تفسیر بخش پنجم

ألا وَقَدْ أَمْعَنْتُمْ فِي آلْبَغْيِ، وَأَفْسَدْتُمْ فِي آلْأَرْضِ مُصَارَحَةً لِلّهِ بِالْمُنَاصَبَةِ، وَمُبَارَزَةً لِلْمُؤْمِنينَ بِالْمُحَارَبَةِ. فَاللهَ آللهَ فِي کِبْرِ آلْحَمِيَّةِ وَفَخْرِ آلْجَاهِلِيَّةِ! فَإِنَّهُ مَلاقِحُ آلشَّنَآنِ، وَمَنَافِخُ آلشَّيْطَانِ، آلَّتِي خَدَعَ بِهَا آلْأُمَمَ آلْمَاضِيَةَ، وَآلْقُرُونَ آلْخَالِيَةَ. حَتَّى أَعْنَقُوا فِي حَنَادِسِ جَهَالَتِهِ، وَمَهَاوِي ضَلالَتِهِ، ذُلُلاً عَنْ سِيَاقِهِ، سُلُساً فِي قِيَادِهِ. أَمْراً تَشَابَهَتِ آلْقُلُوبُ فِيهِ، وَتَتَابَعَتِ آلْقُرُونُ عَلَيْهِ، وَکِبْراً تَضَايَقَتِ آلصُّدُورُ بِهِ.
أَلا فَالْحَذَرَ آلْحَذَرَ مِنْ طَاعَةِ سَادَاتِکُمْ وَکُبَرَائِکُمْ! الَّذِينَ تَکَبَّرُوا عَنْ حَسَبِهِمْ، وَتَرَفَّعُوا فَوْقَ نَسَبِهِمْ، وَأَلْقَوُا آلْهَجِينَةَ عَلَى رَبِّهِمْ، وَجَاحَدُوا آللهَ عَلَى مَا صَنَعَ بِهِمْ، مُکَابَرَةً لِقَضَائِهِ، وَمُغَالَبَةً لاِلائِهِ. فَإِنَّهُمْ قَوَاعِدُ أَسَاسِ آلْعَصَبِيَّةِ، وَدَعَائِمُ أَرْکَانِ آلْفِتْنَةِ، وَسُيُوفُ آعْتِزَاءِ آلْجَاهِلِيَّةِ. فَاتَّقُوا آللهَ وَلا تَکُونُوا لِنِعَمِهِ عَلَيْکُمْ أَضْدَاداً، وَلا لِفَضْلِهِ عِنْدَکُمْ حُسَّاداً. وَلاتُطِيعُوا آلْأَدْعِيَاءَ الَّذِينَ شَرِبْتُمْ بِصَفْوِکُمْ کَدَرَهُمْ، وَخَلَطْتُمْ بِصِحَّتِکُمْ مَرَضَهُمْ، وَأَدْخَلْتُمْ فِي حَقِّکُمْ بَاطِلَهُمْ، وَهُمْ أَسَاسُ آلْفُسُوقِ، وَأَحْلاسُ آلْعُقُوقِ. اتَّخَذَهُمْ إِبْلِيسُ مَطَايَا ضَلالٍ. وَجُنْداً بِهِمْ يَصُولُ عَلَى آلنَّاسِ، وَتَرَاجِمَةً يَنْطِقُ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ، اسْتِرَاقاً لِعُقُولِکُمْ وَدُخُولاً فِي عُيُونِکُمْ، وَنَفْثاً فِي أَسْمَاعِکُمْ. فَجَعَلَکُمْ مَرْمَى نَبْلِهِ، وَمَوْطِئَ قَدَمِهِ، وَمَأْخَذَ يَدِهِ.

ترجمه
آگاه باشيد که شما در سرکشى و ستم افراط کرديد و براى دشمنى آشکار با خدا ومبارزه با مؤمنان راستين، به فساد در زمين و ستيز برخاستيد. خدا را! خدا را! از کبر و تعصّب ناروا و تفاخر جاهليّت بپرهيزيد که سبب ايجاد کينه و دشمنى، و جايگاه وسوسه هاى شيطان است. اين ها همان چيزهايى است که شيطان به وسيله آن ها، امت ها و اقوام گذشته را فريفت تا آن جا که در تاريکى هاى جهل فرو رفتند و در گودال ها و دام هاى ضلالت او سقوط کردند، به آسانى تسليم او شدند و رهبرى او را پذيرفتند و او آن ها را به هر جا که خاطرخواهش بود برد. آن ها از چيزى پيروى کردند که دل ها در آن شبيه و هماهنگ بود و قرن ها پى درپى بر آن گذشت وکبر و غرورى را پذيرا شدند که (براثر فزونى) سينه ها با آن تنگ شد.
به هوش باشيد! بترسيد و بر حذر باشيد از پيروى و اطاعت (کورکورانه) از بزرگترها و رؤسايتان، همان ها که به سبب موقعيّت خود، تکبّر مى ورزند وخويش را بالاتر از نسب خود مى شمرند، اعمال نادرست خود را به خدا نسبت مى دهند و به انکار نعمت هاى او برمى خيزند تا با قضايش ستيز کنند و بر نعمت هايش چيره شوند، زيرا آن ها اساس و بنيان تعصّب، و ستون و ارکان فتنه وفساد، و شمشيرهاى تکبّر و افتخار بيهوده به نسب هاى جاهليت اند.
از خدا بترسيد و با نعمت هايى که او به شما ارزانى داشته مخالفت نکنيد ونسبت به فضل و بخشش او به يکديگر حسادت نورزيد. از افراد بى اصل ونسب اطاعت نکنيد، همان ها که شما به دليل صفاى باطن خويش، آب تيره نفاقشان را نوشيديد و تندرستى خويش را با بيمارى آن ها آميختيد و در اعتقاد حق خود، عقيده باطل آن ها را راه داديد، آن ها اساس گناه و همنشين نافرمانى و عصيان اند آن ها کسانى هستند که شيطان آنان را مرکب هاى راهوار ضلالت قرار داده و سپاهى، که به وسيله آنان به مردم غافل حمله مى کند و از آن ها به عنوان سخن گوى خود (براى بيان مقاصد خويش) بهره مى گيرد تا عقل هايتان را بدزدد، در چشم هاى شما نفوذ کند و در گوش هايتان (اباطيل را) بدمد. به اين ترتيب شما را هدف تيرهاى خود قرار داد و با قدم هايش پايمال کرد و گلوى شما را در دست خود فشرد!
شرح و تفسیر
از بزرگان متکبّر خود پيروى نکنيد
امام (عليه السلام) بعد از مقدماتى که در فرازهاى قبل درباره خطرات کبر و غرور و تعصب هاى ناروا بيان فرمود، در اين بخش از خطبه به مخاطبان خود مستقيمآ هشدار مى دهد و از عواقب سوء پيروى از اين خط شيطانى بر حذر مى دارد وکسانى را که به بهانه هاى واهىِ تعصّبات قبيلگى و برترى قومى بر قوم ديگر، آتش اختلاف و جنگ و جدال را مى افروختند با اخطارهاى کوبنده خود از اين راه بازمى دارد و مى فرمايد: «آگاه باشيد! شما در سرکشى و ستم افراط کرديد وبراى دشمنى آشکار با خدا و مبارزه با مؤمنان راستين به فساد در زمين و ستيز برخاستيد»؛ (ألا وَقَدْ أَمْعَنْتُمْ فِي آلْبَغْيِ، وَأَفْسَدْتُمْ فِي آلْأَرْضِ مُصَارَحَةً لِلّهِ بِالْمُنَاصَبَةِ، وَمُبَارَزَةً لِلْمُؤْمِنينَ بِالْمُحَارَبَةِ).
بعضى از شارحان نهج البلاغه مخاطبان اين جمله ها را سپاهيان شام و طرفداران معاويه دانسته اند، شايد به دليل اين که لحن خطاب حضرت را بسيار تند و شديد ديده اند که متناسب با مردم کوفه و عراق نبوده است، در حالى که از شأن ورود خطبه و همه خطاب هاى آن به خوبى استفاده مى شود که مخاطبان، همان سرکشان کوفه و عراق بودند که به سبب تعصّب هاى جاهليّت، قبايل را به جان هم مى انداختند و منشأ فساد و خونريزى مى شدند. اين کار از يک سو دشمنى صريح با خدا محسوب مى شد و از سوى ديگر مبارزه آشکار با مؤمنان راستين. سپس امام (عليه السلام) لحن کلام را شديدتر مى کند و مى فرمايد: «خدا را! خدا را! از کبر و تعصّب ناروا و تفاخر جاهليّت بپرهيزيد که سبب ايجاد کينه و دشمنى، و جايگاه وسوسه هاى شيطان است»؛ (آللهَ فِي کِبْرِ آلْحَمِيَّةِ وَفَخْرِ آلْجَاهِلِيَّةِ! فَإِنَّهُ مَلاقِحُ آلشَّنَآنِ، وَمَنَافِخُ آلشَّيْطَانِ).
با توجّه به اين که «ملاقح» جمع «ملقح» (بر وزن مجرم)، معناى اسم فاعلى دارد، مفهوم جمله اين است که کبر و تعصّب سبب توليد کينه و عداوت است ونيز «منافخ» جمع «منفخ» (بر وزن مصرف)، آلت و ابزارى است که به وسيله آن مى دمند و مفهوم آن اين است که شيطان از اين طريق در دل ها وسوسه مى کند وشما را به راه فساد مى کشد.
آنگاه امام (عليه السلام) به آثار و خطرات اين وسوسه ها و نفخات شيطانى اشاره کرده، مى فرمايد: «اين ها همان چيزهايى است که شيطان به وسيله آن ها، امت ها واقوام گذشته را فريفت تا آن جا که در تاريکى هاى جهل به سرعت فرو رفتند ودر گودال ها و دام هاى ضلالت او سقوط کردند، به آسانى تسليم او شدند و رهبرى او را پذيرا گشتند و وى آن ها را به هر جا که خاطرخواهش بود بُرد!»؛ (آلَّتِي خَدَعَ بِهَا آلْأُمَمَ آلْمَاضِيَةَ، وَآلْقُرُونَ آلْخَالِيَةَ. حَتَّى أَعْنَقُوا فِي حَنَادِسِ جَهَالَتِهِ، وَمَهَاوِي ضَلالَتِهِ، ذُلُلاً عَنْ سِيَاقِهِ، سُلُساً فِي قِيَادِهِ). «آن ها از چيزى پيروى کردند که دل ها در آن، شبيه و هماهنگ بود و قرن ها پى درپى بر آن گذشت و کبر و غرورى را پذيرا شدند که (براثر فزونى) سينه ها با آن تنگ شد»؛ (أَمْراً تَشَابَهَتِ آلْقُلُوبُ فِيهِ، وَتَتَابَعَتِ آلْقُرُونُ عَلَيْهِ، وَکِبْراً تَضَايَقَتِ آلصُّدُورُ بِهِ).
اشاره به اين که مسئله کبر و غرور و خطرات و آثار شوم آن، امرى ريشه دار در همه امّت ها و ملّت ها، و سرچشمه جنگ هاى خونين و نزاع هاى دامنه دار و انواع جنايات و غفلت ها و بى خبرى ها بوده است.
برترى جويى ها و تعصّبات کور، چهره تاريخ بشر را تاريک کرده و مهم ترين دام شيطان در اعصار و قرون پيشين و در امروز و فرداست.
مرحوم مغنيه، يکى از شارحان نهج البلاغه، در شرح خود از فيلسوف معروف انگليسى، «راسل» نقل مى کند که مى گويد: «هر انسانى دوست دارد خدا باشد وعجيب تر اين که کمتر کسى است که باور کند اين امر محال است». سپس اين شارح دانشمند مى افزايد: اين سخن، صحيح است ولى آن ها که آرزو مى کنند خدايى کنند و به آن نمى رسند، براى سير کردن درون تشنه خويش، از برترى جويى و افتخار به استخوان هاى پوسيده اموات و نياکانشان يا پست ومقامى که دارند و يا ذکر نامشان در صفحات جرايد بهره مى گيرند.
سپس امام (عليه السلام) انگشت روى نقطه اصلى درد گذاشته که همان پيروى بى قيد و شرط از رؤساى قبايل و سردمداران فساد و متکبران خودخواه است که مردم را به سمت هوس هاى خود مى کشانند و فتنه و فساد بر پا مى کنند، مى فرمايد: «به هوش باشيد! بترسيد و بر حذر باشيد از پيروى و اطاعت (کورکورانه) از بزرگترها و رؤسايتان، همان ها که به سبب موقعيّت خود، تکبّر مى ورزند و خويش را بالاتر از نسب خود مى شمرند، اعمال نادرست خود را به خدا نسبت مى دهند و به انکار نعمت هاى او برمى خيزند تا با قضايش ستيز کنند و بر نعمت هايش چيره شوند»؛ (أَلا فَالْحَذَرَ آلْحَذَرَ مِنْ طَاعَةِ سَادَاتِکُمْ وَکُبَرَائِکُمْ! الَّذِينَ تَکَبَّرُوا عَنْ حَسَبِهِمْ، وَتَرَفَّعُوا فَوْقَ نَسَبِهِمْ، وَأَلْقَوُا آلْهَجِينَةَ عَلَى رَبِّهِمْ، وَجَاحَدُوا آللهَ عَلَى مَا صَنَعَ بِهِمْ، مُکَابَرَةً لِقَضَائِهِ، وَمُغَالَبَةً لاِلائِهِ).
اين سخن درواقع برگرفته از آيات قرآن مجيد است که چنان افرادى در قيامت از اطاعت سران و بزرگان خود اظهار ندامت مى کنند و عرضه مى دارند : (رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَاْ * رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنْ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْنآ کَبِيرآ)؛ «پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود اطاعت کرديم و ما را گمراه ساختند. پروردگارا! آنان را از عذاب، دوچندان ده و آن ها را به طور کامل از رحمتت دور ساز».
هرگاه با دقّت، تاريخ گذشته بشر را مشاهده کنيم مى بينيم که يکى از سرچشمه هاى عمده جنگ ها و خون ريزى ها برترى جويى هاى نژادى و قومى بوده است که هنوز هم ادامه دارد و يکى از عوامل مهم جنگ جهانى اوّل و دوم که بخش عظيمى از جهان را ويران کرد و ده ها ميليون انسان را به خاک و خون کشاند همين امر بود.
در حالى که اگر انسان، خوب بنگرد، اصل او خاک و اصل و ريشه ديگرش نطفه بى ارزش است و پايان کارش مردارى است گنديده. اسلام تفاخر به آبا و اجداد و مناصب و به خود بستن القاب غرورآفرين و غفلت زا را نهى کرده است؛ در حديث شريف نبوى مى خوانيم: «حُبُّ الرَّجُلِ دِينُهُ وَمُرُوَّتُهُ، خُلْقُهُ وَأصْلُهُ عَقْلُهُ؛ شخصيّت انسان دين او، و ارزش او اخلاق او، و اصل و ريشه او عقل و خرد اوست».
پيامبر (صلي الله عليه و آله) اين سخن را زمانى گفت که گروهى براى تحقير سلمان فارسى اصل و نسبش را پرسيدند و او اصل و نسب خود را آزادى از قيد بردگى به کمک پيامبر (صلي الله عليه و آله) و هدايت به وسيله او شمرده بود.
جمله «ألْقَوُا الْهَجيüنَةَ عَلى رَبِّهِمْ» اشاره به اين است که آن ها نسب خود را برتر مى شمردند و نسب ديگران را پست تر، و درواقع پستى نسب ديگران را به خدا نسبت مى دادند و معتقد بودند خدا خلق برترى آفريده که آن ها بودند و خلق پست ترى که ديگران هستند. آن ها نعمت هاى الهى را به لياقت ها و شايستگى هاى خودشان نسبت مى دادند و الطاف والاى الهى را انکار مى کردند.
سپس امام (عليه السلام) به ذکر دليلى براى پرهيز از پيروى اين گونه کسان پرداخته، چنين مى فرمايد: «آن ها اساس و بنيان تعصّب، و ستون و ارکان فتنه و فساد، وشمشيرهاى تکبّر و افتخار بيهوده به نسب هاى جاهليت اند»؛ (فَإِنَّهُمْ قَوَاعِدُ أَسَاسِ آلْعَصَبِيَّةِ، وَدَعَائِمُ أَرْکَانِ آلْفِتْنَةِ، وَسُيُوفُ آعْتِزَاءِ آلْجَاهِلِيَّةِ).
امام (عليه السلام) تعصّب و فتنه را به خانه اى تشبيه مى کند که شالوده آن را سردمداران فاسد و مفسد، و ستون هاى آن را متکبّران خودخواه تشکيل مى دهند؛ و همه را از سکونت در چنين خانه اى بازمى دارد و نيز شعارهايى را که در زمان جاهليّت براى تحريک قبايل بر ضد يکديگر مى دادند تشبيه به شمشيرهاى برنده مى کند و سپس سردمداران فساد را به منزله اين شمشيرها مى شمارد.
در زمان جاهليّت، معمول بود که هر گاه قبيله اى از سوى مخالفان مورد تهديد قرار مى گرفت، به جاى فکر کردن به راه اصلاح و آرامش و صلح، رؤساى متعصّب وجاهل قبايل دستور مى دادند شعارهاى جنگ سرداده شود و از همه وسايلى که مى توانست احساسات افراد جاهل و بى خبر را تحريک کند و آتش جنگ را شعله ور سازد، بهره مى گرفتند و حتى هر قبيله اى را با نام نياکان وبزرگان پيشين صدا مى زدند. در اين جا سران قبايل به منزله آن شمشيرها شمرده شده اند.
تاريخ نشان مى دهد که سران مقام پرست در دوران هاى گذشته براى حفظ منافع نامشروع خود، مردم بى خبر را با انواع شعارهاى مهيّج، بسيج مى کردند وغافلان را قربانى منافع خويش مى ساختند و امروز نيز رسانه هاى جمعى جهان براى حفظ قدرت مستکبران و منافع سرمايه داران بزرگ از همين روش به صورتى گسترده تر بهره مى گيرند و همان گونه که قرآن مجيد مى گويد: (إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً)؛ «پادشاهان هنگامى که وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و تباهى مى کشند و عزيزان آن جا را ذليل مى کنند». همين گروه بودند که پيوسته در برابر پيامبران که براى آگاه کردن توده هاى مردم و برقرار ساختن عدالت اجتماعى مبعوث شده بودند، به دشمنى برمى خاستند: (وَمَا أَرْسَلْنَا فِى قَرْيَةٍ مِّنْ نَّذِيرٍ إِلاَّ قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ کَافِرُونَ)؛ «و ما در هيچ شهر و ديارى (پيامبر) بيم دهنده اى نفرستاديم مگر اين که ثروتمندان آن ها (که مست ناز و نعمت بودند) گفتند: ما به آنچه شما براى آن فرستاده شده ايد، کافريم».
سپس مى افزايد: «از خدا بترسيد و با نعمت هايى که او به شما ارزانى داشته مخالفت نکنيد و نسبت به فضل و بخشش او به يکديگر حسادت نورزيد»؛ (فَاتَّقُوا آللهَ وَلا تَکُونُوا لِنِعَمِهِ عَلَيْکُمْ أَضْدَاداً، وَلا لِفَضْلِهِ عِنْدَکُمْ حُسَّاداً). درواقع آن ها که نعمت هاى خدا را کفران مى کنند و به جاى بهره گيرى از آن ها براى خدمت به خلق، راه کبر و غرور و خودبرتربينى را پيش مى گيرند، به دشمنى با نعمت هاى خودشان برخاسته اند و به مواهب الهى در حق يکديگر، حسادت ورزيده اند، زيرا کار آن ها با کار حسودان و دشمنان درنتيجه يکى است؛ هر دو مايه سلب نعمت و فضل الهى است.
آنگاه امام (عليه السلام) به نکته ديگرى اشاره مى فرمايد، مى گويد: «از افراد بى اصل ونسب (که جامه اسلام را بر تن پوشيده و کبر و غرور را پيشه کرده اند و راه فساد را مى روند) اطاعت نکنيد»؛ (وَلا تُطِيعُوا آلْأَدْعِيَاءَ).
بعضى از مفسّران «ادعياء» را به همان معناى اصلى آن (افراد ناپاک زاده وبى اصل و نسب) تفسير کرده اند، در حالى که بعضى ديگر آن را به معناى منافقان مى دانند، زيرا نفاق نيز از پستى اصل و نسب و گوهر ذات ريشه مى گيرد. برخى ديگر آن را به معناى فرومايگان دانسته اند.
اين نکته نيز قابل دقّت است که تکبّر و خودبرتربينى که موضوع اصلى اين خطبه است در بسيارى از اوقات از عقده حقارت سرچشمه مى گيرد، همان طور که در حديث امام صادق (عليه السلام) آمده است: «مَا مِنْ رَجُلٍ تَکَبَّرَ اَوْ تَجَبَّرَ إِلاَّ لِذِلَّةٍ وَجَدَهَا فِي نَفْسِهِ؛ هيچ کس تکبّر و فخرفروشى نمى کند جز به دليل حقارتى که در درون وجود خود مى يابد».
در ادامه اين سخن به شرح اوصاف گروه ادعيا پرداخته، مى فرمايد: «همان ها که شما به دليل صفاى باطن خويش، آب تيره نفاقشان را نوشيديد و تندرستى خويش را با بيمارى آن ها آميختيد و در اعتقاد حق خود، عقيده باطل آن ها را راه داديد»؛ (الَّذِينَ شَرِبْتُمْ بِصَفْوِکُمْ کَدَرَهُمْ، وَخَلَطْتُمْ بِصِحَّتِکُمْ مَرَضَهُمْ، وَأَدْخَلْتُمْ فِي حَقِّکُمْ بَاطِلَهُمْ).
اشاره به اين که اين منافقان مستکبر، از حسن نيّت شما سوء استفاده کردند و افکار و نيّات آلوده، و اعمال بيمارگونه، و مطالب باطل و بى اساسشان را در روح و جان و اجتماع شما تزريق کردند؛ بر همه شما لازم است که آن ها را بشناسيد وحساب خود را از آن ها جدا کنيد و اين فاسدان مفسد و افکار وبرنامه هاى آن ها را از جامعه خود بيرون بريزيد. آنگاه امام (عليه السلام) در توضيح بيشترى مى افزايد: «آن ها اساس گناه وهمنشين نافرمانى و عصيان اند!»؛ (وَهُمْ أَسَاسُ آلْفُسُوقِ، وَأَحْلاسُ آلْعُقُوقِ).
با توجّه به اين که «فسوق» در اصل به معناى خروج از اطاعت است و «عقوق» به هرگونه عصيان گفته مى شود، مفهوم جمله امام (عليه السلام) اين است که همه گناهان و مفاسد اجتماعى از سردمداران فاسد و مستکبر سرچشمه مى گيرد و به مصداق «النّاسُ عَلى دينِ مُلُوکِهِمْ» اين گروه، توده مردم را به دنبال خود مى کشانند.
در ادامه اين سخن، از رابطه اين گروه با ابليس و ارتباط افکار و برنامه آنان با وسوسه هاى او سخن مى گويد و چنين مى فرمايد: «شيطان، آن ها (سردمداران گمراه قبايل و جوامع) را مرکب هاى راهوار ضلالت قرار داده، و سپاهى، که به وسيله آنان به مردم غافل حمله مى کند و از آن ها به عنوان سخن گوى خود (براى بيان مقاصد خويش) بهره مى گيرد تا عقل هايتان را بدزدد، در چشم هاى شما نفوذ کند و در گوش هايتان (اباطيل را) بدمد»؛ (اتَّخَذَهُمْ إِبْلِيسُ مَطَايَا ضَلالٍ. وَجُنْداً بِهِمْ يَصُولُ عَلَى آلنَّاسِ، وَتَرَاجِمَةً يَنْطِقُ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ، اسْتِرَاقاً لِعُقُولِکُمْ وَدُخُولاً فِي عُيُونِکُمْ، وَنَفْثاً فِي أَسْمَاعِکُمْ).
درواقع ابليس براى گمراهى مردم، نخست بر دوش اين گروه از سران سوار مى شود و به کمک آن ها به توده مردم حمله ور مى گردد. هنگامى که تسليم شدند با زبان همين سران گمراه، مطالب خود را به گوش آن ها مى رساند و همه منابع فهم آن ها را اعم از عقل و چشم و گوش، از کار مى اندازد. با آرزوهاى دور و دراز وانواع هوا و هوس ها عقل آن ها را مى گيرد و با تزئين زرق و برق دنيا، ديد حقيقى را از آن ها سلب مى کند و سخنان ظاهرفريب در گوش آن ها مى گويد و وسوسه مى کند و سرنوشت آن ها همان مى شود که امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن بيان فرموده است:
«به اين ترتيب شما را هدف تيرهاى خود قرار داد و با قدم هايش پايمال کرد وگلوى شما را در دست خود فشرد»؛ (فَجَعَلَکُمْ مَرْمَى نَبْلِهِ، وَمَوْطِئَ قَدَمِهِ، وَمَأْخَذَ يَدِهِ).
بديهى است، هنگامى که انسان، عقل و ديد و ادراک خود را از دست بدهد در زير دست و پاى دشمن لگدمال مى شود و تيرهاى بدنش را نشانه مى گيرد وگلوى او را مى فشارد.
غالب شارحان نهج البلاغه «وَمَأْخَذَ يَدِهِ» را اشاره به اسارت در چنگال شيطان گرفته اند؛ بنابراين مفهوم سه جمله چنين مى شود: شيطان شما را نابود ويا ذليل واسير خود مى سازد؛ ولى تفسيرى که گفتيم، با جمله هاى قبل هماهنگ تر است. سخنان پرمعناى امام (عليه السلام) درباره نفوذ شيطان در انسان ها در حقيقت با الهام از قرآن مجيد بيان شده است که مى فرمايد: (وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوکُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ)؛ «و شياطين به دوستان خود مطالبى مخفيانه القا مى کنند تا با شما به مجادله برخيزند؛ اگر از آن ها اطاعت کنيد شما هم مشرک خواهيد بود».
و در آيه 112 انعام مى فرمايد: (وَکَذلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّآ شَيَاطِينَ الْإِنسِ وَالْجِنِّ يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورآ)؛ «اين گونه در برابر هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جنّ قرار داديم آن ها به طور سرّى سخنان ظاهرفريب وبى اساس (براى اغفال مردم) به يکديگر القا مى کردند».
شبيه آنچه در اين خطبه آمده در خطبه هفتم نيز گذشت که فرمود: «آتَّخَذُوا الشَّيْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلاکاً وَآتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً... فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ، وَنَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ، فَرَکِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ، وَزَيَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ؛ آن ها شيطان را اساس کار خود قرار دادند وشيطان نيز آن ها را به عنوان دام هاى خويش برگزيد... با چشم آن ها نگاه کرد وبا زبانشان سخن گفت و بر مرکب هاى لغزش ها سوار کرد و سخنان بيهوده و باطل را در نظرشان زينت بخشيد». نکته
رابطه تکبّر و تعصّب
«تکبّر» به معناى خودبرتربينى و «تعصّب» به معناى وابستگى غيرمنطقى به شخص يا چيزى و دفاع بى قيدوشرط از آن است؛ از ريشه «عصب» (بر وزن غضب) يعنى رشته هاى مخصوصى که عضلات انسان را به مغز مربوط مى کند ومجموعه آن «سلسله اعصاب» را تشکيل مى دهد، گرفته شده است. سپس به گروه و جمعيّتى که با هم همکارى و همفکرى دارند اطلاق شده وچنين جمعيّتى را «عُصبه» (بر وزن سفره) مى گويند و واژه «تعصّب» معمولا به وابستگى هاى غير منطقى و بى قيدوشرط گفته مى شود و سرچشمه آن بيشتر جهل و کوتاه فکرى و خودبزرگ بينى است، زيرا کسى که مى خواهد بزرگى به خود ببندد سعى مى کند کسانى را که به او وابستگى دارند يا او به آن ها وابستگى دارد بزرگ بشمارد، نقاط ضعف آن ها را نبيند و اگر نقاط قوتى دارند بزرگ نمايى کند تا خود از اين طريق بزرگى بفروشد.
اين رذيله اخلاقى، به خصوص هنگامى که در شکل تعصّب نژادى و قبيلگى ظاهر شود سرچشمه مفاسد بسيارى است و در طول تاريخ همواره منشأ جنگ ها و خشونت ها و درگيرى هاى خونين بوده است.
از تاريخ جاهليّت گرفته تا دنياى امروز هيچ يک از انسان ها از آسيب هاى تکبّر و تعصّب در امان نمانده اند؛ در حوادث شوم عصر جاهليّت مى خوانيم که دوبار درگيرى شديد بين قبايل عرب واقع شد که به نام جنگ هاى «فِجار» در تاريخ مشهور شده است. فجار اوّل زمانى واقع شد که مردى از طايفه بنى کنانه بدهى قابل ملاحظه اى به مردى از طايفه هوازن داشت و قادر به پرداختن آن نبود. مرد هوازنى در سوق عکاظ (بازارى که هر سال يک بار در نزديک طايف تشکيل مى شد) ميمونى مشاهده کرد و گفت: چه کسى پيدا مى شود که اين ميمون را در قبال طلبى که من از فلان کس دارم براى من بخرد؟ مقصودش از اين سخن، تحقير مرد کنانى بود که از پرداخت بدهى اش عاجز شده بود. در اين هنگام مردى از طايفه بنى کنانه رسيد و با شمشير خود ميمون را کشت. مرد هوازنى فرياد کشيد و مرد کنانى هم طايفه بنى کنانه را به يارى خود طلبيد و دو قبيله به جان هم افتادند ودرگيرى شديدى واقع شد که نزديک بود به جنگ تمام عيارى تبديل شود. فجار دوم که مدتى بعد از وفات عبدالمطلب روى داد به اين دليل اتفاق افتاد که جوان نادانى از قبيله بنى غفار در گوشه اى از بازار عکاظ نشسته بود و پاى خود را دراز کرده بود و مى گفت: من برترين مرد عربم، هرکس قبول ندارد اين دو پاى مرا قطع کند! جوان بى خرد ديگرى همچون او که از قبيله بنى قيس بود شمشير کشيد و پاى وى را مجروح کرد. فرياد از دو طرف برخاست و قبايل آن دو به جان هم افتادند و درگيرى شديدى بين طرفين اتّفاق افتاد و بعد از مدتى عداوت و دشمنى با يکديگر صلح کردند.
در قرن اخير نيز جنگ جهانى دوم، همان گونه که مى دانيم، براثر نژادپرستى هاى آلمانى هاى نازى رخ داد که در طول آن ده ها ميليون نفر کشته وده ها ميليون نفر مجروح و مفقودالاثر شدند و ويرانى هاى عظيمى در اروپا و نقاط ديگرى از جهان روى داد و حتى امروز نيز عامل اصلى تجاوزهاى مستکبران وجنايتکاران اسرائيلى چيزى جز خودبرتربينى و تعصّب هاى نژادى نيست.
با توجّه به آنچه گفته شد، به عمق کلام امام (عليه السلام) در اين خطبه پى مى بريم، که اين همه درباره ظهور و بروز آثار کبر و تعصّب اظهار نگرانى مى کند، لذا در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «مَنْ کانَ فِي قَلْبِهِ حَبَّةٌ مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ عَصَبِيَّةٍ، بَعَثَهُ اللهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ مَعَ أعْرابِ الْجَاهِلِيَّةِ؛ کسى که در قلبش به اندازه يک دانه خردل تعصّب ناروا باشد خداوند او را روز قيامت با اعراب جاهليّت محشور مى کند».
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ تَعَصَّبَ اَوْ تُعُصِّبَ لَهُ فَقَدْ خَلَعَ رِبْقَةَ الاْيمانِ مِنْ عُنُقِهِ؛ کسى که تعصّب بورزد يا براى او تعصّب بورزند، رشته ايمان را از گردن خود برداشته است».
پاورقی ها
«امعنتم» از ريشه «امعان» به معناى زياده روى در انجام چيزى است. در اصل از ريشه «معن» بر وزن «چمن» به معناى سيراب شدن زمين گرفته شده است.
«مصارحه» از ريشه «صرح» به معناى وضوح و روشنى گرفته شده و «مصارحه» به معناى مقابله کردن با کسى و چيزى به طور آشکار است. «مناصبه» از ريشه «نصب» بر وزن «نسب» به معناى تعب و زحمت گرفته شده و «مناصبه» يعنى تظاهر به عداوت کردن که موجب رنج و تعب و زحمت طرفين مى شود. «اعنقوا» از ريشه «عنق» به معناى گردن گرفته شده و «عناق» يعنى گردن کشيدن و به سرعت دنبال چيزى رفتن. «حنادس» جمع «حندس» بر وزن «قبرس» به معناى تاريکى است و به همين دليل سه شب آخر ماه که با تاريکى شديد محاق آميخته مى شود، حنادس گفته مى شود. «مهاوى» جمع «مهواة» يعنى گودال و گاه به معناى گودال عميقى است که صيد در آن مى افتد و راه فرار ندارد. «ذلل» جمع «ذلول» به معناى شخص منقاد و تسليم و حيوان رام است. «سُلُسا» جمع «سلس» بر وزن «خشن» به معناى رام و فرمانبردار است. فى ظلال نهج البلاغه، ج 3، ص 120. «هجينه» به معناى نقص و صفت زشت و قبيح است و از ريشه «هجونه» گرفته شده است. «آلاء» جمع «ألا» بر وزن «جفا» يا «الى» بر وزن «فعل» به معناى نعمت است و گاه به معناى خصوص نعمت هاى معنوى آمده است، به خصوص هنگامى که در کنار واژه نعمت قرار گيرد و گفته شود: «النعم والآلاء». احزاب، آيات 67 و 68. کافى، ج 8، ايذاء بعض الصحابة...، ص 181، ح 203. «اعتزاء» به معناى نسبت دادن از ريشه «عزو» بر وزن «رزم» گرفته شده و به معناى افتخار به نسب نيز آمده است. نمل، آيه 34. سبأ، آيه 34. «ادعياء» جمع «دعىّ» بر وزن «جلىّ» در اصل به معناى پسرخوانده است؛ يعنى فرزندى که از پدر ديگرى است و شخص ديگرى او را به خود نسبت مى دهد و چون اين گونه افراد گاه اصل و نسب روشنى ندارند و يا فرزند نامشروع هستند، «دعىّ» به معناى فرومايه، پست، بى اصل و نسب و زنازاده نيز آمده است. کافى، ج 2، باب الکبر، ص 312، ح 17. «احلاس» جمع «حلس» بر وزن «حرص» به معناى پارچه نازکى است که بر پشت شتر مى اندازند و اغلب همراه اوست. سپس به هر چيزى که ملازم و همراه ديگرى باشد «حلس» گفته مى شود و لذا «احلاس البيوت» به کسانى گفته مى شود که خانه نشين شده باشند. «عقوق» در اصل به معناى چاک زدن و پاره کردن است. سپس اين واژه به مخالفت کردن با پدر و مادر يا ديگران اطلاق شده است و «احلاس العقوق» به معناى کسانى است که ملازم و همراه سرکشى و عصيان اند. «يصول» از ريشه «صولة» به معناى حمله کردن است. «دخول» اغلب به معناى ورود در چيزى مى آيد و گاه به معناى مشوش و معيوب ساختن نيز آمده است و در جمله بالا به همين معناست. «نفث» در اصل به معناى ريختن مقدار کمى از آب دهان است و از آن جا که اين کار با کمى دميدن انجام مى گيرد به معناى نفخ (دميدن) هم آمده است. «نبل» به معناى چوبه تير است. انعام، آيه 121. کامل ابن اثير، ج 1، ص 588 و 589. کافى، ج 2، باب العصبية، ص 308، ح 3. کافى، ج 2، باب العصبية، ص 307، ح 1.