تفسیر خطبه 134
وَمِن کَلامٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
وَقَدْ شَاوَرَهُ عُمَرُ بْنُ الخَطّابِ فِي الخُروجِ إلى غَزْوِ الرُّومِ
وَقَدْ تَوَکَّلَ اللَّهُ لِأَهْلِ هذَا الدِّينِ بإعْزَازِ الْحَوْزَةِ، وَسَتْرِ الْعَوْرَةِ. وَالَّذِي نَصَرَهُمْ، وَهُمْ قَلِيلٌ لا يَنْتَصِرُونَ، وَمَنَعَهُمْ وَهُمْ قَلِيلٌ لا يَمْتَنِعُونَ، حَيٌّ لا يَمُوتُ.
إنَّکَ مَتَى تَسِرْإلَى هذَاالْعَدُوِّبِنَفْسِکَ، فَتَلْقَهُمْ فَتُنْکَبْ، لا تَکُنْ لِلْمُسْلِمِينَ کَانِفَةٌ دُونَ أَقْصَى بِلاَدِهِمْ. لَيْسَ بَعْدَکَ مَرْجِعٌ يَرْجِعُونَ إلَيْهِ، فَابْعَثْ إلَيْهِمْ رَجُلاً مِحْرَباً،
وَاحْفِزْ مَعَهُ أَهْلَ الْبَلاَءِ وَالنَّصِيحَةِ، فَإنْ أَظْهَرَ اللَّهُ فَذَاکَ مَا تُحِبُّ، وَإنْ تَکُنِ الْأُخْرَى، کُنْتَ رِدْأً للنَّاسِ وَمَثَابَةً لِلْمُسْلِمِينَ.
ترجمه
از سخنان امام (عليه السلام) است
که به هنگام مشورت کردن «عمر بن خطاب» با آن حضرت
براى رفتن به جنگ روم بيان فرمود
(اى خليفه!) خداوند بر عهده گرفته است که حوزه اسلام را براى پيروان اين دين سربلند سازد و نقاط ضعف آن ها را بپوشاند. آن کس که آن ها را در آن هنگام که اندک بودند، و کسى به کمک آن ها نمى شتافت يارى کرد، و در آن موقع که به دليل کمى نفرات قدرت دفاع از خود را نداشتند از آن ها دفاع کرد، زنده است وهرگز نمى ميرد!
هرگاه تو خود به سوى دشمن حرکت کنى و در ميدان نبرد با آن ها روبرو شوى و مغلوب گردى، پناهگاهى براى مسلمين در شهرهاى دوردست باقى نمى ماند و (در چنين شرايطى) بعد از تو کسى نيست که به او مراجعه کنند.
بنابراين مرد جنگ آزموده اى را به سوى آن ها بفرست و گروهى که آزمون خود را (در جنگ ها) پس داده اند و خيرخواه اند با او همراه ساز، اگر خداوند پيروزى نصيب کند، همان است که تو مى خواهى و اگر شکل ديگرى رُخ داد (اشاره به اين که شکست دامن مسلمين را بگيرد) تو پشتيبان مردم و پناهگاه مسلمين خواهى بود!
که به هنگام مشورت کردن «عمر بن خطاب» با آن حضرت
براى رفتن به جنگ روم بيان فرمود
(اى خليفه!) خداوند بر عهده گرفته است که حوزه اسلام را براى پيروان اين دين سربلند سازد و نقاط ضعف آن ها را بپوشاند. آن کس که آن ها را در آن هنگام که اندک بودند، و کسى به کمک آن ها نمى شتافت يارى کرد، و در آن موقع که به دليل کمى نفرات قدرت دفاع از خود را نداشتند از آن ها دفاع کرد، زنده است وهرگز نمى ميرد!
هرگاه تو خود به سوى دشمن حرکت کنى و در ميدان نبرد با آن ها روبرو شوى و مغلوب گردى، پناهگاهى براى مسلمين در شهرهاى دوردست باقى نمى ماند و (در چنين شرايطى) بعد از تو کسى نيست که به او مراجعه کنند.
بنابراين مرد جنگ آزموده اى را به سوى آن ها بفرست و گروهى که آزمون خود را (در جنگ ها) پس داده اند و خيرخواه اند با او همراه ساز، اگر خداوند پيروزى نصيب کند، همان است که تو مى خواهى و اگر شکل ديگرى رُخ داد (اشاره به اين که شکست دامن مسلمين را بگيرد) تو پشتيبان مردم و پناهگاه مسلمين خواهى بود!
شرح و تفسیر
خطبه در يک نگاه
بعضى از شارحان معروف نهج البلاغه مى گويند: امام (عليه السلام) اين سخن را زمانى فرمود که قيصر با لشکر عظيمى به سوى مرزهاى اسلام حرکت کرد، اين در زمانى بود که سردار معروف لشکر مسلمين، خالد بن وليد، معزول شده بود واز خانه بيرون نمى آمد و کار بر «ابوعبيده جرّاح» و «شرحبيل» که آن ها نيز از فرماندهان رده بعد بودند مشکل شد، لذا عمر بن خطاب از روى ناچارى تصميم گرفت که خودش در جنگ شرکت کند و دراين باره با امام اميرالمومنين (عليه السلام) به مشورت پرداخت.
و از کلام ابن ابى الحديد استفاده مى شود که عمر با نظر مشورتى حضرت مخالفت کرد و هنگامى که کار بر لشکر اسلام سخت شد، خود به ميدان جنگ رفت و روميان از ادامه جنگ ترسيدند و با عمر صلح کردند که به مسلمانان جزيه بپردازند.
سپس داستانى را که شبيه به يک افسانه است در اين جا نقل مى کند.
مرحوم علّامه شوشترى در شرح نهج البلاغه مى گويد: اوّلاً آنچه ابن ابى الحديد نقل کرده، از «سيف» است و مى دانيم که هيچ يک از روايات سيف خالى از جعل و تحريف نيست.
ثانياً هيچ دليلى نداريم که کلام بالا را حضرت على (عليه السلام) به هنگام مشورت عمر درمورد خروج براى جنگ با روميان گفته باشد، بلکه ظاهر بعضى کلمات شيخ مفيد اين است که اين کلام درمورد جنگ قادسيه يا نهاوند است.
اين نکته نيز قابل توجه است که عمر معمولاً مشورت هايى را که با على (عليه السلام) انجام مى داد مى پذيرفت و نجات خود را در آن مى ديد و همين معنا نظريه مرحوم علّامه شوشترى را تأييد مى کند.
به هر حال اين خطبه از دو بخش تشکيل شده است: نخست وعده الهى به اين امّت درمورد پيروزى نهايى و دلگرم بودن به اين وعده الهى، و ديگر اين که به عمر مى فرمايد: شخصاً در ميدان جنگ شرکت نکن، چراکه اگر حادثه اى براى تو پيش آيد وضع مسلمين در شرايط کنونى به هم مى ريزد.
* * * حضور خطرناک
امام (عليه السلام) در آغاز اين سخن براى اين که به خليفه دوم دلگرمى بدهد و روحيه او را تقويت کند که مبادا در مقابل دشمن بزرگ و سرسختى همچون روميان ترس و وحشت به خود راه بدهد، چنين مى فرمايد: «خداوند بر عهده گرفته است که حوزه اسلام را براى پيروان اين دين سربلند سازد و نقاط ضعف آن ها را بپوشاند»؛ (وَقَدْ تَوَکَّلَ اللَّهُ لِأَهْلِ هذَا الدِّينِ بإعْزَازِ الْحَوْزَةِ، وَسَتْرِ الْعَوْرَةِ).
تعبير به «تَوَکَّلَ» اشاره به اين است که خداوند وکالت و حمايت و دفاع آن ها را بر عهده گرفته است و اين همان چيزى است که قرآن مجيد به آن اشاره مى کند: (هُوَ آلَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ آلْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى آلدِّينِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ آلْمُشْرِکُونَ)؛ «او کسى است که پيامبرش را با هدايت و آيين حق فرستاد تا آن را بر همه آيين ها پيروز گرداند، هر چند مشرکان ناخشنود باشند».
اين وعده الهى ـ طبق سخن امام (عليه السلام) ـ مخصوص زمان پيامبر (صلي الله عليه و آله) نبود، بلکه در هر عصر و زمانى جارى است.
تعبير به «سَتْرِ الْعَوْرَةِ» با توجه به اين که «عورت» در اصل به معناى «نقاط آسيب پذير مرزها و آنچه انسان از آن بيم و وحشت دارد» مى باشد، اشاره به اين است که خداوند علاوه بر اين که عزّت و سربلندى مسلمين را بر عهده گرفته، نقاط آسيب پذير و اسرار آن ها را از ديد دشمن پنهان مى کند، تا نتوانند ضربه سنگينى بر مسلمين وارد سازند.
سپس براى دلگرمى بيشتر و بيان شاهد زنده، مى افزايد: «آن کس که آن ها را در آن هنگام که اندک بودند و کسى به کمک آنان نمى شتافت يارى کرد و در آن موقع که به دليل کمى نفرات قدرت دفاع از خود را نداشتند، از آن ها دفاع کرد، زنده است و هرگز نمى ميرد! (و هم اکنون يارى مسلمين را بر عهده گرفته است»)؛ (وَالَّذِي نَصَرَهُمْ، وَهُمْ قَلِيلٌ لا يَنْتَصِرُونَ، وَمَنَعَهُمْ وَهُمْ قَلِيلٌ لا يَمْتَنِعُونَ، حَيٌّ لا يَمُوتُ).
اشاره به اين که آن روز که مسلمانان در ظاهر بسيار ضعيف و ازنظر عدّه در اقليّت بودند، خدا آن ها را يارى کرد؛ امروز که بحمدالله حوزه اسلام گسترده شده و گروههاى عظيمى زير پرچم اسلام گرد آمده اند به يقين مشمول يارى حق خواهند بود و شکست نمى خورند، چون حامى آن هاخداست و هميشه زنده و جاويدان است.
ما به هر موجودى تکيه کنيم با گذشت زمان گرد و غبار ضعف و فتور و سستى بر آن مى نشيند و سرانجام فانى مى شود، آن که هميشه باقى است و ضعف و فتورى در قدرتش راه نمى يابد، ذات پاک خداست که بايد در همه حال تکيه بر او کرد.
سپس امام (عليه السلام) با اين مقدمه وارد ذى المقدمه و بيان نتيجه مى شود و به عُمَر تأکيد مى کند که خودش در ميدان جنگ شرکت نکند و دليل روشنى براى آن ذکر مى فرمايد که در موارد مشابه آن نيز کاملاً قابل قبول است، مى فرمايد: «اگر تو خود به سوى دشمن حرکت کنى و در ميدان نبرد با آن ها روبرو شوى و مغلوب گردى پناهگاهى براى مسلمين در شهرهاى دوردست باقى نمى ماند، و (در اين شرايط) بعد از تو کسى نيست که به او مراجعه کنند»؛ (إنَّکَ مَتَى تَسِرْ إلَى هذَا الْعَدُوِّ بِنَفْسِکَ، فَتَلْقَهُمْ فَتُنْکَبْ، لا تَکُنْ لِلْمُسْلِمِينَ کَانِفَةٌ دُونَ أَقْصَى بِلاَدِهِمْ. لَيْسَ بَعْدَکَ مَرْجِعٌ يَرْجِعُونَ إلَيْهِ). اشاره به اين که هرگاه تو در ميدان جنگ کشته شوى، تا مردم بخواهند با ديگرى بيعت کنند، جامعه اسلامى فاقد مرکزيّت مى شود و مناطق دوردست که از همه جا آسيب پذيرترند متلاشى مى شوند، سپس به ساير بلاد سرايت خواهد کرد.
و از آن جا که همواره در مسائل اجتماعى نفى بايد همراه با اثبات باشد تا خلأ اجتماعى پيدا نشود، امام (عليه السلام) بعد از آن که مى فرمايد: «خودت به ميدان نرو» راه چاره را به او نشان مى دهد و مى گويد: «مرد جنگ آزموده اى را به سوى آن ها بفرست و گروهى که امتحان خود را (در جنگ ها) پس داده اند و خيرخواه اند با او همراه ساز، اگر خداوند پيروزى نصيب کند همان است که تو مى خواهى، و اگر شکل ديگرى رخ داد (اشاره به اين که شکست دامن مسلمين را بگيرد) تو پشتيبان مردم و پناهگاه مسلمين خواهى بود (و مى توانى با اعزام نيروهاى جديد کنترل اوضاع را به دست بگيرى و بر دشمن پيروز شوى)»؛ (فَابْعَثْ إلَيْهِمْ رَجُلاً مِحْرَباً، وَاحْفِزْ مَعَهُ أَهْلَ الْبَلاَءِ وَالنَّصِيحَةِ، فَإنْ أَظْهَرَ اللَّهُ فَذَاکَ مَا تُحِبُّ، وَإنْ تَکُنِ الْأُخْرَى، کُنْتَ رِدْأً للنَّاسِ وَمَثَابَةً لِلْمُسْلِمِينَ).
امام (عليه السلام) پاسخ خليفه را به هنگام مشورت، با يک دليل منطقى و روشن بيان فرمود و آن اين که حضور رئيس يک جمعيّت در ميدان نبرد، جز در موارد استثنايى کار خطرناکى است؛ چراکه يکى از احتمالات قابل قبول اين است که او در نبرد کشته شود که نتيجه اش متلاشى شدن لشکر از يکسو و متلاشى شدن شيرازه سراسر کشور ازسوى ديگر است، در حالى که اگر او در جاى خود بماند مى تواند لشکر، بلکه لشکرهاى ديگر را به جاى لشکر اوّل اعزام کرده و سلطه خود را بر تمام کشور حفظ کند. نکته ها
1. پاسخ به يک سوال
جمعى از شارحان نهج البلاغه اين سوال را در اين جا مطرح کرده اند که اگر حضور رئيس جمعيّت در ميدان جنگ چنين خطرى را درپى دارد پس چرا خود آن حضرت (عليه السلام) در ميدان جنگ صفّين و جمل و نهروان حضور پيدا کرد، بلکه پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) نيز در بسيارى از جنگ ها که نام غزوه بر آن نهاده شده است حضور يافت؟
بعضى از شارحان چنين پاسخ گفته اند که حضور پيامبر (صلي الله عليه و آله) به اين علت بود که از طريق وحى مى دانست در اين ميدان ها شهيد نمى شود و على (عليه السلام) نيز به وسيله اخبار پيامبر (صلي الله عليه و آله) که در حق او فرمود: با ناکثين و قاسطين و مارقين مبارزه خواهى کرد، از سلامت خود آگاه بود، بنابراين حضور آن ها در ميدان جنگ مشکلى نداشت.
بعضى ديگر گفته اند: آن دو بزرگوار در جنگ هاى داخلى که فاصله چندانى با مرکز نداشت حضور مى يافتند، ولى در جنگ هاى خارجى تنها پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در تبوک حضور يافت، آن هم بعد از آن که على (عليه السلام) را به عنوان پناهگاهى مطمئن در مدينه به جاى خود گذاشت.
به تعبير ديگر مى توان چنين گفت: موارد کاملاً مختلف است و هر يک از ميدان هاى جنگ و شرايط آن و وضعيّت دشمن حکمى مخصوص به خود دارد، ولى غالباً اگر ميدان از مرکز حکومت دور باشد و رئيس حکومت در آن شرکت کند و کشته شود، مشکلات عظيمى به بار خواهد آمد، و امام (عليه السلام) نيز به همين دليل خليفه را از حضور در ميدان جنگ نهى فرمود.
2. ايراد ديگر
ممکن است کسانى ايراد کنند که چگونه على (عليه السلام) با اين که حکومت را حق مسلّم خود مى دانست و پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بلکه آيات قرآن نيز به اين معنا تصريح کرده اند ـ که خلافت و ولايت از آن على (عليه السلام) است ـ چنين برخورد ناصحانه و مشفقانه و دوستانه اى با رقيب خود مى کند؟
پاسخ اين سوال روشن است؛ امام (عليه السلام) به سرنوشت نهايى اسلام و مسلمين مى انديشيد نه به شخص خود، او مى دانست که به هر دليل خليفه دوم بر اريکه قدرت نشسته و زمام حکومت را به دست گرفته و توده عوام و گروهى از خواص دست به دست او داده اند، در چنين شرايطى هرگاه در وسط يک بحران عظيم و جنگ خطرناک به طور ناگهانى پاى او از ميان برداشته شود، هرج ومرج و آشوب همه جا را مى گيرد و کيان اسلام به خطر مى افتد.
روح بلند على (عليه السلام) ايجاب مى کند که همه چيز را در اين جا فراموش کند و خير مسلمين را بر هرکار ديگر مقدّم بدارد.
3. عدم خيانت در مشورت
کلام امام (عليه السلام) در اين خطبه درسى است براى همه مسلمين که به هنگام مشورت، بدون در نظر گرفتن موقعيت مشورت کننده و رابطه و ضابطه او، آنچه خير و صلاح است بازگو کنند. به تعبير ديگر: يا مشورت را نپذيرند و يا اگر پذيرا شدند حق مشورت را ادا کنند.
در حديثى مى خوانيم که امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «اِعْلَمْ اَنَّ ضَارِبَ عَليٍّ بِالسَّيْفِ وَقَاتِلَهُ لَوِ اِئْتَمَنَني وَاسْتَنْصَحَني وَاسْتَشَارَنِي ثُمَّ قَبِلْتُ ذلِکَ مِنْهُ لَأَدَّيْتُ إلَيْهِ اَلأَمَانَةَ؛ هرگاه آن کس که على (عليه السلام) را با شمشير، ضربت زد و او را شهيد کرد، پيشنهاد مى کرد که امانتى نزد من بگذارد يا نصيحتى به او کنم يا مشورتى از من مى خواست، من امانت را (در هر سه موضوع) رعايت مى کردم».
4. برداشت نادرست!
بعضى از مخالفان، درباره اين کلام امام (عليه السلام) گفت وگوى بسيار کرده اند و خواسته اند از آن دليلى بر حقانيّت خليفه دوم ـ آن هم از زبان على (عليه السلام) ـ اقامه کنند؛ ولى روشن است که اين استنباط نادرست مى باشد، چراکه هرکس شرايط خليفه دوم و شرايط على (عليه السلام) را در رعايت مصالح مسلمين مى ديد، مى بايست طبق وظيفه شرعى و عقلى چنين مطلبى را بگويد و آنچه را که خير و صلاح مسلمين در آن است بيان کند، هر چند به نفع شخص و اشخاصى باشد و حتى اگر به ضرر خودش تمام شود.
جمله «لَيْسَ بَعْدَکَ مَرْجِعٌ يَرْجِعُونَ إلَيْهِ؛ بعد از تو کسى نيست که به او مراجعه کنند» به اين معنا نيست که تو اصلح امّت هستى، بلکه به اين معناست که در شرايط فعلى که توده مردم ـ به حق يا به ناحق ـ تو را به عنوان خليفه پذيرفته اند، اگر کشته شوى، تا توافق و بيعت با ديگرى شود زمان طولانى مى طلبد و در اين مدّت مردم رها و سرگردان مى شوند.
* * * .
بعضى از شارحان معروف نهج البلاغه مى گويند: امام (عليه السلام) اين سخن را زمانى فرمود که قيصر با لشکر عظيمى به سوى مرزهاى اسلام حرکت کرد، اين در زمانى بود که سردار معروف لشکر مسلمين، خالد بن وليد، معزول شده بود واز خانه بيرون نمى آمد و کار بر «ابوعبيده جرّاح» و «شرحبيل» که آن ها نيز از فرماندهان رده بعد بودند مشکل شد، لذا عمر بن خطاب از روى ناچارى تصميم گرفت که خودش در جنگ شرکت کند و دراين باره با امام اميرالمومنين (عليه السلام) به مشورت پرداخت.
و از کلام ابن ابى الحديد استفاده مى شود که عمر با نظر مشورتى حضرت مخالفت کرد و هنگامى که کار بر لشکر اسلام سخت شد، خود به ميدان جنگ رفت و روميان از ادامه جنگ ترسيدند و با عمر صلح کردند که به مسلمانان جزيه بپردازند.
سپس داستانى را که شبيه به يک افسانه است در اين جا نقل مى کند.
مرحوم علّامه شوشترى در شرح نهج البلاغه مى گويد: اوّلاً آنچه ابن ابى الحديد نقل کرده، از «سيف» است و مى دانيم که هيچ يک از روايات سيف خالى از جعل و تحريف نيست.
ثانياً هيچ دليلى نداريم که کلام بالا را حضرت على (عليه السلام) به هنگام مشورت عمر درمورد خروج براى جنگ با روميان گفته باشد، بلکه ظاهر بعضى کلمات شيخ مفيد اين است که اين کلام درمورد جنگ قادسيه يا نهاوند است.
اين نکته نيز قابل توجه است که عمر معمولاً مشورت هايى را که با على (عليه السلام) انجام مى داد مى پذيرفت و نجات خود را در آن مى ديد و همين معنا نظريه مرحوم علّامه شوشترى را تأييد مى کند.
به هر حال اين خطبه از دو بخش تشکيل شده است: نخست وعده الهى به اين امّت درمورد پيروزى نهايى و دلگرم بودن به اين وعده الهى، و ديگر اين که به عمر مى فرمايد: شخصاً در ميدان جنگ شرکت نکن، چراکه اگر حادثه اى براى تو پيش آيد وضع مسلمين در شرايط کنونى به هم مى ريزد.
* * * حضور خطرناک
امام (عليه السلام) در آغاز اين سخن براى اين که به خليفه دوم دلگرمى بدهد و روحيه او را تقويت کند که مبادا در مقابل دشمن بزرگ و سرسختى همچون روميان ترس و وحشت به خود راه بدهد، چنين مى فرمايد: «خداوند بر عهده گرفته است که حوزه اسلام را براى پيروان اين دين سربلند سازد و نقاط ضعف آن ها را بپوشاند»؛ (وَقَدْ تَوَکَّلَ اللَّهُ لِأَهْلِ هذَا الدِّينِ بإعْزَازِ الْحَوْزَةِ، وَسَتْرِ الْعَوْرَةِ).
تعبير به «تَوَکَّلَ» اشاره به اين است که خداوند وکالت و حمايت و دفاع آن ها را بر عهده گرفته است و اين همان چيزى است که قرآن مجيد به آن اشاره مى کند: (هُوَ آلَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ آلْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى آلدِّينِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ آلْمُشْرِکُونَ)؛ «او کسى است که پيامبرش را با هدايت و آيين حق فرستاد تا آن را بر همه آيين ها پيروز گرداند، هر چند مشرکان ناخشنود باشند».
اين وعده الهى ـ طبق سخن امام (عليه السلام) ـ مخصوص زمان پيامبر (صلي الله عليه و آله) نبود، بلکه در هر عصر و زمانى جارى است.
تعبير به «سَتْرِ الْعَوْرَةِ» با توجه به اين که «عورت» در اصل به معناى «نقاط آسيب پذير مرزها و آنچه انسان از آن بيم و وحشت دارد» مى باشد، اشاره به اين است که خداوند علاوه بر اين که عزّت و سربلندى مسلمين را بر عهده گرفته، نقاط آسيب پذير و اسرار آن ها را از ديد دشمن پنهان مى کند، تا نتوانند ضربه سنگينى بر مسلمين وارد سازند.
سپس براى دلگرمى بيشتر و بيان شاهد زنده، مى افزايد: «آن کس که آن ها را در آن هنگام که اندک بودند و کسى به کمک آنان نمى شتافت يارى کرد و در آن موقع که به دليل کمى نفرات قدرت دفاع از خود را نداشتند، از آن ها دفاع کرد، زنده است و هرگز نمى ميرد! (و هم اکنون يارى مسلمين را بر عهده گرفته است»)؛ (وَالَّذِي نَصَرَهُمْ، وَهُمْ قَلِيلٌ لا يَنْتَصِرُونَ، وَمَنَعَهُمْ وَهُمْ قَلِيلٌ لا يَمْتَنِعُونَ، حَيٌّ لا يَمُوتُ).
اشاره به اين که آن روز که مسلمانان در ظاهر بسيار ضعيف و ازنظر عدّه در اقليّت بودند، خدا آن ها را يارى کرد؛ امروز که بحمدالله حوزه اسلام گسترده شده و گروههاى عظيمى زير پرچم اسلام گرد آمده اند به يقين مشمول يارى حق خواهند بود و شکست نمى خورند، چون حامى آن هاخداست و هميشه زنده و جاويدان است.
ما به هر موجودى تکيه کنيم با گذشت زمان گرد و غبار ضعف و فتور و سستى بر آن مى نشيند و سرانجام فانى مى شود، آن که هميشه باقى است و ضعف و فتورى در قدرتش راه نمى يابد، ذات پاک خداست که بايد در همه حال تکيه بر او کرد.
سپس امام (عليه السلام) با اين مقدمه وارد ذى المقدمه و بيان نتيجه مى شود و به عُمَر تأکيد مى کند که خودش در ميدان جنگ شرکت نکند و دليل روشنى براى آن ذکر مى فرمايد که در موارد مشابه آن نيز کاملاً قابل قبول است، مى فرمايد: «اگر تو خود به سوى دشمن حرکت کنى و در ميدان نبرد با آن ها روبرو شوى و مغلوب گردى پناهگاهى براى مسلمين در شهرهاى دوردست باقى نمى ماند، و (در اين شرايط) بعد از تو کسى نيست که به او مراجعه کنند»؛ (إنَّکَ مَتَى تَسِرْ إلَى هذَا الْعَدُوِّ بِنَفْسِکَ، فَتَلْقَهُمْ فَتُنْکَبْ، لا تَکُنْ لِلْمُسْلِمِينَ کَانِفَةٌ دُونَ أَقْصَى بِلاَدِهِمْ. لَيْسَ بَعْدَکَ مَرْجِعٌ يَرْجِعُونَ إلَيْهِ). اشاره به اين که هرگاه تو در ميدان جنگ کشته شوى، تا مردم بخواهند با ديگرى بيعت کنند، جامعه اسلامى فاقد مرکزيّت مى شود و مناطق دوردست که از همه جا آسيب پذيرترند متلاشى مى شوند، سپس به ساير بلاد سرايت خواهد کرد.
و از آن جا که همواره در مسائل اجتماعى نفى بايد همراه با اثبات باشد تا خلأ اجتماعى پيدا نشود، امام (عليه السلام) بعد از آن که مى فرمايد: «خودت به ميدان نرو» راه چاره را به او نشان مى دهد و مى گويد: «مرد جنگ آزموده اى را به سوى آن ها بفرست و گروهى که امتحان خود را (در جنگ ها) پس داده اند و خيرخواه اند با او همراه ساز، اگر خداوند پيروزى نصيب کند همان است که تو مى خواهى، و اگر شکل ديگرى رخ داد (اشاره به اين که شکست دامن مسلمين را بگيرد) تو پشتيبان مردم و پناهگاه مسلمين خواهى بود (و مى توانى با اعزام نيروهاى جديد کنترل اوضاع را به دست بگيرى و بر دشمن پيروز شوى)»؛ (فَابْعَثْ إلَيْهِمْ رَجُلاً مِحْرَباً، وَاحْفِزْ مَعَهُ أَهْلَ الْبَلاَءِ وَالنَّصِيحَةِ، فَإنْ أَظْهَرَ اللَّهُ فَذَاکَ مَا تُحِبُّ، وَإنْ تَکُنِ الْأُخْرَى، کُنْتَ رِدْأً للنَّاسِ وَمَثَابَةً لِلْمُسْلِمِينَ).
امام (عليه السلام) پاسخ خليفه را به هنگام مشورت، با يک دليل منطقى و روشن بيان فرمود و آن اين که حضور رئيس يک جمعيّت در ميدان نبرد، جز در موارد استثنايى کار خطرناکى است؛ چراکه يکى از احتمالات قابل قبول اين است که او در نبرد کشته شود که نتيجه اش متلاشى شدن لشکر از يکسو و متلاشى شدن شيرازه سراسر کشور ازسوى ديگر است، در حالى که اگر او در جاى خود بماند مى تواند لشکر، بلکه لشکرهاى ديگر را به جاى لشکر اوّل اعزام کرده و سلطه خود را بر تمام کشور حفظ کند. نکته ها
1. پاسخ به يک سوال
جمعى از شارحان نهج البلاغه اين سوال را در اين جا مطرح کرده اند که اگر حضور رئيس جمعيّت در ميدان جنگ چنين خطرى را درپى دارد پس چرا خود آن حضرت (عليه السلام) در ميدان جنگ صفّين و جمل و نهروان حضور پيدا کرد، بلکه پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) نيز در بسيارى از جنگ ها که نام غزوه بر آن نهاده شده است حضور يافت؟
بعضى از شارحان چنين پاسخ گفته اند که حضور پيامبر (صلي الله عليه و آله) به اين علت بود که از طريق وحى مى دانست در اين ميدان ها شهيد نمى شود و على (عليه السلام) نيز به وسيله اخبار پيامبر (صلي الله عليه و آله) که در حق او فرمود: با ناکثين و قاسطين و مارقين مبارزه خواهى کرد، از سلامت خود آگاه بود، بنابراين حضور آن ها در ميدان جنگ مشکلى نداشت.
بعضى ديگر گفته اند: آن دو بزرگوار در جنگ هاى داخلى که فاصله چندانى با مرکز نداشت حضور مى يافتند، ولى در جنگ هاى خارجى تنها پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در تبوک حضور يافت، آن هم بعد از آن که على (عليه السلام) را به عنوان پناهگاهى مطمئن در مدينه به جاى خود گذاشت.
به تعبير ديگر مى توان چنين گفت: موارد کاملاً مختلف است و هر يک از ميدان هاى جنگ و شرايط آن و وضعيّت دشمن حکمى مخصوص به خود دارد، ولى غالباً اگر ميدان از مرکز حکومت دور باشد و رئيس حکومت در آن شرکت کند و کشته شود، مشکلات عظيمى به بار خواهد آمد، و امام (عليه السلام) نيز به همين دليل خليفه را از حضور در ميدان جنگ نهى فرمود.
2. ايراد ديگر
ممکن است کسانى ايراد کنند که چگونه على (عليه السلام) با اين که حکومت را حق مسلّم خود مى دانست و پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بلکه آيات قرآن نيز به اين معنا تصريح کرده اند ـ که خلافت و ولايت از آن على (عليه السلام) است ـ چنين برخورد ناصحانه و مشفقانه و دوستانه اى با رقيب خود مى کند؟
پاسخ اين سوال روشن است؛ امام (عليه السلام) به سرنوشت نهايى اسلام و مسلمين مى انديشيد نه به شخص خود، او مى دانست که به هر دليل خليفه دوم بر اريکه قدرت نشسته و زمام حکومت را به دست گرفته و توده عوام و گروهى از خواص دست به دست او داده اند، در چنين شرايطى هرگاه در وسط يک بحران عظيم و جنگ خطرناک به طور ناگهانى پاى او از ميان برداشته شود، هرج ومرج و آشوب همه جا را مى گيرد و کيان اسلام به خطر مى افتد.
روح بلند على (عليه السلام) ايجاب مى کند که همه چيز را در اين جا فراموش کند و خير مسلمين را بر هرکار ديگر مقدّم بدارد.
3. عدم خيانت در مشورت
کلام امام (عليه السلام) در اين خطبه درسى است براى همه مسلمين که به هنگام مشورت، بدون در نظر گرفتن موقعيت مشورت کننده و رابطه و ضابطه او، آنچه خير و صلاح است بازگو کنند. به تعبير ديگر: يا مشورت را نپذيرند و يا اگر پذيرا شدند حق مشورت را ادا کنند.
در حديثى مى خوانيم که امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: «اِعْلَمْ اَنَّ ضَارِبَ عَليٍّ بِالسَّيْفِ وَقَاتِلَهُ لَوِ اِئْتَمَنَني وَاسْتَنْصَحَني وَاسْتَشَارَنِي ثُمَّ قَبِلْتُ ذلِکَ مِنْهُ لَأَدَّيْتُ إلَيْهِ اَلأَمَانَةَ؛ هرگاه آن کس که على (عليه السلام) را با شمشير، ضربت زد و او را شهيد کرد، پيشنهاد مى کرد که امانتى نزد من بگذارد يا نصيحتى به او کنم يا مشورتى از من مى خواست، من امانت را (در هر سه موضوع) رعايت مى کردم».
4. برداشت نادرست!
بعضى از مخالفان، درباره اين کلام امام (عليه السلام) گفت وگوى بسيار کرده اند و خواسته اند از آن دليلى بر حقانيّت خليفه دوم ـ آن هم از زبان على (عليه السلام) ـ اقامه کنند؛ ولى روشن است که اين استنباط نادرست مى باشد، چراکه هرکس شرايط خليفه دوم و شرايط على (عليه السلام) را در رعايت مصالح مسلمين مى ديد، مى بايست طبق وظيفه شرعى و عقلى چنين مطلبى را بگويد و آنچه را که خير و صلاح مسلمين در آن است بيان کند، هر چند به نفع شخص و اشخاصى باشد و حتى اگر به ضرر خودش تمام شود.
جمله «لَيْسَ بَعْدَکَ مَرْجِعٌ يَرْجِعُونَ إلَيْهِ؛ بعد از تو کسى نيست که به او مراجعه کنند» به اين معنا نيست که تو اصلح امّت هستى، بلکه به اين معناست که در شرايط فعلى که توده مردم ـ به حق يا به ناحق ـ تو را به عنوان خليفه پذيرفته اند، اگر کشته شوى، تا توافق و بيعت با ديگرى شود زمان طولانى مى طلبد و در اين مدّت مردم رها و سرگردان مى شوند.
* * * .
پاورقی ها
شرح نهج البلاغه ابن ميثم، ج 3، ص 162.
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص 298. نهج الصباغة (شوشترى)، ج 7، ص 421-423 (با تلخيص). «حوزه» از ريشه «حوز» بر وزن «موز» به معناى جمع آورى کردن و به هم پيوستن و در اختيار گرفتن است و معمولاً به هر مجموعه اى حوزه گفته مى شود. توبه، آيه 33. جمله بالا «والذي نصرهم...» مبتداست و جمله «حىّ لا يموت» خبر آن مى باشد. «تنکب» از ريشه «نکب» بر وزن «نخل» به معناى انحراف از مسير است ولى در عبارت بالا کنايه از شکست خوردن و کشته شدن است. «کانفه» از ريشه «کنف» بر وزن «ظرف» به معناى حفظ کردن آمده است؛ بنابراين «کانفه» به شخص يا چيزى مى گويند که پناهگاه باشد و افرادى را حفظ کند. «محرب» از ريشه «حرب» به معناى کسى است که جنگجو و شجاع باشد. «احفز» از ريشه «حفز» بر وزن «نبض» به معناى فرستادن با سرعت و شدت است. «بلاء» به معناى آزمايش است و «اهل البلاء» به معناى افراد آزموده و مجرّب مى باشد. «رِدء» از ريشه «رَدْء» بر وزن «عبد» به معناى کمک کردن گرفته شده است؛ بنابراين «رِدْء» به معناى معين و ياور و کمک کار و پشتيبان است. «مثابه» از ريشه «ثوب» بر وزن «قوم» به معناى بازگشتن چيزى به حالت نخستين گرفته شده و «مثابه» به معناى مرجع و کسى است که به سوى او باز مى گردند و به معناى پناهگاه نيز آمده است. تحف العقول، ص 374.
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص 298. نهج الصباغة (شوشترى)، ج 7، ص 421-423 (با تلخيص). «حوزه» از ريشه «حوز» بر وزن «موز» به معناى جمع آورى کردن و به هم پيوستن و در اختيار گرفتن است و معمولاً به هر مجموعه اى حوزه گفته مى شود. توبه، آيه 33. جمله بالا «والذي نصرهم...» مبتداست و جمله «حىّ لا يموت» خبر آن مى باشد. «تنکب» از ريشه «نکب» بر وزن «نخل» به معناى انحراف از مسير است ولى در عبارت بالا کنايه از شکست خوردن و کشته شدن است. «کانفه» از ريشه «کنف» بر وزن «ظرف» به معناى حفظ کردن آمده است؛ بنابراين «کانفه» به شخص يا چيزى مى گويند که پناهگاه باشد و افرادى را حفظ کند. «محرب» از ريشه «حرب» به معناى کسى است که جنگجو و شجاع باشد. «احفز» از ريشه «حفز» بر وزن «نبض» به معناى فرستادن با سرعت و شدت است. «بلاء» به معناى آزمايش است و «اهل البلاء» به معناى افراد آزموده و مجرّب مى باشد. «رِدء» از ريشه «رَدْء» بر وزن «عبد» به معناى کمک کردن گرفته شده است؛ بنابراين «رِدْء» به معناى معين و ياور و کمک کار و پشتيبان است. «مثابه» از ريشه «ثوب» بر وزن «قوم» به معناى بازگشتن چيزى به حالت نخستين گرفته شده و «مثابه» به معناى مرجع و کسى است که به سوى او باز مى گردند و به معناى پناهگاه نيز آمده است. تحف العقول، ص 374.