تفسیر بخش سوم
منه: قَدْ شَخَصُوا مِنْ مُسْتَقَرِّ الْأَجْدَاثِ، وَ صَارُوا إِلَى مَصَائِرِ آلْغَايَاتِ. لِکُلِّ دَارٍ أَهْلُهَا لا يَسْتَبْدِلُونَ بِهَا وَ لا يُنْقَلُونَ عَنْهَا.
وَ إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ، وَ آلنَّهْيَ عَنِ آلْمُنْکَرِ، لَخُلُقَانِ مِنْ خُلُقِ آللهِ سُبْحَانَهُ؛ وَ إِنَّهُمَا لا يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ، وَ لا يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ. وَ عَلَيْکُمْ بِکِتَابِ آللهِ، «فَإِنَّهُ آلْحَبْلُ آلْمَتِينُ، وَ النُّورُ آلْمُبِينُ»، وَ الشِّفَاءُ النَّافِعُ، وَ الرِّيُّ آلنَّاقِعُ، وَ آلْعِصْمَةُ لِلْمُتَمَسِّکِ، وَ النَّجَاةُ لِلْمُتَعَلِّقِ. لا يَعْوَجُّ فَيُقَامَ، وَ لا يَزِيغُ فَيُسْتَعْتَبَ، «وَ لا تُخْلِقُهُ کَثْرَةُ الرَّدِّ»، وَ وُلُوجُ آلسَّمْعِ. «مَنْ قَالَ بِهِ صَدَقَ، وَ مَنْ عَمِلَ بِهِ سَبَقَ».
ترجمه
آنان از قرارگاه قبرها خارج مى شوند و به سوى آخرين منزل رهسپار مى گردند. هر يک از خانه ها (ى بهشت و دوزخ) ساکنانى دارد که نه آن را به خانه ديگر تبديل مى کنند و نه از آن به جايى ديگرى انتقال مى يابند.
به يقين، امر به معروف و نهى از منکر، دو صفت از صفات خداوند سبحان است و عمل به آن دو، نه از عمر کسى مى کاهد و نه روزى کسى را کم مى کند. کتاب خدا را محکم بگيريد؛ چرا که رشته اى است مستحکم و نورى است آشکار؛ شفابخش و پرمنفعت است و سيراب کننده و فرونشاننده عطش (تشنگان حقّ). تمسّک جويان را حفظ مى کند و نجات بخش کسانى است که به دامنش چنگ زنند. کژى در آن راه ندارد تا آن را راست کنند و هرگز راه خطا نمى پويد تا به راه حقّش بازگردانند. خواندن و شنيدن مکرّرش سبب کهنگى آن نمى گردد، آن کس که با قرآن سخن بگويد راست مى گويد، و آن کس که به آن عمل کند به پيش مى رود.
به يقين، امر به معروف و نهى از منکر، دو صفت از صفات خداوند سبحان است و عمل به آن دو، نه از عمر کسى مى کاهد و نه روزى کسى را کم مى کند. کتاب خدا را محکم بگيريد؛ چرا که رشته اى است مستحکم و نورى است آشکار؛ شفابخش و پرمنفعت است و سيراب کننده و فرونشاننده عطش (تشنگان حقّ). تمسّک جويان را حفظ مى کند و نجات بخش کسانى است که به دامنش چنگ زنند. کژى در آن راه ندارد تا آن را راست کنند و هرگز راه خطا نمى پويد تا به راه حقّش بازگردانند. خواندن و شنيدن مکرّرش سبب کهنگى آن نمى گردد، آن کس که با قرآن سخن بگويد راست مى گويد، و آن کس که به آن عمل کند به پيش مى رود.
شرح و تفسیر
اسباب نجات در قيامت
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه، به دنبال بخش قبل ـ که در آن سخن از مرگ و قيامت و بهشت و دوزخ به ميان آمد ـ نخست به مسئله حشر و نشر مردم در آن روز مى پردازد و بعد بحث جامعى درباره امر به معروف و نهى از منکر و اهميّت قرآن مجيد که هر دو از مهم ترين اسباب نجات در قيامت اند، به ميان مى آورد و مى فرمايد: «آنان از قرارگاه قبرها خارج مى شوند و به سوى آخرين منزل رهسپار مى گردند. هر يک از خانه ها (ى بهشت و دوزخ) ساکنانى دارد که نه آن را به خانه ديگر تبديل مى کنند و نه از آن به جاى ديگرى انتقال مى يابند»؛ (قَدْ شَخَصُوا مِنْ مُسْتَقَرِّ الْأَجْدَاثِ، وَ صَارُوا إِلَى مَصَائِرِ آلْغَايَاتِ. لِکُلِّ دَارٍ أَهْلُهَا لايَسْتَبْدِلُونَ بِهَا وَ لا يُنْقَلُونَ عَنْهَا).
نخست، اشاره به اين مى فرمايد که همه از قبرها برمى خيزند؛ همان چيزى که در قرآن مجيد مرتب بيان شده است: (يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنْ الْأَجْدَاثِ سِرَاعآ...)؛ «همان روز که از قبرها به سرعت خارج مى شوند...».
و از اين تعبير استفاده مى شود که ذرّات بدن آن ها که تبديل به خاک شده، هرجا باشد به قبرها بازمى گردد و در آن جا زنده مى شوند و سر از خاک برمى دارند.
در اين جا اين سؤال پيش مى آيد که آيات قرآن با صراحت مى گويد: «پايان دنيا زلزله هاى عظيمى به وقوع مى پيوندد و همه چيز در هم مى ريزد» با اين حال چگونه قبرها باقى مى ماند و مردگان از قبرها برمى خيزند؟ پاسخ اين سؤال را در جلد چهارم همين کتاب، صفحه 162 بيان کرده ايم.
سپس اشاره به اين مى کند که خانه هاى بهشتيان و دوزخيان قابل تغيير و تبديل نيست. هر کس جايگاه ويژه خود را مطابق اعمال و عقايد خود دارد؛ مقصود اين که پاداش و کيفر در آن جهان براى مؤمن و کافر جاودانى است؛ نه قابل تبديل است و نه قابل نقل و انتقال. اين خانه ها کاملا هماهنگ با عقايد و اعمال صاحبانشان هستند؛ گويى خانه ها به سراغ آن ها مى روند نه آن ها به سوى خانه ها.
سپس با توجّه به اين که واقعه جمل يکى از نمونه هاى بارز امر به معروف و نهى از منکر بود، به اهميّت اين مسئله اشاره کرده، مى فرمايد: «به يقين، امر به معروف و نهى از منکر، دو صفت از صفات خداوند سبحان است و عمل به آن دو، نه از عمر کسى مى کاهد و نه روزى کسى را کم مى کند!»؛ (وَ إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ، وَ آلنَّهْيَ عَنِ آلْمُنْکَرِ، لَخُلُقَانِ مِنْ خُلُقِ آللهِ سُبْحَانَهُ؛ وَ إِنَّهُمَا لا يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ، وَ لا يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ).
همان گونه که قرآن مجيد مى فرمايد: (إِنَّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتَآءِى ذِى الْقُرْبَى وَ يَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنکَرِ وَالْبَغْىِ)؛ «خداوند به عدل و احسان فرمان مى دهد و (همچنين) بخشش به نزديکان، و از فحشا و منکر و ستم نهى مى کند».
بعضى از شارحان نهج البلاغه تعبير به «خلق» را درباره خداوند، تعبيرى مجازى (مجاز در کلمه يا مجاز در نسبت) مى دانند؛ زيرا «خلق» حالت يا ملکه اى است نفسانى که اعمال نيک و بد از آن سرچشمه مى گيرد و خداوند از چنين عوارض و حالات امکانى پاک و منزّه است ولى اگر «خلق» را به معناى وصف بدانيم، اعمّ از اين که به صورت حالت نفسانى باشد يا وصفى که عين ذات است، اطلاق آن بر خداوند مشکلى نخواهد داشت.
به هر حال، وظايفى که در اسلام براى انسان ها تعيين شده، گاه مخصوص انسان است، مانند عبادات و بسيارى از محرّمات؛ ولى در ميان آن ها امورى وجود دارند که بسيار گسترده اند و حتّى درباره خداوند نيز صدق مى کنند؛ مانند عدالت و ترک ظلم و ارشاد جاهل و تنبيه غافل و امر به معروف و نهى از منکر. و اساسآ نزول کتاب هاى آسمانى و فرستادن انبيا بر اساس همين امر به معروف و نهى از منکر يا ارشاد جاهل بوده است؛ بنابراين در اهمّيّت وظيفه امر به معروف و نهى از منکر همين بس که تمام برنامه هاى انبيا از آن سرچشمه مى گيرد و خداوند متعال بنيان گذار آن است.
و اين که مى فرمايد: «انجام دادن اين دو دستور از عمر و روزى کسى نمى کاهد» اشاره به اين است که بسيارى از مردم کوتاه فکر، تصور مى کنند که امر به معروف و نهى از منکر سبب درگيرى با ارباب معاصى مى شود و اين درگيرى گاه سبب جرح و قتل و گاه سبب پراکندگى مردم از اطراف انسان و در نتيجه کاهش روزى مى شود.
ولى اگر امر به معروف و نهى از منکر به صورت صحيح و معقول انجام شود و از افراط و تفريط پرهيز گردد، خداوند انسان را حفظ مى کند و برکاتش را از او دريغ نمى فرمايد.
امر به معروف و نهى از منکر شرايطى دارد، از جمله احتمال اثر و عدم ضرر، همچنين داراى دو بخش است: بخش عمومى که وظيفه همه مردم است (از طريق قلب و زبان) و بخش خصوصى که وظيفه حکومت اسلامى است (از طريق اقدامات عملى)، اگر اين جهات در آن رعايت شود و توأم با ادب و احترام باشد نه تنها انجام دهندگان آن منفور نمى شوند، بلکه محبوبيّت هم پيدا مى کنند و اگر به فرض در بعضى از موارد گرفتار مشکلاتى شوند، خداوند متعال حلّ مشکلات آن ها را تضمين کرده است. کوتاه سخن اين که امر به معروف و نهى از منکر، اساس و پايه نظام جامعه و پاکى و قداست و ترقّى و پيشرفت آن است. در جامعه اى که امر به معروف و نهى از منکر بميرد، فرار از زير بار مسئوليّت ها به صورت گسترده نمايان مى گردد؛ انواع گناهان و معاصى در هر کوى و برزن آشکار مى شود و جامعه در لجنزار فساد و گناه غوطه ور مى گردد.
و از آن جا که راه وصول به خوشبختى و حلّ مشکلات فردى و اجتماعى، بازگشت به سوى قرآن است، امام (عليه السلام) در پايان اين سخن به سراغ اهمّيّت قرآن مى رود و با تعبيرات زنده و تشبيهات پرمعنا، اهمّيّت قرآن را ضمن يازده جمله ـ که هر يک اشاره به يکى از ويژگى هاى قرآن است ـ گوشزد مى کند؛ در آغاز مى فرمايد: «کتاب خدا را محکم بگيريد؛ چرا که رشته اى است مستحکم و نورى است آشکار»؛ (وَ عَلَيْکُمْ بِکِتَابِ آللهِ، فَإِنَّهُ آلْحَبْلُ آلْمَتِينُ، وَ النُّورُ آلْمُبِينُ).
انسان ها قبل از پذيرش تعليم و تربيت، گويى در چاه طبيعت گرفتارند و براى نجات از آن بايد به رشته اى چنگ زنند و خود را نجات دهند. اين رشته بايد محکم باشد که در وسط راه آنان را رها نسازد؛ لذا از قرآن به «الحبل المتين» ياد شده که وسيله نجات انسان هاست و با توجّه به اين که پيمودن راه در ظلمات، سبب گمراهى و سقوط در پرتگاه هاست، قرآن تشبيه به نور آشکارى شده که انسان را تا رسيدن به سرمنزل مقصود بدرقه مى کند.
در سومين و چهارمين ويژگى مى فرمايد: «شفابخش و پرمنفعت است و سيراب کننده و فرونشاننده عطش (تشنگان حق)»؛ (وَ الشِّفَاءُ النَّافِعُ، وَ الرِّيُّ آلنَّاقِعُ). صفات نکوهيده و رذايل اخلاقى، چه آن ها که به فرد بازمى گردد و چه آن ها که مربوط به جمعيّت است، همچون بيمارى هاى جانکاه و گاه کشنده هستند که داروى آن ها در جاى جاى قرآن مجيد آمده است و از آن جا که مهم ترين عامل حيات، آب است در حيات معنوى انسان نيز قرآن مجيد نقش آب را ايفا مى کند، لذا امام (عليه السلام) آن را وسيله سيراب شدن تشنگان حق شمرده است.
در پنجمين و ششمين وصف مى فرمايد: «تمسّک جويان را حفظ مى کند و نجات بخش کسانى است که به دامنش چنگ زنند»؛ (وَ آلْعِصْمَةُ لِلْمُتَمَسِّکِ، وَ النَّجَاةُ لِلْمُتَعَلِّقِ).
انسان در مسير خود به سوى سعادت جاويدان، گاه لغزش هايى دارد و بايد چيزى باشد که او را در لغزش ها حفظ کند تا سقوط نکند، و پرتگاه هايى در پيش دارد که براى نجات از خطر آن ها بايد به جايى وابسته باشد.
در هفتمين و هشتمين ويژگى مى فرمايد: «کژى در آن راه ندارد تا آن را راست کنند و هرگز راه خطا نمى پويد تا به راه حقّش بازگردانند»؛ (لا يَعْوَجُّ فَيُقَامَ، وَ لايَزِيغُ فَيُسْتَعْتَبَ).
به يقين، در کلام خداکه متّکى به علم بى پايان پروردگار است، هيچ گونه خلاف و انحراف و اشتباه و خطا راه ندارد؛ چرا که خطا را کسى مى کند که علمش محدودو قدرتش ناچيز باشد؛ نه آن کس که علم و قدرت بى پايان دارد و مى دانيم که يکى از نشانه هاى اعجاز قرآن، عدم وجود اختلاف و تضادّ و خطا در
آن است: (وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفآ کَثِيرآ). در سوره کهف نيز مى خوانيم: (الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَّهُ عِوَجَا)؛ «حمد، مخصوص خدايى است که اين کتاب را بر بنده (ى برگزيده)اش نازل کرد وهيچ گونه کژى اى در آن قرار نداد».
و در نهمين ويژگى مى فرمايد: «خواندن و شنيدن مکرّرش سبب کهنگى آن نمى گردد»؛ («وَلا تُخْلِقُهُ کَثْرَةُ الرَّدِّ»، وَ وُلُوجُ آلسَّمْعِ).
آرى! مسلّمآ هرقدر آن را بخوانند و تکرار کنند باز هم روح پرور و شيرين و دلپذير است؛ چرا؟ زيرا قرآن کلام خداست و کلام او همچون ذاتش نامتناهى است و هرچه در آن تدبّر شود حقايق تازه اى کشف مى شود و با پيشرفت علم و دانش بشرى ابعاد تازه اى از آن آشکار مى گردد و همان گونه که در حديث معروف پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آمده است: «لا تُحْصَى عَجَائِبُهُ وَ لا تُبْلَى غَرَائِبُهُ؛ شگفتى هاى آن به شماره درنمى آيد و نوآورى هايش به کهنگى نمى گرايد».
و يا آن گونه که در حديث معروف امام رضا (عليه السلام) آمده است، در پاسخ اين سؤال که چرا قرآن براثر فزونى انتشار و تکرار تلاوت کهنه نمى شود؛ بلکه هر روز شاداب تر است؟ فرمود: اين به سبب آن است که خداوند آن را براى زمان معينى يا گروه خاصى قرار نداده؛ به همين دليل در هر زمان تازه است و تا دامنه قيامت، نزد هر قومى باطراوت و شاداب مى باشد.
و سرانجام در دهمين و يازدهمين ويژگى مى فرمايد: «آن کس که با قرآن سخن بگويد، راست مى گويد، و آن کس که به آن عمل کند به پيش مى رود»؛ (مَنْ قَالَ بِهِ صَدَقَ، وَ مَنْ عَمِلَ بِهِ سَبَقَ).
اشاره به اين که قرآن، معيار حقّ و باطل و پيروزى و شکست است. آن ها که هماهنگ با قرآن سخن مى گويند، گفتارشان عين حقيقت است و آن ها که هماهنگ با آن عمل مى کنند پيروزند. محتواى قرآن، عين واقعيت است و راه هايى که ارائه داده به سرمنزل سعادت مى رسد؛ چرا که در کلام خدا هيچ خطايى نيست؛ به همين دليل هماهنگى با آن در گفتار و کردار، انسان را به حقيقت مى رساند.
امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه، به دنبال بخش قبل ـ که در آن سخن از مرگ و قيامت و بهشت و دوزخ به ميان آمد ـ نخست به مسئله حشر و نشر مردم در آن روز مى پردازد و بعد بحث جامعى درباره امر به معروف و نهى از منکر و اهميّت قرآن مجيد که هر دو از مهم ترين اسباب نجات در قيامت اند، به ميان مى آورد و مى فرمايد: «آنان از قرارگاه قبرها خارج مى شوند و به سوى آخرين منزل رهسپار مى گردند. هر يک از خانه ها (ى بهشت و دوزخ) ساکنانى دارد که نه آن را به خانه ديگر تبديل مى کنند و نه از آن به جاى ديگرى انتقال مى يابند»؛ (قَدْ شَخَصُوا مِنْ مُسْتَقَرِّ الْأَجْدَاثِ، وَ صَارُوا إِلَى مَصَائِرِ آلْغَايَاتِ. لِکُلِّ دَارٍ أَهْلُهَا لايَسْتَبْدِلُونَ بِهَا وَ لا يُنْقَلُونَ عَنْهَا).
نخست، اشاره به اين مى فرمايد که همه از قبرها برمى خيزند؛ همان چيزى که در قرآن مجيد مرتب بيان شده است: (يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنْ الْأَجْدَاثِ سِرَاعآ...)؛ «همان روز که از قبرها به سرعت خارج مى شوند...».
و از اين تعبير استفاده مى شود که ذرّات بدن آن ها که تبديل به خاک شده، هرجا باشد به قبرها بازمى گردد و در آن جا زنده مى شوند و سر از خاک برمى دارند.
در اين جا اين سؤال پيش مى آيد که آيات قرآن با صراحت مى گويد: «پايان دنيا زلزله هاى عظيمى به وقوع مى پيوندد و همه چيز در هم مى ريزد» با اين حال چگونه قبرها باقى مى ماند و مردگان از قبرها برمى خيزند؟ پاسخ اين سؤال را در جلد چهارم همين کتاب، صفحه 162 بيان کرده ايم.
سپس اشاره به اين مى کند که خانه هاى بهشتيان و دوزخيان قابل تغيير و تبديل نيست. هر کس جايگاه ويژه خود را مطابق اعمال و عقايد خود دارد؛ مقصود اين که پاداش و کيفر در آن جهان براى مؤمن و کافر جاودانى است؛ نه قابل تبديل است و نه قابل نقل و انتقال. اين خانه ها کاملا هماهنگ با عقايد و اعمال صاحبانشان هستند؛ گويى خانه ها به سراغ آن ها مى روند نه آن ها به سوى خانه ها.
سپس با توجّه به اين که واقعه جمل يکى از نمونه هاى بارز امر به معروف و نهى از منکر بود، به اهميّت اين مسئله اشاره کرده، مى فرمايد: «به يقين، امر به معروف و نهى از منکر، دو صفت از صفات خداوند سبحان است و عمل به آن دو، نه از عمر کسى مى کاهد و نه روزى کسى را کم مى کند!»؛ (وَ إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ، وَ آلنَّهْيَ عَنِ آلْمُنْکَرِ، لَخُلُقَانِ مِنْ خُلُقِ آللهِ سُبْحَانَهُ؛ وَ إِنَّهُمَا لا يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ، وَ لا يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ).
همان گونه که قرآن مجيد مى فرمايد: (إِنَّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتَآءِى ذِى الْقُرْبَى وَ يَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنکَرِ وَالْبَغْىِ)؛ «خداوند به عدل و احسان فرمان مى دهد و (همچنين) بخشش به نزديکان، و از فحشا و منکر و ستم نهى مى کند».
بعضى از شارحان نهج البلاغه تعبير به «خلق» را درباره خداوند، تعبيرى مجازى (مجاز در کلمه يا مجاز در نسبت) مى دانند؛ زيرا «خلق» حالت يا ملکه اى است نفسانى که اعمال نيک و بد از آن سرچشمه مى گيرد و خداوند از چنين عوارض و حالات امکانى پاک و منزّه است ولى اگر «خلق» را به معناى وصف بدانيم، اعمّ از اين که به صورت حالت نفسانى باشد يا وصفى که عين ذات است، اطلاق آن بر خداوند مشکلى نخواهد داشت.
به هر حال، وظايفى که در اسلام براى انسان ها تعيين شده، گاه مخصوص انسان است، مانند عبادات و بسيارى از محرّمات؛ ولى در ميان آن ها امورى وجود دارند که بسيار گسترده اند و حتّى درباره خداوند نيز صدق مى کنند؛ مانند عدالت و ترک ظلم و ارشاد جاهل و تنبيه غافل و امر به معروف و نهى از منکر. و اساسآ نزول کتاب هاى آسمانى و فرستادن انبيا بر اساس همين امر به معروف و نهى از منکر يا ارشاد جاهل بوده است؛ بنابراين در اهمّيّت وظيفه امر به معروف و نهى از منکر همين بس که تمام برنامه هاى انبيا از آن سرچشمه مى گيرد و خداوند متعال بنيان گذار آن است.
و اين که مى فرمايد: «انجام دادن اين دو دستور از عمر و روزى کسى نمى کاهد» اشاره به اين است که بسيارى از مردم کوتاه فکر، تصور مى کنند که امر به معروف و نهى از منکر سبب درگيرى با ارباب معاصى مى شود و اين درگيرى گاه سبب جرح و قتل و گاه سبب پراکندگى مردم از اطراف انسان و در نتيجه کاهش روزى مى شود.
ولى اگر امر به معروف و نهى از منکر به صورت صحيح و معقول انجام شود و از افراط و تفريط پرهيز گردد، خداوند انسان را حفظ مى کند و برکاتش را از او دريغ نمى فرمايد.
امر به معروف و نهى از منکر شرايطى دارد، از جمله احتمال اثر و عدم ضرر، همچنين داراى دو بخش است: بخش عمومى که وظيفه همه مردم است (از طريق قلب و زبان) و بخش خصوصى که وظيفه حکومت اسلامى است (از طريق اقدامات عملى)، اگر اين جهات در آن رعايت شود و توأم با ادب و احترام باشد نه تنها انجام دهندگان آن منفور نمى شوند، بلکه محبوبيّت هم پيدا مى کنند و اگر به فرض در بعضى از موارد گرفتار مشکلاتى شوند، خداوند متعال حلّ مشکلات آن ها را تضمين کرده است. کوتاه سخن اين که امر به معروف و نهى از منکر، اساس و پايه نظام جامعه و پاکى و قداست و ترقّى و پيشرفت آن است. در جامعه اى که امر به معروف و نهى از منکر بميرد، فرار از زير بار مسئوليّت ها به صورت گسترده نمايان مى گردد؛ انواع گناهان و معاصى در هر کوى و برزن آشکار مى شود و جامعه در لجنزار فساد و گناه غوطه ور مى گردد.
و از آن جا که راه وصول به خوشبختى و حلّ مشکلات فردى و اجتماعى، بازگشت به سوى قرآن است، امام (عليه السلام) در پايان اين سخن به سراغ اهمّيّت قرآن مى رود و با تعبيرات زنده و تشبيهات پرمعنا، اهمّيّت قرآن را ضمن يازده جمله ـ که هر يک اشاره به يکى از ويژگى هاى قرآن است ـ گوشزد مى کند؛ در آغاز مى فرمايد: «کتاب خدا را محکم بگيريد؛ چرا که رشته اى است مستحکم و نورى است آشکار»؛ (وَ عَلَيْکُمْ بِکِتَابِ آللهِ، فَإِنَّهُ آلْحَبْلُ آلْمَتِينُ، وَ النُّورُ آلْمُبِينُ).
انسان ها قبل از پذيرش تعليم و تربيت، گويى در چاه طبيعت گرفتارند و براى نجات از آن بايد به رشته اى چنگ زنند و خود را نجات دهند. اين رشته بايد محکم باشد که در وسط راه آنان را رها نسازد؛ لذا از قرآن به «الحبل المتين» ياد شده که وسيله نجات انسان هاست و با توجّه به اين که پيمودن راه در ظلمات، سبب گمراهى و سقوط در پرتگاه هاست، قرآن تشبيه به نور آشکارى شده که انسان را تا رسيدن به سرمنزل مقصود بدرقه مى کند.
در سومين و چهارمين ويژگى مى فرمايد: «شفابخش و پرمنفعت است و سيراب کننده و فرونشاننده عطش (تشنگان حق)»؛ (وَ الشِّفَاءُ النَّافِعُ، وَ الرِّيُّ آلنَّاقِعُ). صفات نکوهيده و رذايل اخلاقى، چه آن ها که به فرد بازمى گردد و چه آن ها که مربوط به جمعيّت است، همچون بيمارى هاى جانکاه و گاه کشنده هستند که داروى آن ها در جاى جاى قرآن مجيد آمده است و از آن جا که مهم ترين عامل حيات، آب است در حيات معنوى انسان نيز قرآن مجيد نقش آب را ايفا مى کند، لذا امام (عليه السلام) آن را وسيله سيراب شدن تشنگان حق شمرده است.
در پنجمين و ششمين وصف مى فرمايد: «تمسّک جويان را حفظ مى کند و نجات بخش کسانى است که به دامنش چنگ زنند»؛ (وَ آلْعِصْمَةُ لِلْمُتَمَسِّکِ، وَ النَّجَاةُ لِلْمُتَعَلِّقِ).
انسان در مسير خود به سوى سعادت جاويدان، گاه لغزش هايى دارد و بايد چيزى باشد که او را در لغزش ها حفظ کند تا سقوط نکند، و پرتگاه هايى در پيش دارد که براى نجات از خطر آن ها بايد به جايى وابسته باشد.
در هفتمين و هشتمين ويژگى مى فرمايد: «کژى در آن راه ندارد تا آن را راست کنند و هرگز راه خطا نمى پويد تا به راه حقّش بازگردانند»؛ (لا يَعْوَجُّ فَيُقَامَ، وَ لايَزِيغُ فَيُسْتَعْتَبَ).
به يقين، در کلام خداکه متّکى به علم بى پايان پروردگار است، هيچ گونه خلاف و انحراف و اشتباه و خطا راه ندارد؛ چرا که خطا را کسى مى کند که علمش محدودو قدرتش ناچيز باشد؛ نه آن کس که علم و قدرت بى پايان دارد و مى دانيم که يکى از نشانه هاى اعجاز قرآن، عدم وجود اختلاف و تضادّ و خطا در
آن است: (وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفآ کَثِيرآ). در سوره کهف نيز مى خوانيم: (الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَّهُ عِوَجَا)؛ «حمد، مخصوص خدايى است که اين کتاب را بر بنده (ى برگزيده)اش نازل کرد وهيچ گونه کژى اى در آن قرار نداد».
و در نهمين ويژگى مى فرمايد: «خواندن و شنيدن مکرّرش سبب کهنگى آن نمى گردد»؛ («وَلا تُخْلِقُهُ کَثْرَةُ الرَّدِّ»، وَ وُلُوجُ آلسَّمْعِ).
آرى! مسلّمآ هرقدر آن را بخوانند و تکرار کنند باز هم روح پرور و شيرين و دلپذير است؛ چرا؟ زيرا قرآن کلام خداست و کلام او همچون ذاتش نامتناهى است و هرچه در آن تدبّر شود حقايق تازه اى کشف مى شود و با پيشرفت علم و دانش بشرى ابعاد تازه اى از آن آشکار مى گردد و همان گونه که در حديث معروف پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آمده است: «لا تُحْصَى عَجَائِبُهُ وَ لا تُبْلَى غَرَائِبُهُ؛ شگفتى هاى آن به شماره درنمى آيد و نوآورى هايش به کهنگى نمى گرايد».
و يا آن گونه که در حديث معروف امام رضا (عليه السلام) آمده است، در پاسخ اين سؤال که چرا قرآن براثر فزونى انتشار و تکرار تلاوت کهنه نمى شود؛ بلکه هر روز شاداب تر است؟ فرمود: اين به سبب آن است که خداوند آن را براى زمان معينى يا گروه خاصى قرار نداده؛ به همين دليل در هر زمان تازه است و تا دامنه قيامت، نزد هر قومى باطراوت و شاداب مى باشد.
و سرانجام در دهمين و يازدهمين ويژگى مى فرمايد: «آن کس که با قرآن سخن بگويد، راست مى گويد، و آن کس که به آن عمل کند به پيش مى رود»؛ (مَنْ قَالَ بِهِ صَدَقَ، وَ مَنْ عَمِلَ بِهِ سَبَقَ).
اشاره به اين که قرآن، معيار حقّ و باطل و پيروزى و شکست است. آن ها که هماهنگ با قرآن سخن مى گويند، گفتارشان عين حقيقت است و آن ها که هماهنگ با آن عمل مى کنند پيروزند. محتواى قرآن، عين واقعيت است و راه هايى که ارائه داده به سرمنزل سعادت مى رسد؛ چرا که در کلام خدا هيچ خطايى نيست؛ به همين دليل هماهنگى با آن در گفتار و کردار، انسان را به حقيقت مى رساند.
پاورقی ها
«شخصوا» ازريشه «شخوص» بر وزن «خلوص» به معناى خارج شدن از منزل و گاه به معناى خيره شدن چشم به يک نقطه آمده است؛ گويى چشم مى خواهد از جايگاه خود بيرون آيد و در اين جا به معناى خارج شدن است.
«اجداث» جمع «جدث» بر وزن «قفس» به معناى قبر است. معارج، آيه 43. «خُلُق» بر وزن «افق» و «خُلْق» بر وزن «قفل» به معناى صفتى است که از انسان جدا نمى شود و جمع آن «اخلاق» است. نحل، آيه 90. أعلام نهج البلاغة، ص 148. «رىّ» به معناى سيراب شدن است. «ناقع» از ريشه «نقع» بر وزن «نفع» به معناى فرورفتن آب گرفته شده است و در اين جا به معناى سيراب شدن کامل است؛ به گونه اى که تشنگى کاملا فرونشيند. «يستعتب» از ريشه «عتب» بر وزن «ثبت» به معناى ناراحتى درونى گرفته شده است و هنگامى که به باب استفعال مى رود، به معناى جلب رضايت و خشنودى طرف است؛ گويا انسان از طرف مقابل تقاضاى عتاب و سرزنش مى کند تا ناراحتى درونى اش فرو نشيند و به راه حق بازگردد. نساء، آيه 82. کهف، آيه 1. کافى، ج 2، کتاب فضل القرآن، ص 599، ضمن حديث 2. امالى طوسى، ص 580، ح 1203.
«اجداث» جمع «جدث» بر وزن «قفس» به معناى قبر است. معارج، آيه 43. «خُلُق» بر وزن «افق» و «خُلْق» بر وزن «قفل» به معناى صفتى است که از انسان جدا نمى شود و جمع آن «اخلاق» است. نحل، آيه 90. أعلام نهج البلاغة، ص 148. «رىّ» به معناى سيراب شدن است. «ناقع» از ريشه «نقع» بر وزن «نفع» به معناى فرورفتن آب گرفته شده است و در اين جا به معناى سيراب شدن کامل است؛ به گونه اى که تشنگى کاملا فرونشيند. «يستعتب» از ريشه «عتب» بر وزن «ثبت» به معناى ناراحتى درونى گرفته شده است و هنگامى که به باب استفعال مى رود، به معناى جلب رضايت و خشنودى طرف است؛ گويا انسان از طرف مقابل تقاضاى عتاب و سرزنش مى کند تا ناراحتى درونى اش فرو نشيند و به راه حق بازگردد. نساء، آيه 82. کهف، آيه 1. کافى، ج 2، کتاب فضل القرآن، ص 599، ضمن حديث 2. امالى طوسى، ص 580، ح 1203.