تفسیر خطبه 200

وَمِن کلامٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
وَآللهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِأَدْهَى مِنِّي، وَلکِنَّهُ يَغْدِرُ وَيَفْجُرُ. وَلَوْ لا کَرَاهِيَةُ آلْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أَدْهَى آلنَّاسِ، وَلکِنْ کُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ، وَکُلُّ فُجَرَةٍ کُفَرَةٌ. «وَلِکُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يُعْرَفُ بِهِ يَوْمَ آلْقِيَامَةِ».
وَآللهِ مَا أُسْتَغْفَلُ بِالْمَکِيدَةِ، وَلا أُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِيدَةِ.

ترجمه
از سخنان امام (عليه السلام)
درباره معاويه است
به خدا سوگند! معاويه از من سياستمدارتر و زيرک تر نيست؛ ولى او نيرنگ مى زند و مرتکب انواع گناه مى شود (سياستش بى قيدوشرط است و هر کار خلافى را براى پيشبرد اهداف سياسى خود مجاز مى شمرد). اگر غدر و خيانت ناپسند نبود من سياستمدارترين مردم بودم؛ ولى هر گونه غدر و پيمان شکنى اى منتهى به فجور و گناه مى شود و هر گناهى سر از کفر درمى آورد (همان گونه که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود:) «هر غدّار و پيمان شکنى روز قيامت پرچم خاصى دارد که به وسيله آن شناخته مى شود (و در صحنه محشر رسوا مى گردد) ولى به خدا سوگند! (با اين که اهل اين گونه سياست ها نيستم، ولى) با کيد و مکر دشمن اغفال نمى شوم و در برابر مشکلات زانو نمى زنم.
شرح و تفسیر
خطبه در يک نگاه
امام (عليه السلام) در اين خطبه به سياست معاويه که مملوّ از دروغ و عوام فريبى و مکر و حيله بوده، اشاره مى کند و مى فرمايد: «من از او به فنون اين گونه سياست ها آگاه ترم؛ اما تقوا و پرهيزکارى و ترس از خدا هرگز به من اجازه نمى دهد که اين روش جنايت آلود را برگزينم».
در آخر اين کلام مى فرمايد: «اما چنان نيست که من در برابر سياست هاى او اغفال شوم و مقاومت نکنم». . سياست هاى او آميخته با گناه است
بعضى از ناآگاهان و بى خبران عصر اميرمؤمنان على (عليه السلام) وقتى آن امام بزرگوار (عليه السلام) را با معاويه مقايسه مى کردند، مى گفتند: معاويه سياستمدارتر است. سخنى که در قرون بعد نيز از بعضى شنيده شده و امروز غافلانى هستند که آن را تکرار مى کنند. اما امام (عليه السلام) در گفتار مورد بحث پاسخ منطقى و دندان شکنى به اين گونه افراد مى دهد و مى فرمايد: «به خدا سوگند! معاويه از من سياستمدارتر وزيرک تر نيست؛ ولى او نيرنگ مى زند و مرتکب انواع گناه مى شود (سياستش بى قيدوشرط است و هر کار خلافى را براى پيشبرد اهداف سياسى مجاز مى شمرد)»؛ (وَآللهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِأَدْهَى مِنِّي، وَلکِنَّهُ يَغْدِرُ وَيَفْجُرُ).
«يَغْدِرُ» از «غدر» به معناى نيرنگ و پيمان شکنى گرفته شده و «يَفْجُرُ» از «فجور» به معناى گناه است و درواقع اين فجور نتيجه آن غدر است، زيرا «غدر» راه آن را هموار مى سازد.
سپس در ادامه اين سخن مى افزايد: «اگر غدر و خيانت ناپسند نبود من سياستمدارترين مردم بودم»؛ (وَلَوْ لا کَرَاهِيَةُ آلْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أَدْهَى آلنَّاسِ).
درواقع امام (عليه السلام) اشاره به اين نکته مهم مى کند که سياست بر دو گونه است: سياست بى قيدوشرط و آميخته با انواع گناه و در يک کلمه: سياست شيطانى، وسياست و تدبير آميخته با تقوا و پرهيزکارى و در يک کلمه: سياست رحمانى. راه اين دو با هم متفاوت است و نتيجه هاى آن مختلف.
گونه اوّل، هيچ حدّ و مرز اخلاقى و دينى و انسانى و وجدانى را به رسميّت نمى شناسد و هر اصل و قانون و ضابطه و فضيلتى مزاحم آن شود، بى رحمانه آن را از سر راه برمى دارد، همان گونه که در شرق و غربِ عالمِ سياست امروز ديده مى شود.
اما قسم دوم، سياستى است که در چهارچوب ارزش هاى الهى و وجدانى وانسانى قرار دارد؛ هرگز متوسّل به گناه و ظلم و ستم، به خصوص در برابر افراد بى گناه وبى دفاع، نمى شود؛ عذر و خيانت و فجور و پيمان شکنى را مجاز نمى داند، زياده خواهى و زياده طلبى را نمى پسندد و خطوط قرمزى براى خود قائل است که از آن فراتر نمى رود.
لذا امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن اشاره به کسانى که غدر و نيرنگ و فجور را وسيله پيشرفت سياست هاى خود مى دانند کرده، مى فرمايد: «ولى هر گونه غدر وپيمان شکنى اى منتهى به فجور و گناه مى شود و هر گناهى سر از کفر درمى آورد (همان گونه که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود:) هر غدّار و پيمان شکنى روز قيامت پرچم خاصى دارد که به وسيله آن شناخته مى شود (و در صحنه محشر رسوا مى شود)»؛ (وَلکِنْ کُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ، وَکُلُّ فُجَرَةٍ کُفَرَةٌ. «وَلِکُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ يُعْرَفُ بِهِ يَوْمَ آلْقِيَامَةِ»).
جمله «وَلِکُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ...» حديث معروفى است که از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در بسيارى از کتب نقل شده است. ازجمله شوکانى در نيل الاوطار و بخارى در صحيح خود آن را آورده اند و شوکانى تصريح مى کند که اين حديث مورد اتّفاق است.
آنگاه در پايان اين سخن براى اين که کسى تصوّر نکند امام (عليه السلام) با اين صفاى دل ممکن است فريب سياست بازان غدّار و جبّار را بخورد، مى فرمايد: «ولى به خدا سوگند! من (با اين که اهل اين گونه سياست ها نيستم، ولى) با کيد و مکر دشمن اغفال نمى شوم و در برابر مشکلات و سختى ها زانو نمى زنم»؛ (وَآللهِ مَا أُسْتَغْفَلُ بِالْمَکِيدَةِ، وَلا أُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِيدَةِ).
اين سخن درواقع پاسخى است به آن ها که مى گويند: در برابر افراد فاجر وبى دين، تنها کسانى مانند خود آن ها مى توانند بايستند و افراد دين دار و درستکار، در چنگال آن ها گرفتار خواهند شد. امام (عليه السلام) در پاسخ اين سخن مى فرمايد: ممکن است انسان اهل نيرنگ و فجور نباشد؛ ولى راه و رسم اهل نيرنگ و فجور را بشناسد و هرگز در دام آن ها گرفتار نشود. نکته
سياست رحمانى و سياست شيطانى
حقيقت سياست، همان تدبير است که گاه درباره يک گروه کوچک به کار مى رود و گاه درباره يک کشور و اين امر از دورترين زمان ها در جوامع انسانى وجود داشته و سياستمداران، اعم از خوب و بد بر انسان ها حکومت مى کردند.
اين سياست ها بردو گونه بوده است: گاه بى قيدوشرط، و گاه مشروط و مقيّد. سياست بى قيدوشرط، سياستى است که براى پيشبرد هدف، هيچ مانع و رادعى را نمى پذيرد و براى نيل به مقاصد شخصى هر کارى را مباح مى شمرد؛ گناهکار و بى گناه را مى کشد، زمين ها و خانه هاى آباد را ويران مى کند، به هر نوع حيله ودروغ و تزوير متوسّل مى شود، پيمان ها را هر زمان مخالف اهداف خود ببيند زير پا مى گذارد و حتى به فرزند و پدر و مادر و برادر رحم نمى کند. اين که مى گويند: «سياست، پدر و مادر ندارد» اشاره به همين است، هارون به فرزندش مأمون مى گويد: اگر چشم طمع به حکومتم بدوزى آن را از کاسه سرت بيرون مى کشم. و مأمون از سر بريده برادرش امين استقبال مى کند و جشن مى گيرد. امثال اين حوادث در تاريخ عجم و عرب و شرق و غرب فراوان است که قرآن به يکى از نمونه هاى آن درباره فرعون اشاره کرده، مى فرمايد: (إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الاَْرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَاشِيَعآيَسْتَضْعِفُ طَآئِفَةً مِّنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَآءَهُمْ وَيَسْتَحْىِ نِسَآءَهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ)؛ «فرعون در زمين برترى جويى کرد و اهل آن را به گروه هاى مختلفى تقسيم نمود، گروهى از آن ها را به ضعف و ناتوانى مى کشاند، پسرانشان را سر مى بريد و زنانشان را (براى کنيزى و خدمت) زنده نگه مى داشت. او به يقين از تبه کاران بود».
اما سياست رحمانى و انسانى، سياستى است که براى وصول به هدف، پاى بند مشروعيت وسيله هاست و از چهارچوبه هاى احکام الهى و اصول انسانى قدم فراتر نمى نهد؛ عدالت را در حق دوست و دشمن به رسميّت مى شمرد، امانت را رعايت مى کند، به عهد خود پاى بند است و انسان و وجدان و کرامت انسانى را ارج مى نهد.
چنين سياستمدارانى هر چند اندک اند و در مقايسه با دشمنانِ داراىِ سياست شيطانى، ممکن است گرفتار مشکلاتى شوند، ولى نام آن ها بر پيشانى تاريخ مى درخشد و راه و رسمشان الگويى است براى همه انسان ها.
نمونه اى بارز از سياست نوع اوّل، دار و دسته معاويه در شام است و نمونه اى بسيار روشن از نوع دوم، سياست اميرمؤمنان على (عليه السلام) است. اين سخنى است که دوست و دشمن ـ جز افراد متعصّب ـ به آن اعتراف کرده اند.
ابن ابى الحديد با توجّه به مبانى مذهبى خود سياست اميرمؤمنان (عليه السلام) را در کشوردارى در ابتدا با سياست عمر مقايسه کرده و مى گويد: بعضى از کسانى که مقام على (عليه السلام) را نشناخته اند مى پندارند که عمر از او سياستمدارتر بود، هر چند که آن حضرت از عمر عالم تر بود.
سپس به ردّ اين نظريه پرداخته، مى گويد: سياست على (عليه السلام) منطبق بر سياست پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) بود. و از استادش ابوجعفر نقيب نقل مى کند که با صراحت مى گفت: «هيچ تفاوتى ميان سيره پيامبر (صلي الله عليه و آله) و سيره على (عليه السلام) وجود ندارد».
آنگاه به بيان مشروح سخنان جاحظ (دانشمند سنّى معتزلى) درباره مقايسه سياست على (عليه السلام) و معاويه مى پردازد که خلاصه اش چنين است: بعضى که خود را عاقل و هوشيار مى پندارند، مى گويند: «معاويه دورانديش تر و سياستمدارتر از على (عليه السلام) بوده است در حالى که اين سخن، اشتباه (بزرگى) است». در ادامه سخن براى ابطال اين توهّم مى افزايد: على (عليه السلام) در جنگ هاى خود به چيزى جز آنچه موافق قرآن و سنّت بود عمل نمى کرد ولى معاويه هر حيله اى را به کار مى برد، چه موافق قرآن باشد چه مخالف.
على (عليه السلام) به سپاهيان خود دستور مى داد که هرگز آغازگر جنگ نباشيد، فراريان را تعقيب و نابود نکنيد، مجروحان را نکشيد (در حالى که معاويه هرگز چنين دستورهايى را نمى داد).
ابن ابى الحديد بعد از نقل اين سخن و تمجيد آن، به سراغ سخنان کسانى مى رود که در پاره اى از امور بر سياست على (عليه السلام) خرده گرفته اند، ازجمله :
1. چرا على (عليه السلام) به هنگام بيعت براى خلافت، معاويه را در شام تثبيت نکرد تا پس از استقرار حکومتش او را بدون جنگ و خونريزى عزل نمايد؟
در پاسخ مى گويد: على (عليه السلام) مى دانست که اين کار سبب تقويت معاويه و امتناع بيشتر او از بيعت مى شود و پس از آن ديگر هيچ عذرى براى عزل او پذيرفته نبود.
2. چرا على (عليه السلام) هنگامى که در ميدان صفين بر شريعه فرات مسلط شد معاويه و لشکريانش را از آن منع نکرد تا از تشنگى به ستوه آيند، در حالى که معاويه پيش از آن، چنين کرده بود؟
در پاسخ مى گويد: على (عليه السلام) همچون معاويه نبود که شکنجه دشمنان را به خصوص از طريق عطش جايز بشمارد، زيرا خدا درمورد هيچ يک از مجرمان چنين حکمى صادر نکرده است.
3. چرا على (عليه السلام) در قرارداد ترک مخاصمه با معاويه حاضر شد نام اميرمؤمنان (خليفه رسول الله 9) را از کنار نامش محو کنند، کارى که شبهه را در نفوس اهل شام تقويت کرد؟ در پاسخ مى گويد: اين کارِ على (عليه السلام) دقيقآ همچون روش پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در جريان صلح حديبيه بود که وقتى سران شرک اصرار کردند پيامبر (صلي الله عليه و آله) عنوان رسول الله را از عقدنامه صلح حذف کند، موافقت کرد (و چون کسى راضى به اين کار نبود خود به اين کار اقدام فرمود) و پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) اين جريان را به على (عليه السلام) قبلا خبر داده بود.
4. چرا على (عليه السلام) با اين که از کثرت دشمنان خود باخبر بود، اقدامات امنيتى را در اين مورد به اجرا درنياورد؟
در پاسخ مى گويد: على (عليه السلام) در اين کار از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) پيروى مى کرد (و راضى نبود با گماردن محافظان در چپ و راست، خود را از مردم جدا سازد).
ابن ابى الحديد سخنانى فراتر از اين ها دارد و در حدود 50 صفحه از کتابش را در ذيل همين خطبه به بحث مذکور اختصاص داده که نقل همه آن در اين مختصر نمى گنجد.
جالب اين که او در پايان همه اين بحث ها چنين مى گويد: از آنچه گفتيم روشن مى شود کسانى که بر سياست على (عليه السلام) خرده مى گيرند در اشتباه اند: «إِنَّهُ أصحُّ النّاسُ تَدْبيرآ وَأحْسَنُهُمْ سِياسَةً وَإِنَّمَا الْهَوى وَالْعَصَبيَّةُ لا حيلَةَ فيهِما؛ او از همه مردم، تدبيرش صحيح تر و سياستش بهتر بود؛ ولى تعصّب هاى شديد (که مانع فهم اين امور مى شود) راه حلّى ندارد». .