تفسیر خطبه 239

وَمِن خُطبَةٍ لَهُ عَليهِ السَّلامُ
يَذْکُرُ فِيهَا آلَ مُحَمَّدٍ (صلي الله عليه و آله)
هُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ، وَ مَوْتُ الْجَهْلِ. يُخْبِرُکُمْ حِلْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ، وَظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ، وَ صَمْتُهُمْ عَنْ حِکَمِ مَنْطِقِهِمْ، لا يُخَالِفُونَ الْحَقَّ وَلا يَخْتَلِفُونَ فِيهِ. وَ هُمْ دَعَائِمُ الاِْسْلامِ، وَ وَلائِجُ الاِْعْتِصَامِ. بِهِمْ عَادَ الْحَقُّ إِلَى نِصَابِهِ، وَ انْزَاحَ الْبَاطِلُ عَنْ مُقَامِهِ، وَ انْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ مَنْبِتِهِ. عَقَلُوا الدِّينَ عَقْلَ وِعَايَةٍ وَ رِعَايَةٍ، لا عَقْلَ سَمَاعٍ وَ رِوَايَةٍ. فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ کَثِيرٌ، وَ رُعَاتَهُ قَلِيلٌ.

ترجمه
از خطبه هاى امام (عليه السلام) است
که در آن درباره (فضايل) خاندان پيغمبر (صلي الله عليه و آله) سخن به ميان آورده است
آن ها (آل محمّد) مايه حيات علم و دانش، و مرگ جهل و نادانى هستند. حلم آن ها شما را از علمشان آگاه مى سازد و ظاهرشان از باطنشان و سکوتشان از منطق حکيمانه آن ها. هرگز با حق مخالفت نمى کنند و در آن اختلاف ندارند. آن ها ارکان اسلام اند (و ستون هاى دين) و محارم اسرار براى پناه گرفتن مردم. به وسيله آنان (آل محمّد) حق به اصل و جايگاه مناسب رسيد و باطل از جايگاهش کنار رفت و زبان باطل از بن کنده شد. آن ها دين را درک کرده اند، درکى توأم با نگهدارى کامل و عمل، نه فقط با شنيدن و روايت کردن، چراکه راويان علم فراوان اند و عمل کنندگان آن کم!
شرح و تفسیر
خطبه در يک نگاه
اين خطبه به طور کامل از فضايل اهل بيت (عليهم السلام) و جايگاه پرارزش آن ها در ميان امت اسلامى و درک صحيح آن ها از دين و درنتيجه مخالفت نکردن با آنان، سخن مى گويد. . آل محمد (عليهم السلام) ارکان دين اند
امام (عليه السلام) در اين خطبه کوتاه، دوازده فضيلت براى اهل بيت (عليهم السلام) برشمرده که عظمت مقام آن ها را به خوبى ثابت مى کند و مخاطبان خويش را به پيروى از آنان وامى دارد. اوصافى که مجموعه فضايل انسانى را در بر دارد و شرايط رهبرى را در خود گنجانيده است.
در اوّلين و دومين وصف مى فرمايد: «آن ها (آل محمد) مايه حيات علم و دانش، و مرگ جهل و نادانى هستند»؛ (هُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ، وَ مَوْتُ الْجَهْلِ).
امام (عليه السلام) در اين تعبير، علم و جهل را به دو موجود زنده تشبيه کرده است که آل محمّد (عليهم السلام) به علم، حيات مى بخشند و جهل را مى ميرانند و يا به تعبير ديگر، روح علم اند و سبب مرگ جهل.
اين همان چيزى است که در حديث معروف پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آمده است که مى فرمايد: «أهْلُ بَيْتي کَالنُّجُومِ بِأَيُّهُم اقْتَدَيْتُمْ اهْتَدَيْتُمْ؛ اهل بيت من همچون ستارگان آسمان اند (در شب هاى تاريک، راهنماى مسافران صحرا و دريا هستند) به هرکدام اقتدا کنيد هدايت مى يابيد».
در حديث ديگرى از ابن عباس آمده است که پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: «النُّجُومُ أمانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ مِنَ الْغَرقِ وَ أهْلُ بَيْتي أمانٌ لِأُمَّتي مِنَ الْإِخْتِلافِ فَإذا خالَفَتْها قَبيلَةٌ مِنَ الْعَرَبِ اخْتَلَفُوا فَصاروا حِزبَ إِبْليسٍ؛ ستارگان، براى اهل زمين، امان هستند از غرق شدن (در دريا در شب هاى تاريک، زيرا به کمک آن ها راه خود را پيدا مى کنند) و اهل بيت من امان امت من از اختلافات اند، هرگاه قبيله اى از عرب با آن ها مخالفت کند اختلاف در ميان مردم ظاهر مى شود و حزب شيطان خواهند شد».
امام (عليه السلام) در ادامه سخن به سه وصف ديگر اشاره کرده، مى فرمايد: «حلم آن ها شما را از علمشان آگاه مى سازد و ظاهرشان از باطنشان و سکوتشان از منطق حکيمانه آن ها»؛ (يُخْبِرُکُمْ حِلْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ، وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ، وَ صَمْتُهُمْ عَنْ حِکَمِ مَنْطِقِهِمْ).
جمله «يُخْبِرُکُمْ حِلْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ» نشان مى دهد که ميان دو صفت «حلم» و«علم» رابطه نزديکى برقرار است، زيرا افراد جاهل بردبار نيستند و دربرابر حوادث مختلف و سؤالاتى که از آن ها مى شود به زودى خشمگين و ناراحت مى شوند؛ ولى عالمان عميق، دربرابر اين گونه موضوعات خونسرد و بردبارند. وهمچنين رابطه ميان ظاهر و باطن را که در غالب موارد، حسن ظاهر و رفتار وکردار دليل بر حسن باطن است و نيز رابطه سکوت را با منطق حکيمانه، روشن مى سازد و تجربه نشان داده کسانى که کمتر سخن مى گويند گزيده تر وحساب شده تر حرف مى زنند، چنان که در حديث آمده است: «قالَ رَسُولُ اللهِ (عليهم السلام) إذا رَأَيْتُمُ الْمُؤْمِنَ صَمُوتاً فَادْنُوا مِنْهُ فَإنَّهُ يُلْقِى الْحِکْمَةَ؛ هنگامى که فرد باايمان را خاموش و کم حرف ببينيد به او نزديک شويد که سخنان حکمت آميز مى گويد».
آنگاه در ششمين و هفتمين اوصاف آن ها مى فرمايد: «هرگز با حق مخالفت نمى کنند و در آن اختلاف ندارند»؛ (لا يُخَالِفُونَ الْحَقَّ وَ لا يَخْتَلِفُونَ فِيهِ).
دليل آن هم روشن است، آن ها از يک سو مقام عصمت و ازسوى ديگر احاطه کامل به احکام خدا و وحى الهى و سنّت پيامبر (صلي الله عليه و آله) دارند و کسانى که چنين اند نه گامى برخلاف حق برمى دارند و نه در آن با يکديگر اختلافى پيدا مى کنند.
حديث معروف نبوى که مى فرمايد: «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ وَ عَلى لِسانِهِ وَالْحَقُّ يَدُورُ حَيْثُ ما دارَ عَلِيٌّ؛ على با حق و حق با اوست و بر زبان او جارى مى شود و هرگونه على بگردد حق با او مى گردد» گواه ديگرى بر اين مطلب است. در تعبير ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْقُرآنِ، وَ الْحَقُّ وَ الْقُرآنُ مَعَ عَلِيٍّ وَ لَنْ يَفْتَرِقا حَتَّى يَرِدا عَلَيَّ الْحَوْضَ؛ على همراه حق و همراه قرآن است و حق و قرآن همراه على است و هرگز آن ها از يکديگر جدا نمى شوند».
مى دانيم که امامان معصوم از فرزندان على (عليه السلام) نيز وارثان علم او بودند و به همين دليل هرگز با حق مخالفت نمى کردند.
در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «کِتابَ اللهِ فِيهِ نَبَأُ ما قَبْلَکُمْ وَخَبَرُ ما بَعْدَکُمْ وَ فَصْلُ ما بَيْنَکُمْ وَ نَحْنُ نَعْلَمُهُ؛ در کتاب خدا اخبار پيشينيان وخبرهاى آينده و آنچه سبب مى شود که اختلاف را ميان شما حل کند، وجود دارد و ما همه آن ها را مى دانيم».
با اين حال چگونه ممکن است که آن ها درباره حق اختلاف کنند؟ اختلاف نشانه جهل است و کسانى که به همه اين امور آگاه اند ممکن نيست اختلافى داشته باشند.
آنگاه به سراغ هشتمين و نهمين اوصاف آن ها مى رود و مى فرمايد: «آن ها ارکان اسلام اند (و ستون هاى دين) و محارم اسرار براى پناه گرفتن مردم»؛ (وَ هُمْ دَعَائِمُ الْإِسْلامِ، وَ وَلائِجُ الْإِعْتِصَامِ).
بنابراين، دين همانند خانه يا خيمه اى است که ستون آن آل محمّد (عليهم السلام) هستند و همان گونه که اگر ستون خانه و خيمه برداشته شود، همه چيز فرو مى ريزد، اگر آل محمّد : را از اسلام کنار بزنيم و اسلام را بدون آن ها قرائت کنيم، اصول وفروع آن فرو خواهد ريخت.
در ادامه سخن به بيان سه وصف ديگر (اوصاف دهم تا دوازدهم) پرداخته، مى فرمايد: «به وسيله آنان (آل محمّد) حق به اصل و جايگاه مناسب رسيد و باطل از جايگاهش کنار رفت و زبان باطل از بن کنده شد»؛ (بِهِمْ عَادَ الْحَقُّ إِلَى نِصَابِهِ، وَ انْزَاحَ الْبَاطِلُ عَنْ مُقَامِهِ، وَ انْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ مَنْبِتِهِ).
اين تعبير اشاره به انحرافاتى است که بعد از رسول اللّه (صلي الله عليه و آله) به خصوص در عصر خليفه سوم روى داد؛ بيت المال اسلام بازيچه دست گروهى دنياپرست شد و بنى اميّه که بازماندگان دشمن شماره يک اسلام، يعنى ابوسفيان بودند، مقامات مهم را در حکومت اسلامى در اختيار گرفتند و هرکارى از دستشان ساخته بود کردند و نتيجه آن شورشى بود که بر ضد خليفه بر پا شد و منجر به کشته شدن خليفه و دستياران او دربرابر چشم مهاجران و انصار شد بى آن که از وى دفاع کنند.
ولى هنگامى که امام اميرمؤمنان على (عليه السلام) زمام حکومت را به دست گرفت حق به جايگاه اصلى اش بازگشت و طرفداران باطل کنار زده شدند و ديگر کسى قدرت نداشت که از وضعيت سابق دفاع کند و حقوق توده هاى مستضعف مسلمين را در کام دنياپرستان جاه طلب و زياده خواه بريزد. نه تنها اميرمؤمنان (عليه السلام) ، بلکه همه امامان اهل بيت (عليهم السلام) به حکم داشتن مقام عصمت، که با دلايل مختلف ازجمله حديث ثقلين، قابل اثبات است، اگر قدرت حکومت را به دست مى گرفتند به يقين همين امور رخ مى داد.
در پايان و در آخرين وصف مى فرمايد: «آن ها دين را درک کردند؛ درکى توأم با نگهدارى کامل و عمل، نه فقط با شنيدن و روايت کردن، چراکه راويان علم فراوان اند و عمل کنندگان آن کم»؛ (عَقَلُوا الدِّينَ عَقْلَ وِعَايَةٍ وَ رِعَايَةٍ، لا عَقْلَ سَمَاعٍ وَ رِوَايَةٍ. فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ کَثِيرٌ، وَ رُعَاتَهُ قَلِيلٌ).
به يقين آگاهى از دين، مانند آگاهى از هر امر ديگر، مراتبى دارد: مرحله اوّل، شنيدن و نقل الفاظ است؛ مرحله دوم، فهم معنا و درک محتواست، و مرحله سوم، ايمان و يقين عميقى است که در همه وجود انسان نفوذ کند و او را به عمل وادارد. اهل بيت پيامبر (عليهم السلام) در اوج مرحله سوم قرار داشتند و به همين دليل رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به همه امت تأکيد فرمود که بعد از رحلت او در کنار قرآن دست به دامن اهل بيت (عليهم السلام) زنند تا از ضلالت و گمراهى در امان باشند.

* * *
پاورقی ها
اين حديث در منابع شيعه و اهل سنّت آمده ازجمله ذهبى در ميزان الاعتدال، ج 1، ص 82 و ابن حجر در لسان الميزان، ج 1، ص 136.
مستدرک حاکم، ج 3، ص 149. بحارالانوار، ج 1، ص 154؛ تحف العقول، ص 397. مناقب آل ابى طالب (عليه السلام) (ابن شهر آشوب)، ج 3، ص 62. مرحوم علّامه امينى اين دو حديث را با عبارات متفاوت؛ امّا قريب المعنى از منابع مختلف اهل سنّت مانند: مناقب خوارزمى، ص 177 فرائد السمطين حموينى، ج 1، ص 176 و ربيع الابرار زمخشرى، ج 2، ص 173 و الامامة و السياسة ابن قتيبه، ج 1، ص 98 نقل کرده است (الغدير، ج 3، ص 176). کافى، ج 1، باب الرد الى الکتاب و السنة، ص 61، ح 9. «ولائج» جمع «وليجه» از ريشه «ولوج» به معناى دخول است و به کسى گفته مى شود که محرم اسرار يا گرداننده کارهاى انسان باشد (ولى از خانواده او نباشد) به طور کلى به هرکسى که از خارج وارد قومى شود و محرم اسرار آن ها گردد به او وليجه مى گويند و با واژه «بطانه» قريب المعنى است. «نصاب» در اصل به معناى محل بازگشت و جايگاه مناسب و ريشه و ابتداى هرچيزى است. سپس به اندازه و مقدار در باب زکات و مانند آن اطلاق شده است. «انزاح» از ريشه «زوح» بر وزن «زوج» در اصل به معناى کوچ کردن از مکان است. سپس درمورد هرچيزى که از جايگاهش کنار برود اطلاق شده است. تاريخ طبرى، ج 3، ص 440 و 441. اين واژه در منابع لغت به اين صورت ديده نشد و صحيح آن «وعاء» است که به معناى ظرف براى چيزى است و به نظر مى رسد که نسخه اصلى وعاء بوده که هماهنگ با سماع در جمله بعد است. «رعات» جمع «راعى» به معناى مراعات کننده است.