تفسیر خطبه 13

وَ مِنَ الْکَلَام‏ لَه‏ (عليه السلام)
کُنْتُمْ جُنْدَ الْمَرْاَةِ، وَ اَتْباعَ الْبَهيمَةِ؛ رَغا فَاَجَبْتُمْ، وَ عُقِرَ فَهَرَبْتُمْ. اَخْلاقُکُمْ دِقَاقٌ، وَ عَهْدُکُمْ شِقَاقٌ، وَ دِينُکُمْ نِفَاقٌ، وَ مَاؤُکُمْ زُعَاقٌ، وَ الْمُقِيمُ بَيْنَ اَظْهُرِکُمْ مُرْتَهَنٌ بِذَنْبِهِ، وَ الشّاخِصُ عَنْکُمْ مُتَدارَکُ بِرَحْمَةٍ مِنْ رَبِّهِ، کَاَنِّي بِمَسْجِدِکُمْ کَجُؤجُؤِ سَفينَةٍ قَدْ بَعَثَ اللّهُ عَلَيْهَا الْعَذابَ مِنْ فَوْقِها وَ مِنْ تَحْتِها، وَ غَرِقَ مَنْ فِي ضِمْنِها.

ترجمه
از سخنان امام (عليه السلام) است که بعد از واقعه جمل در مذمّت اهل بصره ايراد فرمود
(اى اهل بصره) شما لشکريان زن بوديد و پيروان چهارپا (اشاره به شتر عايشه است) تا زمانى که (شتر) نعره مى کشيد به صداى آن پاسخ داديد (و جنگ کرديد)؛ امّا همين که شتر پى شد فرار کرديد. اخلاق شما پست، و پيمان هايتان بى اعتبار و ازهم گسسته، و دين شما نفاق و دورويى است و آب شما شور و تلخ است. آن کس که در ميان شما اقامت گزيند در دام گناه گرفتار آيد و آن کس که از شما دورى گزيند و رخت بربندد، رحمت خدا را دريابد. گويا مى بينم خداوند عذاب را از بالا و پايين بر شما فرستاده و همه اين شهر و کسانى که در آن قرار دارند زير آب غرق شده اند، تنها کنگره هاى بلند مسجدتان همچون سينه کشتى روى آب نمايان است.
شرح و تفسیر

خطبه در يک نگاه
اين خطبه همانند بعضى از خطبه هاى قبل و بعد، ناظر به داستان جنگ جمل است و اهل بصره را به علت آن که چشم و گوش بسته، دنبال جاه طلبان سياسى

همچون طلحه و زبير افتادند و نخستين شکاف را در صفوف مسلمين ايجاد کردند زير شديدترين ضربات سرزنش هاى خود قرار مى دهد، به علاوه آن ها را به عذاب الهى در آينده تهديد مى کند. باشد که درس عبرتى براى آنان گردد و در آينده از تکرار اين گونه اعمال بپرهيزند. ويژگى هاى سپاه جمل
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه، نخست اشاره به اعمال زشت و صفات مذموم اهل بصره که مخاطبان او بودند فرموده و هفت نکته را يادآور مى شود. در آغاز مى فرمايد: «(اى اهل بصره) شما لشکريان زن بوديد»؛ (کُنْتُمْ جُنْدَ الْمَرْاةِ).
درست است که آتش افروزان اصلى جنگ جمل، طلحه و زبير بودند و شواهد تاريخى مى گويد که معاويه هم در اين کار دست داشت ولى بى شک، بيشترين چيزى که مردم را به شرکت در اين جنگ خانمان سوز تشويق کرد، حضور عايشه بود با آن سوابقى که با پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) داشت. به خصوص اين که لقب ام المؤمنين نيز بهانه اى بود براى تشويق مردم به دفاع از مادر. و به همين دليل على (عليه السلام) اهل بصره را لشکر زن خطاب مى فرمايد.
در توصيف دوم مى فرمايد: «و پيروان چهار پا (اشاره به شتر عايشه است)»؛ (وَاَتْباعَ الْبَهِيمَةِ).
سپس به بيان دليل آن پرداخته، مى فرمايد: «تا زمانى که (شتر) نعره مى کشيد، به صداى آن پاسخ داديد (و جنگ کرديد)، امّا همين که شتر پى شد، فرار کرديد!»؛ (رَغَا فَاَجَبْتُمْ، وَ عُقِرَ فَهَرَبْتُمْ).
به گفته بعضى از مورّخان، شتر عايشه در جنگ جمل به منزله پرچم لشکر بود؛ و همه، اطراف آن را گرفته بودند و در پاى آن شمشير مى زدند و مردان جنگى لشکر طلحه و زبير در زير اين پرچم تا آخرين نفس مى جنگيدند و کشته مى شدند. در بعضى از روايات آمده است که در آن روز هفتاد نفر از قريش افسار شتر عايشه را به دست گرفتند و يکى پس از ديگرى کشته شدند. گروهى که بيش از همه در جنگ جمل از شتر دفاع مى کردند جنگجويان قبيله بنى ضبّه و ازد بودند. اميرمؤمنان (عليه السلام) چون چنين ديد، با صداى بلند فرمود: «وَيْلَکُمْ اِعْقِرُوا الْجَمَلَ فَاِنَّهُ شَيْطانٌ؛ واى بر شما! شتر را بزنيد و پى کنيد که آن شيطان است!» سپس افزود: اين شتر را بکُشيد وگرنه عرب نابود خواهد شد و شمشيرها همچنان در حرکت خواهد بود. اين جا بود که جنگاوران سپاه امام (عليه السلام) به طرف شتر حمله کردند و در يک حمله برق آسا آن را پى نمودند؛ شتر بر زمين افتاد و نعره بلندى کشيد. آن جا بود که سپاه عايشه شکست خوردند و لشکر بصره فرار کردند.
نکته جالب اين که در بعضى از روايات آمده است: على (عليه السلام) دستور داد لاشه شتر را آتش زنند و خاکسترش را به باد دهند و فرمود: خدا لعنت کند آن را، چقدر به گوساله «سامرى» شبيه است! سپس اين آيه را تلاوت فرمود: (وَ انْظُرْ اِلَى اِلَهِکَ الَّذِى ظَلْتَ عَلَيْهِ عاکِفآ لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِى الْيَمِّ نَسْفآ)؛ «(اکنون) به اين معبودت که پيوسته آن را پرستش مى کردى بنگر که آن را مى سوزانيم؛ سپس تمام ذرات آن را به دريا مى پاشيم!».
نکته جالب ديگر اين که عايشه براى تقويت روانى لشکر بصره خواست از روش پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) در جنگ بدر استفاده کند. مشتى سنگريزه برداشت و به سوى اصحاب على (عليه السلام) پاشيد و بلند فرياد زد: «شاهت الوجوه؛ صورت هايتان زشت باد!» (اين عمل پيامبر (صلي الله عليه و آله) در جنگ بدر يکى از عوامل اعجازآميز شکست لشکر دشمن بود؛ در حالى که پايان جنگ جمل شکست مفتضحانه اى بود!).
در سومين و چهارمين و پنجمين توصيف، به وضع اخلاقى آن ها پرداخته، مى فرمايد: «اخلاق شما پست، و پيمان هايتان بى اعتبار و ازهم گسسته، و دين شما نفاق و دورويى است!»؛ (اَخْلاقُکُمْ دِقاقٌ، وَ عَهْدُکُمْ شِقَاقٌ، وَ دِينُکُمْ نِفاقٌ). تعبير به «دقاق» که از ريشه «دقّت» و در اين جا به معناى خُردى و پستى است اشاره به دنياپرستى «بصريان» و آلودگى ها و هوسرانى هاى آنان است و پيمان شکنى آن ها اشاره به آن است که در آغاز با امام (عليه السلام) بيعت کردند سپس بيعت خود را شکسته به دشمنان پيوستند. نفاق آن ها از آن جا سرچشمه مى گيرد که ظاهرشان اسلام و دفاع از همسر پيامبر (صلي الله عليه و آله) بود؛ امّا باطنشان قيام بر ضدّ حکومت اسلامى و جانشين بحقّ پيامبر (صلي الله عليه و آله) و همسويى با نفاق افکنان شام بود و تعبير به ناکثين درمورد لشکريان جمل به دليل همين پيمان شکنى و نفاقشان بود.
سپس به ششمين توصيف اشاره کرده و مى فرمايد: «آب شما شور و تلخ است»؛ (وَ مَاؤُکُمْ زُعاقٌ).
معلوم است چنين آبى که علاوه بر تلخى و شورى، به دليل نزديکى به دريا آلودگى هاى زيادى نيز دارد، براى سلامتى جسمانى زيان بار و با توجّه به رابطه روح و جسم، در روح و فکر انسان نيز موثّر است. بنابراين، مذمّت از آب آن ها درواقع نوعى مذمّت از اخلاق آنان است.
سپس به سراغ هفتمين توصيف رفته، مى فرمايد: «آن کس که در ميان شما اقامت گزيند در دام گناه گرفتار آيد»؛ (وَ الْمُقِيمُ بَيْنَ اَظْهُرِکُمْ مُرْتَهَنٌ بِذَنْبِهِ).
«و آن کس که از شما دورى گزيند و رخت بربندد رحمت خدا را دريابد»؛ (وَ الشّاخِصُ عَنْکُمْ مُتَدارَکُ بِرَحْمَةٍ مِنْ رَبِّهِ). اين سخن اشاره اى است به آنچه در روايات ديگر آمده است، از جمله حديثى که مرحوم کلينى در کافى از ابوالحسن امام هادى (عليه السلام) نقل مى کند که حضرت به يکى از ياران خود به نام «جعفرى» فرمود: چرا تو را نزد «عبدالرحمن بن يعقوب» ديدم؟ (عبدالرحمن بن يعقوب يکى از منحرفان عقيدتى بود).
عرض کرد: «عبدالرحمن» دايى من است. فرمود: مگر نمى دانى که او درباره خداوند سخن بسيار بدى مى گويد و او را به صفات مخلوقات توصيف مى کند در حالى که چنين نيست؛ سپس فرمود: يا نزد او باش و ما را ترک کن يا با ما بنشين و او را ترک نما!
جعفرى عرض کرد: او هر چه مى خواهد بگويد، وقتى من با او هم عقيده نباشم چه گناهى بر من است؟ حضرت فرمود: «اَما تَخافُ اَنْ تَنْزِلَ بِهِ نِقْمَةٌ فَتُصِيْبَکُمْ جَميعآ؛ آيا نمى ترسى که بلايى بر او نازل شود و همه شما را دربر بگيرد؟».
به همين دليل هنگامى که فساد ـ به خصوص فساد عقيدتى ـ محيطى را فراگيرد و مؤمنان نتوانند با آن مقابله کنند و بيم آلودگى آنان برود، بايد از آن محيط هجرت کنند و فلسفه هجرت مسلمانان در آغاز اسلام نيز، درست همين معنا بود.
تعبير به «مُرْتَهَنٌ بِذَنْبِهِ؛ در گروى گناه خويش است» اشاره به اين است که گناه، انسان را اسير خود مى سازد و گويى به گروگان مى گيرد و رها نمى کند همان گونه که در قرآن مجيد آمده است: (کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهينَةٌ)؛ «هر کس در گروى اعمال خويش است». به هر حال اين جمله دليل روشنى است بر تأثير محيط در اخلاق انسان ها، يا بايد محيط آلوده را پاک کرد و يا از آن هجرت نمود.
سپس امام (عليه السلام) به يکى از مجازات هاى دنيوى مردم بصره اشاره کرده، مى فرمايد: «گويا مى بينم خداوند عذاب را از بالا و پايين بر شما فرستاده و همه اين شهر و کسانى که در آن هستند زير آب غرق شده اند تنها کنگره هاى مسجدتان همچون سينه کشتى روى آب نمايان است»؛ (کَأَنِّي بِمَسْجِدِکُمْ کَجُؤجُؤِ سَفينَةٍ قَدْ بَعَثَ اللّهُ عَلَيْهَا الْعَذابَ مِنْ فَوْقِها وَ مِنْ تَحْتِها، وَ غَرِقَ مَنْ فِي ضِمْنِها).
اين سخن اشاره به طوفان شديدى است که آن شهر را در خود فرو مى برد، از بالا سيلاب فرو مى ريزد و از زمين آب مى جوشد همچون «طوفان نوح» همه جا را فرامى گيرد، تنها چيزى که از شهر باقى مى ماند، سقف بلند مسجد آن است.
تشبيه به «جُؤْجُؤِ سَفينَةٍ؛ سينه کشتى» ممکن است اشاره به مناره ها و کنگره هاى بالاى ديوار مسجد باشد که شکل نيم دايره دارد و شبيه سينه کشتى است و قابل توجّه اين که در ذيل همين خطبه در روايت ديگرى که بعدآ خواهد آمد مى خوانيم: «ما يُرى مِنْها اِلّا شُرَفُ الْمَسْجِدِ؛ تنها کنگره هاى مسجد به چشم مى خورد».
در اين که اين پيشگويى چه زمانى تحقّق يافته است؟ شارحان نهج البلاغه بحث هاى فراوانى دارند. ابن ابى الحديد مى گويد که اين پيشگويى دو بار تحقّق يافت و تمام بصره در زير آب غرق شد؛ يکى در زمان «قادر بالله» و ديگرى در زمان «قائم بامرالله» (که هر دو از خلفاى بنى عباس بودند) تمام بصره غرق شد و تنها قسمتى از مسجد جامع آن از آب بيرون بود مانند سينه پرنده، همان گونه که اميرمؤمنان على (عليه السلام) خبر داد. امواج عظيمى از درياى فارس برخاست و سيلابى نيز از کوه هاى اطراف سرازير شد و تمام خانه ها و آنچه را در آن ها بود در کام خود فرو برد و بسيارى از اهل بصره هلاک شدند. اخبار اين دو حادثه نزد اهل بصره معروف است و هر نسلى آن را از نسل قبل روايت مى کند.
مرحوم سيّدرضى بعد از پايان اين خطبه، سه روايت ديگر درباره جمله هاى آخر آن نقل مى کند.
نخست اين که مى گويد: «وَ في رِوايَةٍ: وَ اَيْمُ اللهِ لَتَغْرَقَنَّ بَلْدَتُکُمْ حَتّى کَأَنِّي اَنْظُرُ اِلى مَسْجِدِها کَجُؤْجُؤِ سَفينَةٍ اَوْ نَعامَةٍ جاثِمَةٍ؛ در يک روايت، حضرت مى فرمايد: به خدا سوگند سرزمين شما زير آب غرق مى شود، گويى من به مسجد آن مى نگرم که همچون سينه کشتى يا شترمرغى است که خود را به زمين چسبانيده است».
در روايت ديگرى آمده است: «کَجُؤْجُؤِ طَيْرٍ فِي لُجَّةِ بَحْرٍ؛ همانند سينه پرنده اى که روى آب درياى عميق و مواجى نشسته باشد».
نيز در روايت ديگرى مى فرمايد: «بِلادُکُمْ اَنْتَنُ بِلادِ اللهِ تُرْبَةً: اَقْرَبُها مِنَ الْماءِ، وَ اَبْعَدُها مِنَ السَّماءِ، وَ بِها تِسْعَةُ اَعْشارِ الشَّرِّ، اَلْمُحْتَبَسُ فِيها بِذَنْبِهِ، وَ الْخارِجُ بِعَفْوِ اللهِ. کَأَنِّي اَنْظُرُ اِلى قَرْيَتِکُمْ هذِهِ قَدْ طَبَّقَهَا الْماءُ، حَتّى ما يُرى مِنْها اِلّا شُرَفُ الْمَسْجِدِ، کَاَنَّهُ جُؤْجُؤُ طَيْرٍ فِي لُجَّةِ بَحْرٍ؛ خاک سرزمين شما بدبوترين خاک شهرهاى خداست! از همه شهرها، به آب نزديک تر و از آسمان دورتر است و «نُه دهم» بدى ها در محيط شماست. کسى که در آن جا گرفتار مى شود به سبب گناهش مى باشد و آن کس که از آن بيرون مى آيد به سبب عفو و رحمت خداست. گويا مى بينم که آب، تمام شهر شما را فراگرفته و پوشانيده است و جز کنگره هاى مسجدتان همانند سينه پرنده اى بر درياى موّاج و عميق، چيزى ديده نمى شود».
* * *
بايد توجّه داشت که روايت نخست تفاوت چندانى با آنچه در خطبه مورد بحث آمد ندارد؛ تفاوت آن در اين است که با قسم شروع مى شود و باصراحت از غرق شدن اين شهر سخن مى گويد و در مورد پيدا بودن مسجد آن از زير آب، تشبيه ديگرى بر تشبيه سابق مى افزايد و مى فرمايد: «به خدا سوگند سرزمين شما زير آب غرق مى شود، گويى من به «مسجد» آن مى نگرم که همچون سينه کشتى يا «شترمرغى» است که خود را به زمين چسبانيده است»؛ (وَ اَيْمُ اللهِ لَتَغْرَقَنَّ بَلْدَتُکُمْ حَتّى کَأَنِّي اَنْظُرُ اِلى مَسْجِدِها کَجُؤْجُؤِ سَفينَةٍ اَوْ نَعامَةٍ جاثِمَةٍ).

* * *
در روايت دوم تفاوت، بسيار کمتر است فقط به جاى تشبيه به سينه کشتى، تشبيه به سينه پرنده آمده است. مى فرمايد: «همانند سينه پرنده اى که روى آب درياى عميق و موّاجى نشسته باشد»؛ (کَجُؤْجُؤِ طَيْرٍ فِي لُجَّةِ بَحْرٍ).
ولى در سومين روايت تفاوت هاى بيشترى نسبت به روايتى که در اصل خطبه نقل شد ديده مى شود. در اين روايت در ذمّ اهل بصره به سه نکته اشاره کرده، مى فرمايد: «خاک سرزمين شما بدبوترين خاک شهرهاى خداست»؛ (بِلادُکُمْ اَنْتَنُ بِلادِ اللهِ تُرْبَةٌ). «از همه شهرها به آب نزديک تر و از آسمان دورتر است»؛ (اَقْرَبُها مِنَ الْماءِ، وَ اَبْعَدُها مِنَ السَّماءِ).
درست است که تمام درياهاى جهان در يک سطح قرار دارند و طبعآ همه بنادر ازنظر فاصله آب با خورشيد يکسان اند، ولى بعيد نيست که اين تعبير امام (عليه السلام) اشاره به شهرهاى بلاد اسلام باشد که بصره نسبت به ساير آن ها در موقعيّتى پست تر قرار دارد و مى دانيم شهرهايى که به سطح دريا نزديک ترند نور کمترى از آفتاب دريافت مى کنند، چرا که هواى مجاور آن ها فشرده و غليظ است و هر جا که نور کمترى از آفتاب دريافت کند، آلودگى هاى بيشترى پيدا مى کند، چراکه نور آفتاب اثر عميقى در از بين بردن ميکروب ها دارد.
در دومين توصيف مى فرمايد: «نُه دهم بدى ها در محيط شماست!»؛ (وَبِها تِسْعَةُ اَعْشارِ الشَّرِّ).
اين امر ممکن است به دليل ويژگى هاى اخلاقى مردم آن جا باشد و يا از جهت خاصيت بندر که مرکز رفت و آمد اشخاص مختلف و هجوم فرهنگ هاى بيگانه و آلودگى هاى اخلاقى است که از خارج بر آن تحميل مى شود؛ و لذا در تاريخ مى خوانيم که بسيارى از حوادث دردناک قرن هاى نخستين اسلام، از همين شهر بصره برخاست.
در سومين توصيف مى فرمايد: «کسى که در آن جا گرفتار مى شود به سبب گناهش مى باشد و آن کس که از آن بيرون مى آيد به سبب عفو و رحمت خداست»؛ (اَلْمُحْتَبَسُ فِيها بِذَنْبِهِ، وَ الْخارِجُ بِعَفْوِ اللهِ).
سپس به سراغ همان جمله اى مى رود که شبيه آن را در روايات گذشته داشتيم، مى فرمايد: «گويا مى بينم که آب، تمام شهر شما را فراگرفته و پوشانيده است و جز کنگره هاى مسجدتان، همانند سينه پرنده اى بر درياى موّاج و عميق، چيزى ديده نمى شود»؛ (کَأَنِّي اَنْظُرُ اِلى قَرْيَتِکُمْ هذِهِ قَدْ طَبَّقَهَا الْماءُ، حَتّى ما يُرى مِنْها اِلّا شُرَفُ الْمَسْجِدِ، کَاَنَّهُ جُؤْجُؤْ طَيْرٍ فِي لُجَّةِ بَحْرٍ).
اين تعبيرات مختلف که در روايات آمده به دليل آن است که راويان حديث گاه قسمتى از آن را نقل به معنا کرده اند و يا در ثبت حديث گرفتار خطا شده اند و اين احتمال که امام (عليه السلام) اين سخن را در چند مورد تکرار کرده باشد و در هر مورد غير از آنچه قبلا فرموده را بيان کرده باشد، بعيد به نظر مى رسد. نکته ها
1. پيشگويى پيامبر (صلي الله عليه و آله) درباره جنگ جمل
جالب توجّه است که در روايات متعددى از پيامبر (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که درباره داستان جنگ جمل و موضع گيرى عايشه در آن، پيشگويى هايى کرده و به او هشدار داده است؛ از جمله: هنگامى که عايشه قصد قيام و خروج کرد به جست وجوى شترى براى او برآمدند که «هودج» او را حمل کنند؛ شخصى به نام يعلى بن اميه شترى به نام «عسکر» براى او آورد که بسيار درشت اندام و مناسب اين کار بود. هنگامى که عايشه آن را ديد از آن خوشش آمد، در اين هنگام شتربان به توصيف قدرت و قوّت شتر پرداخت و در لابه لاى سخنش نام شتر را که «عسکر» بود بر زبان جارى کرد، هنگامى که عايشه اين نام را شنيد تکان خورد و (اِنّا للهِ و َإنّا اِلَيهِ راجِعُونَ) بر زبان جارى کرد و بلافاصله گفت: اين شتر را ببريد که مرا در آن حاجتى نيست. هنگامى که دليلش را سؤال کردند، گفت: رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نام چنين شترى را براى من ذکر فرموده و مرا از سوار شدن بر آن نهى فرموده است. سپس دستور داد شتر ديگرى براى او بياورند امّا هرچه گشتند شتر ديگرى که مناسب اين کار باشد نيافتند؛ ناچار جهاز شتر و صورت ظاهرى آن را تغيير دادند و نزد او آوردند، گفتند: شترى قوى تر و نيرومندتر براى تو آورديم. او هم راضى شد.
ابن ابى الحديد سپس داستان ديگرى از ابومخنف نقل کرده که: عايشه در مسير خود به سوى بصره به آبادى اى به نام «حوأب» رسيد؛ سگان آبادى سر و صداى زيادى به راه انداختند به طورى که شترهاى کاروان رَم کردند.
يکى از ياران عايشه گفت: ببينيد چقدر سگ هاى «حوأب» زيادند و چقدر فرياد مى کنند، عايشه فورآ زمام شتر را کشيد و ايستاد، گفت: اين جا «حوأب» واين صداى سگ هاى «حوأب» بود، فورآ مرا برگردانيد! چرا که از پيامبر (صلي الله عليه و آله) شنيدم که مى فرمود ... در اين جا به ذکر خبرى پرداخت که در آن پيامبر (صلي الله عليه و آله) به او هشدار داده بود: بترس از روزى که به راهى مى روى که سگ هاى «حوأب» در آن جا در اطراف تو سروصداى زيادى خواهند کرد!
در آن جا يک نفر (براى منصرف ساختن عايشه از اين فکر) صدا زد: خدا تو را رحمت کند ما مدّتى است از «حوأب» گذشته ايم! گفت: شاهدى داريد؟ آن ها رفتند و پنجاه نفر از عرب هاى آن بيابان را آوردند و پاداشى براى آن ها قرار دادند که شهادت دهند اين جا «حوأب» نيست! و «حوأب» را پشت سر گذاشتيد؛ عايشه پذيرفت و به راه خود ادامه داد!
عجيب اين است که اين گونه مطالب، سبب ترديد عايشه مى شد ولى آن همه روايات صريحى که از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) درباره على (عليه السلام) شنيده بود و راوى بسيارى از آن ها خود او بوده است، سبب ترديد و انصراف او نشد؛ و اين از عجايب

است! در ضمن از اين داستان ها استفاده مى شود که او به آسانى فريب مى خورد و تغيير عقيده مى داد.

2. نکوهش اهل بصره
آنچه در اين خطبه درباره از مذمّت اهل بصره آمد، قسمتى از آن مربوط به تأثير آب و هوا و موقعيّت شهر و وضع اجتماعى آن جا (که بندرگاه بود و محل ورود انواع فرهنگ ها و افکار و اخلاق آلوده، که به طور طبيعى در آن جا و مانند آن بوده وهست) مى باشد ولى بخشى از آن مربوط به صفات و روحيّات ساکنان آن جاست، که اين قسمت لزومى ندارد در هر عصر و زمانى چنان باشد؛ بلکه اشاره به مردم همان روزگار است که به آسانى تسليم برنامه هاى زشت و نفاق افکن طلحه و زبير شدند و پيمان خود را با على (عليه السلام) شکستند و باعث کشته شدن عده زيادى از مسلمانان شدند. بنابراين نکوهش اهل بصره در اعصار ديگر، محلى از اعراب نخواهد داشت.
به همين دليل در بعضى از روايات، مدح و ستايش اين شهر نيز ديده مى شود؛ ازجمله در خطبه اى که از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل شده، ضمن برشمردن بخش هايى از حوادث سختى که بر اين شهر مى گذرد مى خوانيم که امام (عليه السلام) اهل بصره را مخاطب ساخت و فرمود: خداوند براى هيچ يک از شهرهاى مسلمين شرافت و کرامتى قرار نداده، مگر اين که در شما برتر از آن را قرار داده است... قاريان شما بهترين قاريان قرآن اند و زاهدان شما بهترين زاهدان، عابدان شما بهترين عبادت کنندگان و تاجران شما بهترين و صادق ترين تاجران اند... کودکان شما باهوش ترين و زنان شما قانع ترين زنان اند.
هيچ منافاتى ندارد که قوم و ملّتى براثر برخوردار شدن از تعليم و تربيت کافى

و خودسازى و تهذيب نفوس، رذايل اخلاقى را کنار بگذارند و به سوى فضايل گام بردارند؛ به خصوص اين که مفاسد اخلاقى آن ها رسوايى هايى همچون جنگ جمل و پيامدهاى نامطلوب آن را به بار آورد و آن ها را تکان دهد و بيدار کند.

3. تأثير محيط در اخلاق
از تعبيراتى که امام (عليه السلام) در اين خطبه داشتند دو نکته به خوبى روشن مى شود: نخست، تأثير محيط طبيعى و جغرافيايى در خلق و خوى انسان ها (آن جا که فرمود: «وَ ماؤُکُمْ زُعاقٌ... بِلادُکُمْ اَنْتَنُ بِلادِ اللهِ تُرْبَةً اَقْرَبُها مِنَ الْماءِ وَ اَبْعَدُها مِنَ السَّماءِ») و ديگرى تأثير محيط اجتماعى در اخلاق انسان ها (آن جا که فرمود: «وَ الْمُقِيمُ بَيْنَ اَظْهُرِکُمْ مُرْتَهَنٌ بِذَنْبِهِ»).
ولى مسلّم است که تأثير اين ها در حدّ فراهم آوردن زمينه هاست و هرگز علّت تامّه نيست؛ به همين دليل در چنين محيط هايى هميشه افراد خوب و شايسته اى نيز پيدا مى شوند؛ و به عکس در مناطقى که آب وهواى مناسب براى خلق و خوى سالم دارد و از محيط اجتماعى خوبى نيز برخوردار است، افراد شرور و فاسد و زشت سيرتى هم پيدا مى شوند.

.
پاورقی ها
«رَغا» از ريشه «رُغاء» بر وزن «دعاء» به معناى صداى شتر يا حيوانات سُم دار است و به صداى کفتار نيز گفته مى شود.
«عُقِر» از ريشه «عقر» بر وزن «فقر» به معناى اصل و ريشه است و هنگامى که در مورد شتر به کار مى رود به معناى پى کردن و قطع کردن پاى اوست و به معناى هلاک کردن نيز آمده است. طه، آيه 97. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 253-266، ولى در اين جا اشتباهآ نام جنگ حنين را برده است. «بين اظهرکم» به معناى در ميان شماست و «اظهر» جمع «ظهر» به معناى پشت مى باشد و نخست، اين تعبير در مواردى بوده که شخصى در ميان جمعيّتى زندگى کند و آن ها پشتيبان او باشند سپس به معناى زندگى کردن در ميان جمعيّتى اعم از اين که پشتيبان باشند يا نباشند استعمال شده است (لسان العرب، اين تفسير را از ابن اثير نقل کرده است). «شاخص» از ريشه «شخص» در اصل به معناى بلندى و سپس به قامت انسان که از دور نمايان باشد اطلاق شده است و به همين دليل به شخص مسافر، «شاخص» گفته مى شود و در عبارت بالا نيز به همين معناست. کافى، ج 2، باب مجالسة اهل المعاصى، ص 374، ح 2. در اين باب روايات متعدد ديگرى نيز به اين مضمون ديده مى شود. مدثر، آيه 38. «قادربالله» در سنه 381 هجرى به خلافت رسيد. (کامل ابن اثير، ج 9، ص 80). «قائم بامرالله» در سال 422 هجرى به خلافت رسيد. (کامل ابن اثير، ج 9، ص 417). اين نکته قابل توجّه است که «ابن ابى الحديد» که در قرن هفتم هجرى مى زيسته در مورد «خليج فارس» تعبير به «بحر فارس» مى کند. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 253. «جاثمه» از ريشه «جثوم» در اصل به معناى جمع شدن و با سينه بر زمين قرار گرفتن است و به افرادى که بر زمين قرار گرفته اند و حرکت نمى کنند يا کسل و خواب آلودند، اين واژه اطلاق مى شود. «لجّه» به معناى آب وسيع و عميق و «موّاج» است و در اصل به معناى رفت و آمد چيزى است و به همين دليل به درياى موّاج «لجّه» گفته مى شود و به افرادى که پافشارى بر چيزى دارند «لجوج» اطلاق مى شود و گاه به «موج» دريا نيز اطلاق مى شود. اين تفسير در صورتى است که «باء» در «بذنبه» و «بعفو الله» باء سبيّه باشد ولى اگر «باء» براى الصاق باشد مفهوم جمله اين مى شود: کسى که در آن، آلوده به گناه گردد و باقى بماند اهل نجات نيست و آن کس که باعفو الهى از آن خارج گردد اهل نجات است، ولى معناى اوّل از نظر موازين ادبى مناسب تر است. «شرف» بر وزن «هدف» به معناى بلندى و مکان بلند آمده و «شُرَف» بر وزن «هنر» به معناى دندانه هاى بالاى قصر است. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 224 و 225. بحارالانوار، ج 32، ص 256، ضمن حديث 199.