تفسیر خطبه 206

وَمِن کلامٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
وَقَدْ سَمِعَ قَوْمآ مِنْ أَصْحابِهِ يَسُبُّونَ أهْلَ الشَّامِ أيّامَ حَرْبِهِمْ بِصِفِّينَ
إِنِّي أَکْرَهُ لَکُمْ أَنْ تَکُونُوا سَبَّابِينَ، وَ لَکِنَّکُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ، وَذَکَرْتُمْ حَالَهُمْ، کانَ أَصْوَبَ فِي آلْقَوْلِ، وَ أَبْلَغَ فِي آلْعُذْرِ، وَ قُلْتُمْ مَکَانَ سَبِّکُمْ إِيَّاهُمْ: اللَّهُمَّ آحْقِنْ دِمَاءَنَا وَ دِمَاءَهُمْ، وَ أَصْلِحْ ذَاتَ بَيْنِنَا وَ بَيْنِهِمْ، وَ آهْدِهِمْ مِنْ ضَلالَتِهِمْ، حَتَّى يَعْرِفَ الْحَقَّ مَنْ جَهِلَهُ،وَ يَرْعَوِيَ عَنِ آلْغَيِّ وَ آلْعُدْوَانِ مَنْ لَهِجَ بِهِ.

ترجمه
از سخنان امام (عليه السلام) است
اين سخن را هنگامى ايراد فرمود که شنيد عدّه اى از اصحابش در صفّين، شاميان را دشنام مى دادند.
من دوست ندارم شما دشنام دهنده باشيد؛ ولى اگر اعمال زشتشان را شرح دهيد و احوال آن ها را بيان کنيد، به گفتار صحيح نزديک تر و براى اتمام حجّت رساتر است. شما بايد به جاى دشنام چنين مى گفتيد: پروردگارا! خون ما و آن ها را حفظ کن (و آتش جنگ را خاموش فرما) ميان ما و آن ها را اصلاح کن و آنان را از گمراهى شان خارج ساز و هدايت نما تا کسانى که جاهل اند حق را بشناسند وآن ها که گمراه اند و بر دشمنى با حق اصرار مى ورزند از آن دست بردارند و (به راه راست) بازگردند.
شرح و تفسیر
خطبه در يک نگاه
در کتاب مصادر نهج البلاغه مى خوانيم که حجربن عدى و عمروبن حمق که از اصحاب معروف على (عليه السلام) بودند (در ايّام صفين) به شاميان دشنام مى دادند، امام (عليه السلام) آن ها را خواست و از اين کار نهى فرمود، عرض کردند: اى اميرمؤمنان! مگر ما بر حق نيستيم؟ فرمود: آرى! عرض کردند: مگر آن ها بر باطل نيستند؟ فرمود: آرى! عرض کردند: پس چرا ما را از بدگويى به آنان نهى مى کنى؟ فرمود : من دوست ندارم زبان شما به دشنام آلوده شود... و در ادامه، اين گفتار را ايراد فرمود و در آن راه بهترى را ارائه داد و آن، دعا براى هدايت گمراهان و وحدت مسلمين و خاموش شدن آتش جنگ است.
اين سخن نشان مى دهد که امام (عليه السلام) در عين قاطعيّت دربرابر دشمن، از خشونت هاى بى مورد که نشانه ضعف شخصيّت است جلوگيرى مى فرمود.

* * * دشنام نه، دعا کنيد!
آنچه در اين کلام آمده است، دستور مهم اخلاقى و اجتماعى است که مى تواند آثار زيادى داشته باشد و آن، نهى از بدگويى به دشمن و سبّ و لعن اوست که ممکن است آتش خشم او را برافروزد و کينه ها را عميق تر سازد. همان گونه که گذشت، اين سخن را امام (عليه السلام) زمانى گفت که در ماجراى صفين شنيد بعضى از يارانش به اهل شام بدگويى مى کنند. فرمود: «من دوست ندارم شما دشنام دهنده باشيد؛ ولى اگر اعمال زشتشان را شرح دهيد و احوال آن ها را بيان کنيد، به گفتار صحيح نزديک تر و براى اتمام حجّت رساتر است»؛ (إِنِّي أَکْرَهُ لَکُمْ أَنْ تَکُونُوا سَبَّابِينَ، وَ لَکِنَّکُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ، وَ ذَکَرْتُمْ حَالَهُمْ، کانَ أَصْوَبَ فِي آلْقَوْلِ، وَ أَبْلَغَ فِي آلْعُذْرِ).
«سبّاب» به کسى گفته مى شود که بسيار بدگويى مى کند و حقيقت «سبّ» بدگويى کردن و دشنام دادن توأم با هتک طرف است؛ مانند خطاب کردن طرف به احمق، بى شعور، پست، رذل و امثال آن.
لعن کردن، يکى از مصداق هاى «سبّ» است و «قذف» (نسبت هاى نارواى ناموسى دادن) از مراحل شديد «سبّ» است و در بسيارى از موارد، حدّ شرعى هم دارد. به يقين منظور امام (عليه السلام) اين نوع سبّ نيست، زيرا قذف، حرام و از گناهان کبيره است؛ نه از مکروهات.
امام (عليه السلام) دراين خطبه يارانش را از اين کار بازمى دارد، هر چند حق داشتند دشمن را به اين گونه خطاب ها مخاطب سازند، و به جاى آن دستور مى دهد صفات زشت واعمال بد آن ها را مورد نقد قرار دهند و حجّت را بر آن ها تمام کنند که هم تأثير بيشترى دارد و هم بهانه به دست دشمن براى مقابله به مثل نمى دهد.
درباره سبّ و لعن به طور کلّى سخنى داريم که در بحث نکات خواهد آمد.
سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن با بيان مصداق روشنى، شيوه برخورد با دشمن را در اين گونه موارد، تعليم مى دهد، مى فرمايد: «شما بايد به جاى دشنام چنين مى گفتيد: پروردگارا! خون ما و آن ها را حفظ کن! ميان ما و آن ها را اصلاح فرما! و آنان را از گمراهى شان خارج ساز و هدايت نما تا کسانى که جاهل اند حق را بشناسند و آن ها که گمراه اند و بر دشمنى با حق اصرار مى ورزند از آن دست بردارند و (به راه راست) بازگردند»؛ (وَقُلْتُمْ مَکَانَ سَبِّکُمْ إِيَّاهُمْ: اللَّهُمَّ آحْقِنْ دِمَاءَنَا وَ دِمَاءَهُمْ، وَ أَصْلِحْ ذَاتَ بَيْنِنَا وَ بَيْنِهِمْ، وَ آهْدِهِمْ مِنْ ضَلالَتِهِمْ، حَتَّى يَعْرِفَ الْحَقَّ مَنْ جَهِلَهُ، وَ يَرْعَوِيَ عَنِ آلْغَيِّ وَ آلْعُدْوَانِ مَنْ لَهِجَ بِهِ).
امام (عليه السلام) در اين عبارت پرمعناى خود سه دعا فرموده و يا به تعبير ديگر، سه تقاضا از پيشگاه خدا دارد: نخست اين که آتش جنگ خاموش گردد و خون هاى طرفين ريخته نشود. ديگر اين که علاوه بر آتش بس، صلح و دوستى در ميان دو گروه، برقرار گردد و مسلمين متّحد و يکپارچه شوند. سوم اين که گمراهى هايى که دامان آن ها را گرفته و آنان را از رسيدن به حق بازمى دارد از ايشان دور شود؛ ناآگاهان حق را بشناسند و آگاهان از ستيزه جويى و دشمنى با حق دست بردارند.
اين دعاها به خوبى نشان مى دهد که تا چه حد امام (عليه السلام) داراى سعه صدر بوده و لطف و رحمت حتّى نسبت به دشمنان خود داشته است و با آن همه ظلم وجنايتى که در حق امام (عليه السلام) و يارانش روا داشتند کمترين سخنى که دليل بر انتقام جويى باشد؛ بيان نمى فرمايد و حتّى دوستانش را از سبّ و دشنام و بدگويى به دشمن، نهى مى کند. نکته
سبّ و لعن
بسيارى از ارباب لغت تصريح کرده اند که «سبّ» همان شتم و دشنام دادن وبدگويى کردن است و بعضى لعن را هم مصداقى از آن دانسته اند. به يقين هيچ مؤمنى را نبايد سبّ و لعن کرد و درباره کافران و مخالفان حق نيز اصل بر ترک آن است، چراکه غالبآ با دو اثر منفى همراه است: نخست اين که چه بسا طرف مخالف، مقابله به مثل کند و به مقدّسات توهين نمايد، لذا در آيه 108 سوره انعام مى خوانيم: (وَلا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ فَيَسُبُّوا اللهَ عَدْوآ بِغَيْرِ عِلْمٍ)؛ «به (معبود) کسانى که غير خدا را مى خوانند دشنام ندهيد مبادا آن ها نيز از روى نادانى (و ظلم) خدا را دشنام دهند».
ديگر اين که ممکن است اين گونه بدگويى ها آن ها را تحريک کند و به اصطلاح، روى دنده لج بيفتند و پافشارى آن ها در کفر و ضلالت بيشتر گردد.
ولى اين قاعده؛ مانند هر قاعده کلى ديگر موارد استثنايى دارد. به همين دليل در نهج البلاغه يا عبارات ديگر معصومين (عليهم السلام) گاه بدگويى هايى درباره مخالفان شده و در قرآن مجيد نيز لعن درباره گروه هايى آمده است.
در خطبه 19 نهج البلاغه خوانديم که امام (عليه السلام) به اشعث بن قيس منافق که سخنى توهين آميز و بى ادبانه دربرابر امام (عليه السلام) گفت، فرمود: «عَلَيْکَ لَعْنَةُ اللهِ وَ لَعْنَةُ اللاَّعِنينَ حائِکُ بْنُ حائِکٍ مُنافِقُ بْنُ کَافِرٍ؛ لعنت خدا و لعنت همه لعنت کنندگان بر تو باد اى بافنده (دروغ) فرزند بافنده و اى منافق فرزند کافر».
نيز هنگامى که مروان در جنگ جمل اسير شد و او را خدمت امام (عليه السلام) آوردند، امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) نزد پدر خود براى او شفاعت کردند و امام (عليه السلام) او را آزاد ساخت. امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) عرض کردند: اى اميرمؤمنان! لازم است مروان با شما بيعت کند؟ امام (عليه السلام) فرمود: مگر بعد از قتل عثمان با من بيعت نکرد من نياز به بيعت او ندارم. دست او همچون دست يهودى است «إِنَّها کَفٌّ يَهُودِيَّةٌ»؛ ولى سبّ مؤمنِ باتقوا از گناهان عظيم است؛ در حديثى از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم که فرمود: «سِبابُ الْمُؤْمِنِ فُسُوقٌ وَ قِتالُهُ کُفْرٌ وَ أکْلُ لَحْمِهِ مَعْصِيَةٌ وَ حُرْمَةُ مالِهِ کَحُرْمَةِ دَمِهِ؛ سبّ و دشنام به فرد باايمان گناه بزرگى است وجنگيدن با او کفر است و خوردن گوشت او (غيبت کردن) معصيت است واحترام مالش همچون احترام خون اوست».
در حديث ديگرى مى خوانيم که مردى خدمت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) عرض کرد: مرا وصيّتى کن! ازجمله امورى که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به او سفارش کرد اين بود: «لا تَسُبُّوا النَّاسَ فَتَکْتَسِبُوا العَدَاوَةَ بَيْنَهُمْ؛ به مردم سبّ و دشنام ندهيد که سبب عداوت و دشمنى در ميان آن ها مى شود».
اين نکته قابل توجّه است که اصحاب معاويه، هر چند جزء منافقان و ظالمان و مفسدان فى الارض بودند، باز امام (عليه السلام) اصحاب خود را از سبّ آن ها در ايّام جنگ صفّين نهى فرمود، زيرا در آن جا شرايط خاصّى بود که ممکن بود سبّ آن ها آتش جنگ را شعله ورتر سازد.
درمورد لعن نيز از آيات قرآن استفاده مى شود که خداوند عده اى را لعن کرده و يا اجازه لعن آن ها را داده است، ازجمله درباره شيطان مى فرمايد: (وَإِنَّ عَلَيْکَ لَعْنَتِى إِلَى يَوْمِ الدِّينِ)؛ «ومسلمآ لعنت من بر تو تا روز قيامت خواهد بود»
و درباره گروهى از مرتدّين مى فرمايد: (أُوْلَئِکَ جَزَاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللهِ وَالْمَلائِکَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ)؛ «کيفر آن ها اين است که لعنت خدا و فرشتگان ومردم همگى بر آن ها خواهد بود» و درباره ظالمان نيز مى فرمايد: (أَلا لَعْنَةُ اللهِ عَلَى الظَّالِمِينَ) و درباره پيمان شکنان و قاطعان رحم و مفسدان در زمين مى فرمايد: (أُوْلَئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ) و درباره کسانى که کتمان حق مى کنند، مى فرمايد: (أُوْلَئِکَ يَلْعَنُهُمُ اللهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ)؛ «خداوند و همه لعنت کنندگان آن ها را لعنت مى کنند».
بى شک لعن در لغت به معناى طرد کردن و دور ساختن است که گاه به صورت عملى انجام مى شود و گاه به صورت لفظى يا در شکل نفرين؛ مثلا گفته مى شود: «لعنة الله عليک» يعنى خدا تو را از رحمتش دور دارد.
مسلّم است که هيچ مؤمنى را نمى توان لعن کرد؛ ولى افراد بى ايمان و منافق وکسانى که گناه عظيمى مانند ظلم و ستم و فساد و ايجاد تباهى در زمين و امثال آن مرتکب مى شوند مستحق لعن اند، بنابراين، لعن، مخصوص کافران و منافقان نيست.

* * *
پاورقی ها
«احقن» از ريشه «حقن» بر وزن «حمد» در اصل به معناى نگهدارى و حفظ چيزى است و هنگامى که در مورد «دماء» به کار مى رود مفهومش جلوگيرى از خون ريزى است.
«يرعوى» از «رعو» بر وزن «رعد» به معناى خوددارى کردن و بازگشتن از کارى گرفته شده است. قابل توجّه اين که گاه واژه «رعو» به صورت رباعى (رعوى بر وزن دعوا) به کار رفته و همان معناى فوق را مى دهد و به گفته بعضى از ارباب لغت واژه «ارعوى» از واژه هاى کم نظير است و در صيغه هاى فعل معتل مانند آن ديده نشده است. براى توضيح بيشتر به لسان العرب ماده «رعو» مراجعه فرماييد. «لهج» از ريشه «لهج» بر وزن «کرج» به معناى وابستگى و شيفتگى به چيزى و حريص بودن به آن است. به مصباح المنير و لسان العرب مراجعه شود. مرحوم محقق خوئى نيز در شرح خود بر نهج البلاغه (منهاج البراعة)، ج 13، ص 84 اين معنا را در تفسير واژه سبّ آورده است. شرح بيشتر در اين مورد را ضمن خطبه 73، همين کتاب بخوانيد. کافى، ج 2، باب السباب، ص 360، ح 2. کافى، ج 2، باب السباب، ص 360، ح 3. ص، آيه 78. آل عمران، آيه 87. هود، آيه 18. رعد، آيه 25. بقره، آيه 159.