاهت به آخر لشکر دشمن باشد!»؛ (إِرْمِ بِبَصَرِکَ اَقْصَى الْقَوْمِ). اين نگاه سبب مى شود که به تمام ميدان و لشکر دشمن احاطه پيدا کند و آرايش جنگى را در همه جاى ميدان زير نظر بگيرد و از کم و کيف آن آگاه شود و محاسبات تهاجمى يا دفاعى خويش را بر پايه صحيح استوار سازد.
در ششمين جمله مى فرمايد: «(بعد از آن که تمام لشکر و جوانب ميدان را در نظر گرفتى) نظرت را فرو گير!»؛ (وَ غُضَّ بَصَرک).
اين جمله، يا به معناى حقيقى آن است که در ميدان، به مناطق دور دست که از تکرار نظر به آن، گاه ترس و رعبى به وجود مى آيد، دائمآ توجه نکند و تنها به اطراف خود بنگرد (توجّه داشته باشيد که «غصّ بصر» به معناى بستن چشم نيست بلکه به معناى فرو انداختن و کوتاه کردن نگاه است) و يا به معناى کنايى است، يعنى به کثرت نفرات و تجهيزات دشمن بى اعتنا باش و از آن چشم فرو گير و با شجاعت و شهامت بر دشمن بتاز و ضربات خود را بى واهمه بر او فرود آور!
شاهد اين معنا جمله اى است که در خطبه ديگرى از نهج البلاغه آمده است، مى فرمايد: «وَ غُضُّوا الاْبْصارَ فَاِنَّهُ اَرْبَطُ لِلْجَاْشِ وَ اَسْکَنُ لِلْقُلُوبِ؛ چشم هاى خود را فرو گيريد تا قلب شما قوى تر و روح شما آرام تر باشد».
در هفتمين و آخرين جمله به يک نکته بسيار مهم و اساسى که جنبه معنوى و روحانى دارد و مايه قوّت نفوس و آرامش خاطر است، اشاره مى کند و مى فرمايد: «با اين همه بدان که نصرت و پيروزى ازسوى خداوند سبحان است!»؛ (وَ اَعْلَمُ اَنَ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِاللهِ سُبْحانَهُ).
اشاره به اين که آنچه گفته شد، تنها اسباب و مقدّمات از نظر ظاهر به حساب مى آيد، آنچه مهم است اراده خداست که پيروزى و نصرت از آن سرچشمه مى گيرد؛ به او دل ببند و به او تکيه کن و موفّقيّت نهايى را از او بخواه که او بر هرچيزى قادر و تواناست و در برابر بندگان باايمان و مجاهد، رحيم و مهربان است! همان گونه که در قرآن مجيد نيز مى خوانيم: (وَ مَا النَّصُرُ اِلّا مِنْ عِنْدِاللهِ الْعَزيزِ الْحَکيمِ)؛ «پيروزى، تنها از جانب خداوند تواناى حکيم است».
جالب اين که قرآن مجيد در آغاز اين آيه سخن از يارى فرشتگان به ميان مى آورد ولى با اين حال مى فرمايد: «تصوّر نکنيد که نصرت و پيروزى به دست فرشتگان است، بلکه تنها به دست خداوند قادر و عالم و تواناست!». نکته ها
1. محمّد بن حنفيّه کيست؟
او يکى از فرزندان رشيد اميرمؤمنان على (عليه السلام) است و حنفيّه لقب مادر اوست که اسمش «خوله» و دختر يکى از مردان باشخصيّت طايفه بنى حنيفه است. اين زن در يکى از جنگ هاى اسلامى اسير شد و مى خواستند او را بفروشند؛ على (عليه السلام) او را آزاد کرد و به همسرى خود درآورد.
محمد بن حنفيه شجاعت را از على (عليه السلام) به ارث برده بود و مى گويند که گاهى زره هاى محکم را با دست پاره مى کرد و به همين دليل امام (عليه السلام) در جنگ جمل پرچم را به دست او داد و در جنگ صفّين، جناح چپ سپاه على (عليه السلام) به دست او و محمّد بن ابى بکر و هاشم مرقال بود.
او در برابر امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) بسيار متواضع بود و به فرزندان على (عليه السلام) از حضرت فاطمه (عليها السلام) بسيار احترام مى گذاشت. روزى به او گفتند: على تو را به ميدان هاى خطرناک مى فرستد ولى از فرستادن حسن و حسين خوددارى مى کند، در حالى که آن ها هم برادر تواند! او در جواب مى گويد: «حسن وحسين (عليهما السلام) همچون چشمان او هستند و من همچون بازوان او و انسان به وسيله بازوهايش از چشمش دفاع مى کند».
بعضى محمّد بن حنفيّه را متّهم مى کنند که بعد از امام حسين (عليه السلام) دعوى امامت داشت و يا حتّى دعوى مهدويّت! ولى مرحوم شيخ مفيد در اين زمينه سخن روشنى دارد، مى گويد: «محمّد حنفيّه هرگز ادّعاى امامت نکرد و کسى را به سوى خود فرانخواند بلکه ديگران چنين نسبت هايى را به او داده اند و مدّعى امامت و يا مهدويّت او بوده اند؛ طايفه کيسانيّه جزء چنين مدّعيانى محسوب مى شوند».
محمّد حنفيّه در سال 81 هجرى در شصت و پنج سالگى دار فانى را وداع گفت. درباره محل دفن او اختلاف است، بعضى مى گويند در طائف بدرود حيات گفت و در همان جا دفن شد و بعضى مى گويند در بقيع به خاک سپرده شد و گاه محلّ وفات او را کوه «رَضْوى» در نزديکى مدينه دانسته اند.
از نشانه هاى جلالت مقام او اين است که امام حسين (عليه السلام) هنگامى که مى خواست از مدينه به سوى مکّه حرکت کند او را وصى و نماينده خود در مدينه قرار داد تا اخبار آن جا را به او برساند و وصيت نامه معروف خود را که در مقاتل آمده، به او سپرد.
2. مهم ترين شرط پيروزى بر دشمن
از آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى به خوبى استفاده مى شود که اساس پيروزى در کارها صبر و استقامت و پايمردى است. قرآن سربازان پيروز را که حتّى با نابرابرى فاحش تعداد نفرات نسبت به دشمن، مشمول نصرت الهى مى شوند به همين صفت توصيف کرده، مى فرمايد: (اِنْ يَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ
در کلمات قصار نهج البلاغه مى خوانيم: «وَ عَلَيْکُمْ بِالصَّبْرِ فَاِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الاْيمانِ کَالرَّأسِ مِنَ الْجَسَدِ وَ لا خَيْرَ فِي جَسَدٍ لا رَأسَ مَعَهُ وَ لا فِي إيمانٍ لا صَبْرَ مَعَهُ؛ و بر شما باد که صبر و استقامت کنيد! زيرا صبر و استقامت نسبت به ايمان همچون سر است نسبت به بدن، تنى که سر با آن نباشد فايده اى ندارد و همچنين است ايمانى که صبر و استقامت با آن نباشد!».
در خطبه مورد بحث نيز بارها روى همين معنا تکيه شده است، گاه مى فرمايد: «اگر کوه ها تکان بخورند تو استقامت کن و از جاى خود تکان مخور!» و گاه مى فرمايد: «قدم هايت را بر زمين ميخ کوب کن!» و بقيه جمله ها نيز در واقع شاخ و برگى براى اين معناست؛ زيرا دندان ها را به هم فشردن، جمجمه خويش را به خدا عاريت دادن، نصرت و پيروزى را از جانب خدا دانستن، همه اين ها به انسان استقامت بيشتر مى بخشد و پايدارى فزون تر مى دهد و آنچه سبب شد که مسلمانان در جنگ هاى نابرابر با دشمنان در صحنه هاى مختلف پيروز شوند همين اصل بود، اصلى که بايد در نسل کنونى و نسل هاى آينده نيز زنده بماند تا شاهد پيروزى هاى بيشتر بر دشمنان اسلام باشيم. .
پاورقی ها
مناقب آل ابى طالب (عليهم السلام) (ابن شهر آشوب)، ج 3، ص 153-155. به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه عبارت فوق از نظر معنا، يک جمله شرطيه است و در تقدير «لو زالت الجبال لا تزل» مى باشد. (شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ج 1، ص 287). علل الشرائع، ج 2، ص 558، ذيل حديث 1. نهج البلاغه، ضمن خطبه 124. انفال، آيه 45. نهج البلاغه، خطبه 124. آل عمران، آيه 126. فصول المختارة، ص 296. رجال مامقانى (تنقيح المقال)، ج 3، حرف ميم، ص 111، شماره 10649؛ سفينة البحار، ج 2، ص 382؛مفتاح السعاده، ج 4، ص 128 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 243-246. انفال، آيه 65. نهج البلاغه، حکمت 82.