تفسیر خطبه 177
وَمِنْ کَلَامٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
فِي مَعْنَى الْحَکَمَيْنِ
فَأَجْمَعَ رَأْيُ مَلَئِکُمْ عَلَى أَنِ آخْتَارُوا رَجُلَيْنِ، فَأَخَذْنَا عَلَيْهِمَا أَنْ يُجَعْجِعَا عِنْدَ آلْقُرْآنِ، وَلا يُجَاوِزَاهُ، وَتَکُونَ أَلْسِنَتُهُما مَعَهُ وَقُلُوبُهُمَا تَبَعَهُ، فَتَاهَا عَنْهُ، وَتَرَکَا آلْحَقَّ وَهُمَا يُبْصِرَانِهِ، وَکَانَ آلْجَوْرُ هَوَاهُمَا، وَآلْإِعْوِجَاجُ رَأْيَهُمَا. وَقَدْ سَبَقَ آسْتِثْنَاؤُنَا عَلَيْهِمَا فِي آلْحُکْمِ بِالْعَدْلِ وَآلْعَمَلِ بِالْحَقِّ سُوءَ رَأْيِهِمَا وَجَوْرَ حُکْمِهِمَا. وَالثِّقَةُ فِي أَيْدِينَا لِأَنْفُسِنَا، حِينَ خَالَفَا سَبِيلَ آلْحَقِّ، وَأَتَيَا بِمَا لا يُعْرَفُ مِنْ مَعْکُوسِ آلْحُکْمِ.
ترجمه
از سخنان امام (عليه السلام) است
که درمورد حکمين مطالبى مطرح مى فرمايد
(در ماجراى حکمين) نظر و رأى جمعيّت شما بر اين قرار گرفت که دو نفر را براى حکميّت (در ميان ما و لشکر شام و معاويه) انتخاب کنند و ما از اين دو، پيمان گرفتيم که دربرابر قرآن خاضع باشند و از آن تجاوز نکنند، زبانشان همراه با قرآن و دل هايشان تابع آن باشد؛ ولى آن ها گمراه، و از قرآن روى گردان شدند و حق را ترک کردند؛ با اين که آشکارا آن را مى ديدند؛ جور و ستم، خواسته دل آن ها بود و اعوجاج و کژى موافق فکرشان و پيش از اين که آن ها اين رأى نادرست و حکم جائرانه را صادر کنند با آن ها شرط کرده بوديم که به عدالت حکم کرده و به حق عمل کنند؛ بنابراين هنگامى که اين دو نفر از راه حق منحرف شدند وحکم نادرستى برخلاف حکم خدا صادر کردند ما مى توانيم به استناد دليل محکم براى خود تصميم بگيريم (و حکم آن ها را دور بيفکنيم!).
که درمورد حکمين مطالبى مطرح مى فرمايد
(در ماجراى حکمين) نظر و رأى جمعيّت شما بر اين قرار گرفت که دو نفر را براى حکميّت (در ميان ما و لشکر شام و معاويه) انتخاب کنند و ما از اين دو، پيمان گرفتيم که دربرابر قرآن خاضع باشند و از آن تجاوز نکنند، زبانشان همراه با قرآن و دل هايشان تابع آن باشد؛ ولى آن ها گمراه، و از قرآن روى گردان شدند و حق را ترک کردند؛ با اين که آشکارا آن را مى ديدند؛ جور و ستم، خواسته دل آن ها بود و اعوجاج و کژى موافق فکرشان و پيش از اين که آن ها اين رأى نادرست و حکم جائرانه را صادر کنند با آن ها شرط کرده بوديم که به عدالت حکم کرده و به حق عمل کنند؛ بنابراين هنگامى که اين دو نفر از راه حق منحرف شدند وحکم نادرستى برخلاف حکم خدا صادر کردند ما مى توانيم به استناد دليل محکم براى خود تصميم بگيريم (و حکم آن ها را دور بيفکنيم!).
شرح و تفسیر
خطبه در يک نگاه
همان گونه که در سند خطبه اشاره شده، مخاطبان امام (عليه السلام) در اين خطبه خوارج اند که در آغاز، امام (عليه السلام) را تحت فشار قرار دادند که حکميت و داورى را بپذيرد و امام (عليه السلام) با اين که به هيچ وجه با اين کار موافق نبود براى جلوگيرى از جنگ ونزاع داخلى در ميان لشکر خود به ناچار آن را پذيرفت؛ ولى هنگامى که نتيجه منفى حکميت آشکار شد و ابوموسى اشعرى که براى حکميت ازسوى لشکر امام (عليه السلام) انتخاب شده بود خيانت کرد و تسليم نيرنگ هاى عمروعاص که نماينده لشکر شام بود، گرديد، خدمت امام (عليه السلام) آمدند و زبان به اعتراض گشودند که چرا شما حکميّت را پذيرفتيد؟! امام (عليه السلام) در اين خطبه پاسخ دندان شکنى به آن ها مى دهد که شما آغازگر اين فتنه بوديد و من به شما هشدار دادم، ولى نپذيرفتيد؛ اکنون که آثار سوء انتخاب خود را مى بينيد زبان به اعتراض گشوده ايد؟! به علاوه حکميّت آن ها مشروط بود نه مطلق؛ مشروط به اين که از راه حق و داورى قرآن منحرف نشوند که شدند؛ بنابراين ايراد بر آن ها وارد است نه بر من.
* * * با انحراف حکمين، حکم آن ها باطل است
بارها درباره حکمين، ضمن شرح خطبه هاى پيشين به خصوص خطبه هاى 125 و 127 سخن گفته ايم و خلاصه آن، چنين بود: هنگامى که آثار شکست در لشکر معاويه آشکار شد، عمروعاص دست به نيرنگى زد و دستور داد قرآن ها را بر سر نيزه ها بلند کنند و بگويند که ما و شما هر دو تابع قرآنيم؛ هرچه قرآن قضاوت کند از آن پيروى خواهيم کرد. ولى امام (عليه السلام) به لشکر خود هشدار داد که اين نيرنگى بيش نيست و آن ها هرگز از قرآن تبعيت نمى کنند، پيش برويد و کار را تمام کنيد؛ ولى غافلان نادان به اتفاق عمّال نفوذى معاويه بر پذيرش آتش بس اصرار کردند و به دنبال آن به امام (عليه السلام) فشار آوردند که براى استنباط حکم قرآن درباره اين اختلاف تن به حکميّت بدهد. امام (عليه السلام) که مى دانست اين نيرنگ ديگرى است قبول نفرمود؛ ولى آن ها پيوسته بر فشار خود مى افزودند تا اين که امام (عليه السلام) براى پيشگيرى از اختلاف و شکاف بيشتر ناچار به قبول حکميّت شد.
در اين جا باز همان افراد اصرار کردند که نماينده لشکر امام (عليه السلام) ابوموسى اشعرى باشد. امام (عليه السلام) که از حماقت و ايمان ضعيف اين مرد باخبر بود اصرار فرمود که ابن عباس را انتخاب کنيد که مردى هوشيار و عاقل و دانشمند است و تحت تأثير نيرنگ هاى عمروعاص قرار نمى گيرد؛ ولى آن ها نپذيرفتند و براى سومين بار امام (عليه السلام) را تحت فشار قرار دادند که حکميّت را به ابوموسى مخبّط واگذار کند. در اين جا نيز امام (عليه السلام) براى پيشگيرى از پراکندگى لشکر مجبور به پذيرش شد؛ ولى شرايطى براى آن ها بيان کرد، ازجمله اين که از مسير حق وعدالت هرگز خارج نشوند.
هنگامى که عمروعاص بعد از مذاکرات بسيار طولانى که ماه ها به طول کشيد ابوموسى را فريب داد و گفت: بيا من معاويه را از حکومت خلع مى کنم و تو هم على را از حکومت خلع کن تا نزاع برچيده شود و مسلمانان فرد سومى را براى خلافت برگزينند، ابوموساى نادان و فريب خورده در حضور جمع اعلام کرد که من على (عليه السلام) را از حکومت خلع کردم و بلافاصله عمروعاص گفت: من معاويه را به خلافت نصب کردم. اين نيرنگ غوغايى به پا کرد و سبب اعتراض لشکريان على (عليه السلام) شد و طرفداران آتش بس و حکميّت و انتخاب ابوموسى که خود را سخت در انزوا مى ديدند طلبکارانه به سراغ اميرمؤمنان على (عليه السلام) آمدند وزبان به اعتراض گشودند که چرا حکميّت را پذيرفتى؟!
با توجّه به آنچه گفته شد به تفسير خطبه مى پردازيم:
امام (عليه السلام) مى فرمايد: «(در ماجراى حکمين) نظر و رأى جمعيّت شما بر اين قرار گرفت که دو نفر را براى حکميّت (در ميان ما و لشکر شام ومعاويه) انتخاب کنند و ما از اين دو، پيمان گرفتيم که دربرابر قرآن خاضع باشند و از آن تجاوز نکنند، زبانشان همراه با قرآن و دل هايشان تابع آن باشد»؛ (فَأَجْمَعَ رَأْيُ مَلَئِکُمْ عَلَى أَنِ آخْتَارُوا رَجُلَيْنِ، فَأَخَذْنَا عَلَيْهِمَا أَنْ يُجَعْجِعَا عِنْدَ آلْقُرْآنِ، وَلا يُجَاوِزَاهُ، وَتَکُونَ أَلْسِنَتُهُما مَعَهُ وَقُلُوبُهُمَا تَبَعَهُ).
به اين ترتيب روشن مى کند که پذيرش حکميّت، هر چند تحت فشار صورت گرفت، اما مشروط بود، نه مطلق و بى قيد و شرط که آن ها مطابق هواى نفس خود هرچه مى خواهند انجام دهند و ديگران بايد آن را بپذيرند. آن ها موظف بودند تابع قرآن باشند و گوش جان به پيام آن بسپارند و زبان و قلبشان پيرو قرآن باشد؛ ولى در پايان کار، چيزى که از آن سخنى در ميان نبود قرآن بود و فريب کارى، آدم احمق و نادانى را بازيچه دست سياست خود کرد و سخنى برخلاف حق وعدالت و قرآن بر زبان او جارى ساخت.
لذا امام (عليه السلام) در ادامه سخن مى فرمايد: «ولى (مع الاسف) آن ها گمراه، و از قرآن روى گردان شدند و حق را ترک کردند؛ با اين که آشکارا آن را مى ديدند؛ جور وستم، خواسته دل آن ها بود و اعوجاج و کژى موافق فکرشان»؛ (فَتَاهَا عَنْهُ، وَتَرَکَا آلْحَقَّ وَهُمَا يُبْصِرَانِهِ، وَکَانَ آلْجَوْرُ هَوَاهُمَا، وَآلْإِعْوِجَاجُ رَأْيَهُمَا).
سپس مشروط بودن حکميت آن ها را يادآورى و بر آن تأکيد مجدد مى کند؛ مى فرمايد: «و پيش از اين که آن ها اين رأى نادرست و اين حکم جائرانه را صادر کنند با آن ها شرط کرده بوديم که به عدالت حکم کرده و به حق عمل کنند»؛ (وَقَدْ سَبَقَ آسْتِثْنَاؤُنَا عَلَيْهِمَا فِي آلْحُکْمِ بِالْعَدْلِ وَآلْعَمَلِ بِالْحَقِّ سُوءَ رَأْيِهِمَا وَجَوْرَ حُکْمِهِمَا).
کدام آيه از آيات قرآن مى فرمايد که بزرگوارى همچون على (عليه السلام) که اسلام با مجاهدت هاى او رونق گرفت و همواره در محضر پيامبر (صلي الله عليه و آله) بود و در دامان قرآن تربيت يافت و مظهر حق و عدالت است، از خلافت خلع شود؟ و نيز کدام آيه قرآن مى فرمايد: کسى که بازمانده دوران جاهليّت و کفر است و مظالم و ستم ها وحيله گرى هاى او بر هيچ کس پنهان نيست و تمام افراد منفور و منافق را دور خود جمع کرده، به خلافت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) منصوب گردد؟!
آنگاه چنين نتيجه مى گيرد: «بنابراين هنگامى که اين دو نفر از راه حق منحرف شدند و حکم نادرستى برخلاف حکم خداوند صادر کردند ما مى توانيم به استناد دليل محکم براى خود تصميم بگيريم (و حکم آن ها را دور بيفکنيم!)»؛ (وَالثِّقَةُ فِي أَيْدِينَا لاَِنْفُسِنَا، حِينَ خَالَفَا سَبِيلَ آلْحَقِّ، وَأَتَيَا بِمَا لا يُعْرَفُ مِنْ مَعْکُوسِ آلْحُکْمِ). به اين ترتيب، امام (عليه السلام) به خرده گيران پاسخ دندان شکنى مى دهد که اوّلا پذيرش حکميّت خواست شما بود، ثانيآ حَکَمين در کار حکميّت، مطلق العنان ورها نبودند؛ بلکه موظّف بودند همراه و همگام قرآن حرکت کنند و به ميل خود سخنى نگويند. حال که آن ها به شرط خود عمل نکردند، حکمشان از درجه اعتبار به کلى ساقط است. جالب اين که آن ها در حکم خود نيز با يکديگر توافق نداشتند و يکى بر سر ديگرى کلاه گذاشت و او را دربرابر کار انجام شده قرار داد؛ به گونه اى که داد و فريادش بلند شد؛ در حالى که در حکميّت، توافق حکمين شرط است. آيا چنين حکميّتى پشيزى ارزش دارد؟! نکته
حکمين به قرآن پشت کردند
اگر امام (عليه السلام) در اين خطبه با صراحت مى فرمايد: حکمين قرآن را ناديده گرفتند و با اين که حق را مى ديدند به آن پشت کردند و هواى نفس را بر حقيقت مقدّم داشتند، دليلش روشن است؛ زيرا اگر آن ها به آيات مختلفى که در قرآن مستقيمآ در فضيلت على (عليه السلام) نازل شده و يا يک اصل کلى را بيان مى سازد ـ که طبق روايات رسول خدا (صلي الله عليه و آله)، على (عليه السلام) نمونه بارز آن بوده است ـ مى انديشيدند در ترجيح آن حضرت بر شخصى همچون معاويه که فرزند دشمن شماره يک اسلام و پيامبر (صلي الله عليه و آله) يعنى ابوسفيان بود و در مسير پدر خود گام برمى داشت، ترديد به خود راه نمى دادند.
مگر قرآن مجيد نمى فرمايد: (إِنَّمَا وَلِيُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ)؟ آيا آن کس که در رکوع، انگشتر به سائل بخشيد و آيه در شأنش نازل شد، کسى جز على (عليه السلام) بود؟ ابن عباس، عمّارياسر، جابربن عبدالله انصارى، ابوذر غفارى، انس بن مالک، عبدالله بن سلام، مسلمة بن کهيل، عبدالله بن غالب، عقبة بن حکيم و عبدالله بن ابىّ (اين ده نفر) از صحابه همگى اين حديث را نقل کرده اند و شرح آن در تفاسير اهل تسنن نيز نقل شده است.
آيا کسى که در جاى پيامبر (صلي الله عليه و آله) در ليلة المبيت مى خوابد و جان خود را آماده نثار کردن در راه پيامبر (صلي الله عليه و آله) مى کند و صبحگاهان آيه (وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاةِ اللهِ وَاللهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ) در حق او نازل مى شود، ديگرى با او مى تواند برابرى کند؟!
آيا مقدّم داشتن کسى که قرآن او را بهترين مخلوقات (بعد از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ) شمرده و آيه (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِکَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ)؛ «(امّا) کسانى که ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند بهترين خلق (خدا) هستند» در شأن او نازل شده، جاى شک و ترديد دارد؟
آيا بايد چند ماه، وقت امّت اسلامى را بگيرند تا ببينند او برتر است يا معاويه؟! به راستى شگفت آور است! اساسآ اين مقايسه، جفاى بزرگى به اميرمؤمنان على (عليه السلام) محسوب مى شود که بخواهند او را دربرابر معاويه قرار دهند و برترى آن حضرت را ثابت کنند؛ خاک کجا و آفتاب کجا؟!
همان گونه که در سند خطبه اشاره شده، مخاطبان امام (عليه السلام) در اين خطبه خوارج اند که در آغاز، امام (عليه السلام) را تحت فشار قرار دادند که حکميت و داورى را بپذيرد و امام (عليه السلام) با اين که به هيچ وجه با اين کار موافق نبود براى جلوگيرى از جنگ ونزاع داخلى در ميان لشکر خود به ناچار آن را پذيرفت؛ ولى هنگامى که نتيجه منفى حکميت آشکار شد و ابوموسى اشعرى که براى حکميت ازسوى لشکر امام (عليه السلام) انتخاب شده بود خيانت کرد و تسليم نيرنگ هاى عمروعاص که نماينده لشکر شام بود، گرديد، خدمت امام (عليه السلام) آمدند و زبان به اعتراض گشودند که چرا شما حکميّت را پذيرفتيد؟! امام (عليه السلام) در اين خطبه پاسخ دندان شکنى به آن ها مى دهد که شما آغازگر اين فتنه بوديد و من به شما هشدار دادم، ولى نپذيرفتيد؛ اکنون که آثار سوء انتخاب خود را مى بينيد زبان به اعتراض گشوده ايد؟! به علاوه حکميّت آن ها مشروط بود نه مطلق؛ مشروط به اين که از راه حق و داورى قرآن منحرف نشوند که شدند؛ بنابراين ايراد بر آن ها وارد است نه بر من.
* * * با انحراف حکمين، حکم آن ها باطل است
بارها درباره حکمين، ضمن شرح خطبه هاى پيشين به خصوص خطبه هاى 125 و 127 سخن گفته ايم و خلاصه آن، چنين بود: هنگامى که آثار شکست در لشکر معاويه آشکار شد، عمروعاص دست به نيرنگى زد و دستور داد قرآن ها را بر سر نيزه ها بلند کنند و بگويند که ما و شما هر دو تابع قرآنيم؛ هرچه قرآن قضاوت کند از آن پيروى خواهيم کرد. ولى امام (عليه السلام) به لشکر خود هشدار داد که اين نيرنگى بيش نيست و آن ها هرگز از قرآن تبعيت نمى کنند، پيش برويد و کار را تمام کنيد؛ ولى غافلان نادان به اتفاق عمّال نفوذى معاويه بر پذيرش آتش بس اصرار کردند و به دنبال آن به امام (عليه السلام) فشار آوردند که براى استنباط حکم قرآن درباره اين اختلاف تن به حکميّت بدهد. امام (عليه السلام) که مى دانست اين نيرنگ ديگرى است قبول نفرمود؛ ولى آن ها پيوسته بر فشار خود مى افزودند تا اين که امام (عليه السلام) براى پيشگيرى از اختلاف و شکاف بيشتر ناچار به قبول حکميّت شد.
در اين جا باز همان افراد اصرار کردند که نماينده لشکر امام (عليه السلام) ابوموسى اشعرى باشد. امام (عليه السلام) که از حماقت و ايمان ضعيف اين مرد باخبر بود اصرار فرمود که ابن عباس را انتخاب کنيد که مردى هوشيار و عاقل و دانشمند است و تحت تأثير نيرنگ هاى عمروعاص قرار نمى گيرد؛ ولى آن ها نپذيرفتند و براى سومين بار امام (عليه السلام) را تحت فشار قرار دادند که حکميّت را به ابوموسى مخبّط واگذار کند. در اين جا نيز امام (عليه السلام) براى پيشگيرى از پراکندگى لشکر مجبور به پذيرش شد؛ ولى شرايطى براى آن ها بيان کرد، ازجمله اين که از مسير حق وعدالت هرگز خارج نشوند.
هنگامى که عمروعاص بعد از مذاکرات بسيار طولانى که ماه ها به طول کشيد ابوموسى را فريب داد و گفت: بيا من معاويه را از حکومت خلع مى کنم و تو هم على را از حکومت خلع کن تا نزاع برچيده شود و مسلمانان فرد سومى را براى خلافت برگزينند، ابوموساى نادان و فريب خورده در حضور جمع اعلام کرد که من على (عليه السلام) را از حکومت خلع کردم و بلافاصله عمروعاص گفت: من معاويه را به خلافت نصب کردم. اين نيرنگ غوغايى به پا کرد و سبب اعتراض لشکريان على (عليه السلام) شد و طرفداران آتش بس و حکميّت و انتخاب ابوموسى که خود را سخت در انزوا مى ديدند طلبکارانه به سراغ اميرمؤمنان على (عليه السلام) آمدند وزبان به اعتراض گشودند که چرا حکميّت را پذيرفتى؟!
با توجّه به آنچه گفته شد به تفسير خطبه مى پردازيم:
امام (عليه السلام) مى فرمايد: «(در ماجراى حکمين) نظر و رأى جمعيّت شما بر اين قرار گرفت که دو نفر را براى حکميّت (در ميان ما و لشکر شام ومعاويه) انتخاب کنند و ما از اين دو، پيمان گرفتيم که دربرابر قرآن خاضع باشند و از آن تجاوز نکنند، زبانشان همراه با قرآن و دل هايشان تابع آن باشد»؛ (فَأَجْمَعَ رَأْيُ مَلَئِکُمْ عَلَى أَنِ آخْتَارُوا رَجُلَيْنِ، فَأَخَذْنَا عَلَيْهِمَا أَنْ يُجَعْجِعَا عِنْدَ آلْقُرْآنِ، وَلا يُجَاوِزَاهُ، وَتَکُونَ أَلْسِنَتُهُما مَعَهُ وَقُلُوبُهُمَا تَبَعَهُ).
به اين ترتيب روشن مى کند که پذيرش حکميّت، هر چند تحت فشار صورت گرفت، اما مشروط بود، نه مطلق و بى قيد و شرط که آن ها مطابق هواى نفس خود هرچه مى خواهند انجام دهند و ديگران بايد آن را بپذيرند. آن ها موظف بودند تابع قرآن باشند و گوش جان به پيام آن بسپارند و زبان و قلبشان پيرو قرآن باشد؛ ولى در پايان کار، چيزى که از آن سخنى در ميان نبود قرآن بود و فريب کارى، آدم احمق و نادانى را بازيچه دست سياست خود کرد و سخنى برخلاف حق وعدالت و قرآن بر زبان او جارى ساخت.
لذا امام (عليه السلام) در ادامه سخن مى فرمايد: «ولى (مع الاسف) آن ها گمراه، و از قرآن روى گردان شدند و حق را ترک کردند؛ با اين که آشکارا آن را مى ديدند؛ جور وستم، خواسته دل آن ها بود و اعوجاج و کژى موافق فکرشان»؛ (فَتَاهَا عَنْهُ، وَتَرَکَا آلْحَقَّ وَهُمَا يُبْصِرَانِهِ، وَکَانَ آلْجَوْرُ هَوَاهُمَا، وَآلْإِعْوِجَاجُ رَأْيَهُمَا).
سپس مشروط بودن حکميت آن ها را يادآورى و بر آن تأکيد مجدد مى کند؛ مى فرمايد: «و پيش از اين که آن ها اين رأى نادرست و اين حکم جائرانه را صادر کنند با آن ها شرط کرده بوديم که به عدالت حکم کرده و به حق عمل کنند»؛ (وَقَدْ سَبَقَ آسْتِثْنَاؤُنَا عَلَيْهِمَا فِي آلْحُکْمِ بِالْعَدْلِ وَآلْعَمَلِ بِالْحَقِّ سُوءَ رَأْيِهِمَا وَجَوْرَ حُکْمِهِمَا).
کدام آيه از آيات قرآن مى فرمايد که بزرگوارى همچون على (عليه السلام) که اسلام با مجاهدت هاى او رونق گرفت و همواره در محضر پيامبر (صلي الله عليه و آله) بود و در دامان قرآن تربيت يافت و مظهر حق و عدالت است، از خلافت خلع شود؟ و نيز کدام آيه قرآن مى فرمايد: کسى که بازمانده دوران جاهليّت و کفر است و مظالم و ستم ها وحيله گرى هاى او بر هيچ کس پنهان نيست و تمام افراد منفور و منافق را دور خود جمع کرده، به خلافت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) منصوب گردد؟!
آنگاه چنين نتيجه مى گيرد: «بنابراين هنگامى که اين دو نفر از راه حق منحرف شدند و حکم نادرستى برخلاف حکم خداوند صادر کردند ما مى توانيم به استناد دليل محکم براى خود تصميم بگيريم (و حکم آن ها را دور بيفکنيم!)»؛ (وَالثِّقَةُ فِي أَيْدِينَا لاَِنْفُسِنَا، حِينَ خَالَفَا سَبِيلَ آلْحَقِّ، وَأَتَيَا بِمَا لا يُعْرَفُ مِنْ مَعْکُوسِ آلْحُکْمِ). به اين ترتيب، امام (عليه السلام) به خرده گيران پاسخ دندان شکنى مى دهد که اوّلا پذيرش حکميّت خواست شما بود، ثانيآ حَکَمين در کار حکميّت، مطلق العنان ورها نبودند؛ بلکه موظّف بودند همراه و همگام قرآن حرکت کنند و به ميل خود سخنى نگويند. حال که آن ها به شرط خود عمل نکردند، حکمشان از درجه اعتبار به کلى ساقط است. جالب اين که آن ها در حکم خود نيز با يکديگر توافق نداشتند و يکى بر سر ديگرى کلاه گذاشت و او را دربرابر کار انجام شده قرار داد؛ به گونه اى که داد و فريادش بلند شد؛ در حالى که در حکميّت، توافق حکمين شرط است. آيا چنين حکميّتى پشيزى ارزش دارد؟! نکته
حکمين به قرآن پشت کردند
اگر امام (عليه السلام) در اين خطبه با صراحت مى فرمايد: حکمين قرآن را ناديده گرفتند و با اين که حق را مى ديدند به آن پشت کردند و هواى نفس را بر حقيقت مقدّم داشتند، دليلش روشن است؛ زيرا اگر آن ها به آيات مختلفى که در قرآن مستقيمآ در فضيلت على (عليه السلام) نازل شده و يا يک اصل کلى را بيان مى سازد ـ که طبق روايات رسول خدا (صلي الله عليه و آله)، على (عليه السلام) نمونه بارز آن بوده است ـ مى انديشيدند در ترجيح آن حضرت بر شخصى همچون معاويه که فرزند دشمن شماره يک اسلام و پيامبر (صلي الله عليه و آله) يعنى ابوسفيان بود و در مسير پدر خود گام برمى داشت، ترديد به خود راه نمى دادند.
مگر قرآن مجيد نمى فرمايد: (إِنَّمَا وَلِيُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ)؟ آيا آن کس که در رکوع، انگشتر به سائل بخشيد و آيه در شأنش نازل شد، کسى جز على (عليه السلام) بود؟ ابن عباس، عمّارياسر، جابربن عبدالله انصارى، ابوذر غفارى، انس بن مالک، عبدالله بن سلام، مسلمة بن کهيل، عبدالله بن غالب، عقبة بن حکيم و عبدالله بن ابىّ (اين ده نفر) از صحابه همگى اين حديث را نقل کرده اند و شرح آن در تفاسير اهل تسنن نيز نقل شده است.
آيا کسى که در جاى پيامبر (صلي الله عليه و آله) در ليلة المبيت مى خوابد و جان خود را آماده نثار کردن در راه پيامبر (صلي الله عليه و آله) مى کند و صبحگاهان آيه (وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاةِ اللهِ وَاللهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ) در حق او نازل مى شود، ديگرى با او مى تواند برابرى کند؟!
آيا مقدّم داشتن کسى که قرآن او را بهترين مخلوقات (بعد از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) ) شمرده و آيه (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِکَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ)؛ «(امّا) کسانى که ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند بهترين خلق (خدا) هستند» در شأن او نازل شده، جاى شک و ترديد دارد؟
آيا بايد چند ماه، وقت امّت اسلامى را بگيرند تا ببينند او برتر است يا معاويه؟! به راستى شگفت آور است! اساسآ اين مقايسه، جفاى بزرگى به اميرمؤمنان على (عليه السلام) محسوب مى شود که بخواهند او را دربرابر معاويه قرار دهند و برترى آن حضرت را ثابت کنند؛ خاک کجا و آفتاب کجا؟!
پاورقی ها
«ملأ» در لغت به معناى چيزى است که چشم را پر مى کند و تعجّب بيننده را بر مى انگيزد؛ از همين رو به جمعيّت زيادى که رأى و عقيده واحدى دارند و اجتماع آنها چشم ها را پر مى کند، «ملأ» گفته مى شود. اين واژه با واژه «مملوّ» از يک ريشه گرفته شده است.
«يجعجع» از ريشه «جعجعه» در اصل درمورد خواباندن شتر بر زمين اطلاق مى شود سپس به معناى خضوع و تسليم دربرابر چيزى به کار رفته است. «تاه» از ريشه «تيه» به معناى تحيّر و سرگردانى و گمراهى گرفته شده است. مائده، آيه 55. بقره، آيه 207. ازجمله کسانى که اين شأن نزول را نقل کرده اند، طبرى، ابن هشام، حلبى و يعقوبى، احمد بن حنبل، ابن جوزى و ابن صباغ مالکى هستند. (به الغدير، ج 2، ص 48 و 49 مراجعه فرماييد). بيّنه، آيه 7.
هنگامى که آيه مزبور نازل شد، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به على (عليه السلام) فرمود: «مصداق اين آيه تو هستى و شيعيان تواند». (به شواهد التنزيل، ج 2، ص 459، ح 1125 و الصواعق المحرقة، ص 161 و الدرالمنثور، ج 6، ص 379 و نورالابصار، ص 159 و تفسير طبرى (جامع البيان)، ج 30، ص 171 و غير آن مراجعه کنيد؛ براى شرح بيشتر درباره اين گونه آيات به کتاب آيات ولايت در قرآن مراجعه کنيد).
«يجعجع» از ريشه «جعجعه» در اصل درمورد خواباندن شتر بر زمين اطلاق مى شود سپس به معناى خضوع و تسليم دربرابر چيزى به کار رفته است. «تاه» از ريشه «تيه» به معناى تحيّر و سرگردانى و گمراهى گرفته شده است. مائده، آيه 55. بقره، آيه 207. ازجمله کسانى که اين شأن نزول را نقل کرده اند، طبرى، ابن هشام، حلبى و يعقوبى، احمد بن حنبل، ابن جوزى و ابن صباغ مالکى هستند. (به الغدير، ج 2، ص 48 و 49 مراجعه فرماييد). بيّنه، آيه 7.
هنگامى که آيه مزبور نازل شد، پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به على (عليه السلام) فرمود: «مصداق اين آيه تو هستى و شيعيان تواند». (به شواهد التنزيل، ج 2، ص 459، ح 1125 و الصواعق المحرقة، ص 161 و الدرالمنثور، ج 6، ص 379 و نورالابصار، ص 159 و تفسير طبرى (جامع البيان)، ج 30، ص 171 و غير آن مراجعه کنيد؛ براى شرح بيشتر درباره اين گونه آيات به کتاب آيات ولايت در قرآن مراجعه کنيد).