تفسیر خطبه 208
وَمِن کلامٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
قَالَهُ لَمَّا اضْطَرَبَ عَلَيْهِ أَصْحابُهُ فِي أمْرِ الْحُکُومَةِ
أَيُّهَا آلنَّاسُ، إِنَّهُ لَمْ يَزَلْ أَمْرِي مَعَکُمْ عَلَى مَا أُحِبُّ، حَتَّى نَهِکَتْکُمُ آلْحَرْبُ، وَ قَدْ، وَ آللّهِ، أَخَذَتْ مِنْکُمْ وَ تَرَکَتْ، وَ هِيَ لِعَدُوِّکُمْ أَنْهَکُ.
لَقَدْ کُنْتُ أَمْسِ أَمِيراً، فَأَصْبَحْتُ آلْيَوْمَ مَأْمُوراً، وَ کُنْتُ أَمْسِ نَاهِياً، فَأَصْبَحْتُ آلْيَوْمَ مَنْهِيّاً، وَ قَدْ أَحْبَبْتُمُ آلْبَقَاءَ، وَ لَيْسَ لِي أَنْ أَحْمِلَکُمْ عَلَى مَا تَکْرَهُونَ!
ترجمه
از سخنان امام (عليه السلام) است
که هنگام اضطراب و شورش اصحابش درمورد حکميّت
ايراد فرموده است
اى مردم! پيش از اين، وضع من و شما آن گونه بود که دوست مى داشتم (زيرا همه تسليم فرمان من بوديد) تا اين که جنگ شما را خسته و درهم کوفته ساخت (نافرمانى ها از اين جا آغاز شد و من چاره اى جز پذيرش پيشنهاد حکميّت نداشتم) در حالى که به خدا سوگند اگر جنگ، گروهى را از شما گرفت و گروهى را باقى گذاشت براى دشمنان کوبنده تر و خستگى آفرين تر بود. من ديروز امير وفرمانده بودم؛ ولى امروز مأمور و فرمانبر شدم!! ديروز من شما را نهى مى کردم، ولى امروز شما مرا نهى مى کنيد و اين در حالى است که شما بقا در دنيا را (به قيمت از دست دادن پيروزى بر دشمن) دوست داريد و من نمى توانم شما را به چيزى که دوست نداريد وادار کنم!
که هنگام اضطراب و شورش اصحابش درمورد حکميّت
ايراد فرموده است
اى مردم! پيش از اين، وضع من و شما آن گونه بود که دوست مى داشتم (زيرا همه تسليم فرمان من بوديد) تا اين که جنگ شما را خسته و درهم کوفته ساخت (نافرمانى ها از اين جا آغاز شد و من چاره اى جز پذيرش پيشنهاد حکميّت نداشتم) در حالى که به خدا سوگند اگر جنگ، گروهى را از شما گرفت و گروهى را باقى گذاشت براى دشمنان کوبنده تر و خستگى آفرين تر بود. من ديروز امير وفرمانده بودم؛ ولى امروز مأمور و فرمانبر شدم!! ديروز من شما را نهى مى کردم، ولى امروز شما مرا نهى مى کنيد و اين در حالى است که شما بقا در دنيا را (به قيمت از دست دادن پيروزى بر دشمن) دوست داريد و من نمى توانم شما را به چيزى که دوست نداريد وادار کنم!
شرح و تفسیر
خطبه در يک نگاه
در کتاب مصادر نهج البلاغه در شأن ورود اين کلام آمده است که در جنگ صفين، وقتى عمروبن عاص و کسانى که با او بودند قرآن ها را بر سر نيزه کردند تا سپاهيان على (عليه السلام) را بفريبند، در حالى که آثار فتح و پيروزى لشکر امام (عليه السلام) کاملا آشکار شده بود و در چند قدمى پيروزى کامل بودند، ياران امام (عليه السلام) به چند گروه تقسيم شدند؛ گروهى به راستى باور کردند که شاميان اين کار را به عنوان نيرنگ انجام ندادند؛ بلکه مى خواهند واقعآ تسليم قرآن شوند. گروه عظيم ديگرى که از جنگ خسته شده بودند و تاب و توانى در خود براى ادامه جنگ نمى ديدند، اين موضوع را بهانه خوبى براى کناره گيرى از جنگ و عافيت طلبى دانستند و گروه سومى از منافقان بودند که عداوت و کينه امام (عليه السلام) را در دل داشتند و منتظر دستاويزى بودند. هنگامى که قرآن ها را بر سر نيزه ديدند با خود گفتند: اکنون زمان موقع براى دست برداشتن از يارى على (عليه السلام) است. آن ها هم فرياد برآوردند که جنگ را پايان دهيد، و گروه کمترى بر ادامه جنگ اصرار ورزيدند که در پيشاپيش آن ها مالک اشتر بود، فرياد زد: واى بر شما! آيا بعد از نزديک شدن پيروزى، مى خواهيد عقب نشينى کنيد؟ اى نابخردان نادان!... ولى گروهى که دست از جنگ کشيده بودند به او دشنام دادند و بد گفتند و تهديدش کردند وفرياد «المَصاحِفُ المَصاحِفُ وَالرُّجُوعُ إليْها لا نَرى غَيْرَ ذلِکَ» را سردادند وامام (عليه السلام) را وادار ساختند که مسئله حکميت را بپذيرد. در اين هنگام امام (عليه السلام) سخن مورد بحث را ايراد فرمود که خلاصه اش اين بود: شما در گذشته پيرو من بوديد و من امير شما؛ ولى الآن شما مى خواهيد امير باشيد و من مأمور. شما مى خواهيد با هر شرايطى که ممکن است، زنده بمانيد با اين حال من چگونه مى توانم شما را بازدارم؟!
* * * همرزمان سست و نادان
همان گونه که گفته شد، امام (عليه السلام) اين سخن را هنگامى ايراد فرمود که على رغم ميل باطنى او اکثريت لشکريانش ـ به دلايل مختلفى ـ اصرار بر پايان جنگ و تسليم شدن دربرابر امر حکمين داشتند. حضرت درواقع به اين سؤال پاسخ مى دهد که چرا تسليم توطئه عمروعاص در بالا بردن قرآن ها بر سر نيزه ها وپذيرش امر حکمين شد، مى فرمايد: «اى مردم! پيش از اين، وضع من و شما آن گونه بود که دوست مى داشتم (همه تسليم فرمان من بوديد) تا اين که جنگ شما را خسته و درهم کوفته ساخت (نافرمانى ها از اين جا آغاز شد و من چاره اى جز پذيرش پيشنهاد حکميّت نداشتم) در حالى که به خدا سوگند اگر جنگ، گروهى را از شما گرفت و گروهى را باقى گذاشت براى دشمنانتان کوبنده تر وخستگى آفرين تر بود»؛ (أَيُّهَا آلنَّاسُ، إِنَّهُ لَمْ يَزَلْ أَمْرِي مَعَکُمْ عَلَى مَا أُحِبُّ، حَتَّى نَهِکَتْکُمُ آلْحَرْبُ، وَ قَدْ، وَ آللّهِ، أَخَذَتْ مِنْکُمْ وَ تَرَکَتْ، وَ هِيَ لِعَدُوِّکُمْ أَنْهَکُ).
اين سخن درواقع پاسخ به طرفداران ادامه جنگ است. آن ها که مى دانستند پايانش پيروزى است؛ ولى متأسّفانه در اقليّت بودند. امام (عليه السلام) در اين سخن از يک سو عذر خود را در پذيرش پيشنهاد آتش بس و قبول حکميّت در مقابل اين اقليّت بيان مى کند و ازسوى ديگر اعتقاد واقعى خود را به لزوم ادامه جنگ تا پيروزى نهايى دربرابر اکثريت خسته از جنگ بيان مى فرمايد و کثرت شهدا را مجوّز تسليم شدن دربرابر خواسته هاى انحرافى دشمن نمى داند.
سپس در توضيح اين سخن مى افزايد: «من ديروز امير و فرمانده بودم؛ ولى امروز مأمور و فرمانبر شدم. ديروز من شما را نهى مى کردم، ولى امروز شما مرا نهى مى کنيد و اين در حالى است که شما بقا در دنيا را (به قيمت از دست دادن پيروزى بر دشمن) دوست داريد و من نمى توانم شما را به چيزى که دوست نداريد وادار کنم»؛ (لَقَدْ کُنْتُ أَمْسِ أَمِيراً، فَأَصْبَحْتُ آلْيَوْمَ مَأْمُوراً، وَ کُنْتُ أَمْسِ نَاهِياً، فَأَصْبَحْتُ آلْيَوْمَ مَنْهِيّاً، وَ قَدْ أَحْبَبْتُمُ آلْبَقَاءَ، وَ لَيْسَ لِي أَنْ أَحْمِلَکُمْ عَلَى مَا تَکْرَهُونَ!). اين سخن نيز پاسخى است به دو گروه: يکى اقليتى که طرفدار ادامه جنگ تا پيروزى بودند و درباره قبول امر حکمين و پايان نبرد در آستانه پيروزى، ايراد داشتند، حضرت مى فرمايد: من چه کنم؟ زمام کار را از دست من گرفته اند و امر فرماندهى را متزلزل ساخته و سر به طغيان برداشته اند. دوم، به اکثريتى که تسليم پيشنهاد دشمن شده بودند، مى فرمايد: اين که شما اين پيشنهاد را پذيرفتيد، به دليل احترام به قرآن نبود؛ بلکه به سبب حبّ بقا و فرار از فداکارى در راه خدا بود. نکته
از دست دادن فرصتى بزرگ!
لحن بسيار ملايم امام (عليه السلام) در اين کلام که نشان مى دهد اميرمؤمنان على (عليه السلام) در مقابل مخالفانِ ادامه جنگ تا چه حد نرمش نشان داد، ممکن است موجب اين سؤال شود که چرا امام (عليه السلام) به مالک اشتر اجازه نداد تا با قاطعيت جنگ را که در مراحل نهايى و در آستانه پيروزى بود، پيش ببرد و مسلمانان را از شرّ بنى اميّه و پيروانشان رهايى بخشد؟
پاسخ اين سؤال را بايد در لابه لاى تاريخ صفين جست وجو کرد.
توضيح اين که: در بحث هاى گذشته به اين نکته اشاره کرديم که مخالفان جنگ، تنها فريب خوردگان صحنه سازى عمروعاص و بالا بردن قرآن ها بر سر نيزه ها نبودند؛ بلکه گروهى از افراد ضعيف الاراده که آماده ادامه جنگ نبودند وگروهى از منافقان و دشمنان امام (عليه السلام) که فرصت را براى گرفتن ماهى از آب گل آلود مناسب مى ديدند، دست به دست هم داده بودند و باشدّت از امام (عليه السلام) مى خواستند که جنگ را متوقف کند.
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود دراين باره مى نويسد: امام (عليه السلام) به مالک اشتر دستور بازگشت و متوقف ساختن جنگ را داد، مالک پيغام فرستاد که من چگونه بازگردم در حالى که نشانه هاى پيروزى ظاهر شده است؟ به امام (عليه السلام) عرض کنيد که فقط يک ساعت به من مهلت بدهد، من کار را تمام مى کنم. گروه کثيرى که اطراف امام (عليه السلام) را گرفته بودند هنگامى که پيغام مالک را شنيدند خشمگين شدند و (با نهايت بى شرمى) به امام (عليه السلام) گفتند: ظاهرآ به مالک دستور داده اى دست از جنگ بردارد؛ ولى در پنهان، کسى را مأمور کرده اى که فرمان ادامه جنگ به او بدهد. اگر الساعه او را برنگردانى تو را خواهيم کشت همان گونه که عثمان را کشتيم. نمايندگان امام (عليه السلام) به سوى مالک اشتر بازگشتند و به او گفتند : آيا دوست دارى تو در اين جا پيروز شوى؛ ولى پنجاه هزار شمشير بالاى سر اميرمؤمنان على (عليه السلام) کشيده شده باشد (و قصد شهيد ساختن او را داشته باشند)؟!
مالک گفت: مگر چه خبر است؟ گفتند: تمامى لشکر اطراف حضرت را گرفته اند و او بر زمين نشسته و شمشيرها بالاى سر او برق مى زنند و مى گويند: اگر اشتر برنگردد تو را خواهيم کشت. اشتر گفت: واى بر شما، سبب چيست؟ گفتند: قرآن ها را بر سر نيزه ها کرده اند، اشتر گفت: آرى به خدا سوگند هنگامى که آن منظره را ديدم گفتم: بايد منتظر اختلاف و فتنه بود.
مالک بلافاصله برگشت و مشاهده کرد که جان اميرمؤمنان (عليه السلام) (دربرابر اين گروه نادان و منافق) در خطر است و بعضى تا آن حد پيش رفته اند که آن حضرت را ميان دو چيز مخير کنند: يا تسليم معاويه شود يا او را بکشند، در حالى که جز جماعت اندکى يار و حامى نداشت. هنگامى که چشم مالک اشتر به آن گروه معاند افتاد آنان را با سخن تند و خشن سرزنش کرد، گفت: واى بر شما! آيا بعد از پيروزى، خاک ذلت و تفرقه بر سرتان پاشيده شده اى کم خردان! اى سفيهان. آن ها نيز مقابله به مثل کرده و به اشتر بد گفتند و سپس فرياد زدند: قرآن ها، قرآن ها را دريابيد، غير از اين راهى نمى بينيم.
در اين هنگام امام (عليه السلام) دربرابر پيشنهاد حکميت، تسليم شد تا مشکل عظيم ترى را با مشکل کوچک ترى برطرف سازد و گفتار مورد بحث را ايراد فرمود: (کُنْتُ أَمْسِ أَمِيراً، فَأَصْبَحْتُ آلْيَوْمَ مَأْمُوراً...).
بعضى از قرائن و شواهد نشان مى دهد که مسئله بالا بردن قرآن ها بر سر نيزه ها توطئه مشترکى بود ازسوى منافقان و افراد نفوذى در سپاه اميرمؤمنان على (عليه السلام) و گروهى از شاميان به سرکردگى عمروبن عاص و همکارى اشعث بن قيس منافق که در لشکر امام (عليه السلام) حضور داشت، و آن ها مى خواستند به هر قيمتى شده جلوى پيروزى امام (عليه السلام) را بگيرند و ساده لوحان را بفريبند.
* * * .
در کتاب مصادر نهج البلاغه در شأن ورود اين کلام آمده است که در جنگ صفين، وقتى عمروبن عاص و کسانى که با او بودند قرآن ها را بر سر نيزه کردند تا سپاهيان على (عليه السلام) را بفريبند، در حالى که آثار فتح و پيروزى لشکر امام (عليه السلام) کاملا آشکار شده بود و در چند قدمى پيروزى کامل بودند، ياران امام (عليه السلام) به چند گروه تقسيم شدند؛ گروهى به راستى باور کردند که شاميان اين کار را به عنوان نيرنگ انجام ندادند؛ بلکه مى خواهند واقعآ تسليم قرآن شوند. گروه عظيم ديگرى که از جنگ خسته شده بودند و تاب و توانى در خود براى ادامه جنگ نمى ديدند، اين موضوع را بهانه خوبى براى کناره گيرى از جنگ و عافيت طلبى دانستند و گروه سومى از منافقان بودند که عداوت و کينه امام (عليه السلام) را در دل داشتند و منتظر دستاويزى بودند. هنگامى که قرآن ها را بر سر نيزه ديدند با خود گفتند: اکنون زمان موقع براى دست برداشتن از يارى على (عليه السلام) است. آن ها هم فرياد برآوردند که جنگ را پايان دهيد، و گروه کمترى بر ادامه جنگ اصرار ورزيدند که در پيشاپيش آن ها مالک اشتر بود، فرياد زد: واى بر شما! آيا بعد از نزديک شدن پيروزى، مى خواهيد عقب نشينى کنيد؟ اى نابخردان نادان!... ولى گروهى که دست از جنگ کشيده بودند به او دشنام دادند و بد گفتند و تهديدش کردند وفرياد «المَصاحِفُ المَصاحِفُ وَالرُّجُوعُ إليْها لا نَرى غَيْرَ ذلِکَ» را سردادند وامام (عليه السلام) را وادار ساختند که مسئله حکميت را بپذيرد. در اين هنگام امام (عليه السلام) سخن مورد بحث را ايراد فرمود که خلاصه اش اين بود: شما در گذشته پيرو من بوديد و من امير شما؛ ولى الآن شما مى خواهيد امير باشيد و من مأمور. شما مى خواهيد با هر شرايطى که ممکن است، زنده بمانيد با اين حال من چگونه مى توانم شما را بازدارم؟!
* * * همرزمان سست و نادان
همان گونه که گفته شد، امام (عليه السلام) اين سخن را هنگامى ايراد فرمود که على رغم ميل باطنى او اکثريت لشکريانش ـ به دلايل مختلفى ـ اصرار بر پايان جنگ و تسليم شدن دربرابر امر حکمين داشتند. حضرت درواقع به اين سؤال پاسخ مى دهد که چرا تسليم توطئه عمروعاص در بالا بردن قرآن ها بر سر نيزه ها وپذيرش امر حکمين شد، مى فرمايد: «اى مردم! پيش از اين، وضع من و شما آن گونه بود که دوست مى داشتم (همه تسليم فرمان من بوديد) تا اين که جنگ شما را خسته و درهم کوفته ساخت (نافرمانى ها از اين جا آغاز شد و من چاره اى جز پذيرش پيشنهاد حکميّت نداشتم) در حالى که به خدا سوگند اگر جنگ، گروهى را از شما گرفت و گروهى را باقى گذاشت براى دشمنانتان کوبنده تر وخستگى آفرين تر بود»؛ (أَيُّهَا آلنَّاسُ، إِنَّهُ لَمْ يَزَلْ أَمْرِي مَعَکُمْ عَلَى مَا أُحِبُّ، حَتَّى نَهِکَتْکُمُ آلْحَرْبُ، وَ قَدْ، وَ آللّهِ، أَخَذَتْ مِنْکُمْ وَ تَرَکَتْ، وَ هِيَ لِعَدُوِّکُمْ أَنْهَکُ).
اين سخن درواقع پاسخ به طرفداران ادامه جنگ است. آن ها که مى دانستند پايانش پيروزى است؛ ولى متأسّفانه در اقليّت بودند. امام (عليه السلام) در اين سخن از يک سو عذر خود را در پذيرش پيشنهاد آتش بس و قبول حکميّت در مقابل اين اقليّت بيان مى کند و ازسوى ديگر اعتقاد واقعى خود را به لزوم ادامه جنگ تا پيروزى نهايى دربرابر اکثريت خسته از جنگ بيان مى فرمايد و کثرت شهدا را مجوّز تسليم شدن دربرابر خواسته هاى انحرافى دشمن نمى داند.
سپس در توضيح اين سخن مى افزايد: «من ديروز امير و فرمانده بودم؛ ولى امروز مأمور و فرمانبر شدم. ديروز من شما را نهى مى کردم، ولى امروز شما مرا نهى مى کنيد و اين در حالى است که شما بقا در دنيا را (به قيمت از دست دادن پيروزى بر دشمن) دوست داريد و من نمى توانم شما را به چيزى که دوست نداريد وادار کنم»؛ (لَقَدْ کُنْتُ أَمْسِ أَمِيراً، فَأَصْبَحْتُ آلْيَوْمَ مَأْمُوراً، وَ کُنْتُ أَمْسِ نَاهِياً، فَأَصْبَحْتُ آلْيَوْمَ مَنْهِيّاً، وَ قَدْ أَحْبَبْتُمُ آلْبَقَاءَ، وَ لَيْسَ لِي أَنْ أَحْمِلَکُمْ عَلَى مَا تَکْرَهُونَ!). اين سخن نيز پاسخى است به دو گروه: يکى اقليتى که طرفدار ادامه جنگ تا پيروزى بودند و درباره قبول امر حکمين و پايان نبرد در آستانه پيروزى، ايراد داشتند، حضرت مى فرمايد: من چه کنم؟ زمام کار را از دست من گرفته اند و امر فرماندهى را متزلزل ساخته و سر به طغيان برداشته اند. دوم، به اکثريتى که تسليم پيشنهاد دشمن شده بودند، مى فرمايد: اين که شما اين پيشنهاد را پذيرفتيد، به دليل احترام به قرآن نبود؛ بلکه به سبب حبّ بقا و فرار از فداکارى در راه خدا بود. نکته
از دست دادن فرصتى بزرگ!
لحن بسيار ملايم امام (عليه السلام) در اين کلام که نشان مى دهد اميرمؤمنان على (عليه السلام) در مقابل مخالفانِ ادامه جنگ تا چه حد نرمش نشان داد، ممکن است موجب اين سؤال شود که چرا امام (عليه السلام) به مالک اشتر اجازه نداد تا با قاطعيت جنگ را که در مراحل نهايى و در آستانه پيروزى بود، پيش ببرد و مسلمانان را از شرّ بنى اميّه و پيروانشان رهايى بخشد؟
پاسخ اين سؤال را بايد در لابه لاى تاريخ صفين جست وجو کرد.
توضيح اين که: در بحث هاى گذشته به اين نکته اشاره کرديم که مخالفان جنگ، تنها فريب خوردگان صحنه سازى عمروعاص و بالا بردن قرآن ها بر سر نيزه ها نبودند؛ بلکه گروهى از افراد ضعيف الاراده که آماده ادامه جنگ نبودند وگروهى از منافقان و دشمنان امام (عليه السلام) که فرصت را براى گرفتن ماهى از آب گل آلود مناسب مى ديدند، دست به دست هم داده بودند و باشدّت از امام (عليه السلام) مى خواستند که جنگ را متوقف کند.
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود دراين باره مى نويسد: امام (عليه السلام) به مالک اشتر دستور بازگشت و متوقف ساختن جنگ را داد، مالک پيغام فرستاد که من چگونه بازگردم در حالى که نشانه هاى پيروزى ظاهر شده است؟ به امام (عليه السلام) عرض کنيد که فقط يک ساعت به من مهلت بدهد، من کار را تمام مى کنم. گروه کثيرى که اطراف امام (عليه السلام) را گرفته بودند هنگامى که پيغام مالک را شنيدند خشمگين شدند و (با نهايت بى شرمى) به امام (عليه السلام) گفتند: ظاهرآ به مالک دستور داده اى دست از جنگ بردارد؛ ولى در پنهان، کسى را مأمور کرده اى که فرمان ادامه جنگ به او بدهد. اگر الساعه او را برنگردانى تو را خواهيم کشت همان گونه که عثمان را کشتيم. نمايندگان امام (عليه السلام) به سوى مالک اشتر بازگشتند و به او گفتند : آيا دوست دارى تو در اين جا پيروز شوى؛ ولى پنجاه هزار شمشير بالاى سر اميرمؤمنان على (عليه السلام) کشيده شده باشد (و قصد شهيد ساختن او را داشته باشند)؟!
مالک گفت: مگر چه خبر است؟ گفتند: تمامى لشکر اطراف حضرت را گرفته اند و او بر زمين نشسته و شمشيرها بالاى سر او برق مى زنند و مى گويند: اگر اشتر برنگردد تو را خواهيم کشت. اشتر گفت: واى بر شما، سبب چيست؟ گفتند: قرآن ها را بر سر نيزه ها کرده اند، اشتر گفت: آرى به خدا سوگند هنگامى که آن منظره را ديدم گفتم: بايد منتظر اختلاف و فتنه بود.
مالک بلافاصله برگشت و مشاهده کرد که جان اميرمؤمنان (عليه السلام) (دربرابر اين گروه نادان و منافق) در خطر است و بعضى تا آن حد پيش رفته اند که آن حضرت را ميان دو چيز مخير کنند: يا تسليم معاويه شود يا او را بکشند، در حالى که جز جماعت اندکى يار و حامى نداشت. هنگامى که چشم مالک اشتر به آن گروه معاند افتاد آنان را با سخن تند و خشن سرزنش کرد، گفت: واى بر شما! آيا بعد از پيروزى، خاک ذلت و تفرقه بر سرتان پاشيده شده اى کم خردان! اى سفيهان. آن ها نيز مقابله به مثل کرده و به اشتر بد گفتند و سپس فرياد زدند: قرآن ها، قرآن ها را دريابيد، غير از اين راهى نمى بينيم.
در اين هنگام امام (عليه السلام) دربرابر پيشنهاد حکميت، تسليم شد تا مشکل عظيم ترى را با مشکل کوچک ترى برطرف سازد و گفتار مورد بحث را ايراد فرمود: (کُنْتُ أَمْسِ أَمِيراً، فَأَصْبَحْتُ آلْيَوْمَ مَأْمُوراً...).
بعضى از قرائن و شواهد نشان مى دهد که مسئله بالا بردن قرآن ها بر سر نيزه ها توطئه مشترکى بود ازسوى منافقان و افراد نفوذى در سپاه اميرمؤمنان على (عليه السلام) و گروهى از شاميان به سرکردگى عمروبن عاص و همکارى اشعث بن قيس منافق که در لشکر امام (عليه السلام) حضور داشت، و آن ها مى خواستند به هر قيمتى شده جلوى پيروزى امام (عليه السلام) را بگيرند و ساده لوحان را بفريبند.
* * * .
پاورقی ها
«نهکتکم» از ريشه «نهک» بر وزن «نهى» در اصل به معناى کهنه کردن و فرسودن است و در مواردى که انسان به رنج و تعب شديد مى افتد و درهم کوبيده مى شود به کار مى رود.
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 30 و 31. براى آگاهى بيشتر در اين زمينه به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 214 مراجعه کنيد. ذيل خطبه 35، نيز بحث مشروحى درباره حکميت آورديم که درواقع تکميلى براى اين بحث محسوب مى شود.
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 30 و 31. براى آگاهى بيشتر در اين زمينه به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 214 مراجعه کنيد. ذيل خطبه 35، نيز بحث مشروحى درباره حکميت آورديم که درواقع تکميلى براى اين بحث محسوب مى شود.