تفسیر خطبه 135
وَمِن کَلامٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
وَقَدْ وَقَعَتْ مُشَاجَرَةٌ بَيْنَهُ وَبَيْنَ عُثْمَانَ فَقالَ الْمُغِيرَةُ بْنُ الاْخْنَسِ لِعُثْمانَ: أنَا أکْفِيکَهُ، فقالَ عليٌ (عليه السلام) لِلْمُغِيرَةِ:
يَابْنَ اللَّعِينِ الْأَبْتَرِ، وَالشَّجَرَةِ الَّتي لا أَصْلَ لَهَا وَلا فَرْعَ، أَنْتَ تَکْفِينِي؟ فَواللهِ مَا أَعَزَّ اللَّهُ مَنْ أَنْتَ نَاصِرُهُ، وَلا قَامَ مَنْ أَنْتَ مُنْهِضُهُ. آخْرُجْ عَنَّا أَبْعَدَ اللَّهُ نَوَاکَ، ثُمَّ ابْلُغْ جَهْدَکَ، فَلا أَبْقَى اللَّهُ عَلَيْکَ إنْ أَبْقَيْتَ!
ترجمه
از سخنان امام (عليه السلام) است
آن را زمانى ايراد فرمود که ميان آن حضرت و عثمان مشاجره اى روى داد
و «مغيرة بن اخنس» به «عثمان» گفت: من به حساب او مى رسم
و جلوى او را خواهم گرفت!
اى پسر ملعون ابتر! و اى فرزند درخت بى ريشه و شاخه! تو به حساب من مى رسى؟! به خدا سوگند! هرگز خداوند کسى را که تو ياورش باشى عزّت نمى دهد؛ و آن کس که تو دستش را بگيرى به پا نمى خيزد! از نزد ما بيرون شو! خدا مقصد تو را دور کند (و هرگز به مقصود نرسى) برو هرچه در توان دارى به کار گير، خدا تو را زنده نگذارد اگر آنچه را در توان دارى به کار نگيرى!
آن را زمانى ايراد فرمود که ميان آن حضرت و عثمان مشاجره اى روى داد
و «مغيرة بن اخنس» به «عثمان» گفت: من به حساب او مى رسم
و جلوى او را خواهم گرفت!
اى پسر ملعون ابتر! و اى فرزند درخت بى ريشه و شاخه! تو به حساب من مى رسى؟! به خدا سوگند! هرگز خداوند کسى را که تو ياورش باشى عزّت نمى دهد؛ و آن کس که تو دستش را بگيرى به پا نمى خيزد! از نزد ما بيرون شو! خدا مقصد تو را دور کند (و هرگز به مقصود نرسى) برو هرچه در توان دارى به کار گير، خدا تو را زنده نگذارد اگر آنچه را در توان دارى به کار نگيرى!
شرح و تفسیر
خطبه در يک نگاه
گرچه از تعبيرات بالا استفاده مى شود که اين گفت وگو و مشاجره در حضور عثمان بوده، ولى ابن ابى الحديد و ديگران نقل کرده اند که اين مشاجره در حضور عثمان واقع نشده، و جريان چنين بوده است: هنگامى که عمّار از وفات ابوذر در ربذه باخبر شد، در حضور عثمان بر ابوذر درود و رحمت فرستاد، عثمان خشمگين شد و گفت: او را به همان محلّ ابوذر تبعيد کنيد، عمّار گفت: هم نشينى با سگ ها و خوک ها براى من از هم نشينى با تو محبوب تر است، اين سخن را گفت و از نزد عثمان خارج شد؛ در حالى که عثمان تصميم بر تبعيد او داشت، طايفه «بنى مخزوم» که با عمّار پيمان بسته بودند، نزد على (عليه السلام) آمدند و گفتند : عثمان يک بار عمّار را کتک زده، و بار ديگر او را گرفتار فتق کرده و الآن تصميم دارد او را تبعيد کند، و تقاضا کردند حضرت، عثمان را ملاقات کند، تا از اين کار منصرف شود، و الّا فتنه عظيمى واقع خواهد شد. امام (عليه السلام) نزد عثمان رفت وفرمود: ابوذر را تبعيد کردى در حالى که از برترين صحابه بود، تا زمانى که در غربت از دنيا رفت و اين سبب شد که توده مسلمين از تو روى گردان شوند، والآن مى خواهى عمّار را تبعيد کنى (و اين کار سبب بدنامى بيشتر تو مى شود) از خدا بترس!
عثمان خشمگين شد و گفت: اوّل بايد تو را تبعيد کنم تا امثال عمّار جرأت پيدا نکنند، چراکه فساد آن ها از ناحيه توست.
على (عليه السلام) فرمود: تو قدرت بر اين کار ندارى و فساد امثال عمّار از اعمال توست نه از من، تو برخلاف دين عمل مى کنى و آن ها بر تو خرده مى گيرند، اين را فرمود و از نزد عثمان خارج شد، مردم اطراف على (عليه السلام) را گرفتند و گفتند: خوب است عثمان همه ما را تبعيد کند تا دور از خانواده خود بميريم. امام (عليه السلام) فرمود: به عمّار بگوييد در خانه خود بنشيند و تکان نخورد. طايفه بنى مخزوم از حمايت على (عليه السلام) مطمئن شدند و گفتند: اگر تو با ما باشى عثمان نمى تواند به ما زيانى برساند. اين سخن به عثمان رسيد و او شکايت امام (عليه السلام) را به مردم کرد، زيدبن ثابت گفت: اگر اجازه دهيد على (عليه السلام) را ملاقات کنم، در اين هنگام او و «مغيرة بن اخنس» و جمعيّتى نزد عثمان رفتند. زيدبن ثابت که از پيروان و خاصّان عثمان بود، بعد از حمد و ثناى الهى چنين گفت: اگر موافق باشيد من ناراحتى تو را به على (عليه السلام) منتقل کنم، عثمان گفت: مانعى ندارد؛ زيد به همراهى مغيرة بن اخنس و طايفه بنى زهره و عمّه عثمان با جماعتى خدمت على (عليه السلام) رسيدند، زيد بعد از حمد و ثناى الهى خطاب به على (عليه السلام) گفت: خداوند سابقه خوبى در اسلام براى تو قرار داد، و مقام خاصّى نزد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) داشتى، تو شايسته هر کار نيکى، عثمان پسرعموى تو و حاکم اين امّت است، و دو حقّ بر گردن تو دارد: يکى حقّ حکومت و ديگرى حقّ خويشاوندى؛ او به ما شکايت کرده که على (عليه السلام) متعرّض من مى شود، و اوامر من را ردّ مى کند و ما به عنوان خيرخواهى نزد تو آمده ايم، و از اين ناراحتيم که ميان تو و پسرعمويت جريانى پيش آيد که براى هيچ کدام خوشايند نيست.
در اين هنگام على (عليه السلام) پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر (صلي الله عليه و آله) چنين فرمود: به خدا سوگند من دوست ندارم به او اعتراض کرده و گفته هاى او را ردّ کنم، مگر اين که گامى برخلاف حق بردارد که من راهى جز گفتن حق ندارم. به خدا سوگند! تا آن جا که من احساس مسئوليت نکنم متعرّض او نخواهم شد.
در اين جا مغيرة بن اخنس که مرد وقيحى بود و از فداييان عثمان محسوب مى شد، گفت: به خدا سوگند! اگر دست از سر عثمان بر ندارى، جلوى تو را خواهيم گرفت؛ چراکه قدرت او از تو بيشتر است... اين جا بود که على (عليه السلام) سخن مورد بحث را خطاب به مغيره بيان فرمود. بنابراين، خلاصه اين کلام در يک نگاه، اعتراض شديد به مغيرة بن اخنس است، که سخنى بزرگ تر از دهان خود گفت و ابراز وجودى بيش از ارزش خود کرد.
* * * برو، کارى از تو ساخته نيست!
على (عليه السلام) در دوران خلافت خلفاى سه گانه پناهگاهى براى مظلومان ومحرومان بود، به خصوص در دوران عثمان که اطرافيان او ظلم و ستم را از حدّ گذراندند، نه به صغير رحم کردند نه به کبير، على (عليه السلام) فريادگرى بود که صداى مظلومان را به گوش خليفه مى رساند و طبيعى است که براى او ناخوشايند بود واطرافيانش از اين اعتراض ها سخت ناراحت بودند، چراکه افکار عمومى را بر ضدّ آنان بسيج مى کرد.
امام (عليه السلام) در اين کلام که در پاسخ به تهديد مغيرة بن اخنس بيان شده، در مقام نکوهش و تحقير او برمى آيد، نخست به ريشه فاسد وراثت او اشاره مى کند و بعد به نقطه هاى ضعف خود او و سرانجام نتيجه مى گيرد که هيچ کارى از دست او ساخته نيست.
مى فرمايد: «اى پسر ملعون ابتر! و اى فرزند درخت بى ريشه و شاخه! تو (براى حمايت از عثمان) به حساب من مى رسى؟!»؛ (يَابْنَ اللَّعِينِ الْأَبْتَرِ، وَالشَّجَرَةِ الَّتي لا أَصْلَ لَهَا وَلا فَرْعَ، أَنْتَ تَکْفِينِي؟).
تعبير به «لعين» درباره «اخنس بن شريق» (پدر مغيره) به اين دليل است که او از سران منافقين بود، که روز فتح مکه به ظاهر مسلمان شد، در حالى که در دل، اسلام را قبول نداشت، و پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) براى جلب قلب او به اسلام مقدار قابل ملاحظه اى از غنايم حنين را به او بخشيد، و يکى از برادران مغيره که «ابوالحکم» نام داشت، در روز جنگ احد در صف کفّار بود و به دست على (عليه السلام) کشته شد. به همين دليل مغيره، کينه آن حضرت را در دل داشت.
و اما اين که حضرت از پدرش تعبير به «ابتر» مى کند، نه به اين دليل که فرزندى نداشت، بلکه ابتر در اين جا به معناى بريده از خير و سعادت است، يا بريده از حيث نسب؛ به علت اين که فرزندانش افراد فاسد و نالايقى بودند، که در حکم عدم بودند.
و امّا تعبير به درختى که نه ريشه دارد و نه شاخه، کنايه از حقارت اين دودمان، وسقوط آن ها از درجه اعتبار، و بى ارزش بودن در انظار عمومى است. و درواقع کلام مولا (عليه السلام) از آيه شريفه قرآن گرفته شده که مى فرمايد: (وَمَثَلُ کَلِمةٍ خَبِيثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوقِ الْأَرْضِ مَالَهَا مِنْ قَرَارٍ)؛ «و کلمه «خبيثه» (وسخن ناپاک) را به درخت ناپاکى تشبيه کرده که از زمين ريشه کن شده و قرار و ثباتى ندارد». و در ادامه سخن مى فرمايد: «به خدا سوگند! هرگز خداوند کسى را که تو ياورش باشى عزّت نمى دهد، و آن کس که تو دستش را بگيرى به پا نمى خيزد»؛ (فَواللهِ مَا أَعَزَّ اللَّهُ مَنْ أَنْتَ نَاصِرُهُ، وَلا قَامَ مَنْ أَنْتَ مُنْهِضُهُ).
عزّت و قدرت به دست خداست و به مقتضاى (إِنْ تَنصُرُواْ آللَّهَ يَنصُرْکُمْ ويُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ)؛ «اگر (آيين) خدا را يارى کنيد، شما را يارى مى کند و گام هايتان را استوار مى سازد».
و نيز به مقتضاى: (إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَآلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِى آلْحَيَوةِ آلدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ آلْأَشْهَـدُ)؛ «ما به يقين پيامبران خود و کسانى را که ايمان آورده اند در زندگى دنيا و(در آخرت،) روزى که گواهان به پا مى خيزند، يارى مى دهيم».، عزّت از آن يارانِ خداست، نه براى کسانى که تفاله هاى منافقين به يارى آن ها برخيزند ودست آن ها را بگيرند.
و در آخرين جمله، امام (عليه السلام) مغيره را به شدّت تحقير کرد و فرمود: «از نزد ما بيرون شو! خدا مقصد تو را دور کند (و هرگز به مقصود نرسى) سپس هرچه در توان دارى به کار گير، خدا تو را زنده نگذارد اگر آنچه را در توان دارى به کار نگيرى»؛ (اخْرُجْ عَنَّا أَبْعَدَ اللَّهُ نَوَاکَ، ثُمَّ ابْلُغْ جَهْدَکَ، فَلا أَبْقَى اللَّهُ عَلَيْکَ إنْ أَبْقَيْتَ!). اشاره به اين که تو کوچک تر از آن هستى که على (عليه السلام) را تهديد کنى، هرچه در توان دارى به کار بگير تا بدانى کارى از تو ساخته نيست، و بيچاره و بدبخت کسانى که حاميانى همچون تو دارند. نکته
روش امام (عليه السلام) دربرابر افراد بى منطق
اگر در شأن ورود اين گفتار مولا على (عليه السلام) دقّت کرده و مسير تاريخى آن را به دقّت دنبال کنيم، مى بينيم که امام (عليه السلام) چگونه با انحرافات عصر خلفا، به خصوص عثمان برخورد منطقى داشت، و براى جلوگيرى از هرگونه تنش و ناآرامى به حدّاقل تذکّرات لازم قناعت کرده، از نصيحت و تذکّر و اخطار فروگذار نمى کرد؛ ولى هنگامى که دربرابر منافقان زورگو و ناآگاهان بى منطق قرار مى گرفت، با قاطعيّت تمام دربرابر آن ها مى ايستاد تا هرگز خيال دست زدن به کارهاى بى رويّه و خطرناک را در سر نپرورانند. و صدر و ذيل داستان مذکور، شاهد هر دو مدّعاست.
* * *
گرچه از تعبيرات بالا استفاده مى شود که اين گفت وگو و مشاجره در حضور عثمان بوده، ولى ابن ابى الحديد و ديگران نقل کرده اند که اين مشاجره در حضور عثمان واقع نشده، و جريان چنين بوده است: هنگامى که عمّار از وفات ابوذر در ربذه باخبر شد، در حضور عثمان بر ابوذر درود و رحمت فرستاد، عثمان خشمگين شد و گفت: او را به همان محلّ ابوذر تبعيد کنيد، عمّار گفت: هم نشينى با سگ ها و خوک ها براى من از هم نشينى با تو محبوب تر است، اين سخن را گفت و از نزد عثمان خارج شد؛ در حالى که عثمان تصميم بر تبعيد او داشت، طايفه «بنى مخزوم» که با عمّار پيمان بسته بودند، نزد على (عليه السلام) آمدند و گفتند : عثمان يک بار عمّار را کتک زده، و بار ديگر او را گرفتار فتق کرده و الآن تصميم دارد او را تبعيد کند، و تقاضا کردند حضرت، عثمان را ملاقات کند، تا از اين کار منصرف شود، و الّا فتنه عظيمى واقع خواهد شد. امام (عليه السلام) نزد عثمان رفت وفرمود: ابوذر را تبعيد کردى در حالى که از برترين صحابه بود، تا زمانى که در غربت از دنيا رفت و اين سبب شد که توده مسلمين از تو روى گردان شوند، والآن مى خواهى عمّار را تبعيد کنى (و اين کار سبب بدنامى بيشتر تو مى شود) از خدا بترس!
عثمان خشمگين شد و گفت: اوّل بايد تو را تبعيد کنم تا امثال عمّار جرأت پيدا نکنند، چراکه فساد آن ها از ناحيه توست.
على (عليه السلام) فرمود: تو قدرت بر اين کار ندارى و فساد امثال عمّار از اعمال توست نه از من، تو برخلاف دين عمل مى کنى و آن ها بر تو خرده مى گيرند، اين را فرمود و از نزد عثمان خارج شد، مردم اطراف على (عليه السلام) را گرفتند و گفتند: خوب است عثمان همه ما را تبعيد کند تا دور از خانواده خود بميريم. امام (عليه السلام) فرمود: به عمّار بگوييد در خانه خود بنشيند و تکان نخورد. طايفه بنى مخزوم از حمايت على (عليه السلام) مطمئن شدند و گفتند: اگر تو با ما باشى عثمان نمى تواند به ما زيانى برساند. اين سخن به عثمان رسيد و او شکايت امام (عليه السلام) را به مردم کرد، زيدبن ثابت گفت: اگر اجازه دهيد على (عليه السلام) را ملاقات کنم، در اين هنگام او و «مغيرة بن اخنس» و جمعيّتى نزد عثمان رفتند. زيدبن ثابت که از پيروان و خاصّان عثمان بود، بعد از حمد و ثناى الهى چنين گفت: اگر موافق باشيد من ناراحتى تو را به على (عليه السلام) منتقل کنم، عثمان گفت: مانعى ندارد؛ زيد به همراهى مغيرة بن اخنس و طايفه بنى زهره و عمّه عثمان با جماعتى خدمت على (عليه السلام) رسيدند، زيد بعد از حمد و ثناى الهى خطاب به على (عليه السلام) گفت: خداوند سابقه خوبى در اسلام براى تو قرار داد، و مقام خاصّى نزد رسول خدا (صلي الله عليه و آله) داشتى، تو شايسته هر کار نيکى، عثمان پسرعموى تو و حاکم اين امّت است، و دو حقّ بر گردن تو دارد: يکى حقّ حکومت و ديگرى حقّ خويشاوندى؛ او به ما شکايت کرده که على (عليه السلام) متعرّض من مى شود، و اوامر من را ردّ مى کند و ما به عنوان خيرخواهى نزد تو آمده ايم، و از اين ناراحتيم که ميان تو و پسرعمويت جريانى پيش آيد که براى هيچ کدام خوشايند نيست.
در اين هنگام على (عليه السلام) پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر (صلي الله عليه و آله) چنين فرمود: به خدا سوگند من دوست ندارم به او اعتراض کرده و گفته هاى او را ردّ کنم، مگر اين که گامى برخلاف حق بردارد که من راهى جز گفتن حق ندارم. به خدا سوگند! تا آن جا که من احساس مسئوليت نکنم متعرّض او نخواهم شد.
در اين جا مغيرة بن اخنس که مرد وقيحى بود و از فداييان عثمان محسوب مى شد، گفت: به خدا سوگند! اگر دست از سر عثمان بر ندارى، جلوى تو را خواهيم گرفت؛ چراکه قدرت او از تو بيشتر است... اين جا بود که على (عليه السلام) سخن مورد بحث را خطاب به مغيره بيان فرمود. بنابراين، خلاصه اين کلام در يک نگاه، اعتراض شديد به مغيرة بن اخنس است، که سخنى بزرگ تر از دهان خود گفت و ابراز وجودى بيش از ارزش خود کرد.
* * * برو، کارى از تو ساخته نيست!
على (عليه السلام) در دوران خلافت خلفاى سه گانه پناهگاهى براى مظلومان ومحرومان بود، به خصوص در دوران عثمان که اطرافيان او ظلم و ستم را از حدّ گذراندند، نه به صغير رحم کردند نه به کبير، على (عليه السلام) فريادگرى بود که صداى مظلومان را به گوش خليفه مى رساند و طبيعى است که براى او ناخوشايند بود واطرافيانش از اين اعتراض ها سخت ناراحت بودند، چراکه افکار عمومى را بر ضدّ آنان بسيج مى کرد.
امام (عليه السلام) در اين کلام که در پاسخ به تهديد مغيرة بن اخنس بيان شده، در مقام نکوهش و تحقير او برمى آيد، نخست به ريشه فاسد وراثت او اشاره مى کند و بعد به نقطه هاى ضعف خود او و سرانجام نتيجه مى گيرد که هيچ کارى از دست او ساخته نيست.
مى فرمايد: «اى پسر ملعون ابتر! و اى فرزند درخت بى ريشه و شاخه! تو (براى حمايت از عثمان) به حساب من مى رسى؟!»؛ (يَابْنَ اللَّعِينِ الْأَبْتَرِ، وَالشَّجَرَةِ الَّتي لا أَصْلَ لَهَا وَلا فَرْعَ، أَنْتَ تَکْفِينِي؟).
تعبير به «لعين» درباره «اخنس بن شريق» (پدر مغيره) به اين دليل است که او از سران منافقين بود، که روز فتح مکه به ظاهر مسلمان شد، در حالى که در دل، اسلام را قبول نداشت، و پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) براى جلب قلب او به اسلام مقدار قابل ملاحظه اى از غنايم حنين را به او بخشيد، و يکى از برادران مغيره که «ابوالحکم» نام داشت، در روز جنگ احد در صف کفّار بود و به دست على (عليه السلام) کشته شد. به همين دليل مغيره، کينه آن حضرت را در دل داشت.
و اما اين که حضرت از پدرش تعبير به «ابتر» مى کند، نه به اين دليل که فرزندى نداشت، بلکه ابتر در اين جا به معناى بريده از خير و سعادت است، يا بريده از حيث نسب؛ به علت اين که فرزندانش افراد فاسد و نالايقى بودند، که در حکم عدم بودند.
و امّا تعبير به درختى که نه ريشه دارد و نه شاخه، کنايه از حقارت اين دودمان، وسقوط آن ها از درجه اعتبار، و بى ارزش بودن در انظار عمومى است. و درواقع کلام مولا (عليه السلام) از آيه شريفه قرآن گرفته شده که مى فرمايد: (وَمَثَلُ کَلِمةٍ خَبِيثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوقِ الْأَرْضِ مَالَهَا مِنْ قَرَارٍ)؛ «و کلمه «خبيثه» (وسخن ناپاک) را به درخت ناپاکى تشبيه کرده که از زمين ريشه کن شده و قرار و ثباتى ندارد». و در ادامه سخن مى فرمايد: «به خدا سوگند! هرگز خداوند کسى را که تو ياورش باشى عزّت نمى دهد، و آن کس که تو دستش را بگيرى به پا نمى خيزد»؛ (فَواللهِ مَا أَعَزَّ اللَّهُ مَنْ أَنْتَ نَاصِرُهُ، وَلا قَامَ مَنْ أَنْتَ مُنْهِضُهُ).
عزّت و قدرت به دست خداست و به مقتضاى (إِنْ تَنصُرُواْ آللَّهَ يَنصُرْکُمْ ويُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ)؛ «اگر (آيين) خدا را يارى کنيد، شما را يارى مى کند و گام هايتان را استوار مى سازد».
و نيز به مقتضاى: (إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَآلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِى آلْحَيَوةِ آلدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ آلْأَشْهَـدُ)؛ «ما به يقين پيامبران خود و کسانى را که ايمان آورده اند در زندگى دنيا و(در آخرت،) روزى که گواهان به پا مى خيزند، يارى مى دهيم».، عزّت از آن يارانِ خداست، نه براى کسانى که تفاله هاى منافقين به يارى آن ها برخيزند ودست آن ها را بگيرند.
و در آخرين جمله، امام (عليه السلام) مغيره را به شدّت تحقير کرد و فرمود: «از نزد ما بيرون شو! خدا مقصد تو را دور کند (و هرگز به مقصود نرسى) سپس هرچه در توان دارى به کار گير، خدا تو را زنده نگذارد اگر آنچه را در توان دارى به کار نگيرى»؛ (اخْرُجْ عَنَّا أَبْعَدَ اللَّهُ نَوَاکَ، ثُمَّ ابْلُغْ جَهْدَکَ، فَلا أَبْقَى اللَّهُ عَلَيْکَ إنْ أَبْقَيْتَ!). اشاره به اين که تو کوچک تر از آن هستى که على (عليه السلام) را تهديد کنى، هرچه در توان دارى به کار بگير تا بدانى کارى از تو ساخته نيست، و بيچاره و بدبخت کسانى که حاميانى همچون تو دارند. نکته
روش امام (عليه السلام) دربرابر افراد بى منطق
اگر در شأن ورود اين گفتار مولا على (عليه السلام) دقّت کرده و مسير تاريخى آن را به دقّت دنبال کنيم، مى بينيم که امام (عليه السلام) چگونه با انحرافات عصر خلفا، به خصوص عثمان برخورد منطقى داشت، و براى جلوگيرى از هرگونه تنش و ناآرامى به حدّاقل تذکّرات لازم قناعت کرده، از نصيحت و تذکّر و اخطار فروگذار نمى کرد؛ ولى هنگامى که دربرابر منافقان زورگو و ناآگاهان بى منطق قرار مى گرفت، با قاطعيّت تمام دربرابر آن ها مى ايستاد تا هرگز خيال دست زدن به کارهاى بى رويّه و خطرناک را در سر نپرورانند. و صدر و ذيل داستان مذکور، شاهد هر دو مدّعاست.
* * *
پاورقی ها
توجّه داشته باشيد، «مغيرة بن اخنس» که فرزند يکى از منافقان است، با «مغيرة بن شعبه» که او هم از منافقان و دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) در زمان عمر بود، جداست.
بهج الصباغة (شوشترى)، ج 9، ص 261. گفتنى است که عداوت و کينه اين خانواده درباره على (عليه السلام) ادامه يافت، تا آن جا که فرزند مغيره به نام عبدالله در جنگ جمل، دربرابر حضرت ايستاد و سرانجام کشته شد. (بهج الصباغة، (شوشترى)، ج 9، ص 266). ابراهيم، آيه 26. «منهض» از ريشه «نهوض» به معناى از جا برخاستن گرفته شده و «منهض» از باب افعال به معناى کسى است که به ديگرى کمک مى کند تا از جا برخيزد. محمد، آيه 7. غافر، آيه 51. «نواک» از «نوا» گرفته شده (و کاف ضمير به آن متصل گشته است) و در اصل به معناى مقصد مسافر است، خواه دور باشد يا نزديک. جمله «لا ابقى الله عليک» در جايى گفته مى شود که بخواهند کسى را نفرين کنند تا از رحمت و عنايت الهى دور شود و جمله «ان بقيت» به اين معناست که اگر تو به من رحم کنى مشمول عنايت حق نباشى و درواقعت حقير مخاطب است که هر کار مى خواهى بکن که کارى از تو ساخته نيست.
بهج الصباغة (شوشترى)، ج 9، ص 261. گفتنى است که عداوت و کينه اين خانواده درباره على (عليه السلام) ادامه يافت، تا آن جا که فرزند مغيره به نام عبدالله در جنگ جمل، دربرابر حضرت ايستاد و سرانجام کشته شد. (بهج الصباغة، (شوشترى)، ج 9، ص 266). ابراهيم، آيه 26. «منهض» از ريشه «نهوض» به معناى از جا برخاستن گرفته شده و «منهض» از باب افعال به معناى کسى است که به ديگرى کمک مى کند تا از جا برخيزد. محمد، آيه 7. غافر، آيه 51. «نواک» از «نوا» گرفته شده (و کاف ضمير به آن متصل گشته است) و در اصل به معناى مقصد مسافر است، خواه دور باشد يا نزديک. جمله «لا ابقى الله عليک» در جايى گفته مى شود که بخواهند کسى را نفرين کنند تا از رحمت و عنايت الهى دور شود و جمله «ان بقيت» به اين معناست که اگر تو به من رحم کنى مشمول عنايت حق نباشى و درواقعت حقير مخاطب است که هر کار مى خواهى بکن که کارى از تو ساخته نيست.