تفسیر خطبه 227
وَمِن کلامٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
يُرِيدُ بِهِ بَعْضَ أصْحابِهِ
لِلّهِ بِلاءُ فُلانٍ فَلَقَدْ قَوَّمَ آلْأَوَدَ، وَ دَاوَى آلْعَمَدَ، وَ أَقَامَ آلسُّنَّةَ، وَخَلَّفَ آلْفِتْنَةَ! ذَهَبَ نَقِيَّ آلثَّوْبِ، قَلِيلَ آلْعَيْبِ. أَصَابَ خَيْرَهَا، وَ سَبَقَ شَرَّهَا. أَدَّى إلَى آللّهِ طَاعَتَهُ، وَ آتَّقَاهُ بِحَقِّهِ. رَحَلَ وَ تَرَکَهُمْ فِي طُرُقٍ مُتَشَعِّبَةٍ، لايَهْتَدِي بِهَا آلضَّالُّ، وَ لا يَسْتَيْقِنُ آلْمُهْتَدِي.
ترجمه
از سخنان امام (عليه السلام) است
درباره يکى از يارانش
خداوند دربرابر آزمايش هاى فلان کس پاداش خير دهد، که کژى ها را راست کرد و بيمارى ها را درمان نمود، سنّت پيامبر را برپا داشت و فتنه ها را پشت سر گذاشت، با جامه اى پاک و عيبى اندک از اين جهان رخت بربست، خير و نيکى آن را درک کرد و از شر و بدى آن رهايى يافت. وظيفه خود را دربرابر اطاعت خداوند انجام داد و حق تقواى الهى را به جا آورد. از جهان رفت و مردم را دربرابر راه هاى گوناگون وا گذاشت که نه گمراهان در آن هدايت مى يابند و نه جويندگان هدايت، راه خويش را با اطمينان پيدا مى کنند.
درباره يکى از يارانش
خداوند دربرابر آزمايش هاى فلان کس پاداش خير دهد، که کژى ها را راست کرد و بيمارى ها را درمان نمود، سنّت پيامبر را برپا داشت و فتنه ها را پشت سر گذاشت، با جامه اى پاک و عيبى اندک از اين جهان رخت بربست، خير و نيکى آن را درک کرد و از شر و بدى آن رهايى يافت. وظيفه خود را دربرابر اطاعت خداوند انجام داد و حق تقواى الهى را به جا آورد. از جهان رفت و مردم را دربرابر راه هاى گوناگون وا گذاشت که نه گمراهان در آن هدايت مى يابند و نه جويندگان هدايت، راه خويش را با اطمينان پيدا مى کنند.
شرح و تفسیر
خطبه در يک نگاه
اين کلام کوتاه، از شخصيتى تعريف مى کند که در دوران زندگى خود، وظايف خويش را انجام داد و پاک دامن از دنيا رفت و در حفظ سنّت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و اطاعت پروردگار کوشيد.
درمورد اين که اين شخص چه کسى بوده، ميان شارحان نهج البلاغه اختلاف شديدى است. شارحان اهل تسنن مانند ابن ابى الحديد و محمد عبده، اين سخن را اشاره به خليفه دوم مى دانند و مى گويند: على (عليه السلام) آن را بعد از فوت عمر گفت؛ در حالى که چنين چيزى با خطبه هاى ديگر نهج البلاغه هماهنگ نيست، زيرا امام (عليه السلام) در خطبه شقشقيه شکايت زيادى از حکومت خليفه دوم مى کند و در خطبه ها و برخى نامه هاى نهج البلاغه از غصب خلافت، به شدت شکايت مى فرمايد. چگونه مى توان آن همه را ناديده گرفت و اين کلام مبهم و مجمل را ناظر به خليفه دوم دانست؟!
جالب اين که طبرى که اين سخن را درباره عمر مى داند آن را از مغيرة بن شعبه نقل کرده که از دشمنان على (عليه السلام) است.
عجب اين که ابن ابى الحديد مى گويد: من در نسخه اى از نهج البلاغه که به خط رضى نوشته شده بود ديدم که در زير کلمه «فلان»، «عمر» نوشته شده بود و اين نشان مى دهد که رضى هم چنين عقيده اى داشته است، در حالى که هيچ بعيد نيست که اين نسخه (اگر اصالت داشته باشد) سال ها دست اين و آن بوده وبرخى اين کلمه را ذيل آن نوشته اند.
عجيب تر اين که ابن ابى الحديد در چند صفحه بعد از اين عبارت حديثى از ابن عباس نقل مى کند که پيش تر آن را آورده ايم و مفهومش اين است که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) چند روزى پيش از وفاتش مى خواست باصراحت نام على (عليه السلام) را به عنوان خليفه و جانشين خود بنويسد ولى عمر مانع شد.
آيا اين سخن با تفسير ابن ابى الحديد از خطبه مورد بحث، سازگار است؟!
بر فرض که اين گفته على (عليه السلام) درباره عمر باشد، اين احتمال چندان دور نيست که سخن جنبه جدى نداشته، بلکه بر اساس تقيّه بوده است، به ويژه آن که طبق روايتى که به آن اشاره شد، مغيرة بن شعبه پس از مرگ عمر اين سؤال را مطرح کرد. با توجّه به اين که مغيره مرد شرورى بود و چه بسا مى خواست با اين سؤال و جواب شرّى در ميان مسلمانان بر پا کند، حضرت به ملاحظه مصالح مسلمين اين جمله را بيان فرمود، وگرنه نظر واقعى حضرت درباره خلفا همان است که در خطبه شقشقيه و ساير خطب نهج البلاغه آمده است.
تعبير به «فلان» به جاى نام عمر نيز مى تواند مؤيد اين معنا باشد، زيرا اين ابهام نشانه تقيّه است.
شارحان شيعه که يقين دارند اين سخن نمى تواند درباره خليفه دوم باشد بسيارى آن را اشاره به مالک اشتر و بعضى به سلمان فارسى دانسته اند. به نظر مى رسد که احتمال اوّل مناسب تر است و با موقعيت مالک و نقش او در ميان اصحاب اميرمؤمنان (عليه السلام) و فرماندهى او در لشکر و فکر بلند و عزم راسخش تناسب دارد.
* * * . آن يار پاک (مالک اشتر)
همان گونه که گفته شد، شارحان نهج البلاغه از شيعه و اهل سنّت در تفسير اين خطبه و شخصى که محور اين سخن بوده است اختلاف کرده اند. غالب مفسّران اهل سنّت (به جز صبحى صالح) آن را اشاره به خليفه اوّل يا دوم دانسته اند در حالى که اين مدح بليغ با مذمت شديدى که امام (عليه السلام) در خطب مختلف نهج البلاغه مخصوصآ خطبه شقشقيه کرده و کلامى که به هنگام دفن حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) (خطبه 202) در نکوهش آنان فرموده و نقدهايى که بر کارهاى آن دو دارد به يقين سازگار نيست.
لذا شارحان شيعه به اتفاق برآن اند که اين خطبه اشاره به يکى از خاصان اصحاب آن حضرت است و عمده نظرها به سوى مالک اشتر متوجّه شده است؛ به خصوص که در عبارات منقول از آن حضرت چنان مدح بليغى از مالک ديده مى شود که شايستگى او را براى اين کلام نشان مى دهد، از جمله آن، روايتى است که ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود از آن حضرت نقل کرده که مى فرمايد: «رَحِمَ اللهُ مالِکآ فَلَقَدْ کانَ لي کَما کُنْتُ لِرَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ؛ خداوند مالک را رحمت کند که به يقين براى من چنان بود که من براى رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بودم».
به هر حال مى فرمايد: «خداوند دربرابر آزمايش هاى فلان کس پاداش خير دهد، که کژى ها را راست کرد و بيمارى ها را درمان نمود، سنّت پيامبر را برپا داشت و فتنه ها را پشت سر گذاشت»؛ (لِلّهِ بِلاءُ فُلانٍ فَلَقَدْ قَوَّمَ آلْأَوَد، وَ دَاوَى آلْعَمَدَ، وَ أَقَامَ آلسُّنَّةَ، وَ خَلَّفَ آلْفِتْنَةَ!).
«بلاء» به معناى آزمايش و امتحان و در اين جا اشاره به پاداش اين آزمايش و امتحان است و در مجموع به اين معناست که خداوند او را آزمايش هاى متعددى کرد و امام (عليه السلام) دعا فرمود که خداوند پاداش آن آزمايش ها را به نحو اکمل به او بدهد.
در بسيارى از نسخ به جاى «بلاء»، «بلاد» آمده که جمع «بلد» به معناى شهر است؛ يعنى آفرين بر آن شهرهايى که اين شخص در آن پرورش يافت. شبيه اين تعبير در کلام عرب فراوان است؛ گاه مى گويند: «لله دَرُّ فُلانٍ» و «لله نادى فُلان» يعنى آفرين بر آن شيرى که به او داده شد و آفرين بر مجلسى که او در آن بزرگ شد.
در جمله هاى مورد بحث، امام (عليه السلام) چهار وصف براى اين شخصيّت بزرگ بيان کرده است:
نخست اين که کژى ها را راست کرد و اين مفهوم وسيعى دارد که هم مسائل اعتقادى را شامل مى شود و هم اخلاقى و اجتماعى را و در جمله دوم که سخن از مداواى بيماران است به يقين اشاره به بيمارى هاى اخلاقى و اجتماعى است. اقامه سنّت به معناى بازگشت به عصر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) است و پشت پا زدن به بدعت هاى بسيارى که بعد از آن حضرت به وجود آمد و جمله «خَلَّفَ آلْفِتْنَةَ» اشاره به اين است که بعد از او اختلافات و فتنه هاى زيادى در ميان مسلمين و ياران آن حضرت پيدا شد و سعادت او اين بود که به اين فتنه ها آلوده نشد.
سپس به چند وصف مهم ديگر پرداخته، مى فرمايد: «با جامه اى پاک و عيبى اندک از اين جهان رخت بربست. خير و نيکى آن را درک کرد و از شرّ و بدى آن رهايى يافت»؛ (ذَهَبَ نَقِيَّ آلثَّوْبِ، قَلِيلَ آلْعَيْبِ. أَصَابَ خَيْرَهَا، وَ سَبَقَ شَرَّهَا).
اين چهار وصف نيز تأکيدى است بر آنچه در اوصاف چهارگانه قبل آمد. به يقين کسى که در مسير راست کردن کژى ها و برطرف ساختن کاستى ها و اقامه سنّت بوده باشد نَقِيَّ آلثَّوْبِ، قَلِيلَ آلْعَيْبِ خواهد بود و با دست پر از خيرات از جهان رخت برمى بندد.
آنگاه در پايان به سه وصف ديگر اشاره کرده و اين سخن را به انتها مى رساند، مى فرمايد: «وظيفه خود را دربرابر اطاعت خداوند انجام داد، و حق تقواى الهى را به جا آورد، از جهان رفت و مردم را دربرابر راه هاى گوناگونى وا گذاشت که نه گمراهان در آن هدايت مى يابند و نه جويندگان هدايت، راه خويش را با اطمينان پيدا مى کنند»؛ (أَدَّى إلَى آللّهِ طَاعَتَهُ، وَ آتَّقَاهُ بِحَقِّهِ. رَحَلَ وَ تَرَکَهُمْ فِي طُرُقٍ مُتَشَعِّبَةٍ، لا يَهْتَدِي بِهَا آلضَّالُّ، وَ لا يَسْتَيْقِنُ آلْمُهْتَدِي).
اين سخن اشاره به حوادثى است که يکى بعد از ديگرى بعد از مالک به وجود آمد که از آثار جنگ صفين و نهروان بود و منافقان و دشمنان اسلام به آن دامن مى زدند. روزى نبود که فتنه تازه اى برپا نکنند و هفته و ماهى نمى گذشت که درگيرى جديدى به راه نيندازند.
* * *
اين کلام کوتاه، از شخصيتى تعريف مى کند که در دوران زندگى خود، وظايف خويش را انجام داد و پاک دامن از دنيا رفت و در حفظ سنّت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و اطاعت پروردگار کوشيد.
درمورد اين که اين شخص چه کسى بوده، ميان شارحان نهج البلاغه اختلاف شديدى است. شارحان اهل تسنن مانند ابن ابى الحديد و محمد عبده، اين سخن را اشاره به خليفه دوم مى دانند و مى گويند: على (عليه السلام) آن را بعد از فوت عمر گفت؛ در حالى که چنين چيزى با خطبه هاى ديگر نهج البلاغه هماهنگ نيست، زيرا امام (عليه السلام) در خطبه شقشقيه شکايت زيادى از حکومت خليفه دوم مى کند و در خطبه ها و برخى نامه هاى نهج البلاغه از غصب خلافت، به شدت شکايت مى فرمايد. چگونه مى توان آن همه را ناديده گرفت و اين کلام مبهم و مجمل را ناظر به خليفه دوم دانست؟!
جالب اين که طبرى که اين سخن را درباره عمر مى داند آن را از مغيرة بن شعبه نقل کرده که از دشمنان على (عليه السلام) است.
عجب اين که ابن ابى الحديد مى گويد: من در نسخه اى از نهج البلاغه که به خط رضى نوشته شده بود ديدم که در زير کلمه «فلان»، «عمر» نوشته شده بود و اين نشان مى دهد که رضى هم چنين عقيده اى داشته است، در حالى که هيچ بعيد نيست که اين نسخه (اگر اصالت داشته باشد) سال ها دست اين و آن بوده وبرخى اين کلمه را ذيل آن نوشته اند.
عجيب تر اين که ابن ابى الحديد در چند صفحه بعد از اين عبارت حديثى از ابن عباس نقل مى کند که پيش تر آن را آورده ايم و مفهومش اين است که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) چند روزى پيش از وفاتش مى خواست باصراحت نام على (عليه السلام) را به عنوان خليفه و جانشين خود بنويسد ولى عمر مانع شد.
آيا اين سخن با تفسير ابن ابى الحديد از خطبه مورد بحث، سازگار است؟!
بر فرض که اين گفته على (عليه السلام) درباره عمر باشد، اين احتمال چندان دور نيست که سخن جنبه جدى نداشته، بلکه بر اساس تقيّه بوده است، به ويژه آن که طبق روايتى که به آن اشاره شد، مغيرة بن شعبه پس از مرگ عمر اين سؤال را مطرح کرد. با توجّه به اين که مغيره مرد شرورى بود و چه بسا مى خواست با اين سؤال و جواب شرّى در ميان مسلمانان بر پا کند، حضرت به ملاحظه مصالح مسلمين اين جمله را بيان فرمود، وگرنه نظر واقعى حضرت درباره خلفا همان است که در خطبه شقشقيه و ساير خطب نهج البلاغه آمده است.
تعبير به «فلان» به جاى نام عمر نيز مى تواند مؤيد اين معنا باشد، زيرا اين ابهام نشانه تقيّه است.
شارحان شيعه که يقين دارند اين سخن نمى تواند درباره خليفه دوم باشد بسيارى آن را اشاره به مالک اشتر و بعضى به سلمان فارسى دانسته اند. به نظر مى رسد که احتمال اوّل مناسب تر است و با موقعيت مالک و نقش او در ميان اصحاب اميرمؤمنان (عليه السلام) و فرماندهى او در لشکر و فکر بلند و عزم راسخش تناسب دارد.
* * * . آن يار پاک (مالک اشتر)
همان گونه که گفته شد، شارحان نهج البلاغه از شيعه و اهل سنّت در تفسير اين خطبه و شخصى که محور اين سخن بوده است اختلاف کرده اند. غالب مفسّران اهل سنّت (به جز صبحى صالح) آن را اشاره به خليفه اوّل يا دوم دانسته اند در حالى که اين مدح بليغ با مذمت شديدى که امام (عليه السلام) در خطب مختلف نهج البلاغه مخصوصآ خطبه شقشقيه کرده و کلامى که به هنگام دفن حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) (خطبه 202) در نکوهش آنان فرموده و نقدهايى که بر کارهاى آن دو دارد به يقين سازگار نيست.
لذا شارحان شيعه به اتفاق برآن اند که اين خطبه اشاره به يکى از خاصان اصحاب آن حضرت است و عمده نظرها به سوى مالک اشتر متوجّه شده است؛ به خصوص که در عبارات منقول از آن حضرت چنان مدح بليغى از مالک ديده مى شود که شايستگى او را براى اين کلام نشان مى دهد، از جمله آن، روايتى است که ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود از آن حضرت نقل کرده که مى فرمايد: «رَحِمَ اللهُ مالِکآ فَلَقَدْ کانَ لي کَما کُنْتُ لِرَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ؛ خداوند مالک را رحمت کند که به يقين براى من چنان بود که من براى رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بودم».
به هر حال مى فرمايد: «خداوند دربرابر آزمايش هاى فلان کس پاداش خير دهد، که کژى ها را راست کرد و بيمارى ها را درمان نمود، سنّت پيامبر را برپا داشت و فتنه ها را پشت سر گذاشت»؛ (لِلّهِ بِلاءُ فُلانٍ فَلَقَدْ قَوَّمَ آلْأَوَد، وَ دَاوَى آلْعَمَدَ، وَ أَقَامَ آلسُّنَّةَ، وَ خَلَّفَ آلْفِتْنَةَ!).
«بلاء» به معناى آزمايش و امتحان و در اين جا اشاره به پاداش اين آزمايش و امتحان است و در مجموع به اين معناست که خداوند او را آزمايش هاى متعددى کرد و امام (عليه السلام) دعا فرمود که خداوند پاداش آن آزمايش ها را به نحو اکمل به او بدهد.
در بسيارى از نسخ به جاى «بلاء»، «بلاد» آمده که جمع «بلد» به معناى شهر است؛ يعنى آفرين بر آن شهرهايى که اين شخص در آن پرورش يافت. شبيه اين تعبير در کلام عرب فراوان است؛ گاه مى گويند: «لله دَرُّ فُلانٍ» و «لله نادى فُلان» يعنى آفرين بر آن شيرى که به او داده شد و آفرين بر مجلسى که او در آن بزرگ شد.
در جمله هاى مورد بحث، امام (عليه السلام) چهار وصف براى اين شخصيّت بزرگ بيان کرده است:
نخست اين که کژى ها را راست کرد و اين مفهوم وسيعى دارد که هم مسائل اعتقادى را شامل مى شود و هم اخلاقى و اجتماعى را و در جمله دوم که سخن از مداواى بيماران است به يقين اشاره به بيمارى هاى اخلاقى و اجتماعى است. اقامه سنّت به معناى بازگشت به عصر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) است و پشت پا زدن به بدعت هاى بسيارى که بعد از آن حضرت به وجود آمد و جمله «خَلَّفَ آلْفِتْنَةَ» اشاره به اين است که بعد از او اختلافات و فتنه هاى زيادى در ميان مسلمين و ياران آن حضرت پيدا شد و سعادت او اين بود که به اين فتنه ها آلوده نشد.
سپس به چند وصف مهم ديگر پرداخته، مى فرمايد: «با جامه اى پاک و عيبى اندک از اين جهان رخت بربست. خير و نيکى آن را درک کرد و از شرّ و بدى آن رهايى يافت»؛ (ذَهَبَ نَقِيَّ آلثَّوْبِ، قَلِيلَ آلْعَيْبِ. أَصَابَ خَيْرَهَا، وَ سَبَقَ شَرَّهَا).
اين چهار وصف نيز تأکيدى است بر آنچه در اوصاف چهارگانه قبل آمد. به يقين کسى که در مسير راست کردن کژى ها و برطرف ساختن کاستى ها و اقامه سنّت بوده باشد نَقِيَّ آلثَّوْبِ، قَلِيلَ آلْعَيْبِ خواهد بود و با دست پر از خيرات از جهان رخت برمى بندد.
آنگاه در پايان به سه وصف ديگر اشاره کرده و اين سخن را به انتها مى رساند، مى فرمايد: «وظيفه خود را دربرابر اطاعت خداوند انجام داد، و حق تقواى الهى را به جا آورد، از جهان رفت و مردم را دربرابر راه هاى گوناگونى وا گذاشت که نه گمراهان در آن هدايت مى يابند و نه جويندگان هدايت، راه خويش را با اطمينان پيدا مى کنند»؛ (أَدَّى إلَى آللّهِ طَاعَتَهُ، وَ آتَّقَاهُ بِحَقِّهِ. رَحَلَ وَ تَرَکَهُمْ فِي طُرُقٍ مُتَشَعِّبَةٍ، لا يَهْتَدِي بِهَا آلضَّالُّ، وَ لا يَسْتَيْقِنُ آلْمُهْتَدِي).
اين سخن اشاره به حوادثى است که يکى بعد از ديگرى بعد از مالک به وجود آمد که از آثار جنگ صفين و نهروان بود و منافقان و دشمنان اسلام به آن دامن مى زدند. روزى نبود که فتنه تازه اى برپا نکنند و هفته و ماهى نمى گذشت که درگيرى جديدى به راه نيندازند.
* * *
پاورقی ها
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 15، ص 98.
تاريخ طبرى، ج 3، ص 285. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 12، ص 3. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 12، ص 20. «قوّم» از ريشه «قيام» و در اين جا به معناى راست و راست کردن است. «اود» به معناى کژى است از ريشه «اود» بر وزن «قول» به معناى خم کردن و کج کردن گرفته شده است. «عمد» به معناى بيمارى است و در اصل به معناى زخمى است که در پشت شتر از سوارى بسيار حاصل مى شود. «خلف» در جايى گفته مى شود که کسى قبل از حدوث حادثه اى چشم از دنيا بربندد. از ريشه «خَلْف» به معناى پشت سر گرفته شده است. «متشعبه» به معناى مختلف و داراى شعبه هاى گوناگون است.
تاريخ طبرى، ج 3، ص 285. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 12، ص 3. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 12، ص 20. «قوّم» از ريشه «قيام» و در اين جا به معناى راست و راست کردن است. «اود» به معناى کژى است از ريشه «اود» بر وزن «قول» به معناى خم کردن و کج کردن گرفته شده است. «عمد» به معناى بيمارى است و در اصل به معناى زخمى است که در پشت شتر از سوارى بسيار حاصل مى شود. «خلف» در جايى گفته مى شود که کسى قبل از حدوث حادثه اى چشم از دنيا بربندد. از ريشه «خَلْف» به معناى پشت سر گرفته شده است. «متشعبه» به معناى مختلف و داراى شعبه هاى گوناگون است.