تفسیر بخش دوم

وَالنُّسْخَةُ هَذِهِ:
«هَذَا مَا اشْتَرَى عَبْدٌ ذَلِيلٌ، مِنْ مَيِّتٍ قَدْ أُزْعِجَ لِلرَّحِيلِ، اشْتَرَى مِنْهُ دَاراً مِنْ دَارِ الْغُرُورِ، مِنْ جَانِبِ الْفَانِينَ، وَخِطَّةِ الْهَالِکِينَ. وَتَجْمَعُ هَذِهِ الدَّارَ حُدُودٌ أَرْبَعَةٌ: الْحَدُّ الْأَوَّلُ يَنْتَهِي إِلَى دَوَاعِي الاْفَاتِ، وَالْحَدُّ الثَّانِي يَنْتَهِي إِلَى دَوَاعِي الْمُصِيبَاتِ، وَالْحَدُّ الثَّالِثُ يَنْتَهِي إِلَى الْهَوَى الْمُرْدِي، وَالْحَدُّ الرَّابِعُ يَنْتَهِي إِلَى الشَّيْطَانِ الْمُغْوِي، وَفِيهِ يُشْرَعُ بَابُ هَذِهِ الدَّارِ. اشْتَرَى هَذَا الْمُغْتَرُّ بِالْأَمَلِ، مِنْ هَذَا الْمُزْعَجِ بِالْأَجَلِ، هَذِهِ الدَّارَ بِالْخُرُوجِ مِنْ عِزِّ الْقَنَاعَةِ، وَالدُّخُولِ فِي ذُلِّ الطَّلَبِ وَالضَّرَاعَةِ، فَمَا أَدْرَکَ هَذَا الْمُشْتَرِي فِيمَا اشْتَرَى مِنْهُ مِنْ دَرَکٍ فَعَلَى مُبَلْبِلِ أَجْسَامِ الْمُلُوکِ، وَسَالِبِ نُفُوسِ الْجَبَابِرَةِ، وَمُزِيلِ مُلْکِ الْفَرَاعِنَةِ، مِثْلِ کِسْرَى وَقَيْصَرَ، وَتُبَّعٍ وَحِمْيَرَ، وَمَنْ جَمَعَ الْمَالَ عَلَى الْمَالِ فَأَکْثَرَ، وَمَنْ بَنَى وَشَيَّدَ، وَزَخْرَفَ وَنَجَّدَ، وَادَّخَرَ وَاعْتَقَدَ، وَنَظَرَ بِزَعْمِهِ لِلْوَلَدِ، إِشْخَاصُهُمْ جَمِيعاً إِلَى مَوْقِفِ الْعَرْضِ وَالْحِسَابِ، وَمَوْضِعِ الثَّوَابِ وَالْعِقَابِ: إِذَا وَقَعَ الْأَمْرُ بِفَصْلِ الْقَضَاءِ (وَخَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ) شَهِدَ عَلَى ذلِکَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَى وَسَلِمَ مِنْ عَلائِقِ الدُّنْيَا».

ترجمه
نسخه قباله اين است:
اين ملکى است که بنده اى ذليل از کسى که به اجبار در آستانه کوچ کردن (از اين دنيا) است، خريدارى کرده، خانه اى از خانه هاى سراى فريب و غرور، در محله فانى شوندگان، و در کوى هالکان، حدود چهارگانه اين خانه چنين است: حدّ اوّل به «اسباب آفات و بلاها» منتهى مى شود و حدّ دوم به «عوامل مصائب» و حدّ سوم به «هوا و هوس هاى مهلک» و حد چهارم به «شيطان گمراه کننده» منتهى مى گردد و درب خانه از همين جا باز مى شود! اين خانه را فريب خورده آرزوها از کسى که در سرآمد معين (و کوتاهى) از اين جهان بيرون رانده مى شود، به مبلغ خروج از عزت قناعت، و دخول در ذلت حرص و دنياپرستى و خوارى، خريدارى کرده است؛ هرگونه عيب و نقص و کشف و خلافى که در اين معامله واقع شود و خسارتى به مشترى برسد، بر عهده بيمارى بخش اجسام پادشاهان و گيرنده جان جباران و زايل کننده سلطنت فراعنه همچون کسرى، قيصر، تبّع و حمير است.
همچنين آن ها که اموالى را گردآورى کردند و بر آن افزودند و بنا کردند ومحکم ساختند، آراستند و زينت نمودند، اندوختند و نگهدارى کردند و به گمان خود براى فرزندان باقى گذاشتند، اين ها همان کسانى هستند که همگى به پاى حساب و محل ثواب و عقاب احضار مى شوند؛ در آن هنگام که فرمان داورى الهى صادر مى شود و بيهوده کاران در آن جا زيان مى بينند. و شاهد اين سند، عقل است، آن گاه که از تحت تأثير هواوهوس خارج شود و از علايق دنيا به سلامت بگذرد».
شرح و تفسیر
قباله اى بى نظير
به دنبال آنچه در بخش نخست اين نامه آمد، طبق بعضى از روايات، شريح آن سند را از امام (عليه السلام) درخواست کرد و امام (عليه السلام) به او اين گونه فرمود: «نسخه قباله اين است: اين ملکى است که بنده اى ذليل از کسى که به اجبار در آستانه کوچ کردن (از اين دنيا) است، خريدارى کرده، خانه اى از خانه هاى سراى فريب و غرور در محله فانى شوندگان و در کوى هالکان»؛ (هَذَا مَا اشْتَرَى عَبْدٌ ذَلِيلٌ، مِنْ مَيِّتٍ قَدْ أُزْعِجَ لِلرَّحِيلِ، اشْتَرَى مِنْهُ دَاراً مِنْ دَارِ الْغُرُورِ، مِنْ جَانِبِ الْفَانِينَ، وَخِطَّةِ الْهَالِکِينَ).
قابل توجّه اين که براى تنظيم اسناد، معمولا موارد زير رعايت مى شود:
1. نام فروشنده و خريدار.
2. آدرس و نشانى ملک مورد معامله.
3. حدود چهارگانه و در ورودى آن.
4. قيمت و بها.
5. تعيين مسئول دربرابر کشف فساد.
6. گواهان.
امام (عليه السلام) در اين قباله اى که براى شريح نوشته است نخست به اوصاف خريدار و فروشنده و سپس به نشانى و محل ملک اشاره فرمود که در جمله هاى مذکور گذشت.
آن گاه به قسمت سوم، يعنى تعيين حدود چهارگانه آن پرداخته، مى فرمايد: «اين خانه چهار حد دارد: حد اوّل به اسباب آفات و بلاها منتهى مى شود، و حد دوم به عوامل مصائب، و حد سوم به هواوهوس هاى مهلک، و حد چهارم به شيطان گمراه کننده منتهى مى شود و درب خانه از همين جا گشوده خواهد شد»؛ (وَتَجْمَعُ هَذِهِ الدَّارَ حُدُودٌ أَرْبَعَةٌ: الْحَدُّ الْأَوَّلُ يَنْتَهِي إِلَى دَوَاعِي الاْفَاتِ، وَالْحَدُّ الثَّانِي يَنْتَهِي إِلَى دَوَاعِي الْمُصِيبَاتِ، وَالْحَدُّ الثَّالِثُ يَنْتَهِي إِلَى الْهَوَى الْمُرْدِي، وَالْحَدُّ الرَّابِعُ يَنْتَهِي إِلَى الشَّيْطَانِ الْمُغْوِي، وَفِيهِ يُشْرَعُ بَابُ هَذِهِ الدَّارِ).
انسان در دنيا در محاصره چهار عامل خطرناک است: يکى از آن ها انواع آفت هايى مانند سيل ها و زلزله ها و بيمارى ها و جنگ هاست که از بيرون به انسان تحميل مى شود و دوم، مصائبى است که از داخل به آن گرفتار مى گردد، مانند ازدست دادن اعضاى مختلف بدن يا بستگان و نزديکان. و ازسوى سوم وچهارم، هوا و هوس سرکش که از درون به انسان فشار مى آورد و شيطانى که از برون انسان را وسوسه مى کند.
اين چهار عامل در همه جا انسان ها را احاطه کرده و ممکن است انسان با تهذيب نفس، هوا و هوس را و با ايستادگى دربرابر وسوسه هاى شيطان، او را مهار کند و از اين دو عامل هلاکت برهد، ولى آفت ها و مصيبت ها براى همه کس و در هر زمان و مکان غير قابل اجتناب است؛ لذا امام (عليه السلام) در جاى ديگر دنيا را سرايى مى داند که در لابه لاى بلاها و آفت ها پيچيده شده است: «دارٌ بِالْبَلاءِ مَحْفُوفَةٌ وَبِالْغَدْرِ مَعْرُوفَةٌ».
تعبير «دَوَاعِي» درمورد آفت ها و مصيبت ها اشاره به اسباب آن است که زندگى انسان ها را احاطه کرده است.
و تعبير «الْهَوَى الْمُرْدِي» اشاره به هوا و هوسى است که انسان را به هلاکت مادى و معنوى مى کشاند، زيرا «رداء» به معناى هلاکت يا هوا و هوسى است که انسان را به سقوط مى کشاند، درنتيجه هواى نفس باعث سقوط از مقام والاى انسانيّت و سقوط در درون جهنم است. جمله «وَفِيهِ يُشْرَعُ بَابُ هَذِهِ الدَّارِ» اشاره به اين است که راه نفوذ در اين خانه خطرناک، شيطان است؛ هرچند بقيه عوامل هرکدام در جاى خود مشکل آفرين است.
امام (عليه السلام) در ادامه به بيان بخش چهارم اين قباله پرداخته و بهاى اين ملک را اين گونه بيان مى فرمايد: «اين خانه را فريب خورده آرزوها از کسى که در سرآمد معينى از اين جهان بيرون رانده مى شود به مبلغ خروج از عزت قناعت و دخول در ذلت حرص و دنياپرستى و خوارى، خريدارى کرده است»؛ (اشْتَرَى هَذَا الْمُغْتَرُّ بِالْأَمَلِ، مِنْ هَذَا الْمُزْعَجِ بِالْأَجَلِ، هَذِهِ الدَّارَ بِالْخُرُوجِ مِنْ عِزِّ الْقَنَاعَةِ، وَالدُّخُولِ فِي ذُلِّ الطَّلَبِ وَالضَّرَاعَةِ).
تعبيرهاى امام (عليه السلام) و جناس ها و تضادهايى که در اين جمله ها به کار رفته قابل توجّه است: «خروج» و «دخول»، «عزت» و «ذلت»، «قناعت» و «حرص».
در جمله هاى قبل نيز «آفت ها» و «مصيبت ها» و «مردى» و «مغوى» نمونه اى از جناس مطلوب است.
سپس امام (عليه السلام) به سراغ پنجمين نکته مربوط به قباله ها و اسناد مالکيت مى رود و آن تعيين مسئول در مقابل کشف فساد و خسارت هاى ناشى از آن است؛ مى فرمايد: «هرگونه عيب و نقص و کشف و خلافى که در اين معامله واقع شود وخسارتى که به مشترى برسد به عهده بيمارى بخش اجسام پادشاهان و گيرنده جان جباران و زايل کننده سلطنت فراعنه همچون کسرى، قيصر، تبّع و حمير است و همچنين آن ها که مال را گردآورى کردند و بر آن افزودند و بنا کردند ومحکم ساختند، آراستند و زينت نمودند، اندوختند و نگهدارى کردند و به گمان خود براى فرزندان باقى گذاشتند»؛ (فَمَا أَدْرَکَ هَذَا الْمُشْتَرِي فِيمَا اشْتَرَى مِنْهُ مِنْ دَرَکٍ فَعَلَى مُبَلْبِلِ أَجْسَامِ الْمُلُوکِ، وَسَالِبِ نُفُوسِ الْجَبَابِرَةِ، وَمُزِيلِ مُلْکِ الْفَرَاعِنَةِ، مِثْلِ کِسْرَى وَقَيْصَرَ، وَتُبَّعٍ وَحِمْيَرَ، وَمَنْ جَمَعَ الْمَالَ عَلَى الْمَالِ فَأَکْثَرَ، وَمَنْ بَنَى وَشَيَّدَ، زَخْرَفَ وَنَجَّدَ، وَادَّخَرَ وَاعْتَقَدَ، وَنَظَرَ بِزَعْمِهِ لِلْوَلَدِ).
جان کلام امام (عليه السلام) اين است که اگر در معامله اى کشف فساد شود و عيب ونقصى داشته باشد بايد مسئوليت آن بر عهده کسى باشد و همچنين اگر معلوم شود متاع، غصبى و مستحقاً للغير است بايد بر طبق قراردادى که در معامله نوشته شده عمل شود. امام (عليه السلام) در اين جا مى فرمايد: براى جبران اين نقايص بايد به سراغ عزرائيل و ملک الموت رفت، همان کسى که جان پادشاهان را گرفت وحکومت آن ها را بر باد داد. همان کسى که کسرى ها، قيصرها، تبّع ها و حميرها را زير خاک پنهان ساخت و کسانى را که تمام همّتشان جمع کردن مال و ساختن قصرهاى مرتفع و محکم و گردآورى ضياع و عقار بود به فنا محکوم کرد.
«مبلبل» از ريشه «بلبلة» (بر وزن مزرعة) معانى متعدّدى دارد: گاه به معناى تشويش و اضطراب، گاه به معناى پراکنده ساختن و گاه به معناى فاسد کردن آمده است و در اين جا مناسب همان معناى فاسد و بيمار کردن است که به دنبال آن سلب نفوس و در تعقيب آن زوال ملک آمده است.
در ضمن بايد توجّه داشت واژه «کسرى» که در اصل خسرو بوده، لقب پادشاهان ايرانِ قبل از اسلام بوده است و همچنين واژه «قيصر» براى پادشاهان روم، تبّع براى پادشاهان يمن، و حمير نيز براى گروهى از پادشاهان يمن، که همه به معناى پادشاه اند، گرچه در هر کشورى تعبير خاصى داشته اند.
جمله «مَنْ بَنَى وَشَيَّدَ» با توجّه به اين که تشييد، هم به معناى محکم ساختن و هم مرتفع کردن آمده، در اين جا قابليت هر دو معنا را دارد و حتى جمع ميان آن دو مشکل نيست؛ يعنى کسانى که بناهاى مرتفع و محکم ساختند.
جمله هاى «زَخْرَفَ وَنَجَّدَ» هرکدام اشاره به نوعى زينت است. «زخرف» اشاره به تزئين بناى ساختمان و «نجد» اشاره به تزئين داخل خانه با وسايلى ازقبيل فرش، پشتى ها و پرده ها و مانند آن است.
جمله «اعتقد» به معناى محکم کارى و نگهدارى کردن از طريق تنظيم اسناد و مانند آن است که دنياپرستان با وسواس زياد سعى مى کنند ذخيره هاى اموال خود را با اسناد محکم از تسلط ديگران بر آن حفظ کنند و به گمان خود براى فرزندانشان به يادگار بگذارند.
سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين قباله مى فرمايد: «اين ها همان کسانى هستند که همگى به پاى حساب و محل ثواب و عقاب، احضار مى شوند در آن هنگام که فرمان داورى الهى صادر مى شود و بيهوده کاران در آن جا زيان مى بينند»؛ (إِشْخَاصُهُمْ جَمِيعاً إِلَى مَوْقِفِ الْعَرْضِ وَالْحِسَابِ، وَمَوْضِعِ الثَّوَابِ وَالْعِقَابِ: إِذَا وَقَعَ الْأَمْرُ بِفَصْلِ الْقَضَاءِ (وَخَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ)).
«اشخاصهم» مطابق تفسير بالا مبتداست و «الى موقف الارض» به منزله خبر، ولى جمعى از مفسّران نهج البلاغه «اشخاص» را مبتداى مؤخر دانسته اند و جمله «فَعَلى مُبَلْبَلِ أجْسامِ الْمُلُوکِ...» را خبر مقدم، بنابراين مفهوم جمله چنين مى شود : فرشته هاى مرگ که اجسام پادشاهان را به لرزه درآوردند و ارواح آن ها را قبض کردند و سلطنتشان را به زوال کشيدند بر آن هاست که مسئولان کشف فساد در املاک دنيوى را در قيامت به پاى حساب و ميزان اعمال بکشانند. آرى، تمام قدرت ها رو به زوال مى رود و تمام ثروت ها و املاک به جا مى ماند و همه انسان ها از جام مرگ مى نوشند و در قيامت در پاى حساب حاضر مى شوند.
در پايان اين قباله ـ مانند قباله هاى مردم دنيا ـ امام (عليه السلام) اشاره به شهود اين معامله معنوى مى کند، مى فرمايد: «شاهد اين سند، عقل است آن گاه که از تحت تأثير هواوهوس خارج شود و از علايق دنيا به سلامت بگذرد»؛ (شَهِدَ عَلَى ذلِکَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَى وَسَلِمَ مِنْ عَلائِقِ الدُّنْيَا).
از آن جا که شاهد بايد عادل و ثقه باشد، امام (عليه السلام) مى فرمايد: عقلى مى تواند بر اين امر گواهى دهد که از چنگال هواى نفس خارج شده باشد و وابستگى ها به دنياى مادى او را از بيان حق خارج نکرده باشد.
به اين ترتيب امام (عليه السلام) ارکان شش گانه اين سند معنوى را به زيباترين وجه تبيين مى کند. نکته ها
1. انگيزه تنظيم اين قباله
اين بيع نامه عجيب و بى سابقه که امام (عليه السلام) براى يکى از قضات خود نوشته است از جهات مختلفى شايان دقت است.
نخست اين که هشتاد دينار که مبلغ اين خانه بوده در آن زمان بهاى سنگينى نبوده، ولى چون خريدار خانه، يکى از قضات است و قاضى هميشه در معرض اتهام و وسوسه هاى نفسانى است امام (عليه السلام) اين مقدار را نيز براى او نمى پسندد.
از اين گذشته مى دانيم که دوران حکومت امام (عليه السلام) بعد از دوران پرمخاطره عثمان بود که با ريخت وپاش گسترده بيت المال و روى آوردن گروهى از سرشناسان جامعه اسلامى به زندگى پر زرق و برق همراه بود و امام (عليه السلام) براى متوقف ساختن اين جريان خطرناک همواره در خطبه ها و نامه هاى نهج البلاغه درباره دنياى مادى و زخارف فريبنده آن هشدار مى دهد و خود نيز زندگى بسيار زاهدانه اى را در حالى که در رأس حکومت اسلامى است پيش گرفته و حتى حاضر نمى شود چيزى ـ هرچند مختصر ـ به برادرش عقيل از بيت المال ببخشد و هنگامى که به او خبر مى دهند فرماندار تو در بصره ـ عثمان بن حنيف ـ دعوت يکى از ثروتمندان آن شهر را پذيرفته و بر سر سفره رنگينى نشسته که ثروتمندان براى آن دعوت شده بودند و خبرى از فقرا در کنار آن نبوده، سخت برآشفته مى شود و نامه تندى براى او مى نويسد.
همه اين ها براى آن بوده که آن فرهنگ نادرست ضد اسلامى را دگرگون سازد و مسلمانان را به فرهنگ عصر پيغمبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بازگرداند.
به يقين در آن زمان قصرها و خانه هاى گران قيمت که از خانه خريدارى شده توسط شريح، بسيار پر زرق وبرق تر و گران بهاتر بودند، کم نبودند. اين نامه هشدارى به همه محسوب مى شد که دست و پاى خود را جمع کنند و حال وهواى حکومت امام (عليه السلام) را دريابند.
به يقين اين نامه در همان زمان دست به دست گشت و بسيارى از مردم باخبر شدند که امام (عليه السلام) نامه اى به اين مضمون براى شريح قاضى نوشته است و به دنبال آن عده اى واقعآ متنبه شدند و سبب شد گروهى نيز از ترس اعتراض مردم، خود را با آن هماهنگ سازند.
اين نامه مخصوص آن عصر و زمان نبود و براى امروز و فردا و فرداها نيز کارساز است و براى همه نسل ها در همه عصرها صادق است و مخصوص گروه خاصى نيست.
ما امروز افرادى را مى بينيم که براى بناى يک خانه قصرمانند، چه زحمت هايى مى کشند؛ مصالح گران قيمت، تزئينات پرخرج و وسايل غير ضرورى از گوشه و کنار دنيا براى آن فراهم مى سازند و گاه يک عمر براى رسيدن به چنين بنايى تلاش مى کنند و گاه با پايان آن، عمر آن ها هم پايان مى گيرد و ناگفته پيداست که چنين هزينه هاى سرسام آورى را نمى توان از طريق حلال تحصيل کرد. درنتيجه وزر و وبال و گناه بر دوش آن هاست و لذت و نشاط آن نصيب ديگران مى شود.

2. شريح کيست؟
ابواُميه شريح بن حارث، از قبيله «بنى کنده» بود و اين که بعضى نام او را شريح بن هانى گفته اند، نادرست است؛ درباره اين که آيا او از صحابه بود يا نه؟ در ميان مورخان گفت وگوست. در کتاب اسدالغابة آمده است که او زمان پيغمبر اکرم را درک کرد ولى هرگز حضرت را ملاقات ننمود. بعضى گفته اند ملاقات کرد و نزد پيامبر آمد و مسلمان شد، سپس عرض کرد: اى رسول خدا! من خانواده اى پرجمعيّت در يمن دارم؛ پيامبر فرمود: آن ها را نزد من بياور؛ ولى هنگامى که آن ها را به مدينه آورد پيغمبر اکرم رحلت فرموده بود.
ابن اثير در اسدالغابة مى گويد: عمر او را قاضى کوفه قرار داد و اين منصب تا زمان اميرمؤمنان على (عليه السلام) ادامه داشت و حضرت نيز او را به علت سوابقش در اين کار ابقا فرمود؛ ولى طبق روايت معتبرى که در کتاب وسائل الشيعه آمده، با او شرط کرد که حکم نهايى را بدون اطّلاع آن حضرت صادر نکند: «لَمّا ولّى أميرُالْمُؤْمِنينَ (عليه السلام) شُرَيْحاً القَضَاءَ اشْتَرَطَ عَلَيْهِ أنْ لا يُنْفِذَ الْقَضاءَ حَتّى يَعْرِضَهُ عَلَيْهِ».
اين منصب حتى تا زمان حجاج ادامه داشت.
جمعى از مورخان او را فردى باهوش و زيرک دانسته اند، ولى اين دليل نمى شود که خطاهاى مهمى نيز در امر قضا مرتکب نشده باشد که نمونه هاى آن نيز در کتب حديث آمده است.
دميرى نويسنده کتاب حياة الحيوان مى نويسد: کسى به شعبى (يکى از تابعين) گفت: اين ضرب المثلى که معروف شده: «إنَّ شُرَيْحآ کانَ أدْهى مِنَ الثَّعْلَب وأحْيَل؛ شريح از روباه مکارتر است» به چه معناست؟ شعبى در جواب گفت: شريح در ايامى که بيمارى طاعون به صورت همه گير (در کوفه) آمده بود، به سوى سرزمين نجف رفت. هنگامى که نماز مى خواند روباهى مى آمد و در مقابل او مى ايستاد و ادا و اطوار او را درمى آورد و مايه هواس پرتى او در نماز مى شد. شريح براى گرفتن اين روباه تدبيرى انديشيد؛ پيراهن خود را بر سر چوبى کرد وآستين هايش را مشخص نمود و شب کلاه خود را بر سر آن نهاد؛ روباه آمد و در مقابل آن آدمک ايستاد و همان کارها را تکرار کرد. شريح ناگهان از پشت سر آمد و روباه را گرفت، لذا گفته مى شود شريح از روباه هم مکارتر است.
ابن خلکان او را از تابعين مى شمرد؛ هرچند دوران جاهليّت را درک کرده بود. وى معتقد است که شريح شصت و پنج سال بر مسند قضا نشسته بود و در اين مدت تنها سه سال، آن هم در زمان فتنه عبدالله بن زبير از قضاوت امتناع ورزيد وسرانجام در زمان حجاج استعفاى خود را به او داد و ديگر تا آخر عمر قضاوت نکرد.
او کوسه بود و مويى بر صورت نداشت.
درمورد سن او اختلاف است؛ بعضى سن او را صد و بيست سال و بعضى صد و ده سال و بعضى کمتر يا بيشتر از آن شمرده اند.
بى شک او سرانجام گرفتار سوء عاقبت شد؛ يکى از شواهد آن، داستانى است که طبرى در تاريخ خود از ابومخنف نقل کرده است. او مى گويد: هنگامى که ابن زياد، هانى بن عروه را دستگير کرد او فرياد مى زد: کجا هستند دين داران و اهل اين شهر که مرا دربرابر دشمنشان تنها گذاشتند؟ اين سخن را مى گفت در حالى که خون بر محاسن او جارى بود. در اين هنگام صداى فريادهايى بر در قصر دارالاماره شنيده شد و معلوم شد به طايفه بنى مذحج خبر داده اند که بزرگ آن ها هانى کشته شده و آن ها حرکت کرده و قصر را احاطه نموده اند. عبيدالله بن زياد به شريح قاضى گفت: بيا تماشا کن که هانى زنده است سپس بيرون رو و به مردم خبر بده که او زنده است و او را ديده اى. شريح نيز اين کار را انجام داد و مردم پراکنده شدند، (سپس ابن زياد) هانى را به قتل رساند.
درواقع شريح که مى دانست جان هانى در خطر است چرا ياران و حاميان او را امر به بازگشت کرد و رضايت ابن زياد را بر رضايت خدا مقدم داشت؟
موضع گيرى هاى نامناسب يا سکوت معنادار دربرابر شهادت امام حسين (عليه السلام) و اسارت اسيران نيز در آن زمان که در کوفه بود، نشانه ديگرى از خباثت وضعف نفس اوست و اگر او قبيله بنى مذحج را هنگامى که دارالاماره را در محاصره خود داشتند امر به بازگشت نمى کرد اوضاع کوفه و آينده ياران امام حسين (عليه السلام) به شکل ديگرى رقم مى خورد.
از روايتى که ابى مخنف در کتاب مقتل الحسين خود نقل کرده استفاده مى شود هنگامى که مختار بر سر کار آمد او را به سبب کوتاهى هايى که در يارى ياران امام حسين (عليه السلام) کرده بود از منصبش عزل کرد.

* * *
پاورقی ها
«اُزعج» از «ازعاج» به معناى راندن و از جا کندن گرفته شده است.
«خطّه» در اصل به معناى زمينى است که انسان آن را انتخاب کرده و آن را علامت گذارى و خط کشى نموده است، از ريشه «خط» گرفته شده سپس به معناى منطقه و ناحيه و کوى به کار رفته است و در جمله بالا همين معناى اخير اراده شده است. «دواعى» جمع «داعية» به معناى سبب است. «المغوى» اسم فاعل از «اغواء» به معناى گمراه کننده است. «يشرع» از ريشه «اشراع» در اين گونه موارد به معناى گشودن است. نهج البلاغه، خطبه 226. «ضراعة» به معناى ذلت است (هم معناى مصدرى دارد و هم معناى اسم مصدرى)؛ اين واژه به معناى فروتنى کردن نيز آمده است. «اشخاص» به معناى احضار کردن، فرستادن و راندن است و در عبارت بالا، همان معناى اوّل مناسب است. غافر، آيه 78. ازجمله قراينى که اين نظر را تأييد مى کند دو قرينه زير است:
الف) در کتاب دستور معالم الحکم ابن سلامة، ص 137 نامه فوق را تا عبارت «وتبع وحمير» پايان داده بى آن که جمله «اشخاصهم...» را آورده باشد در حالى که نامه را ادامه داده است. ب) در کتاب حلية الاولياء، ج 8، ص 102 جمله «اشخاصهم» را به اين صورت آورده است: «و اشخصهم...» که نشان مى دهد جمله مستقلى است جدا ازجمله هاى سابق.
اسدالغابه، ج 2، ص 365. وسائل الشيعه، ج 18، باب انه لا يجوز لأحد ان يحکم...، ص 6، ح 1. کافى، ج 7، باب شهادة الواحد و يمين المدعى، ص 385، ح 5. حياة الحيوان، ج 1، ص 257. وفيات الأعيان، ج 2، ص 460. تاريخ طبرى، ج 4، ص 274 در حوادث سال 60 هجرى. رجوع کنيد به: الاصابة، ج 2، ص 70. از تواريخ استفاده مى شود که در زمان حجاج به کار خود بازگشته بود؛ ولى بعداً استعفاى خود را به حجاج ارائه کرد و او هم موافقت نمود. براى توضيح بيشتر به استيعاب، ج 2، ص 701 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 28 و 29 مراجعه کنيد.