تفسیر خطبه 24

وَمِن کلامٍ لَهَ عَلَيهِ السَّلامُ
عِنْدَ عَزْمِهِ عَلَى الْمَسِيرِ إلَى الشَّامِ، وَهُوَ دُعاءٌ دَعا بِهِ رَبَّهُ
عِنْدَ وَضْعِ رِجْلِهِ فِي الرِّکابِ
أَللَّهُمَّ إِنَّي أَعُوذُ بِکَ مِنْ وَعْثَاءِ السَّفَرِ، وَکَآبَةِ آلْمُنْقَلَبِ، وَسُوءِ آلْمَنْظَرِ فِي آلْأَهْلِ وَآلْمَالِ وَآلْوَلَدِ. أَللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ، وَأَنْتَ آلْخَلِيفَةُ فِي آلْأَهْلِ، وَلاَيَجْمَعُهُما غَيْرُکَ. لِأَنَّ آلْمُسْتَخْلَفَ لاَيَکُونُ مُسْتَصْحَبآ، وَآلمُسْتَصْحَبُ لاَيَکُونُ مُسْتَخْلَفآ!

ترجمه
از سخنان امام (عليه السلام) است
دعايى است که آن دعا را هنگامى تلاوت فرمود که پا را در رکاب گذاشت تا به سوى شام (براى خاموش کردن فتنه معاويه و شاميان گردنکش) برود
بار الها! من از رنج و مشقّت اين سفر و بازگشت پراندوه از آن و مواجه شدن با منظره ناخوشايند در خانواده و مال و فرزند، به تو پناه مى برم. خداوندا! تو در سفر همراه مايى و براى بازماندگان ما در وطن، سرپرست و نگاهبانى، و جمع ميان اين دو را هيچ کس جز تو نمى تواند، زيرا آن کس که سرپرست بازماندگان است، همسفر نتواند بود، و آن کس که همسفر است جانشينى انسان را (در خانه و خانواده اش) نمى تواند برعهده گيرد (آرى! تنها تويى که قادر بر هر دو هستى)!
شرح و تفسیر
خطبه در يک نگاه
امام (عليه السلام) در اين خطبه، مخالفان حق را به شدّت تهديد مى کند و از عزم راسخ خود براى جنگ و ستيز با آنان پرده برمى دارد و آن ها را از هرگونه سازش سياسى و معامله کردن بر سر حق و عدالت، مأيوس مى کند. سپس پيروان خود را با چندين اندرز و توصيه مهم براى همراهى با او در اين راه، آماده مى سازد. بعضى معتقدند که اين، در واقع پاسخى است به کسانى که به آن حضرت خرده مى گرفتند که چرا با مخالفانش سازش نمى کند و با پرداختن رشوه و... آنها را به تسليم شدن وانمى دارد؟ امام (عليه السلام) با اين سخن، روشن مى کند که او اهل اين گونه معاملات نيست. سازش کار نيستم، وقت شناسم!
امام (عليه السلام)، در نخستين جمله هاى اين خطبه، عزم راسخ خود را در پيکار با مخالفان حق آشکار مى سازد و مى فرمايد: «به جان خودم سوگند! در مبارزه با دشمنان حق، با آنان که در گمراهى غوطه ورند، هيچ گونه مُجامله و مدارا نمى کنم وسستى به خرج نمى دهم»؛ (وَ لَعَمْرِي! مَا عَلَيَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ آلْحَقَّ، وَ خَابَطَ آلْغَيَّ، مِنْ إِدْهَانٍ وَ لاَ إِيهَانٍ).
به نظر مى رسد که فرق ميان اين دو تعبير: «خالَفَ الحقَّ» و «خابَطَ الغىَّ» در اينجاست که جمله نخست، اشاره به کسى است که آگاهانه راه خلاف حق را مى پويد و جمله دوم، نظر به کسى دارد که از روى جهل و نادانى و اشتباه و بدون تأمّل و مطالعه، در گمراهى غوطه ور مى شود.
و تعبير به اِدهان (مجامله و مداهنه) و اِيهان (سست کردن) اشاره به اين است که سبب دست برداشتن از مبارزه، يکى از اين دو علّت است: يا سازش کارى و مداهنه با دشمن و يا هموار کردن ضعف و ناتوانى بر خويشتن؛ و چون هيچ يک از اين دو عامل، در وجود على (عليه السلام) راه ندارد، مبارزه او با مخالفان حق، قطعى و آشتى ناپذير است.
همين معنابه صورت ديگرى درسخنان امام (عليه السلام) آمده است. در يک جا به عنوان يک روش کلّى درباره پيشواى مسلمانان مى فرمايد: «لا يُقيمُ أمْرَ اللهِ سُبْحانَهُ اِلّا مَنْ لايُصانِعُ وَ لايُضارِعُ وَ لايَتَّبِعُ الْمَطَامِعَ؛ فرمان خداوند سبحان را تنها کسى مى تواند اجرا کند که نه سازش کار باشد و نه به روش اهل باطل عمل کند و نه پيرو طمع ها باشد».
و در جاى ديگر درباره شخص خويش مى فرمايد:
«وَ أَيْمُ اللهِ! لَقَدْ کُنتُ مِن ساقَتِها حَتَّى تَوَلَّتْ بِحَذافيرِها وَ اسْتَوْسَقَتْ فِي قِيادِها، ما ضَعُفْتُ وَ لاجَبُنْتُ وَ لاخُنْتُ وَ لا وَهَنْتُ؛ به خدا سوگند! من به دنبال اين لشکر (لشکر پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) ) بودم، آن ها را به پيشروى تشويق مى کردم تا باطل به طور کامل عقب نشينى کرد و همه مردم، تحت رهبرى اسلام درآمدند و در اين راه، هرگز ناتوان نشدم و ترس، مرا فرانگرفت و خيانت نکردم و سستى در من راه نيافت».
حضرت سپس در تعقيب سخنش، مردم را به چند موضوع مهم سفارش مى کند:
نخست، تقوا و پرهيزکارى را گوشزدشان مى کند و مى فرمايد: «اى بندگان خدا! تقوا پيشه کنيد!»؛ (فَاتَّقُوا اللهَ! عِبادَ اللهِ!).
تقوا ـ که همان حالت خداترسى باطنى و جهت گيرى معنوى و درونى در مخالفت با گناه و توجّه به طاعت پروردگار است ـ سرچشمه اصلى تمام نيکى ها و خوبى هاست و به همين دليل در همه جا به عنوان مقدمه اى براى ساير توصيه هاى مهم اخلاقى و اجتماعى و دينى، بر آن تأکيد مى شود.
حضرت در توصيه دوم مى فرمايد: «از خدا، به سوى او فرار کنيد!»؛ (وَ فِرُّوا اِلَى اللهِ مِنَ اللهِ).
اين تعبير، اشاره لطيفى به مسئله توحيد افعالى است؛ چرا که انسان، هر مشکلى در اين جهان پيدا مى کند، از ناحيه اَعمال او و آثارى است که خدا براى آن اَعمال قرار داده است. پس مشکلاتش به يک معنا ازسوى اوست و مجازاتى است از ناحيه او؛ لذا انسان براى حلّ اين مشکلات، راهى جز اين ندارد که به سوى او فرار کند؛ زيرا «لامُؤَثِّرَ فِي الْوُجودِ اِلّا اللهَ» و هر خير و برکت ونجاتى که هست، از ناحيه اوست.
قرآن مجيد نيز درباره گروهى از گنهکاران که مشمول سخط و غضب الهى شده بودند، مى فرمايد: (وَ ظَنُّوا أَنْ لامَلْجَأَ مِنَ اللهِ اِلاَّ اِلَيْهِ)؛ «دانستند که پناهگاهى دربرابر عذاب خدا، جز رفتن به سوى او نيست».
اين نکته جالب است که انسان در زندگى معمولى هنگامى که از کسى يا چيزى وحشت مى کند، به شخص ديگرى يا چيز ديگرى پناه مى برد، ولى درمورد خداوند چنين نيست! هنگامى که از عذاب و کيفرش بترسد، بايد به خود او پناه ببرد؛ مگر قادر رحيم و مهربانى جز او پيدا مى شود؟!
اين درسى است که توحيد افعالى به ما داده و هر حرکت و برکتى را ازسوى خداوند معرّفى کرده است.
خداوند،داراى اَسما و صفاتى است که ما را دعوت مى کند تا در همه حال و در هرشرايطى به او پناه بريم.اگر از خشم و غضبش ترسان بوديم، به عفو و رحمتش پناه مى بريم و اگر از عدالتش بيمناک شديم، به فضل و کَرَمش پناهنده مى شويم.
به هر حال، به نظر مى رسد که اين جمله، از سوره ذاريات اقتباس شده که از زبان پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) فرمود: (فَفَرُّوا اِلَى اللهِ اِنِّى لَکُمْ مِنْهُ نِذيرٌ مُبِينٌ)؛ «پس به سوى خدا بگريزيد! که من، از سوى او براى شما انذارکننده اى آشکارم».
حضرت در سومين توصيه مى فرمايد: «از همان راهى که خداوند براى شما معيّن کرده است، برويد»؛ (وَ امْضُوا فِي الَّذي نَهَجَهُ لَکُمْ). و در چهارمين و آخرين توصيه مى افزايد: «و به وظايفى که براى شما مقرّر کرده، قيام کنيد»؛ (وَ قُومُوا بِمَا عَصَبَهُ بِکُمْ).
در واقع در اين جا امام (عليه السلام) يک برنامه منظّم چهار مرحله اى را براى سعادت و نجات پيروان خود، تنظيم فرموده است. در نخستين مرحله، روح تقوا و خداترسى را در آن ها زنده مى کند. اين امر سبب حرکتى به سوى خدا مى گردد و مسئله «فرار از خدا به سوى خدا» مطرح مى شود. چون اين حرکت، آغاز شد، بايد در مسير ايمان و عقيده در آن راهى گام نهند که خدا براى آن ها مقرّر کرده و در مرحله عمل ـ که مرحله چهارم است ـ به تکاليف و وظايفى قيام کنند که او مقرّر فرموده است.
ممکن است گفته شود که اين سفارش هاى چهارگانه که با «فاء تفريع» آغاز شده، چه ارتباطى با ابتداى خطبه دارد که سخن از تصميم قطعى براى مبارزه با مخالفان حق مى گويد؟
جواب اين سؤال، روشن است؛ چرا که براى مبارزه با اين گروه منحرف و ستمگر، يارانى شجاع و باايمان و مصمّم لازم است. گويا امام (عليه السلام) مى خواهد با اين سخن، آن ها را بسازد و آماده قيام کند.
جالب توجه است که امام (عليه السلام) در جمله اخير، از تکاليف، تعبير به «ما عَصَبَهُ بِکُمْ» (امورى که به شما پيوند داد و مربوط ساخت) مى کند؛ مفهوم اين سخن آن است که وظايف الهى، چيزى نيست که انسان بتواند درباره آن بى تفاوت باشد، بلکه آن، بارى بر دوش و طوقى بر گردن و دِينى بر ذمّه او است.
قابل توجه اين که در آيات و روايات مختلف همه اين تعبيرات، وارد شده و همگى نشان مى دهد که انسان هنگامى آزاد مى شود که اين وظايف را ادا کند. حضرت در پايان خطبه براى بالا بردن روحيه اصحاب و يارانش در اين نبرد سرنوشت ساز، پيروزى را براى آن ها تضمين مى کند؛ همان پيروزى قطعى و تخلّف ناپذيرى که اگر در اين جهان به سراغشان نيايد، در جهان ديگر، آن را در آغوش خواهند گرفت. مى فرمايد: «اگر چنين کنيد، على، ضامن پيروزى شماست. و اگر امروز به آن نرسيد در آينده، به آن خواهيد رسيد»؛ (فَعَليٌّ ضامِنٌ لِفَلْجِکُمْ آجِلا، اِنْ لَمْ تُمْنَحُوهُ عاجِلا).
اين، همان منطق نيرومند قرآن مجيد است که به پيروان خود، اين حقيقت را مى آموزد که در پيکار با دشمنان و در صحنه جهاد، هميشه پيروز هستيد؛ اگر دشمن را درهم بشکنيد، پيروزيد و اگر شهيد راه خدا شويد، باز هم پيروز هستيد : (قُل هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَّا إلاَّ إحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَربَّصُ بِکُمْ أنْ يُصِيبَکُمُ اللهُ بِعذَابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدِينَا فَتَرَبَّصُوا اِنَّا مَعَکُمْ مُتَرَبِّصُونَ)؛ «بگو: آيا درباره ما، جز يکى از دو نيکى را انتظار داريد؟! (يا پيروزى يا شهادت) ولى ما انتظار داريم که خداوند عذابى ازسوى خود (در آن جهان) به شما برساند، يا (در اين جهان) به دست ما (مجازات شويد) اکنون شما انتظار بکشيد، ما هم با شما انتظار مى کشيم!».
روشن است، سربازانى که خود را در هر حال پيروز مى دانند و دشمن را محکوم به شکست، از چنان روحيه بالايى بهره مندند که از هيچ خطرى ترسى به دل راه نمى دهند و در برابر هيچ مشکلى، خم به ابرو نمى آورند.
به گفته بعضى از دانشمندان بيگانه، عامل اصلى پيروزى مسلمانان در ميدان نبرد، با وجود نابرابرى فاحش نسبت به قواى دشمن، ايمان به همين اصل بوده است. در جهان امروز نيز بايد همين اصل اسلامى، زنده شود تا مسلمانان در برابر انبوه دشمنان زانو نزنند و از هر ميدانى سربلند و پيروز درآيند. گفتنى است که اين روحيه، جز در سايه ايمان قوى و تقوا و خداترسى، حاصل نمى شود. نکته
نه سستى و نه سازش!
يکى از تفاوت هاى عمده در بين سياست هاى الهى و غيرالهى همين است که سياستمداران دنياطلب، براى رسيدن به اهداف شخصى، از هيچ کارى اِبا ندارند و بسيار مى شود که بر سر اصول انسانى و منافع جامعه معامله مى کنند و اصول را زير پا مى گذارند و حق و عدالت را ناديده مى گيرند تا موقعيت سياسى و اجتماعى خود را حفظ کنند، در حالى که سياستمداران الهى، هرگز اهل چنين معامله هايى نبودند. آن ها گاه موقعيّت خويش را به خطر مى انداختند تا اصول محفوظ بماند و حق و عدالت، ضايع نشود.
اين مسئله، در زندگى پيغمبر اکرم و اميرمؤمنان على ـ صلوات الله عليهما ـ آشکار است. افراد زيادى را در تاريخ مى شناسيم که به سياست على (عليه السلام) خرده مى گرفتند و خرده گيرى آن ها نيز عمدتآ از همين جا سرچشمه مى گرفت. آنها پيشنهاد مى کردند که مثلا على (عليه السلام) بيت المال را براى جلب نظر مخالفان، ناعادلانه تقسيم کند، يا اين که حکومت شام را به دست معاويه بسپارد، امّا اين که معاويه با مردم چه مى کند و در جريان حکومت او، چه اصولى قربانى مى شود؟ براى مطرح نبود! يا اين که پيشنهاد عبدالرحمان بن عوف را در ماجراى شوراى شش نفره عمر، بپذيرد و يا به پيشنهادهاى طلحه و زبير، درباره واگذارى پُست هاى مهم کشور اسلام به آنها، تن دردهد!
امثال اين خرده گيران، به پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) نيز خرده مى گرفتند که مصلحت اين است که افراد تهيدست و پابرهنه را از اطراف خود دور کند. آن ها مى گفتند که هر چند قلب تهيدستان و پابرهنگان مالامال از ايمان به خداست، ولى مصلحت اين است که ثروتمندان خودخواه را گرد خود جمع کند و با نيروى آنها بر دشمن بتازد، هر چند آنها ايمان و تقواى درستى نداشته باشند!
اختلاف اين دو ديدگاه (سياست الهى و سياست آلوده به هوى و هوس) و نيز اختلاف مصلحت با واقعيت، هميشه علّت خرده گيرى هاى گروهى از دنياطلبان به انبيا و اولياى الهى بوده است.
على (عليه السلام) در اين خطبه کوتاه و پرمعنا، مسير سياست خود را به وضوح ترسيم مى کند و با صراحت مى فرمايد که من جزء آن گروه سازش کار و صاحب مداهنه و مجامله نيستم که با مخالفانِ حق و عدالت، از درِ سازش درآيم؛ بلکه ابزار سياست من، تقوا و فرار به سوى خدا و قدم برداشتن در مسيرى که او مشخّص ساخته و انجام تکليفى که او براى ما تعيين کرده، مى باشد.
درباره اين مسئله، باز هم در موارد ديگر، سخن خواهيم گفت.
پاورقی ها
مفتاح السعادة، ج 5، ص 112.
«لَعَمرى» و «عَمْر» و «عُمْر» و «عُمُر»، به معناى «مدّت زندگى»، است و به هنگام قَسَم، عَمْر (به فتح عين) گفته مى شود. در اينجا «لعمرى»، مبتدأ و خبرش محذوف است و در اصل: «لعمرى قسمى» (به عمرم سوگند ـ که ما در فارسى «به جانم سوگند» مى گوييم) است. مجمع البحرين، در اين جا سؤالى مطرح مى کند و آن اين که چگونه اين جمله در قرآن به کار رفته (حجر، آيه 72) و به غير خداوند، سوگند ياد شده است در حالى که قسم، تنها به ذات پاک خداوند ياد مى شود؟ در پاسخ مى گويد: اين قسم، حقيقى نيست، بلکه صورت قسم است و يادر تقدير چنين است: «بواهب عُمرى و عُمرک» يعنى سوگند به کسى که عُمر و جان به من و تو بخشيده است «خابط» از ريشه «خبط» به معناى «زدن» يا «زدن نامنظّم» است. اين واژه در مورد شتر هنگامى که نامنظم راه مى رود، به کار مى رود. «اِدهان» از ريشه «دهن» به معناى «روغن» گرفته شده است. بنابراين، «اِدهان»، به معناى «روغن مالى» است و به صورت کنايه، در مورد مجامله و سازش کارى به کار مى رود. «اِيهان» از ريشه «وهن» به معناى «ضعف و سستى» است، خواه در خلقت باشد، يا در اخلاق. و «ايهان» و «توهين» به معناى «سست کردن» است. نهج البلاغه، ح 110. نهج البلاغه، ص 150، خطبه 104. توبه، آيه 118. ذاريات، آيه 50. «عَصَبَ» از ريشه «عصب» بر وزن «اسب» است و همان رشته هايى است که عضلات و استخوان ها را به هم پيوند مى دهد. اين واژه، به معناى «بستن» نيز به کار مى رود. تفسير «فلج» در ذيل خطبه 23 آمد. توبه، آيه 52.