تفسیر بخش پنجم

منها : وَاعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ مِنْ شَيْءٍ إلاَّ وَيَکَادُ صَاحِبُهُ يَشْبَعُ مِنْهُ وَيَمَلُّهُ إلاَّ الْحَيَاةَ فَإنَّهُ لا يَجِدُ فِي الْمَوْتِ رَاحَةً. وَإنَّمَا ذلِکَ بِمَنْزِلَةِ الْحِکْمَةِ الَّتي هِيَ حَيَاةٌ لِلْقَلْبِ الْمَيِّتِ، وَبَصَرٌ لِلْعَيْنِ الْعَمْيَاءِ، وَسَمْعٌ لِلْأُذُنِ الصَّمَّاءِ، وَرِيٌّ لِلظَّمْآنِ، وَفِيهَا الْغِنَى کُلُّهُ والسَّلاَمَةُ. کِتَابُ اللهِ تُبْصِرُونَ بِهِ، وَتَنْطِقُونَ بِهِ، وَتَسْمَعُونَ بِهِ، وَيَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ، وَيَشْهَدُ بَعْضُهُ عَلَى بَعْضٍ، وَلا يَخْتَلِفُ فِي اللهِ، وَلا يُخَالِفُ بِصَاحِبِهِ عَنِ اللهِ. قَدْ اصْطَلَحْتُمْ عَلَى الْغِلِّ فِيمَا بَيْنَکُمْ، وَنَبَتَ الْمَرْعَى عَلَى دِمَنِکُمْ. وَتَصَافَيْتُمْ عَلَى حُبِّ الاْمالِ، وَتَعَادَيْتُمْ فِي کَسْبِ الْأَمْوَالِ. لَقَدِ اسْتَهَامَ بِکُمُ الْخَبِيثُ، وَتَاهَ بِکُمُ الْغُرُورُ، وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى نَفْسِي وَأَنْفُسِکُمْ.

ترجمه
بدانيد که در دنيا انسان ممکن است از هرچيزى سير شود جز از حيات و زندگى (که هرگز از آن سير نخواهد شد)؛ چراکه در فقدان آن احساس راحتى نمى کند. اين (حيات و زندگى) همانند علم و دانش است که حياتِ قلبِ مُرده، و بينايىِ چشمِ نابينا، و شنوايىِ گوشِ ناشنوا، و مايه سيراب شدن تشنگان است، و بى نيازى و سلامت کامل، تنها در آن مى باشد.
اين کتاب خداست که به وسيله آن (حقايق را) مى بينيد و با آن سخن مى گوييد و به وسيله آن مى شنويد، بخشى از آن، از بخش ديگر سخن مى گويد، (و متشابهات در پرتو محکمات تفسير مى شود) بعضى گواه بعضى ديگر است (و يکديگر را تأييد مى کنند). آنچه درباره خدا مى گويد، هماهنگ است (و اختلافى در آن نيست) و آن کس را که دوستش مى باشد از خدا جدا نمى سازد.
شما در ميان خود بر خيانت و حسد و کينه ورزى توافق کرده ايد، و گياهان متعفن بر مزبله (افکار) شما روييده است. در محبّت و دلبستگى به آرزوها هماهنگ شده ايد، ولى در کسب اموال به دشمنى پرداخته ايد. شيطان شما را سرگردان ساخته (و راه سعادت و نجات را گم کرده ايد) و اين فريب کار شما را به هلاکت افکنده است!
از خدا براى (نجات) خويش و شما يارى مى طلبم.
شرح و تفسیر
کتابى باعظمت
امام (عليه السلام) در اين بخش به مسائل مهم و نکات مختلفى اشاره مى کند که ظاهراً چندان ارتباطى ميان آن ها نيست، و به همين دليل بعضى از شارحان نهج البلاغه معتقدند که اين جملات گزيده هايى است که مرحوم سيّد رضى از سخن طولانى امام (عليه السلام) که پيوند مطالب در آن محفوظ بوده، برگرفته است؛ چراکه در آن، فصاحت و بلاغت بيشترى يافته و اگر رابطه روشنى در ميان آن ها نمى بينيم، به همين دليل است، ولى به هر حال هر نکته اى گوهر گران بهايى است، و حکمت والايى در آن نهفته است.
نخست براى نشان دادن اهميّت علم و دانش که حياتِ قلب آدمى است، به سراغ تشبيهى مى رود و مى فرمايد: «بدانيد که در دنيا انسان ممکن است از هرچيزى سير شود جز از حيات و زندگى (که هرگز از آن سير نخواهد شد) چراکه در فقدان آن احساس راحتى نمى کند».؛ (وَاعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ مِنْ شَيْءٍ إلاَّ وَيَکَادُ صَاحِبُهُ يَشْبَعُ مِنْهُ وَيَمَلُّهُ إلاَّ الْحَيَاةَ فَإنَّهُ لا يَجِدُ فِي الْمَوْتِ رَاحَةً).
بسيارى از شارحان نهج البلاغه در اين جا اين ايراد را مطرح کرده اند که بيان فوق با آنچه از بعضى از آيات و روايات استفاده مى شود که مرگ براى اولياى خدا راحت و مطلوب است، سازگار نيست.
ازجمله در سوره جمعه مى خوانيم: (قُلْ يَـأَيُّهَا آلَّذِينَ هَادُواْ إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِيَآءُ لِلَّهِ مِن دُونِ آلنَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ آلْمَوْتَ إِنْ کُنتُمْ صَـادِقِينَ)؛ «بگو اى يهوديان! اگر گمان مى کنيد که (فقط) شما دوستان خداييد نه ساير مردم، پس اگر راست مى گوييد آرزوى مرگ کنيد (تا به لقاى محبوبتان برسيد)» و در سوره واقعه مى خوانيم: (فَاَمَّا إنْ کَانَ مِنَ الْمُقَربِيَّنَ * فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعيمٍ)؛ «(ولى) هرگاه او از مقرّبان باشد، در رَوح و ريحان و بهشت پرنعمت است».
بديهى است کسى که خود را در آستانه روح و ريحان و بهشت پرنعمت مى بيند، از مرگ کراهت نخواهد داشت، و در حديث مشهورى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «لَيْسَ لِلْمُوْمِنِ رَاحَةٌ دُونَ لِقَاءِ اللهِ؛ براى مومن در اين جا آسايشى غير از لقاءالله (و شتافتن به ديار باقى) نيست»، همين معنا با عبارت ديگرى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است، فرمود: «لا راحَةَ لِمُوْمِنٍ عَلَى الْحَقِيقَةِ إلاَّ عِنْدَ لِقَاءِ اللهِ؛ براى هيچ فرد باايمانى حقيقتاً (در دنيا) آسايشى نيست مگر هنگام ملاقات پروردگار».
و در دعاى معروف امام على بن الحسين (عليه السلام) (دعاى روز سه شنبه) آمده است: «وَاجْعَلِ الحَيَاةَ زَيادَةً لِي فِي کُلِّ خَيْرٍ وَالْوَفَاةَ رَاحَةً لِي مِنْ کُلِّ شَرٍّ؛ زندگى اين جهان را براى من سبب افزونى در هر نيکى قرار ده، و وفات را سبب راحتى از هر بدى». در پاسخ اين ايراد، جواب هاى متعددى ذکر شده که از همه روشن تر اين است که اين تعبير اشاره به توده مردم است، که غالباً از مرگ گريزان اند، و اما خاصّان پروردگار حساب ويژه اى دارند.
اين احتمال نيز وجود دارد که حتى اولياى خدا از اين نظر که مرگ به دوران زاد و توشه گرفتن و پيمودن مسير تکامل آن ها پايان مى دهد از آن بيزارند.
به هر حال امام (عليه السلام) اين مقدمه را به عنوان يک نتيجه گيرى و تشبيه درمورد علم و دانش که هرگز انسان از آن سيراب نمى شود ذکر کرده است، مى فرمايد: اين (حيات و زندگى) همانند علم و دانش است که حياتِ قلبِ مرده، و بينايىِ چشمِ نابينا و شنوايىِ گوشِ ناشنوا، و مايه سيراب شدن تشنگان است و بى نيازى وسلامت کامل تنها در آن مى باشد»؛ (وَإنَّمَا ذلِکَ بِمَنْزِلَةِ الْحِکْمَةِ الَّتي هِيَ حَيَاةٌ لِلْقَلْبِ الْمَيِّتِ، وَبَصَرٌ لِلْعَيْنِ الْعَمْيَاءِ، وَسَمْعٌ لِلْأُذُنِ الصَّمَّاءِ، وَرِيٌّ لِلظَّمْآنِ، وَفِيهَا الْغِنَى کُلُّهُ والسَّلاَمَةُ).
درواقع امام (عليه السلام) مى فرمايد: دو نوع حيات وجود دارد حيات مادى وجسمانى، که غالباً مردم از آن سير نمى شوند و حيات معنوى و روحانى، که از آن برتر است و آن، علم و دانش مى باشد که خردمندان و آگاهان هيچ گاه از آن سير و ملول نخواهند شد.
بنابراين مشارٌ اليه «ذلِکَ» دقيقاً همان چيزى است که قبل از آن وارد شده و آن حيات مادى است که توده مردم از آن سير نمى شوند.
شگفت آور است که در اين جا شارحان نهج البلاغه هرکدام احتمالى درباره اين جمله امام (عليه السلام) ذکر کرده اند در حالى که تفسيرش روشن است و اين شبيه چيزى است که در کلمات قصار اميرمومنان (عليه السلام) آمده است که «مَنْهُومَانٍ لا يَشْبَعَانِ طالِبُ عِلْمٍ وَطَالِبُ دُنْيا؛ دو گرسنه اند که هرگز سير نمى شوند. طالب علم و طالب دنيا».
به هر حال منظور از «حکمت» در عبارت فوق، علم و دانش است؛ همان علم و دانشى که انسان را به خدا نزديک کند، و امور زندگى مادى و معنوى را نظام بخشد، و از بيهوده کارى بازدارد، و در يک جمله، همان گونه که در قرآن مجيد آمده است، خير کثير را نصيب صاحبش کند: (وَمَنْ يُوتَ الحِکْمَةَ فَقَدْ اُوتِىَ خَيْراً کَثيراً).
امام (عليه السلام) در عبارت پرمعناى اخير، اوصاف پنج گانه اى براى حکمت بيان مى کند، و موقعيّت آن را در زندگى مادى و معنوى بشر روشن مى سازد، نخست مى فرمايد: حکمت، حياتِ قلبِ مرده است يعنى ارواح و افکارى که براثر جهل، همچون مردگان هيچ حرکت و اثر مثبتى ندارند، در پرتو علم و حکمت جان مى گيرند و زنده مى شوند و به حرکت درمى آيند.
دوم و سوم اين که: حکمت، چشمان کوردلان و گوش هاى ناشنوايان را بينا وشنوا مى کند و حقايقى را که به سبب فرو افتادن پرده هاى جهل بر چشم وگوش ناآگاهان قابل ديدن و شنيدن نبود، براى آن ها روشن مى سازد؛ به گونه اى که چهره حق را در سرتاسر آفرينش مى بينند و آواى تسبيح موجودات را مى شنوند و پيام رهبران الهى را درک مى کنند.
و در چهارمين و پنجمين وصف مى فرمايد: تشنگان حق از سرچشمه حکمت سيراب مى شوند و تمام بى نيازى و سلامت را در آن مى يابند و به اين ترتيب چيزى از خير و برکت و سعادت و خوشبختى باقى نمى ماند، جز اين که در حکمت و دانش نهفته است. امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن، بحث جالب و گويايى درباره قرآن مجيد بيان مى کند که به عقيده بعضى از شارحان نهج البلاغه جمله هاى «مستأنفه اى» است که ارتباط آن با جمله هاى قبل، به علت جداسازى و گزينش سيّد رضى قطع شده است؛ ولى همان گونه که مرحوم بحرانى در شرح خود بيان کرده، اين جمله ها بى ارتباط با بحث سابق نيست، چراکه يکى از سرچشمه هاى مهم حکمت را که قرآن مجيد است، بيان فرموده؛ يا به تعبير ديگر، انگشت روى مصداق کامل حکمت گذاشته، و جالب اين که اوصافى که براى قرآن بيان مى کند، شبيه اوصافى است که در جمله هاى اخير براى حکمت بيان مى فرمايد.
به هر حال مى فرمايد: «اين کتاب خداست که به وسيله آن (حقايق را) مى بينيد، و با آن سخن مى گوييد، و به وسيله آن مى شنويد، بخشى از آن، از بخشى ديگر سخن مى گويد (و متشابهات در پرتو محکمات تفسير مى شود) و بعضى گواه بعضى ديگر است (و يکديگر را تأييد مى کنند) آنچه درباره خدا مى گويد هماهنگ است (و اختلافى در آن نيست) و کسى را که دوستش مى باشد، از خدا جدا نمى سازد»؛ (کِتَابُ اللهِ تُبْصِرُونَ بِهِ، وَتَنْطِقُونَ بِهِ، وَتَسْمَعُونَ بِهِ، وَيَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ، وَيَشْهَدُ بَعْضُهُ عَلَى بَعْضٍ، وَلا يَخْتَلِفُ فِي اللهِ، وَلا يُخَالِفُ بِصَاحِبِهِ عَنِ اللهِ).
اين اوصاف هفت گانه که امام (عليه السلام) درباره قرآن بيان فرموده، از جهاتى شبيه اوصاف پنج گانه اى است که براى حکمت به طور کلى بيان کرده است.
جالب اين که در بسيارى از آيات قرآن مجيد کتاب و حکمت در کنار هم قرار گرفته اند که نشان مى دهد رابطه تنگاتنگى در ميان آن هاست و پيامبران الهى در سايه اين دو (= کتاب و حکمت) پيش مى رفتند. به هر حال اوصافى که براى قرآن در اين عبارات آمده، مايه بينايى و شنوايى وسخن گفتن به حق است؛ در آيات قرآن نيز به بعضى از آن ها اشاره شده، آن جا که مى فرمايد: (قَدْ جَاءَکُمْ بَصائِرٌ مِنْ ربِّکُمْ)؛ «دلايل بصيرت آفرين از طرف پروردگارتان براى شما آمد».
بى شک آن قدر آيات الهى و نشانه هاى حق، در قرآن مجيد وارد شده که انسان به کمک آن مى تواند جمال حق را ببيند و با زبان گويا از آن دفاع کند و پيام خدا را از لابه لاى آن بشنود.
جمله «يَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ» با جمله «يَشْهَدُ بَعْضُهُ عَلَى بَعْضٍ» تفاوت روشنى دارد، زيرا در جمله نخست سخن از اين است که آيات قرآن يکديگر را تفسير مى کنند و متشابهات در پرتو محکمات تبيين مى شود، ولى جمله دوم مى گويد که آيات قرآن با يکديگر هماهنگ هستند و هرکدام ديگرى را تقويت مى کند و بر آن گواهى مى دهد.
جمله «وَلا يَخْتَلِفُ فِي اللهِ» اشاره به اين است که آيات قرآن مجيد در بيان صفات جلال و جمال خدا و آيات عظمت او ـ که مهم ترين مباحث قرآن است ـ اختلافى با يکديگر ندارند و همه از آن ذات پاک که جامع تمام کمالات و نامتناهى از هر جهت است، سخن مى گويند.
و جمله «وَلا يُخَالِفُ بِصاحِبِهِ عَنِ اللهِ» اشاره به اين است که هيچ يک از آيات قرآن انسان را از مسير حق دور نمى سازد، بلکه به سوى او پيش مى برد. آن کس که تمسک به قرآن جويد هرگز گمراه نمى شود و هرکس اميد به آن بندد نااميد نمى گردد.
قرآن مجيد خود را اين گونه معرفى مى کند: (اَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللهِ لَوَجَدوُا فِيهِ إخْتِلاَفاً کَثْيراً)؛ «آيا درباره قرآن نمى انديشند، در حالى که اگر ازسوى غير خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مى يافتند؟».
سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن همچون طبيبى حاذق، و پزشکى ماهر، به بيان دردهاى معنوى مخاطبان خود مى پردازد و اين نکته را به آن ها گوشزد مى کند که چرا با داشتن چنين قرآنى نتوانستيد راه خود را به سوى حق ادامه دهيد؟! بنابراين آنچه بعضى از شارحان پنداشته اند که جمله هاى بعد ارتباطى با جمله هاى قبل ندارد صحيح به نظر نمى رسد.
نخست مى فرمايد: «(گويى) شما در ميان خود بر خيانت و حسد و کينه ورزى توافق کرده ايد»؛ (قَدْ اصْطَلَحْتُمْ عَلَى الْغِلِّ فِيمَا بَيْنَکُمْ).
سپس مى افزايد: «و گياهان متعفن بر مزبله (افکار) شما روييده است»؛ (وَنَبَتَ الْمَرْعَى عَلَى دِمَنِکُمْ).
اشاره به اين که اعمال ناصواب شما از افکار آلوده شما نشأت مى گيرد.
و در بيان سومين و چهارمين نقطه ضعف آن ها، مى فرمايد: «در محبّت ودلبستگى به آرزوها با هم توافق کرده ايد، ولى در کسب اموال به دشمنى پرداخته ايد»؛ (وَتَصَافَيْتُمْ عَلَى حُبِّ الاْمالِ، وَتَعَادَيْتُمْ فِي کَسْبِ الْأَمْوَالِ).
نقطه اشتراک شما گرفتار شدن در چنگال آرزوهاى دور و دراز است، و نقطه اختلافتان در کسب مال، که هرکدام مى خواهيد مالى را که در چنگ ديگرى است، از او برباييد. درواقع نقاط ضعف آن ها را مى توان در چهار کلمه خلاصه کرد: کينه و حسد، رياکارى وظاهرسازى، آرزوهاى دور و دراز، و جنگ و ستيز براى کسب اموال، وبه يقين جامعه اى که اين چهار صفت رذيله بر آن حاکم باشد، هرگز روى آسايش و آرامش را نخواهد ديد، پيوسته نزاع و کشمکش و جنگ و دعوا و انواع تنش ها بر آن حاکم است و در چنين شرايطى دربرابر دشمنان خارجى سخت ضعيف و زبون و ناتوان است، اگر اتفاق و اتحادى ميان مردم آن باشد، در دنياپرستى و آرزوهاى دور و دراز است.
اگر منظره زيبايى در ميان آن ها ديده شود همچون منظره گل هاى زيبايى است که بر مزبله برويد و ريشه آن ها متعفن است.
درواقع گويا امام (عليه السلام) مى خواهد اين نکته را به آن ها بفهماند که همان اصول حاکم بر جامعه جاهلى قبل از اسلام که در صدر همين خطبه به آن اشاره شد، امروز در ميان شما بار ديگر زنده شده است.
سپس امام (عليه السلام) در پايان خطبه، به يکى از ريشه هاى مهم انحراف آن ها که همان وسوسه هاى شياطين باشد اشاره کرده، و در تعبير زيبايى مى فرمايد: «شيطان شما را سرگردان ساخته (و راه سعادت و نجات را گم کرده ايد) و اين فريب کار شما را به هلاکت افکنده است. از خدا براى (نجات) خويش و شما يارى مى طلبم»؛ (لَقَدِ اسْتَهَامَ بِکُمُ الْخَبِيثُ، وَتَاهَ بِکُمُ الْغُرُورُ، وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى نَفْسِي وَأَنْفُسِکُمْ). قرآن مجيد مى فرمايد: (وَلَوْلا فَضْلُ اللهِ عَلَيْکُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَکَى مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً)؛ «و اگر فضل و رحمت الهى شامل حال شما نبود هرگز احدى از شما پاک نمى شد». و نيز مى گويد: (وَلَوْلا فَضْلُ اللهِ عَلَيْکُمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيطانَ إلاَّ قَلِيلاً)؛ «و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، همگى جز عده کمى از شيطان پيروى مى کرديد».
«إسْتَهامَ» از ريشه «هِيَامْ» (بر وزن قيام) به معناى راه رفتن بدون هدف است و کسى که بدون هدف راه مى رود حيران و سرگردان است و هرگز به مقصدى نمى رسد و از آن جا که شخص عاشق در زندگى خود سرگردان است اين واژه به عشق شديد نيز اطلاق شده است.
به هر حال شيطان، انسان را به پوچى و بى هدفى تشويق مى کند که نتيجه آن، سرگردانى است و هم او انسان سرگردان را به بيراهه مى کشد و به هلاکت مى افکند و اگر يارى خداوند نباشد کسى به جايى نمى رسد.
نتيجه اين که: صفات درونى زشت آن ها از يک سو، و آسيب پذير بودن دربرابر وسوسه هاى شياطين ازسوى ديگر، اسباب بدبختى آن ها را فراهم ساخته و چشم بينا و گوش شنوا و زبان گويا و فهم صحيح را از آن ها گرفته بود.
و به اين ترتيب اين طبيب بزرگ الهى ريشه هاى درد و راه هاى درمان را در يک خطبه بيان فرمود. نکته
اهميّت قرآن و نقش دنياپرستى در جنگ ها و نزاع ها
امام (عليه السلام) در بخش اخير اين خطبه به نکات مهمّى اشاره کرده، ازجمله: 1. قرآن مجيد مايه بينايى و شنوايى و گويايى است ولى با اين حال گروهى از آن بهره نمى گيرند، چراکه محجوب اند و حجاب آن ها فساد درون و آلودگى باطن و آرزوهاى دور و دراز و دنياپرستى است، و مى دانيم که اين ها مهم ترين حجاب هاى شناخت هستند.
آرى، کتاب هاى آسمانى هرقدر سرشار از حکمت باشد و رهبران الهى هر اندازه دانا و گويا باشند، تا قابليّتى در شخص نباشد سودى نمى بخشد؛ خورشيد که در نورانيّتش هميشه و همه جا ضرب المثل است براى چشم نابينا فايده اى ندارد، و باران که در لطافت طبعش کلام نيست در همه جا گل و لاله نمى روياند.
2. سرچشمه اصلى جنگ ها کشمکش ها و نزاع ها حبّ مال و ثروت اندوزى است، نه تنها در گذشته، امروز نيز اين موضوع به وضوح در همه جا ديده مى شود، دولت هاى زورمند با صراحت و بدون پرده پوشى مى گويند: «ما براى حفظ منافعمان به فلان جنگ دست زده ايم» يا «در فلان نقطه دنيا منافعى داريم (البتّه منافع نامشروع) پس بايد در آن جا حضور نظامى داشته باشيم و منافعمان را حفظ کنيم» و با نهايت تأسّف روزبه روز چهره دنيا خشن تر و زندگى در آن ناامن تر مى شود و دليل آن، همان چيزى است که مولى (عليه السلام) در خطبه مورد بحث فرمود: «وتَعَادَيْتُمْ فِي کَسْبِ الأَمَوالِ».

* * * .
پاورقی ها
جمعه، آيه 6.
واقعه، آيات 88 و 89. شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ج 3، ص 157. بحارالانوار، ج 69، ص 69، ح 1. بحارالانوار، ج 87، ص 187، ح 27. «رىّ» معناى مصدرى دارد و به معناى سيراب شدن است. «ظمآن» از ريشه «ظمأ» بر وزن «طمع» به معناى تشنه است. نهج البلاغه، حکمت 457. بقره، آيه 269. اين احتمال را ابن ابى الحديد و مرحوم شارح خوئى و محمّد عبده برگزيده اند. «کتاب الله» در اين جا خبر مبتداى محذوف است و در اصل «هذا کتاب الله» بوده است. بعضى نيز احتمال داده اند که خبر دوم براى «ذلک» و يا عطف بيان براى خبر «ذلک» باشد ولى اين دو احتمال بسيار بعيد است. رجوع شود به بقره، آيات 129، 151، 231 و آل عمران، آيات 48، 81 و... . انعام، آيه 104. نساء، آيه 82. «غِلّ» از ريشه «غلول» يا «غَلَل» بر وزن «افول» و «اجل» در اصل به معناى نفوذ تدريجى و مخفيانه آب در ريشه درختان است، سپس از آن جا که خيانت به صورت مخفيانه و تدريجى حاصل مى شود به آن «غِلّ» (که معناى اسم مصدرى دارد) اطلاق مى شود. «دِمَن» جمع «دمنه» بر وزن «فتنه» به معناى سرگين و مزبله است و به کينه هاى درونى و قديمى نيز اطلاق مى شود. «تاه» از ريشه «تيه» به معناى سرگردانى است و از ريشه «تَوْه» بر وزن «لوح» به معناى هلاکت است و معناى دوم در عبارت بالا مناسب تر به نظر مى رسد. «غرور» اگر به ضم غين خواند شود به معناى فريب و نيرنگ است و اگر به فتح خوانده شود، مفهوم وصفى دارد و به معناى شخص فريب کار است که در آيات قرآن بر شيطان اطلاق شده است.
در نسخه معروف «صبحى صالح» که متن بالا از آن گرفته شده به صورت اوّل آمده است ولى در بسيارى از نسخ به صورت دوم مى باشد و با توجه به هماهنگى جمله ها صورت دوم مناسب تر به نظر مى رسد.
نور، آيه 21. نساء، آيه 83.