تفسیر بخش پنجم

فَلا تُکَلِّمُونِي بِمَا تُکَلَّمُ بِهِ آلْجَبَابِرَةُ، وَ لا تَتَحَفَّظُوا مِنِّي بِمَا يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ آلْبَادِرَةِ، وَ لا تُخَالِطُونِي بِالْمُصَانَعَةِ، وَ لا تَظُنُّوا بِيَ آسْتِثْقَالاً فِي حَقٍّ قِيلَ لِي، وَ لا آلْتِمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِي، فَإِنَّهُ مَنِ آسْتَثْقَلَ آلْحَقَّ أَنْ يُقَالَ لَهُ أَو آلْعَدْلَ أَنْ يُعْرَضَ عَلَيْهِ، کَانَ آلْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَيْهِ. فَلاتَکُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ، أَوْ مَشُورَةٍ بِعَدْلٍ، فَإِنِّي لَسْتُ في نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِيءَ، وَ لا آمَنُ ذلِکَ مِنْ فِعْلِي، إِلاَّ أَنْ يَکْفِيَ آللّهُ مِنْ نَفْسِي مَا هُوَ أَمْلَکُ بِهِ مِنِّي، فَإِنَّما أَنَا وَ أَنْتُمْ عَبِيدٌ مَمْلُوکُونَ لِرَبٍّ لارَبَّ غَيْرُهُ؛ يَمْلِکُ مِنّا مَا لا نَمْلِکُ مِنْ أَنْفُسِنَا، وَ أَخْرَجَنَا مِمَّا کُنَّا فِيهِ إِلَى مَا صَلَحَنَا عَلَيْهِ، فَأَبْدَلَنَا بَعْدَ آلضَّلالَةِ بِالْهُدَى، وَ أَعْطَانَا آلْبَصِيرَةَ بَعْدَ آلْعَمَى.

ترجمه
با من آن گونه که با زمامداران ستمگر سخن گفته مى شود، سخن نگوييد وآن گونه که مردم خود را دربرابر حاکمان تندخو و جبّار حفظ مى کنند خود را محدود نسازيد و به طور تصنّعى و منافقانه با من رفتار نکنيد. هرگز درباره من گمان مبريد که درباره حقى که به من پيشنهاد مى کنيد کوتاهى کنم (يا ناراحت شوم) و هرگز خيال نکنيد که من درپى بزرگ ساختن خويشتنم، زيرا کسى که شنيدن حق يا پيشنهاد عدالت به او برايش سنگين باشد عمل به آن دو، براى او سخت تر و سنگين تر است، بنابراين از گفتن سخن حقّ يا مشورت عادلانه، خوددارى نکنيد، زيرا من (به عنوان يک انسان و نه به عنوان يک امام معصوم) خود را بالاتر از آن نمى دانم که اشتباه کنم، و از خطا در کارهايم ايمن نيستم مگر اين که خداوندى که از من قادرتر است مرا از خطا حفظ کند. به يقين من و شما بندگان و مملوک پروردگارى هستيم که جز او پروردگارى نيست و آن چنان در وجود ما تصرّف دارد که ما آن گونه، قدرت تصرف در خويش را نداريم. او ما را از آنچه در آن بوديم به سوى صلاح و رستگارى راهنمايى کرد، ضلالت را به هدايت تبديل ساخت و بينايى را بعد از کوردلى به ما عطا فرمود.
شرح و تفسیر
در برابر من نه غلو نه چاپلوسى!
همان گونه که قبلا اشاره شد، بخش مهمى از اين خطبه ناظر به بيان حقوق والى و رعيت است و بعد از آن که يکى از حاضران برخاست و در يک ثناى جميل، آن حضرت را ستود، امام (عليه السلام) مسير خطبه را به بخش خاصى از حقوق والى و رعيت هدايت کرد و آن، ترک مدح و ثناخوانى براى ولات و زمامداران بود. سپس در اين بخش که آخرين بخش خطبه است به يکى ديگر از آفات موجود در روابط ميان زمامداران و مردم مى پردازد و آن اين که رابطه آن ها با يکديگر رابطه تملّق و چاپلوسى و کتمان حقايق تلخ به دليل ناخوشايند بودن آن و ترک انتقاد سالم و سازنده است، مى فرمايد: «با من آن گونه که با زمامداران ستمگر سخن گفته مى شود سخن نگوييد و آن گونه که مردم خود را دربرابر حاکمان تندخو و جبّار حفظ مى کنند خود را محدود نسازيد و به طور تصنّعى ومنافقانه با من رفتار نکنيد»؛ (فَلا تُکَلِّمُونِي بِمَا تُکَلَّمُ بِهِ آلْجَبَابِرَةُ، وَ لا تَتَحَفَّظُوا مِنِّي بِمَا يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ آلْبَادِرَةِ، وَ لا تُخَالِطُونِي بِالْمُصَانَعَةِ).
اشاره به اين که افراد عادى هنگامى که دربرابر زمامداران جبّار قرار مى گيرند، شخصيت واقعى خود را پنهان مى سازند و از هرگونه نقد و شکايت و ايراد خوددارى مى کنند، مبادا مورد خشم آن ها قرار گيرند و به عکس با مدّاحى و چاپلوسى و تملّق سعى مى کنند از شرّ آن ها در امان بمانند و به همين دليل هرگز رخدادهاى واقعى جامعه براى آن ها روشن نمى شود و همواره در چاه ضلالت و گمراهى و بى خبرى گرفتارند.
امام (عليه السلام) به همه مخاطبان خود اطمينان مى دهد که دربرابر حرف حساب و بيان مشکلات و انتقادها و شکايات هيچ مشکلى متوجّه آن ها نخواهد شد، بلکه آزادند همه گفتنى ها را در مسائل مربوط به حکومت و جامعه بگويند.
آرى! اين يکى از تفاوت هاى بارز حاکمان عدل و جور است. در کتاب عقد الفريد مى خوانيم: هنگامى که هارون در مکّه بر منبر خطبه مى خواند مردى برخاست و اين آيه را تلاوت کرد: (کَبُرَ مَقْتآ عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لا تَفْعَلُونَ)؛ «هرگاه سخنى بگوييد و عمل نکنيد خشم عظيم خداوند را برمى انگيزد». هارون دستور داد يک صد تازيانه به او زدند به گونه اى که شب تا صبح ناله مى کرد و مى گفت: مُردم مُردم! در همان کتاب آمده است که وليد بن عبدالملک روز جمعه بر منبر بود، تا خورشيد به زردى گراييد (وقت نماز تنگ شد) مردى برخاست وگفت: وقت نماز در انتظار تو نيست (و خورشيد تا پايان سخنرانى تو متوقف نمى شود) و خداوند تو را معذور نمى دارد! وليد گفت: راست گفتى؛ ولى کسى که اين سخن را مى گويد نبايد در اين جا باشد؛ محافظان من کجا هستند که برخيزند و گردن او را بزنند.
اين در حالى است که بارها در تاريخ زندگى اميرمؤمنان على (عليه السلام) ديده ايم که افراد منافقى همچون اشعث بن قيس و بعضى از خوارج، شديد اللحن ترين تعبيرات را در برابر آن حضرت بيان کرده اند، ولى آن حضرت هرگز متعرض آن ها نشد.
سپس در ادامه همين سخن مى فرمايد: «هرگز درباره من گمان مبريد که درباره حقى که به من پيشنهاد مى کنيد کوتاهى کنم (يا ناراحت شوم) و هرگز خيال نکنيد که من درپى بزرگ ساختن خويشتنم، زيرا کسى که شنيدن حق يا پيشنهاد عدالت به او برايش سنگين باشد عمل به آن دو براى او سخت تر و سنگين تر است»؛ (وَ لا تَظُنُّوا بِيَ آسْتِثْقَالاً فِي حَقٍّ قِيلَ لِي، وَ لا آلْتِمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِي، فَإِنَّهُ مَنِ آسْتَثْقَلَ آلْحَقَّ أَنْ يُقَالَ لَهُ أَو آلْعَدْلَ أَنْ يُعْرَضَ عَلَيْهِ، کَانَ آلْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَيْهِ).
اشاره به اين که آن ها که توان شنيدن انتقاد را ندارند در انجام اصلاحات ناتوان ترند، بنابراين هر روز در ظلم و فساد، بيشتر فرو مى روند.
آنگاه امام (عليه السلام) در تأکيد بر اين سخن، همه مخاطبان خود را به بيان صريح حق و ذکر مشکلات فردى و اجتماعى تشويق مى کند، که درواقع تأکيد بر عدالت اجتماعى است، مى فرمايد: «با توجّه به آنچه بيان کردم از گفتن سخن حقّ يا مشورت عادلانه، خوددارى نکنيد، زيرا من (به عنوان يک انسان و نه به عنوان يک امام معصوم) خود را بالاتر از آن نمى دانم که اشتباه کنم، و از خطا در کارهايم ايمن نيستم مگر اين که خداوندى که از من قادرتر است مرا از خطا حفظ کند»؛ (فَلا تَکُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ، أَوْ مَشُورَةٍ بِعَدْلٍ، فَإِنِّي لَسْتُ في نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِيءَ، وَ لا آمَنُ ذلِکَ مِنْ فِعْلِي، إِلاَّ أَنْ يَکْفِيَ آللّهُ مِنْ نَفْسِي مَا هُوَ أَمْلَکُ بِهِ مِنِّي).
جمله «فَإِنِّي لَسْتُ في نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِيءَ» دستاويز بعضى از مخالفان عصمت ائمه : شده و سروصداى زيادى درباره آن به راه انداخته اند، در حالى که جمله «إِلاَّ أَنْ يَکْفِيَ آللّهُ مِنْ نَفْسِي» آن را به خوبى تفسير مى کند، زيرا مفهوم جمله اوّل اين است که من به عنوان يک انسان، ايمن از خطا نيستم و مفهوم جمله دوم اين است که به دليل حفظ و حمايت الهى وضع ديگرى دارم، شبيه آنچه قرآن مجيد درباره يوسف (عليه السلام) بيان کرده است، مى فرمايد: (وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَنْ رَّأى بُرْهَانَ رَبِّهِ)؛ «آن زن (زليخا) قصد او کرد و او نيز، اگر برهان پروردگار را نمى ديد، قصد مى نمود». اشاره به اين که بيم اين مى رفت که يوسف (عليه السلام) به عنوان يک انسان، آلوده هوا و هوس همسر عزيز مصر شود، ولى مشاهده برهان ربّ که اشاره به مقام عصمت يوسف (عليه السلام) و معرفت بالاى او نسبت به پروردگار است، او را نگه داشت.
اضافه بر اين، اميرمؤمنان على (عليه السلام) در مقام تعليم و تربيت اصحاب خويش است و به آن ها مى آموزد که در هر شرايطى باشيد احتمال خطا درباره خود بدهيد؛ ولى از روى تواضع، خود را هم در زمره آن ها قرار مى دهد. به هر حال نبايد اين جمله را دربرابر آن همه دلايلى که براى مقام عصمت پيامبر (صلي الله عليه و آله) و امامان (عليهم السلام) وجود دارد بهانه و دستاويز قرار داد.
در حديثى از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مى خوانيم: «مَا مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ إلّا وَ لَهُ شَيْطانٌ ـ قيل و لا انت يا رسول الله؟ قال: ـ وَلا أَنَا إلّا أنَّ اللهَ تَعالى أعَانَني عَلَيْهِ فَأسْلَمَ؛ هيچ يک از شما نيست مگر اين که شيطانى دارد، کسى عرض کرد: همچنين شما اى رسول خدا؟ فرمود: آرى، همچنين من؛ ولى خداوند متعال مرا يارى کرد و شيطانم تسليم من شد (و من به تأييد الهى از شرّ او در امانم)».
شاهد گوياى ديگرى درباره آنچه گفتيم سخنى است که خود امام (عليه السلام) در اواخر خطبه 97 بيان کرده است، مى فرمايد: «وَإنّي لَعَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبّي وَمِنْهَاجٍ مِنْ نَبِيِّي وَإنّي لَعَلَى الطَّريقِ الْواضِحِ ألْقُطُهُ لَقْطآ؛ من نشانه روشنى از پروردگارم دارم و بر طريق واضح پيامبرم گام برمى دارم و در راهى آشکار با هوشيارى و دقت به پيش مى روم».
طبق اين بيان، امام (عليه السلام) تأييد مى کند که با حمايت پروردگار، هميشه راه درست را مى پيمايد و خطايى در کار او نيست.
آنگاه امام (عليه السلام) در تکميل و تأييد جملات قبل مى فرمايد: «به يقين من و شما بندگان و مملوک پروردگارى هستيم که جز او پروردگارى نيست و آن چنان در وجود ما تصرّف دارد که ما آن گونه، قدرت تصرف در خويش را نداريم. او ما را از آنچه در آن بوديم به سوى صلاح و رستگارى راهنمايى کرد، ضلالت را به هدايت تبديل ساخت، و بينايى را بعد از کوردلى به ما عطا فرمود»؛ (فَإِنَّما أَنَا وَأَنْتُمْ عَبِيدٌ مَمْلُوکُونَ لِرَبٍّ لارَبَّ غَيْرُهُ؛ يَمْلِکُ مِنَّا مَا لا نَمْلِکُ مِنْ أَنْفُسِنَا، وَ أَخْرَجَنَا مِمَّا کُنَّا فِيهِ إِلَى مَا صَلَحَنَا عَلَيْهِ، فَأَبْدَلَنَا بَعْدَ آلضَّلالَةِ بِالْهُدَى، وَ أَعْطَانَا آلْبَصِيرَةَ بَعْدَ آلْعَمَى).
همان گونه که اشاره شد، روايت کافى درمورد اين خطبه مشروح تر از آن چيزى است که در نهج البلاغه آمده و مرحوم سيّد رضى درواقع بخش هايى از اين خطبه را آورده است.
در بخشى از روايت کافى مى خوانيم: «آن مرد که مدح و ستايش بليغى از على (عليه السلام) کرد و امام (عليه السلام) به او پاسخ داد (و گفته مى شود حضرت خضر (عليه السلام) بوده، زيرا بعدآ کسى او را نيافت) در ادامه سخنانش در حالى که بغض گلويش را گرفته بود و گريه مجال سخن گفتن را به او نمى داد، خطاب به امام (عليه السلام) چنين گفت: «اى تربيت کننده بندگان خدا و اى آرام بخش شهرها! کجا سخن ما مى تواند بيانگر فضل تو باشد و توصيف ما کارهاى برجسته تو را شرح دهد؟! چگونه مى توانيم به حقِ ثناى تو برسيم يا اعمال برجسته تو را احصا کنيم؟! چگونه چنين چيزى ممکن است در حالى که نعمت خدا به وسيله تو بر ما جارى شد و اسباب خير فراهم گشت؟! آيا تو پناهگاه درماندگان نبودى؟ آيا تو با مخالفانت همچون برادر رفتار نکردى؟ آرى، به وسيله تو و اهل بيتت خداوند عزوجل ما را از خطرات رهايى بخشيد و امواج غم و اندوه را فرو نشاند...!».

* * *