تفسیر خطبه 202
وَمِن کلامٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
رُوِىَ عَنْهُ أَنَّهُ قالَهُ عِنْدَ دَفْنِ سَيِّدَةِ النِّساءِ فاطِمَةَ (عليها السلام)، کَالْمُناجِي بِهِ رَسُولَ اللهِ (صلي الله عليه و آله) عِنْدَ قَبْرِهِ
السَّلامُ عَلَيْکَ يَا رَسُولَ آللّهِ عَنِّي، وَ عَنِ آبْنَتِکَ آلنَّازِلَةِ فِي جِوَارِکَ، وَآلسَّرِيعَةِ اللِّحَاقِ بِکَ، قَلَّ، يَا رَسُولَ آللّهِ، عَنْ صَفِيَّتِکَ صَبْرِي، وَرَقَّ عَنْهَا تَجَلُّدِي، إِلاَّ أَنَّ فِي آلتَّأَسِّي لِي بِعَظِيمِ فُرْقَتِکَ، وَ فَادِحِ مُصِيبَتِکَ، مَوْضِعَ تَعَزٍّ، فَلَقَدْ وَسَّدْتُکَ فِي مَلْحُودَةِ قَبْرِکَ، وَ فَاضَتْ بَيْنَ نَحْرِي وَصَدْرِي نَفْسُکَ، فـَ (إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ!) فَلَقَدِ آسْتُرْجِعَتِ آلْوَدِيعَةُ، وَ أُخِذَتِ آلرَّهيِنَةُ! أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ، وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ، إلَى أَنْ يَخْتَارَ آللّهُ لِي دَارَکَ آلَّتي أَنْتَ بِهَا مُقِيمٌ. وَ سَتُنَبِّئُکَ آبْنَتُکَ بتَضَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَى هَضْمِهَا، فَأَحْفِهَا آلسُّؤَالَ، وَ آسْتَخْبِرْهَا آلْحَالَ؛ هذَا وَ لَمْ يَطُلِ آلْعَهْدُ، وَ لَمْ يَخْلُ مِنْکَ الذِّکْرُ، وَالسَّلامُ عَلَيْکُمَا سَلامَ مُوَدِّعٍ، لا قَالٍ وَلاسَئِمٍ، فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلا عَنْ مَلالَةٍ، وَ إِنْ أُقِمْ فَلا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ آللّهُ آلصَّابِرِينَ.
ترجمه
که به هنگام دفن سيده زنان جهان، فاطمه (عليها السلام) خطاب به رسول الله (صلي الله عليه و آله) در کنار قبر پيامبر (صلي الله عليه و آله) بيان کرد و
سلام و درود بر تو اى رسول خدا ازسوى خودم و ازسوى دخترت (زهرا) که هم اکنون در جوار تو فرود آمده و به سرعت به تو ملحق شده است. اى رسول خدا! از فراق دختر برگزيده و پاکت پيمانه صبرم لبريز شده و طاقتم از دست رفته است، هر چند پس از روبرو شدن با غم بزرگ فراق و مصيبت دردناک تو، اين مصيبت براى من قابل تحمّل شده است. (فراموش نمى کنم) من تو را با دست خود در ميان قبر نهادم و هنگام رحلتت، روح تو در ميان گلو و سينه من روان شد «فـَ (إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ)؛ ما از خداييم و به سوى او بازمى گرديم» (اى رسول خدا) امانتى که به من سپرده بودى هم اکنون بازپس داده شد و گروگانى که نزد من بود گرفته شد؛ ولى اندوهم جاودانى است و شب هايم همراه بيدارى وبى قرارى؛ تا آن زمان که خداوند منزلگاهى را که تو در آن اقامت گزيده اى برايم برگزيند (و به تو ملحق شوم). (اى رسول خدا) به زودى دخترت تو را آگاه خواهد ساخت که امّت تو در ستم کردن به وى دست به دست هم داده بودند. سرگذشت دردناک او را بى پرده از او بپرس و خبر اين حوادث را از وى بگير. اين حوادث دردناک در زمانى رخ داد که هنوز مدّت زيادى از رحلت تو نگذشته و يادت فراموش نگشته بود. درود خدا بر شما هر دو باد، درود و سلام وداع کننده؛ نه سلام (و وداع) ناخشنود خسته دل، اگر از کنار قبرت بازگردم به سبب ملالت نيست و اگر اقامت گزينم (و گريه و زارى سردهم) هرگز به دليل سوءظن به وعده نيک خداوند درمورد صابران و شکيبايان نمى باشد.
شرح و تفسیر
اين گفتار امام (عليه السلام) به قدر کافى گوياست؛ سخنى است که از سوز دل مولا (عليه السلام) به هنگام دفن حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) حکايت مى کند. درد دلى است پرسوز و گداز که مولا (عليه السلام) با پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) درباره مصائب زهرا (عليها السلام) از يک سو و مصيبت خودش به سبب فراق زهرا (عليها السلام) ازسوى ديگر، حکايت مى کند و بخشى از حقايق مهم تاريخى صدر اسلام را به صورت غير مستقيم، امّا گويا و پرمعنا منعکس مى کند که شرح آن در پايان تفسير اين کلام خواهد آمد.
* * * آه سوزان على (عليه السلام) در کنار قبر زهرا (عليها السلام)
همان گونه که گفته شد، امام (عليه السلام) اين سخنان پرسوزوگداز را هنگامى مى گويد که جسم پاک زهراى مرضيه (عليها السلام) را با دست خود در قبر مى گذارد، سخنانى که از يک سو دليل بر عظمت بانوى اسلام، فاطمه زهرا (عليها السلام) و ازسوى ديگر نشانه شدت ناراحتى على (عليه السلام) از فراق جانگداز اوست.
امام (عليه السلام) در بيان اين عبارات، بهترين و مناسب ترين مخاطب، يعنى رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را انتخاب کرده و با او درد دل مى کند و سخن خود را از اين جا شروع مى فرمايد: «سلام و درود بر تو اى رسول خدا ازسوى خودم، و ازسوى دخترت (زهرا) که هم اکنون در جوار تو فرود آمده، و به سرعت به تو ملحق شده است»؛ (السَّلامُ عَلَيْکَ يَا رَسُولَ آللّهِ عَنِّي، وَ عَنِ آبْنَتِکَ آلنَّازِلَةِ فِي جِوَارِکَ، وَآلسَّرِيعَةِ اللِّحَاقِ بِکَ).
با اين که محتواى سخنان امام (عليه السلام)، شکوائيه دردناکى است؛ ولى ادب کلام ايجاب مى کند که از سلام و درود بر پيامبر (صلي الله عليه و آله) شروع کند.
جمله «آلنَّازِلَةِ فِي جِوَارِکَ» نشان مى دهد که قبر بانوى اسلام در کنار قبر پيامبر (صلي الله عليه و آله) بوده و نظريه کسانى را که قبر مقدّس آن حضرت را در خانه اش مى دانند، تقويت مى کند.
البتّه ممکن است دفن در بقيع را نيز در جوار پيامبر (صلي الله عليه و آله) محسوب کنيم يا جوار را به معناى همسايگى روحانى و معنوى در بهشت بدانيم؛ ولى معناى اوّل با ظاهر عبارت سازگارتر است و روايات متعددى نيز آن را تأييد مى کند.
در روايتى که مرحوم کلينى در کافى آورده است مى خوانيم: يکى از بزرگان اصحاب به نام احمد بن محمد بن ابى نصر مى گويد: از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) درمورد مکان قبر حضرت فاطمه (عليها السلام) سؤال کردم، فرمود: «دُفِنَتْ فِي بَيْتِهَا فَلَمَّا زَادَتْ بَنُو اُمَيَّةَ فِي الْمَسْجِدِ صارَتْ فِي الْمَسْجِدِ؛ آن حضرت را در خانه اش دفن کردند و هنگامى که بنى اميه مسجد پيامبر (صلي الله عليه و آله) را توسعه دادند خانه آن حضرت در مسجد قرار گرفت».
جمله «آلسَّرِيعَةِ اللِّحَاقِ بِکَ» اشاره پرمعنايى به مصائب شديد حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) دارد که او را در بهترين سال هاى جوانى به ديار باقى منتقل ساخت وفاصله آن با رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله) طبق بعضى روايات 45 روز و مطابق برخى 75 روز و طبق روايت ديگرى 95 روز بوده است و در روايات غير مشهورى 4 ماه و 6 ماه نيز گفته شده است که در بحث نکات درباره آن و درباره محل دفن آن حضرت، سخن خواهيم گفت.
سپس امام (عليه السلام) در ادامه، خطاب به پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) عرض مى کند: «اى رسول خدا! از فراق دختر برگزيده و پاکت، پيمانه صبرم لبريز شده و طاقتم از دست رفته است، هر چند پس از روبرو شدن با غم بزرگ فراق و مصيبت دردناک تو، اين مصيبت براى من قابل تحمّل شده است»؛ (قَلَّ، يَا رَسُولَ آللّهِ، عَنْ صَفِيَّتِکَ صَبْرِي، وَرَقَّ عَنْهَا تَجَلُّدِي، إِلاَّ أَنَّ فِي آلتَّأَسِّي لِي بِعَظِيمِ فُرْقَتِکَ، وَ فَادِحِ مُصِيبَتِکَ، مَوْضِعَ تَعَزٍّ).
اشاره به اين که گرچه مصيبت زهرا (عليها السلام) فوق العاده جانکاه است؛ ولى درد مصيبت تو، از آن سنگين تر و جانکاه تر بود و تحمّل آن، راه را براى تحمّل اين، هموار ساخت. به يقين مصيبتى بزرگ تر از مصيبت رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله) براى على (عليه السلام) نبود. هر چند فاطمه زهرا همسرى بسيار گرانقدر و بى مانند بود؛ پيامبر (صلي الله عليه و آله) به منزله پدر على (عليه السلام) و افزون بر آن، رهبر، راهنما، معلم، استاد وخلاصه، همه چيز آن حضرت بود، لذا در حديثى آمده است که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) خطاب به على (عليه السلام) فرمود: «يا أَبَا الرَّيْحَانَتَيْنِ... عَنْ قَليلٍ يَنْهَدُّ رُکْنَاکَ؛ اى پدر دو گل خوشبو... به زودى دو ستون حياتت درهم مى شکند» و هنگامى که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) رحلت کرد على (عليه السلام) فرمود: «هذا أَحَدُ رُکْنَىَّ الَّذِي قَالَ لي رَسُولُ اللهِ؛ اين يکى از آن دو ستونى است که پيامبر فرمود» و چون فاطمه زهرا (عليها السلام) شربت شهادت نوشيد، فرمود: «هذَا الرُّکْنُ الثّاني الَّذي قالَ رَسُولُ اللهِ؛ اين ستون ديگرى است که رسول الله فرمود».
آنگاه امام (عليه السلام) در شرح اين سخن مى افزايد: «(فراموش نمى کنم) من تو را با دست خود در ميان قبر نهادم و هنگام رحلتت روح تو در ميان گلو و سينه من روان شد «فـَ(إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ)؛ ما از خداييم و به سوى او بازمى گرديم»؛ (فَلَقَدْ وَسَّدْتُکَ فِي مَلْحُودَةِ قَبْرِکَ، وَ فَاضَتْ بَيْنَ نَحْرِي وَ صَدْرِي نَفْسُکَ، فـَ(إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ!)).
بعضى از شارحان نهج البلاغه «نفس» را در اين جا به معناى خون گرفته اند (زيرا يکى از معانى «نفس» خون است) و گفته اند: به هنگام رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله) خون مختصرى از دهان آن حضرت بيرون پريد و بر سينه على (عليه السلام) نشست؛ ولى اين تفسير، بعيد به نظر مى رسد.
به هر حال قرائن نشان مى دهد (و خطبه 197 نيز دلالت دارد) که سر مبارک پيامبر (صلي الله عليه و آله) به هنگام رحلت بر سينه پاک على (عليه السلام) بود و در همان حال روح پاکش به عالم بقا شتافت و از ميان سينه و گلوى على (عليه السلام) گذشت، هر چند بعضى از راويان اهل سنت نقل کرده اند که عايشه مى گويد: «سر مبارک پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در حال رحلت بر سينه من بود»؛ ولى اين سخن دليل معتبرى ندارد و شايد ازقبيل روايات فراوانى است که ضمن آن کوشيده اند فضايل على (عليه السلام) را يک به يک به نام ديگرى ثبت کنند.
آنگاه امام (عليه السلام) بار ديگر به شرح مصيبت حضرت زهرا (عليها السلام) بازمى گردد و خطاب به پيامبر (صلي الله عليه و آله) عرضه مى دارد: «(اى رسول خدا) امانتى که به من سپرده بودى هم اکنون بازپس داده شد و گروگانى که نزد من بود گرفته شد؛ ولى اندوهم جاودانى است و شب هايم همراه بيدارى و بى قرارى؛ تا آن زمان که خداوند منزلگاهى را که تو در آن اقامت گزيده اى برايم برگزيند (و به تو ملحق شوم)»؛ (فَلَقَدِ آسْتُرْجِعَتِ آلْوَدِيعَةُ، وَ أُخِذَتِ آلرَّهيِنَةُ! أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ، وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ، إلَى أَنْ يَخْتَارَ آللّهُ لِي دَارَکَ آلَّتي أَنْتَ بِهَا مُقِيمٌ).
اين عبارت که از شدّت اندوه على (عليه السلام) دربرابر حادثه غم انگيز شهادت حضرت زهرا (عليها السلام) حکايت مى کند به خوبى نشان مى دهد که تا چه حد اين بانوى عزيز در نظر على (عليه السلام) گرامى بود و پيوند عاطفى و روحانى و معنوى آن دو به يکديگر عميق و ريشه دار.
تعبير به «وديعه» اشاره به همان چيزى است که پيامبر (صلي الله عليه و آله) در آستانه رحلتش دست فاطمه را گرفت و در دست على (عليه السلام) گذارد و فرمود: «يا اَبَاالْحَسَنِ هذِهِ وَديعَةُ اللهِ وَ وَديعَةُ رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ عِنْدَکَ فَاحْفَظِ اللهَ وَاحْفَظْني فِيهَا وَ إِنَّکَ لِفَاعِلُهُ؛ اى ابوالحسن اين وديعه خدا و وديعه رسولش محمد نزد توست؛ حق خداوند و حق مرا درمورد آن رعايت کن و مى دانم رعايت خواهى کرد». بعضى معتقدند که پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله) اين سخن را در شب زفاف زهرا فرمود. جمعى از شارحان نهج البلاغه تعبير به وديعه را در اين جا اشاره به اين دانسته اند که ارواح انسانى در بدنها شبيه وديعه و امانت است که هنگام وفات باز پس گرفته مى شود؛ ولى اين تفسير در اين جا بسيار بعيد به نظر مى رسد.
تعبير «رهينه» (گروگان) ممکن است اشاره به اين باشد که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) از على (عليه السلام) پيمان خلافت و وصايت و وفادارى گرفته بود و دخترش زهرا (عليها السلام) گويى دربرابر آن گروگان بود.
با توجه به اين که يکى از معانى «رهينه» نعمت بزرگ است و حضرت زهرا (عليها السلام) بزرگ ترين نعمتى بود که خدا به على (عليه السلام) داده بود، تعبير بالا دراين باره به کار رفته است.
جمله «حُزْنِي فَسَرْمَدٌ» تفسيرش روشن است، زيرا هر زمان على (عليه السلام) به ياد فاطمه زهرا (عليه السلام) مى افتاد غم و اندوهش تجديد مى شد و اين اندوه بزرگى بود که سراسر زندگى على (عليه السلام) را در بر گرفته بود.
جمله «وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ» کنايه از اين است که بسيار شب ها به ياد آن بانوى عزيز مى افتم و خاطره او خواب را از چشم من مى ربايد. گواه اين سخن اشعار معروفى است که آن حضرت در فراق حضرت زهرا (عليها السلام) انشاء فرمود:
نَفْسي عَلى زَفَراتِها مَحْبُوسَةٌ *** يا لَيْتَها خَرَجَتْ مَعَ الزَّفَراتِ
لا خَيْرَ بَعْدَکَ فِي الْحَياةِ وَ إِنَّما *** أَبْکي مَخافَةَ أَنْ تَطُولَ حَياتي
جانم گرفتار مصيبت دردناک اوست و اى کاش با آه و ناله از اين تن بيرون مى آمد؛ بعد از تو زندگى در نظرم بى ارزش است و اگر اشک مى ريزم براى اين است که مى ترسم بعد از تو عمرم طولانى شود (و همواره گرفتار درد فراق تو باشم). آنگاه امام (عليه السلام) به گوشه اى از مصائب دردناک حضرت زهرا (عليها السلام) اشاره کرده، عرضه مى دارد: «(اى رسول خدا) به زودى دخترت تو را آگاه خواهد ساخت که امّت تو در ستم کردن به وى دست به دست هم داده بودند، سرگذشت دردناک او را بى پرده از او بپرس و خبر اين حوادث را از وى بگير. اين حوادث دردناک در زمانى رخ داد که هنوز مدّت زيادى از رحلت تو نگذشته و يادت فراموش نگشته بود»؛ (وَ سَتُنَبِّئُکَ آبْنَتُکَ بتَضَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَى هَضْمِهَا، فَأَحْفِهَا آلسُّؤَالَ، وَ آسْتَخْبِرْهَا آلْحَالَ؛ هذَا وَ لَمْ يَطُلِ آلْعَهْدُ، وَ لَمْ يَخْلُ مِنْکَ الذِّکْرُ).
ظاهر اين است که اين عبارات سربسته که اميرمؤمنان على (عليه السلام) براى رعايت ادب در پيشگاه پيامبر (صلي الله عليه و آله) آن را زياد نمى شکافد و شرح نمى دهد، اشاره به حوادث بسيار اسف انگيزى است که پس از مدّت کوتاهى از رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله) رخ داد؛ هجوم به خانه زهرا (عليها السلام)، آتش زدن در خانه، اسقاط جنين آن حضرت و بردن امام (عليه السلام) به زور به سوى مسجد براى بيعت، حوادثى است که نه تنها به صورت پررنگ در تاريخ شيعه آمده؛ بلکه ـ همان گونه که در پايان اين بحث خواهيم گفت ـ در منابع اهل سنت هم، با کمال تعجّب باصراحت ذکر شده است.
واژه «تضافر»که از ريشه «ضفر» (بر وزن ضعف) گرفته شده و به معناى تعاون و همکارى در انجام چيزى است، اشاره به اين است که گروهى از امّت در انجام اين جرائم شرکت داشتند و از آن جا که بسيارى با سکوتشان، اين کار را تأييد کردند، به همه امت نسبت داده شد و «هضم» در اصل به معناى ظلم کردن و شکستن است و واژه «عهد» در اين جا به معناى زمان است و معانى ديگرى نيز دارد.
اين احتمال نيز داده شده است که عهد، اشاره به پيمان هايى باشد که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) درمورد خلافت على (عليه السلام) و حفظ احترام اهل بيت (عليهم السلام) مخصوصآ دخترش زهرا (عليهما السلام) و قراردادن آن ها در کنار قرآن به مقتضاى حديث ثقلين و امثال آن گرفته بود؛ يعنى مدت طولانى از اين پيمان ها نگذشته بود که گروهى از امت همه را به فراموشى سپردند و دست به جناياتى زدند که عقل را حيران مى کند.
سرانجام امام (عليه السلام) در آخرين سخن خود خطاب به پيامبر (صلي الله عليه و آله) و بانوى اسلام، زهراى مرضيه (عليهما السلام) چنين مى گويد: «درود خدا بر شما هر دو باد، درود و سلام وداع کننده؛ نه وداع ناخشنود خسته دل، اگر از کنار قبرت بازگردم به سبب ملالت نيست، و اگر اقامت گزينم (و گريه و زارى سر دهم) هرگز به دليل سوءظن به وعده نيک خداوند درمورد صابران و شکيبايان نمى باشد»؛ (وَالسَّلامُ عَلَيْکُمَا سَلامَ مُوَدِّعٍ، لا قَالٍ وَ لا سَئِمٍ، فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلا عَنْ مَلالَةٍ، وَ إِنْ أُقِمْ فَلا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ آللّهُ آلصَّابِرِينَ).
در روايت کافى در ذيل اين سخن چنين آمده است: «وَاهَ وَاهآ وَالصَّبْرُ أَيْمَنُ وَأجْمَلُ وَ لَوْ لا غَلَبَةُ الْمُسْتَوْلينَ لَجَعَلْتُ الْمُقَامَ وَ اللَّبْثَ لِزَامآ مَعْکُوفآ وَ لاَعْوَلْتُ إِعْوَالَ الثَّکْلى عَلَى جَليلِ الرَّزِيَّةِ فَبِعَيْنِ اللهِ تُدْفَنُ ابْنَتُکَ سِرّآ وَ تُهْضَمُ حَقَّهَا وَ تُمْنَعُ إِرْثَها وَ لَمْ يَتَباعَدِ الْعَهْدُ وَ لَمْ يَخْلَقْ مِنْکَ الذِّکْرُ وَ إِلَى اللهِ يَا رَسُولَ اللهِ الْمُشْتَکى وَفِيکَ يَا رَسُولَ اللهِ أحْسَنُ الْعَزَاءِ وَ صَلَّى اللهُ عَلَيْکَ وَ عَلَيْهَا السَّلامُ وَ الرِّضْوَانُ؛ آه آه! ولى شکيبايى مى کنم که شکيبايى بهتر و زيباتر است و اگر بيم آن نبود که نظام حاکم از جايگاه قبر تو آگاه شوند پيوسته در کنار قبر تو مى ماندم و ناله هايى همچون ناله هاى مادرى که به داغ فرزندش گرفتار شده، براى اين مصيبت بزرگ سرمى دادم. (اى رسول گرامى!) خدا مى بيند که دخترت پنهان به خاک سپرده مى شود و حقّش (آشکارا) بر باد مى رود و او را از ارثش محروم مى کنند حال آن که زمان زيادى نگذشته و نامت فراموش نشده است. اى رسول خدا! اين شکايت را به درگاه حق و به نزد تو مى آورم. اى رسول خدا! تسليت مرا بپذير! درود و سلام و رضوان خدا بر تو و بر دخترت زهرا باد».
از اين تعبيرات و آنچه در نهج البلاغه آمده به خوبى روشن مى شود که حق نشناسان در زمان کوتاهى بعد از رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله) چه مصائبى بر اهل بيت او : و عزيزترين عزيزانش وارد کردند، مصائبى که على (عليه السلام) را که کوه شکيبايى و استقامت بود به لرزه درآورد و همچون مادر جوان مرده به گريه و ناله واداشت و عجب اين که مدارک اين تهاجم بى رحمانه بر بيت وحى، در کتب اهل سنّت نيز به صورت گسترده آمده است. نکته ها
با اين که زندگانى بانوى اسلام، حضرت زهرا، سيدة نساء العالمين (عليها السلام) بسيار کوتاه بود؛ ولى شرح حال او و فضايل و مناقب و مصائبش بسيار طولانى است. جمعى از شارحان نهج البلاغه به اين خطبه که رسيده اند به گوشه هايى از آن اشاره کرده اند. لازم است ما هم به طور فشرده چند نکته را يادآور شويم:
1. حضرت زهرا (عليها السلام) در لسان رسول خدا (صلي الله عليه و آله)
دخت گرامى پيامبر (صلي الله عليه و آله) از مقام والايى برخوردار بود. سخنان رسول گرامى (صلي الله عليه و آله) در حقّ دخترش حاکى از عصمت و پيراستگى او از گناه است، آن جا که درباره او مى فرمايد: «فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّي فَمَنْ أَغْضَبَها أَغْضَبَني؛ فاطمه پاره تن من است، هرکس او را به خشم آورد مرا خشمگين کرده است». ناگفته پيداست که خشم رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مايه اذيت و ناراحتى اوست و سزاى چنان شخصى در قرآن کريم چنين بيان شده است:
(وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ)؛ «آنان که رسول خدا را آزار دهند، براى آن ها عذاب دردناکى است».
براى فضيلت و عصمت او چه دليلى استوارتر از اين که در حديث ديگرى از پيامبر (صلي الله عليه و آله) رضاى وى مايه رضاى خدا، و خشم او مايه خشم خدا معرّفى گرديده است، مى فرمايد:
«يا فاطِمَةُ إِنَّ اللهَ يَغْضِبُ لِغَضَبِکِ وَ يَرْضى لِرِضاکِ؛ دخترم فاطمه! خدا با خشم تو خشمگين، و با خشنودى تو، خشنود مى شود».
به سبب داشتن چنين مقام والايى، او سرور زنان جهان است، و پيامبر (صلي الله عليه و آله) در حق او چنين فرموده است: «يا فاطِمَةُ! أَلا تَرْضَيْنَ أنْ تَکُونِي سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعالِمينَ، وَ سَيِّدَةَ نِساءِ هذِهِ الاُمَّةِ وَسَيِّدَةَ نِسَاءِ الْمُوْمِنينَ؛ دخترم فاطمه! آيا به اين کرامتى که خدا به تو داده راضى نمى شوى که تو، سرور زنان جهان و سرور زنان اين امّت و سرور زنان باايمان باشى». 2. احترام خانه آن حضرت در قرآن و سنّت
محدّثان يادآور مى شوند: هنگامى که آيه مبارکه (فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْکَرَ فِيهَا اسْمُهُ) بر پيامبر (صلي الله عليه و آله) نازل شد، آن حضرت اين آيه را در مسجد تلاوت کرد، در اين هنگام شخصى برخاست و گفت:
اى رسول گرامى! مقصود از اين بيوت با اين اهميّت کدام است؟
پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود:
خانه هاى پيامبران!
ابوبکر برخاست، درحالى که به خانه على و فاطمه (عليهما السلام) اشاره مى کرد، گفت:
آيا اين خانه از همان خانه هاست؟
پيامبر (صلي الله عليه و آله) در پاسخ فرمود:
بله، از برجسته ترين آن هاست.
پيامبر گرامى (صلي الله عليه و آله) مدت نه ماه به در خانه دخترش مى آمد، بر او و همسر عزيزش سلام مى کرد و اين آيه را مى خواند: (إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيرآ).
خانه اى که مرکز نور الهى است و خدا به ترفيع آن امر فرموده از احترام بسيار بالايى برخوردار است. آرى! خانه اى که اصحاب کسا را در بر مى گيرد و خدا از آن با جلالت وعظمت ياد مى کند، بايد مورد احترام قاطبه مسلمانان باشد.
اکنون بايد ديد پس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه و آله) تا چه اندازه حرمت اين خانه ملحوظ گشت؟ چگونه احترام آن خانه را شکستند، و خودشان باصراحت به آن اعتراف مى کنند؟ اين حرمت شکنان چه کسانى بودند، و هدفشان چه بود؟
3. هتک حرمت خانه آن حضرت!
با اين همه سفارش هاى مؤکّد، متأسفانه برخى حرمت آن را ناديده گرفته، به هتک آن پرداختند، و اين مسئله اى نيست که بتوان آن را پرده پوشى کرد.
در اين مورد نصوصى را از کتاب اهل سنّت نقل مى کنيم، تا روشن شود که مسئله هتک حرمت خانه زهرا (عليها السلام) و رويدادهاى بعدى، امرى تاريخى و مسلّم است؛ نه يک افسانه! و با اين که در عصر خلفا خفقان فوق العاده اى درباره نگارش فضايل و مناقب اهل بيت: حاکم بود ولى به حکم اين که «حقيقت شىء نگهبان آن است» اين حقيقت به طور زنده در کتاب هاى تاريخى و حديثى محفوظ مانده است. در نقل مدارک، ترتيب زمانى را در نظر گرفته ايم، از قرن هاى نخستين تا نويسندگان عصر حاضر.
الف) ابن ابى شيبه، محدّث معروف اهل سنّت، در کتاب «المصنّف»
ابوبکر ابن ابى شيبه (159-235) مؤلف کتاب المصنّف به سندى صحيح چنين نقل مى کند :
«إِنَّهُ حينَ بُويِعَ لاِبي بَکْرٍ بَعْدَ رَسُولَ اللهِ (صلي الله عليه و آله) کانَ عَليُ وَ الزُّبَيْرُ يَدْخُلانِ عَلى فاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ الله، فَيُشاوِرُونَها وَ يَرْتَجِعُونَ في أَمْرِهِمْ. فَلَمّا بَلَغَ ذلِکَ عُمَرُ بنُ الْخَطّابِ خَرَجَ وَ دَخَلَ عَلى فاطِمَةَ، فَقالَ: يا بِنْتَ رَسُولِ الله (صلي الله عليه و آله) وَ اللهِ ما أَحَدَ أَحَبُّ إِلَيْنا مِنْ أَبِيüکَ وَ ما مِنْ أَحَدٍ أَحَّبَ إِلَيْنا بَعْدَ أَبيüکَ مِنْکِ، وَ أيْمُ اللهِ ما ذاکَ بِمانِعي إِنِ اجْتَمَعَ هؤلاءِ النَّفَرُ عِنْدَکَ أَنْ أَمرْتُهُمْ أَنْ يُحْرَقَ عَلَيْهِمُ الْبَيْتِ.
قالَ: فَلَمّا خَرَجَ عُمَرُ جاؤُوها، فَقالَتْ: تَعْلَمُونَ أنَّ عَمَرَ قَدْ جاءَني، وَ قَدْ حَلَفَ بِاللهِ لَئِنْ عُدْتُم لَيَحرِقَنَّ عَلَيْکُمُ الْبَيْتَ، وَ أَيْمُ اللهِ لَيْمِضَيَّن لِما حَلَفَ عَلَيْهِ.
هنگامى که مردم با ابى بکر بيعت کردند، على و زبير در خانه فاطمه به گفت وگو و مشاوره مى پرداختند، و اين مطلب به عمربن خطّاب رسيد. او به خانه فاطمه آمد و گفت: اى دختر رسول خدا! محبوب ترين فرد براى ما پدر تو و بعد از پدرت تو هستى؛ ولى سوگند به خدا اين محبّت مانع از آن نيست که اگر اين افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آن ها بسوزانند.
اين جمله را گفت و بيرون رفت، دخت گرامى پيامبر به على و زبير گفت: عمر نزد من آمد و سوگند ياد کرد که اگر اجتماع شما تکرار شود، خانه را هنگامى که شما در آن هستيد آتش مى زنم، به خدا سوگند! آنچه را که قسم خورده است انجام مى دهد!».
تکرار مى کنيم که اين رويداد در کتاب المصنّف با سند صحيح نقل شده است.
ب) بلاذرى، ديگر محدّث بزرگ اهل سنّت، در کتاب «انساب الاشراف»
احمد بن يحيى جابر بغدادى بلاذرى (م 270) نويسنده معروف و صاحب تاريخ بزرگ، اين رويداد تاريخى را در کتاب انساب الاشراف به اين صورت نقل مى کند :
«إِنَّ أَبابَکرٍ أَرْسَلَ إلى عَليٍّ يُريدُ الْبَيْعَةَ فَلَمْ يُبايِعْ، فَجاءَ عُمَرُ وَ مَعَهُ فَتيلةٌ! فَتَلَقَتْهُ فاطِمَةَ عَلَى الْبابِ. فَقالَتْ فاطِمَةُ: يَابْنَ الْخَطّابِ، أَتَراکَ مُحْرِقآ عَليَّ بابي؟ قالَ: نَعَمْ، وَ ذلِکَ أَقْوى فِيما جاءَ بِهِ اَبُوکِ...؛
ابوبکر به دنبال على فرستاد تا بيعت کند؛ ولى على از بيعت امتناع ورزيد. سپس عمر همراه با فتيله (آتش زا) حرکت کرد، و با فاطمه در مقابل درب خانه روبرو شد، فاطمه گفت: اى فرزند خطاب! مى بينم درصدد سوزاندن خانه من هستى؟! عمر گفت: آرى، اين کار کمک به چيزى است که پدرت براى آن مبعوث شده است!».
ج) ابن قتيبه و کتاب «الإمامة و السياسة»
مورّخ شهير، عبدالله بن مسلم بن قتيبه دينورى (212-276) از پيشوايان ادب، نويسندگان پرکار حوزه تاريخ اسلامى و مؤلف کتاب تأويل مختلف الحديث، و ادب الکاتب و... است. وى در کتاب الامامة و السياسة چنين مى نويسد:
«إنّ أبابَکْرٍ تَفَقَّدَ قَوْمآ تَخَلَّفُوا عَنْ بَيْعَتِهِ عِنْدَ عَليّ کَرَّمَ اللهُ وَجْهَهُ فَبَعَثَ إِلَيْهِمْ عُمَرُ فَجاءَ فَناداهُمْ وَ هُمْ في دارِ عَليٍّ، فَأَبَوْا أَنْ يَخْرُجُوا فَدَعا بِالْحَطَبٍ وَ قالَ: وَالَّذي نَفْسُ عُمَرَ بِيَدِهِ لَتَخْرُجَنَّ أَوْ لأَحْرَقَنَّها عَلى مَنْ فيها، فَقيلَ لَهُ: يا أبا حَفصٍ إِنَّ فيها فاطِمَةَ فَقالَ، وَ إِنْ!
ابوبکر از کسانى که از بيعت با او سر برتافتند و در خانه على گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد، او به در خانه على آمد و همگان را صدا زد که بيرون بيايند و آنان از خروج امتناع ورزيدند. در اين موقع عمر هيزم طلبيد و گفت: به خدايى که جان عمر در دست اوست بيرون بياييد يا خانه را با شما آتش مى زنم. مردى به عمر گفت: اى اباحفص (کنيه عمر) در اين خانه، فاطمه، دختر پيامبر است، گفت: باشد!».
ابن قتيبه دنباله اين داستان را سوزناک تر و دردناک تر نوشته است، او مى گويد:
«ثُمَّ قامَ عَمُرُ فَمَشى مَعَهُ جَماعَةٌ حَتّى أَتَوْا فاطِمَةَ فَدقُّوا الْبابَ فَلَمّا سَمِعَتْ أصْواتَهُم نادَتْ بِأَعْلى صَوْتِها يا أَبَتاهُ يا رَسُولَ الله ماذا لَقينا بَعْدَکَ مِنْ ابنِ الْخَطّابِ وَ ابنِ أبي الْقُحافة فَلَمّا سَمِعَ الْقَوْمُ صَوْتَها وَ بُکائَها انْصَرَفُوا وَ بَقِيَ عُمَرُ وَ مَعَهُ قَوْمٌ فَأَخْرَجُوا عَلَيّآ فَمَضَوْا بِهِ إلى أبي بَکْرٍ فَقالُوا لَهُ بايِعْ، فَقالَ: إنْ أَنَا لَمْ أَفْعَلْ فَمَه؟ فَقالُوا : إِذآ وَاللهِ الَّذي لا إلهَ إِلّا هُوَ نَضْرِبُ عُنُقَکَ...!
عمر همراه گروهى به در خانه فاطمه آمدند، در خانه را زدند، هنگامى که فاطمه صداى آنان را شنيد، با صداى بلند گفت: اى رسول خدا! پس از تو چه مصيبت هايى به ما از فرزند خطاب و فرزند ابى قحافه رسيد، افرادى که همراه عمر بودند هنگامى که صداى زهرا و گريه او را شنيدند برگشتند؛ ولى عمر با گروهى باقى ماند و على را از خانه بيرون آوردند، نزد ابى بکر بردند و به او گفتند: بيعت کن، على گفت: اگر بيعت نکنم چه مى شود؟ گفتند: به خدايى که جز او خدايى نيست، گردن تو را مى زنيم...».
اين بخش از تاريخ براى علاقه مندان به شيخين قطعآ بسيار سنگين و ناگوار است، لذا برخى درصدد برآمدند در نسبت کتاب به ابن قتيبه ترديد کنند، در حالى که ابن ابى الحديد، استاد فن تاريخ، اين کتاب را از آثار او مى داند و پيوسته از آن مطالبى نقل مى کند، متأسفانه اين کتاب به سرنوشت تحريف دچار شده وبخشى از مطالب آن به هنگام چاپ حذف شده است، در حالى که همان مطالب در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد آمده است. زرکلى در کتاب الأعلام اين کتاب را از آثار ابن قتيبه مى داند و مى افزايد: برخى از علما در اين نسبت نظرى دارند؛ يعنى شک و ترديد را به ديگران نسبت مى دهد؛ نه به خويش. الياس سرکيس نيز اين کتاب را از آثار ابن قتيبه مى شمارد.
د) طبرى و تاريخ او
محمد بن جرير طبرى (م310) در تاريخ خود، رويداد هتک حرمت خانه وحى را چنين بيان مى کند:
«أتى عُمَرُ بنُ الْخَطّابِ مَنْزِلَ عَليٍّ وَ فيهِ طَلْحَةٌ وَ الزُّبَيْرُ وَ رِجالٌ مِنَ الْمُهاجِرِينَ، فَقالَ وَاللهِ لَأَحْرِقَنَّ عَلَيْکُمْ أَوْ لَتَخْرُجَنَّ إلى الْبَيْعَةِ، فَخَرَج عَلَيْهِ الزُّبيرُ مُصْلِتآ بِالسَّيْفِ فَعَثَرَ فَسَقَطَ السَّيْفُ مِنْ يَدِهِ، فَوَثَبُوا عَلَيْهِ فَأَخَذُوهُ.
عمر بن خطّاب به خانه على آمد در حالى که گروهى از مهاجران در آن جا گرد آمده بودند. وى رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش مى کشم مگر اين که براى بيعت بيرون بياييد. زبير از خانه بيرون آمد در حالى که شمشير کشيده بود، ناگهان پاى او لغزيد، شمشير از دستش افتاد و ديگران بر او هجوم آوردند و او را گرفتند».
اين بخش از تاريخ حاکى از آن است که اخذ بيعت براى خليفه با تهديد وارعاب صورت مى پذيرفت امّا اين که اين گونه بيعت چه ارزشى دارد؟ قضاوت آن با خوانندگان است.
هـ) ابن عبد ربه و کتاب «العقد الفريد»
شهاب الدين احمد، معروف به ابن عبد ربه اندلسى (م463)، مؤلف کتاب العقد الفريد در کتاب خود بحثى مشروح درباره تاريخ سقيفه آورده است. وى تحت عنوان کسانى که از بيعت ابى بکر تخلف جستند، مى نويسد:
«فَأمّا عَليٌّ وَ الْعَبّاسُ وَ الزُّبَيرُ فَقَعَدُوا فِي بَيْتِ فاطِمَةَ حَتّى بَعَثَ إِلَيْهِمْ أَبُوبَکْرُ، عُمَرَ بْنَ الْخَطّابِ لِيُخْرِجَهُمْ مِنْ بَيْتِ فاطِمَةَ وَ قالَ لَهُ: إنْ أَبَوْا فَقاتِلْهُمْ، فَأَقْبَلَ بِقَبَسٍ مِنْ نارٍ أَنْ يُضرِمَ عَلَيْهِمُ الدّارَ، فَلَقِيَتْهُ فاطِمَةُ فَقالَ: يا ابْنَ الْخَطّابِ أَجِئْتَ لِتَحْرِقَ دارَنا؟! قالَ: نِعَمْ، أوْ تَدْخُلُوا فيما دَخَلَتْ فيهِ الأُمَّةُ!.
على و عباس و زبير در خانه فاطمه نشسته بودند که ابوبکر عمر بن خطّاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بيرون کند و به او گفت: اگر بيرون نيامدند، با آنان نبرد کن! عمر بن خطّاب با مقدارى آتش به سوى خانه فاطمه رهسپار شد تا خانه را بسوزاند، ناگاه با فاطمه روبرو شد. دختر پيامبر گفت: اى فرزند خطاب آمده اى خانه ما را بسوزانى؟ او در پاسخ گفت: آرى، مگر اين که در آنچه امّت وارد شدند، شما نيز وارد شويد!».
تا اين جا بخشى که در آن تصميم به هتک حرمت تصريح شده است پايان پذيرفت، اکنون به بخش دوم که حاکى از جامه عمل پوشاندن به اين نيّت شوم است، مى پردازيم! مبادا تصور شود که قصد آن ها تنها ارعاب و تهديد بود تا على (عليه السلام) و يارانش را مجبور به بيعت کنند، و قصد عملى ساختن چنين تهديدى را نداشتند.
يورش انجام شد!
تا اين جا سخنان آن گروه که فقط به سوء نيّت خليفه و ياران او اشاره کرده اند به پايان رسيد. گروهى که نخواستند و يا نتوانستند دنباله فاجعه را به طور روشنى منعکس کنند، در حالى که برخى ديگر به اصل فاجعه؛ يعنى يورش به خانه و... اشاره کرده اند و اينک مدارک يورش و هتک حرمت به خانه حضرت فاطمه (عليها السلام) (در اين بخش نيز در نقل مصادر، غالبآ ترتيب زمانى را در نظر مى گيريم):
و) ابوعبيد و کتاب «الاموال»
ابوعبيد، قاسم بن سلام (م 224) در کتاب الأموال که مورد اعتماد فقهاى اهل سنّت است، مى نويسد:
«عبدالرّحمن بن عوف مى گويد: در بيمارى ابوبکر براى عيادتش به خانه او رفتم. پس از گفت وگوى زياد گفت: اى کاش سه چيز را که انجام داده ام، انجام نمى دادم، اى کاش سه چيز را که انجام نداده ام، انجام مى دادم، همچنين اى کاش سه چيز را از پيامبر سؤال مى کردم؛ يکى از آن سه چيزى که انجام داده ام و آرزو مى کنم اى کاش انجام نمى دادم اين است: «وَدَدْتُ أنّي لَمْ أکْشِفْ بَيْتَ فاطِمَةَ وَتَرَکْتُهُ وَ إنْ أُغْلِقَ عَلَى الْحَرْبِ؛ اى کاش پرده حرمت خانه فاطمه را نمى گشودم وآن را به حال خود وامى گذاشتم، هر چند براى جنگ بسته شده بود».
ابوعبيد هنگامى که به اين جا مى رسد به جاى جمله : «لم أکشف بيت فاطمة وترکته...» مى گويد: «کذا و کذا» و اضافه مى کند که من مايل به ذکر آن نيستم!
ابوعبيد، هر چند روى تعصّب مذهبى يا علّت ديگر از نقل حقيقت سر برتافته؛ ولى محقّقان کتاب الأموال در پاورقى مى گويند: جمله هاى حذف شده در کتاب ميزان الاعتدال ـ به نحوى که بيان گرديد ـ وارد شده است، افزون بر آن، طبرانى در معجم خود و ابن عبد ربّه در عقدالفريد و افراد ديگر، جمله هاى حذف شده را آورده اند. (دقت کنيد!) ز) طبرانى و «معجم کبير»
ابوالقاسم سليمان بن احمد طبرانى (260-360) که ذهبى در ميزان الاعتدال وى را معتبر مى داند در کتاب المعجم الکبير که کرارآ چاپ شده، آن جا که درباره ابوبکر و خطبه ها و وفات او سخن مى گويد، يادآور مى شود:
ابوبکر به هنگام مرگ، امورى را تمنا کرد و گفت: اى کاش سه چيز را انجام نمى دادم، سه چيز را انجام مى دادم و سه چيز را از رسول خدا سؤال مى کردم : «أمّا الثَّلاثُ اللّائي وَدَدْتُ أنّى لَمْ أَفْعَلْهُنَّ، فَوَدَدْتُ أنّي لَمْ أَکُنْ أکْشِفَ بَيْتَ فاطِمَةَ وَ تَرَکْتُهُ...؛ آن سه چيزى که آرزو مى کنم اى کاش انجام نمى دادم: اى کاش حرمت خانه فاطمه را هتک نمى کردم و آن را به حال خود وا مى گذاشتم».
اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد که تهديدهاى عمر عملى شد و درِ خانه را به زور (يا با آتش زدن) گشودند.
ح) باز هم ابن عبد ربّه و «عقد الفريد»
ابن عبد ربّه اندلسى، مؤلف کتاب العقدالفريد (م463) در کتاب خود از عبدالرحمن بن عوف نقل مى کند:
«من در بيمارى ابى بکر بر او وارد شدم تا از او عيادت کنم، او گفت: آرزو مى کنم که اى کاش سه چيز را انجام نمى دادم و يکى از آن سه چيز اين است: «وَدَدْتُ أنّي لَمْ أکْشِفُ بَيْتَ فاطِمَةَ عَنْ شيءٍ وَ إنْ کانُوا أَغْلَقُوهُ عَلَى الْحَرْبِ؛ اى کاش خانه فاطمه را نمى گشودم، هر چند آنان براى نبرد، درِ خانه را بسته بودند». در بحث هاى آينده نيز اسامى و عبارات شخصيت هاى ديگرى که اين بخش از گفتار خليفه را نقل کرده اند، خواهد آمد.
ط) سخن نظّام در کتاب «الوافى بالوفيات»
ابراهيم بن سيار نظّام معتزلى (160-231) که به دليل زيبايى کلامش در نظم ونثر به نظّام معروف شده است در کتاب هاى متعددى، واقعه بعد از حضور در خانه فاطمه (سلام الله عليها) را نقل مى کند. او مى گويد:
«إِنَّ عُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَةَ يَوْمَ الْبَيْعَةِ حَتّى ألْقَتِ الْمُحْسِنَ مِنْ بَطْنِها؛ عمر در روز اخذ بيعت براى ابى بکر، بر شکم فاطمه زد، او فرزندى را که در رحم داشت و نام او را محسن نهاده بودند، سقط کرد!».
ى) مبرّد در کتاب «کامل»
ابن ابى الحديد مى نويسد: محمد بن يزيد بن عبدالاکبر بغدادى (210-285) اديب و نويسنده معروف و صاحب آثار مشهور، در کتاب الکامل، از قول عبدالرحمن بن عوف داستان آرزوهاى خليفه را مى نويسد، و چنين يادآور مى شود:
«وَدَدْتُ أنّي لَمْ أکُنْ کَشَفْتُ عَنْ بَيْتِ فاطِمَةَ وَ تَرَکْتُهُ وَ لَوْ أُغْلِقَ عَلَى الْحَرْبِ».
ک) مسعودى و «مروج الذهب»
مسعودى (م325) در مروج الذهب مى نويسد: «آنگاه که ابوبکر در حال احتضار بود چنين گفت: سه چيز انجام دادم که اى کاش انجام نمى دادم؛ يکى از آن سه چيز اين بود : فَوَدَدْتُ أنّي لَمْ أَکُنْ فَتَّشْتُ بَيْتَ فاطِمَةَ وَ ذَکَرَ في ذلِکَ کَلامآ کَثيرآ!؛ آرزو مى کردم که اى کاش حرمت خانه زهرا را هتک نمى کردم. وى در اين مورد سخن زيادى گفته است!!».
مسعودى با اين که درباره اهل بيت گرايش هاى موافقى دارد؛ ولى اين جا از بازگويى سخن خليفه خوددارى کرده و با کنايه رد شده است. البتّه سبب را خدا مى داند، بندگان خدا هم اجمالا مى دانند!
ل) ذهبى و کتاب «ميزان الاعتدال»
ذهبى در کتاب ميزان الاعتدال از محمّد بن احمد کوفى حافظ نقل مى کند که در محضر احمد بن محمّد، معروف به ابن ابى دارم، محدّث کوفى (م 357)، اين خبر خوانده شد:
«إنّ عُمَرَ رَفَسَ فاطِمَةَ حَتّى أسْقَطَتْ بِمُحْسِنٍ؛ عمر لگدى بر فاطمه زد و او فرزندى به نام محسن را که در رحم داشت سقط کرد!».
م) عبدالفتاح عبدالمقصود و کتاب «الإمام علي»
وى هجوم به خانه وحى را در دو جاى کتاب خود آورده است و ما به نقل يکى از آن ها بسنده مى کنيم:
«وَالّذي نَفْسُ عُمَرَ بِيَدِهِ، لَيَخْرُجَنَّ أَوْ لاَحْرَقَنّها عَلى مَنْ فيها...! قالت له طائفة خافت الله و رعت الرسول في عقبه: يا أباحَفْصٍ، إِنَّ فيüها فاطِمَةَ...»! فَصاحَ لايُبالي: وَ إن...! وَ اقْتَرَبَ وَ قَرَعَ الْبابَ، ثُمَّ ضَرَبَهُ وَ اقْتَحَمَهُ... وَ بَدالَهُ عَليّ... وَ رَنَّ حينَذاکَ صَوْتُ الزَّهْراءِ عِنْدَ مَدْخَلِ الدّارِ... فَإنْ هِيَ إلّا طَنينَ اسْتِغاثَةٍ...؛
عمر گفت: قسم به کسى که جان عمر در دست اوست يا بايد بيرون بياييد يا خانه را بر ساکنانش آتش مى زنم.
عدّه اى که از خدا مى ترسيدند و پس از پيامبر (صلي الله عليه و آله) رعايت منزلت او را مى کردند، گفتند:
اباحفص، فاطمه در اين خانه است. بى پروا فرياد زد: باشد!. نزديک شد، در زد، سپس بر در کوبيد و وارد خانه شد.
على (عليه السلام) پيدا شد...
طنين صداى زهرا در نزديکى مدخل خانه بلند شد... اين ناله استغاثه او بود...!».
اين بحث را با حديث ديگرى از مقاتل ابن عطيّه در کتاب الامامة و الخلافة پايان مى دهيم (هر چند هنوز ناگفته ها بسيار است!).
او در اين کتاب چنين مى نويسد:
«إنّ أبابکرٍ بَعْدَ ما أَخَذَ الْبَيْعَةً لِنَفْسِهِ مِنَ النّاسِ بِالإرْهابِ وَ السَّيْفِ وَ الْقُوَّةِ أرْسَلَ عُمَرَ وَ قُنْفُذآ وَ جَماعَةً إلى دارِ عَلىٍّ وَ فاطِمَةً (عليهما السلام) وَ جَمَعَ عُمَرُ الْحَطَبَ عَلى دارِ فاطِمَةَ وَ أَحْرَق بابَ الدّارِ!...؛ هنگامى که ابوبکر از مردم با تهديد و شمشير و زور بيعت گرفت، عمر و قنفذ و جماعتى را به سوى خانه على و فاطمه (عليهما السلام) فرستاد. عمر هيزم جمع کرد و درِ خانه را آتش زد...».
در ذيل اين روايت، تعبيرات ديگرى است که قلم از بيان آن عاجز است. نتيجه:
با اين همه مدارک روشن که عمومآ از منابع اهل سنّت نقل شده، باز بعضى از آنان تعبير «افسانه شهادت» را به کار مى برند و اين حادثه تلخ را ساختگى مى پندارند! اگر اصرار آن ها بر نفى اين حقايق نبود ما نيز بحث را اين مقدار گسترش نمى داديم.
4. مدفن پاک فاطمه زهرا (عليها السلام)
يکى از مصائب دختر والامقام پيامبر اکرم (عليهما السلام) اين است که جايگاه قبر شريفش هنوز نامعلوم است؛ بعضى آن را مطابق پاره اى از روايات در بقيع وبرخى در داخل خانه اش در کنار مسجد پيامبر (صلي الله عليه و آله) و بعضى در روضه (آن مقدار از مسجد که ميان قبر پيامبر (صلي الله عليه و آله) و منبر آن حضرت قرار دارد) مى دانند.
اين مطلب هر محقّقى را در فکر فرو مى برد که چه طوفانى پس از رسول الله (صلي الله عليه و آله) در ميان امّت برخاست که مرقد پاک تنها دخترش، در هاله اى از ابهام فرو رفت؟ هر چند بيشترين قرائن دلالت بر دفن آن حضرت در خانه اش دارد، زيرا دفن در روضه در آن زمان کار آسانى نبود و بسيار بعيد است على (عليه السلام) رضايت به چنين کارى داده باشد و دفن در بقيع نيز با آنچه در خطبه مورد بحث آمده چندان سازگار نيست، زيرا جمله «النّازِلَةِ في جَوارِکَ» نشان مى دهد که قبر آن بانو در کنار قبر پيامبر (صلي الله عليه و آله) بوده است.
مرحوم علّامه مجلسى از ابراهيم بن محمّد همدانى نقل مى کند که مى گويد: براى امام هادى (على بن محمّد النقى (عليهما السلام)) نامه اى نوشتم که مرا از قبر فاطمه (عليها السلام) باخبر ساز! حضرت در جواب چنين مرقوم داشت: «هِيَ مَعَ جَدِّي صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ وَ آلِهِ؛ او با جدم پيغمبر (صلي الله عليه و آله) است».
مرحوم صدوق نيز مى گويد: صحيح در نزد من اين است که آن حضرت در خانه اش دفن شده است که پس از توسعه بنى اميّه، اکنون جزء مسجد قرار گرفته است.
در وضع فعلى گرچه قبر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و قبور ديگرى در داخل مسجد قرار گرفته؛ ولى آن را به وسيله ديوارها و شبّاک از مسجد جدا کرده اند.
در کتاب عيون الاخبار الرضا از بزنطى نقل شده است که مى گويد: «سَأَلَتُ الرِّضا عَنْ قَبْرِ فَاطِمَةَ؛ من از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) از محل قبر فاطمه (عليها السلام) سؤال کردم،فرمود :دُفِنَتْ في بَيْتِهَا فَلَمَّا زادَتْ بَنُو اُمَيَّةَ فِي الْمَسْجِدِ صارَتْ فِي الْمَسْجِدِ».
مطابق اين روايت نيز خانه حضرت در توسعه مسجد، جزء مسجد قرار گرفت.
بنابراين هرکس نزديک قبر پيامبر (صلي الله عليه و آله) در روضه مقدّسه بايستد و حضرت زهرا (عليها السلام) را زيارت کند إن شاءالله فضيلت زيارت آن حضرت از نزديک را به دست آورده است. در بقيع نيز به قصد رجا مى توان آن حضرت را زيارت کرد.
5. زمان شهادت بانوى اسلام
نه تنها در مکان دفن آن يادگار پيامبر (صلي الله عليه و آله) گفت وگوست، در تاريخ وفات آن حضرت نيز اختلاف است.
طبق روايت معروفى از امام صادق (عليه السلام) آن حضرت در سال يازدهم هجرى با گذشت 75 روز از رحلت پدر بزرگوارش ديده از جهان فرو بست: إِنَّ فاطِمَةَ (عليها السلام) مَکَثَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ (صلي الله عليه و آله) خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْمآ. با توجّه به اين که رحلت پيامبر
اکرم (صلي الله عليه و آله) در 28 صفر واقع شده بايد شهادت آن بانوى عزيز در يکى از سه روز سيزدهم، چهاردهم و يا پانزدهم ماه جمادى الاولى واقع شده باشد (با در نظر گرفتن احتمال تمام يا ناقص بودن ماه هاى وسط).
در حديث ديگرى آمده است که آن بانوى گرامى در روز سه شنبه، سوم جمادى الآخر سنه يازدهم هجرت چشم از جهان بست و اين حديث مطابق عقيده کسانى است که مى گويند: فاصله ميان رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله) و شهادت حضرت زهرا (عليها السلام) 95 روز بود.
در ذيل اين حديث آمده است: «وَ کانَ سَبَبُ وَفَاتِهَا أَنَّ قُنْفُذَاً مَوْلى عُمَرَ لَکَزَهَا بِنَعْلِ السَّيْفِ بِأَمْرِهِ فَأَسْقَطَتْ مُحْسِنآ وَ مَرِضَتْ مِنْ ذلِکَ مَرَضآ شَديدآ؛ سبب وفات آن حضرت اين بود که قنفذ، غلام عمر، به دستور وى حضرت را با غلاف شمشير مضروب ساخت و به دنبال آن محسنش را سقط کرد و بيمارى شديد پيدا کرد (و سرانجام به شهادت رسيد)».
مرحوم علّامه مجلسى در زادالمعاد از اين قول درباره زمان وفات آن حضرت به عنوان روايتى معتبر ياد کرده است، سپس اضافه مى کند: شيخ طوسى و سيّد بن طاووس و ديگران نيز همين را پذيرفته اند و گرچه اين روايت با روايت 75 روز منافات دارد؛ ولى چون مشهور بوده و روايتى معتبر پشتوانه آن است، بايد روز سوم جمادى الثانى به مراسم تعزيت آن حضرت قيام کرد.
در حديث غير مشهورى نيز فاصله وفات رسول خدا (صلي الله عليه و آله) تا شهادت حضرت زهرا (عليها السلام) 40 روز ذکر شده است.
* * *
پاورقی ها
«صفيّة» از ريشه «صفو» بر وزن «عفو» به معناى صاف و پاک گرفته شده و صفىّ به معناى برگزيده است. در اينجا امام (عليه السلام) از دختر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) به عنوان صفيه او ياد مى کند تا علوّ شأن او را نشان دهد. «تجلّد» از ريشه «جلد»، بر وزن «بلد» و «جلاده» گرفته شده که به معناى صبر و استقامت کردن است و «تجلّد» در اين جا اشاره به طاقت و صبر بر مصيبت است. «تأسّى» گاه به معناى اقتدا کردن آمده و گاه به معناى غمگين شدن و در اين جا معناى دوم مناسب است، زيرا سخن از غم و اندوه است، نه اقتدا کردن، هر چند جمعى از شارحان يا مترجمان به دنبال معناى اوّل رفته اند و ظاهرآ سبب اشتباه آن ها، معروف بودن آن در استعمالات متعارف است. «فادح» از ريشه «فدح»، بر وزن «فتح» به معناى سنگين بار کردن گرفته شده و در اينجا به معناى مصيبت سنگين است. «تعزّ» يا «تعزّى» به معناى صبر بر مصيبت است و از ريشه «عزاء» گرفته شده است. امالى صدوق، ص 135، ح 4. اين حديث در منابع اهل سنّت نيز آمده است؛ مانند کتاب فضائل الصحابه احمد بن حنبل، ج 2، ص 623، ح 1067. «وَسّد» از «وسادة»؛ يعنى بالش گرفته شده و اين واژه به معناى بالش زير سر نهادن است. «ملحودة» از ريشه «لحد» بر وزن «عهد» به معناى شکافى است که در داخل قبر در يک سمت آن ايجاد مى کنند و ميت را در آن قرار مى دهند تا هنگام پر کردن قبر، خاک ها بر روى ميت ريخته نشود. «سرمد» به معناى دائم و طولانى است و گاه به چيزى که آغاز و انجامى ندارد «سرمدى» گفته مى شود. «مُسَهَّد» از ريشه «سهد» بر وزن «صمد» به معناى بيدارماندن و بى خوابى کشيدن گرفته شده است. قابل توجّه اين که در اين جا «مسهّد» به عنوان وصف (خبر) براى «ليل» آمده است و امام (عليه السلام) مى فرمايد: شبهاى من بيدار و بى تاب است به جاى اين که بگويد خودم چنين هستم و اين در واقع نوعى تأکيد را مى رساند. طرف من الأنباء و المناقب، ص 168، ضمن طرفه 19؛ بحارالانوار، ج 22، ص 484، ح 31. بحارالانوار، ج 43، ص 213، ضمن حديث 44. «احفها» از ريشه «احفاء» به معناى اصرار در سؤال و خبر گرفتن گرفته شده است. «قال» از ريشه «قلاء» بر وزن «سلام» به معناى بيزار بودن گرفته شده و «قال» به کسى مى گويند که از چيزى بيزار باشد. «سئم» از ريشه «سئامت» بر وزن «فلاحت» به معناى ملال و کسل شدن گرفته شده و «سئم» به کسى گفته مى شود که چنين حالتى دارد. کافى، ج 1، باب مولد الزهرا (عليها السلام)، ص 459، ضمن حديث 3. فتح البارى در شرح صحيح بخارى، ج 7، ص 79 و نيز بخارى در صحيح خود ج 4، ص 210، و در ج 6، ص 158 آورده است. توبه، آيه 61. مستدرک حاکم، ج 3، ص 154 ؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 203 و حاکم در کتاب مستدرک احاديثى مى آورد که جامع شرايطى است که بخارى و مسلم در صحت حديث، آن ها را لازم دانسته اند. نور، آيه 36. (نور خدا) در خانه هايى است که خدا رخصت داده که قدر و منزلت آنان رفعت يابد و نامش در آن ها ياد شود. قرأ رسول الله هذه الآية (في بُيُوتِ أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْکَرَ فيها اِسْمُهُ) فقام إلَيْهِ رَجُلٌ: فَقالَ: أَيُّ بُيُوتٍ هذِهِ يا رَسُولَ اللهِ (صلي الله عليه و آله)؟ قالَ: بُيُوتُ الأنْبِياءِ، فَقامَ إِلَيْهِ أَبُوبَکْرُ، فَقالَ يا رَسُولَ اللهِ (صلي الله عليه و آله): أَهذَا الْبَيْتُ مِنْها، ـ مُشيرآ إلى بَيْتِ عَلِىٍّ وَ فاطِمَةَ (عليهما السلام) ـ قالَ: نَعَمْ، مِنْ أَفاضِلِها (الدر المنثور، ج 5، ص 50؛ تفسير سوره نور، روح المعانى، ج 9، ص 367). الدرالمنثور، ج 5، ص 199. مستدرک حاکم، ج 3، ص 156. احزاب، آيه 33. مصنف ابن ابى شيبه، ج 8، ص 572، ح 4. انساب الأشراف، ج 1، ص 586، شماره 1184. اعلام زرکلى، ج 4، ص 137. الامامة و السياسة، ج 1، ص 30. الامامة و السياسة، ج 1، ص 30. الاعلام زرکلى، ج 4، ص 137؛ معجم المطبوعات العربية، ج 1، ص 212. تاريخ طبرى، ج 2، ص 443. العقد الفريد، ج 5، ص 13. الأموال (ابوعبيد)، ص 174، پاورقى 2. ميزان الاعتدال، ج 3، ص 109؛ العقدالفريد، ج 5، ص 21؛ معجم کبير آنفا به آن اشاره خواهد شد. ميزان الاعتدال، ج 2، ص 195، شماره 3423. الوافى بالوفيات، ج 6، ص 15؛ ملل و نحل شهرستانى، ج 1، ص 71، و در ترجمه نظّام به کتاب «بحوث فى الملل والنحل»، ج 3، ص 333-344 مراجعه شود. المعجم الکبير طبرانى، ج 1، ص 62، ح 43. العقد الفريد، ج 5، ص 21. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 46 و 47. مروج الذهب، ج 2، ص 301. ميزان الاعتدال، ج 1، ص 139، شماره 552. عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام على، ج 4، ص 171. مؤتمر علماء البغداد في الامامة و الخلافة، ص 180. الإقبال بالأعمال الحسنة، ج 3، ص 161؛ بحارالانوار، ج 97، ص 198، ح 18. من لا يحضره الفقيه، ج 2، باب ما جاء فيمن حج و لم يزر النبى (صلي الله عليه و آله)، ص 572. عيون اخبار الرضا (عليه السلام)، ج 1، ص 311، ح 76؛ بحارالانوار، ج 97، ص 191، ح 1. کافى، ج 1، باب مولد الزهراء 8، ص 458، ح 1؛ و مرحوم مجلسى در بحارالانوار، ج 43، ص 215.مرحوم علّامه مجلسى در شرحى که بعد از حديث 47 نگاشته، مى نويسد: «في الْخَبَرِ الصَّحيحِ أنَّها عاشَتْ بَعْدَ أَبيها خَمْسَةَ وَ سَبْعينَ يَوْمآ». دلائل الإمامة، ص 134، ح 43. دلائل الإمامة، ص 134، ح 43. زاد المعاد، ص 281. کشف الغمة، ج 1، ص 449.